یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا

تا آن زمان که پرده بر افتد، چه‌ها کنند!


تا آن زمان که پرده بر افتد، چه‌ها کنند!
ارسطو و افلاطون ، در مورد فلسفه سیاسی معتقدند هر جامعه‌ای برای بقا باید «انسان نجیب» یا «ابرمرد» را پیدا كند و به پیشوایی جامعه بگمارد اما ملاك یافتن انسان نجیب ارسطو آن‌قدر ساده نیست.
دكتر فیلیپ زیمباردو، استاد دانشگاه استنفورد در سال ۱۹۷۱ دست به یك آزمایش ساده اما تكان‌دهنده زد. او تعدادی از دانشجویان داوطلب را به اتاقش فرا خواند، آنها را به دو دسته زندانی‌ها و نگهبان‌ها تقسیم كرد و از آنها خواست چند هفته در یك زندان متروك در این نقش‌ها فرو بروند. گروه زندانی‌ها با شماره نشانه‌گذاری شدند و بنا شد تا پایان آزمایش كسی آنها را به اسم صدا نزند. به تن آنها لباس‌های متحد‌‌الشكل پوشانده‌ شد. دكتر زیمباردو برای اینكه آنها را به كلی از هویت خالی كند تصمیم گرفت صورت آنها را با نقاب‌هایی كه تنها چشم‌هایش خالی بود، بپوشاند. در مقابل گروه نگهبان‌ها اگر چه لباس‌های متحد‌الشكل داشتند، اما چهره‌هایشان پیدا بود و همدیگر را به نام صدا می‌زدند.
نگهبان‌ها مسوول كنترل و مراقبت از زندانی‌ها شدند. آنها شب‌ها به اتاق‌های زندانیان حمله می‌كردند، تخت‌های آنها را می‌گشتند و هر گونه تخلف یا رفتار ضد مقررات را به شدت سركوب می‌كردند، كم‌كم نگهبان‌ها به این نتیجه رسیدند كه برای كنترل بهتر زندان‌ها می‌توانند آنها را تنبیه بدنی كنند یا به شستن دستشویی با دست وا دارند.
نوارهای ویدئویی ضبط شده در این مدت نشان می‌دهد كه رفتار نگهبان‌ها در عرض شش روز تبدیل به رفتاری وحشیانه و سادیستی شد. آنها چنان شیفته قدرتشان شده بودند كه به راحتی از زیردستان خود سوءاستفاده می‌كردند. در نهایت موقعیت آن قدر بحرانی شد كه دكتر زیمباردو، پیش‌تر از موعد آزمایش را تمام شده اعلام كرد. او در جمع‌بندی آزمایش گفت: «این دانش‌آموزها تا آنجایی كه من می‌شناختم، انسان‌هایی صلح‌جو بودند، اما نمی‌دانم چرا تبدیل به نازی‌ها شدند؟»
یكی از قدیمی‌ترین سوال‌های تاریخ فلسفه، سوالی بود كه از دهان راهب معبد دلفی در حالت خلسگی بیرون می‌آمد: «آیا خودت را می‌شناسی؟» آیا اینكه ما تاكنون دست به قتل كسی نزده‌ایم یا چیزی ندزدیده‌‌ایم كافی است تا فكر كنیم ما قاتل یا دزد نیستیم. آیا آدم‌های آرامی كه در اطراف ما زندگی می‌كنند، به راستی همین هستند كه به نظر می‌رسند؟
تنها نگاهی گذرا به تاریخ قرن بیستم به ما یادآوری می‌كند انسان‌هایی كه دست به كشتارهای فجیع انسانی زدند، همگی موجوداتی معقول و دوست‌‌داشتنی بودند. پس چه چیز ناگهان جرقه جنگ جهانی اول را زد، چه چیز اردوگاه‌های كار اجباری یا كوره‌های آدم‌سوزی را از دل زمین برآورد، چه كسانی تصمیم گرفتند هم‌نوعشان در سیبری آن قدر كار كنند كه از گرسنگی بمیرند، چه كسی بمب‌های اتم را بر سر مردمان ژاپن انداخت، چه كسی نقشه دقیق نسل‌كشی‌های رواندا، كامبوج یا بالكان را ریخت؟ همه این رفتارهای غیرانسانی در عكس‌ها ضبط شده‌اند. (همان‌طور كه رفتار دانشجویان در آزمایش دكتر زیمباردو روی نوارهای ویدئویی ضبط شده بود).
در تمام این عكس‌ها آدم‌هایی را می‌بینی كه در كمال خونسردی در حال اعدام دیگران هستند یا زنانی كه با سبدهای خرید كنار پیاده‌روها ایستاده‌اند و به سوی زندانیان سنگ می‌اندازند، بچه‌هایی كه به تماشای مراسم دار زنی سیاهان در آمریكا ایستاده‌اند!
طبیعت راستین انسان چیست؟ آیا انسان‌ها، گرگ‌های یكدیگرند یا می‌توان آنها را دوست به حساب آورد. ژان ژاك روسو نگاه بدبینانه‌اش را به ذات انسان در مكتب رمانتیسیسم تثبیت كرد. به عقیده او در میان انسان‌ها تنها به عده‌ای انگشت‌شمار می‌توان لقب انسان‌های اخلاقی را داد. در این حالت سوال مهم‌تری كه مطرح می‌شود این است: آیا هر انسانی كه به قدرت می‌رسد، به سوءاستفاده از دیگران می‌پردازد؟
پاسخ ارسطو و افلاطون به این سوال مثبت است، از این رو در فلسفه سیاسی این دو فیلسوف هر جامعه‌ای برای بقا باید «انسان نجیب» یا «ابرمرد» را پیدا كند و به پیشوایی جامعه بگمارد اما ملاك یافتن انسان نجیب ارسطو آن‌قدر ساده نیست. انسان نجیب باید از خود‌خواهی، غرور، كینه و خشونت خالی باشد.
منبع : روزنامه تهران امروز


همچنین مشاهده کنید