سه شنبه, ۱۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 30 April, 2024
مجله ویستا


نورمن میلر از نگاه نیویورکر


نورمن میلر از نگاه نیویورکر
هیچ کس نمی‌گوید که نورمن میلر که در تاریخ ۱۰ نوامبر و در ۸۴ سالگی از دنیا رفت، استعداد خود را احتکار کرد. او یک مشتزن بود و به همه چیز حمله می‌کرد، و اگر هدف حمله اش را از دست می‌داد به فاصله یک مایل از دست می‌داد و بعضی وقت‌ها هم با پشت به زمین می‌خورد، ولی هر وقت که ضربه اش به هدف می‌خورد طرف را هر چه بود ناک اوت می‌کرد. او در مقابل اشتباهاتش برخورد گستاخانه ای داشت و در مورد موفقیت‌هایش برخورد فروتنانه داشت، که البته این برای یک نویسنده و احتمالا‌ برای کل زندگی یک شخص، ویژگی سالمی است. او بر روی ادبیات آمریکا جا پای خیلی بزرگی از خود به جا گذاشت. میلر بازیگر بود. در برنامه‌های بحث و گفتگوی تلویزیونی شرکت می‌کرد و در بحث‌ها و مناظره‌های عمومی‌حاضر می‌شد و کنفرانس‌های مطبوعاتی برگزار می‌کرد.
فیلم‌های سینمایی را کارگردانی می‌کرد و خودش هم در آنها بازی می‌کرد. میزبان مهمانی‌های وحشیانه بود چند تایی از این مهمانی‌ها را هم بر هم زد. برای اینکه شهردار شهر نیویورک بشود بسیار تلا‌ش کرد ولی البته به نتیجه ای نرسید. البته این اذعان مهمی است که میلر بازیگر خیلی بدی بود. او دیگران را سرگرم می‌کرد و آموزش می‌داد، ولی در عین حال آنها را می‌آزارد، از خود فراری می‌داد، گیج می‌کرد، و از خود متنفر می‌کرد. او جوک‌های زننده‌ای تعریف می‌کرد که اصلا‌ هم خنده دار نبودند، و لباس‌هایی را می‌پوشید و با لهجه‌هایی حرف می‌زد که احمقانه و مضحک بودند. او که اهل محله بروکلین بود بعضی وقت‌ها لباس ملوان‌ها را تن خود می‌کرد و با لهجه تو دماغی مکزیکی‌ها حرف می‌زد. او در لحظاتی از زندگی اش هم قضاوت‌های نا درستی داشت، لحظاتی که انگشت نما شدند. حتی کسانی که برایش آرزو‌های خوب می‌کردند، و حتی این واقعیت را دوست داشتند که او چه خوب و چه بد و چه زشت، همیشه در میدان حضور داشته، مجبور بودند با بسیاری از حماقت‌های اخلا‌قی و روشنفکرانه مدارا کنند. این از متانت و وقار نقد مدرن است که ابتدا بر روی نویسنده متمرکز می‌شوند و بعد «کار» او; اینکه مسئله مهم کتاب‌های نویسنده است که متشکل از بر ساخته‌های لفظی مستقل هستند. به کار بردن این وقار و متانت به معنای از دست رفتن نکته اصلی است.
او که در سال ۱۹۵۹ با نوشتن کتاب «تبلیغات برای خودم» به دنیای نویسندگی باز گشته بود، زندگی و شخصیتش را با نوشته‌هایش در هم آمیخت. او یازده سال پیشتر با نوشتن رمان «برهنگان و مردگان» از موفقیت نا بهنگامی‌برخوردار شده بود.
این رمان اولین رمان برجسته با موضوع جنگ جهانی دوم بود و به سبک ناتورالیستی جیمز تی. فارل و جان دوس پاسوس و به روایت سوم شخص نوشته شده بود. وقتی این کتاب منتشر شد میلر ۲۵ سالش بود و او چنانکه شایسته اش بود مورد تکریم و عزت قرار گرفت. ولی او سپس دو کتاب دیگر منتشر کرد که توجه چندانی به آنها جلب نشد، یکی «ساحل بربری» بود که یک جور‌هایی سیاسی بود و دیگری «پارک گوزن» بود که یک جور‌هایی درباره‌هالیوود بود، او در این زمان بد جور دلش می‌خواست برای بار دوم مورد توجه قرار بگیرد. و راه حلی که او برای این هدف پیدا کرد این بود که خودش را ‌ افکارش را، اعتراضاتش به صنعت نشر، و آرزو‌های بلند پروازانه اش را ‌ به بخشی از سوژه نوشته‌هایش تبدیل کند. او بعضی وقت‌ها این کار را با خلق آلتر ایگوalter-ego) )‌های بزرگ انجام می‌داد ولی در بیشتر موارد خودش را به شخصیت اصلی نوشته‌های غیر ادبی اش تبدیل می‌کرد: «ارتش‌های شب» (درباره رژه سال ۱۹۶۷ در پنتاگون)، «زندانی جنسیت» (درباره جنبش زنان)، «از آتشی بر روی ماه» (درباره ماموریت فضایی آپولو)، «مبارزه» (درباره مسابقه بوکس بین علی و فورمن و یکی از بهترین کتاب‌های میلر).
میلر دوست داشت که کتاب‌هایش را بچه‌های خود بداند. یک بار از او پرسیدند کدام یکی از کار‌هایش را بیشتر دوست دارد، مشخصا کتاب‌هایی که مورد توجه منتقدان قرار نگرفته بودند، و او گفت «Ancient Evenings» و «s GhostتHarlot»، و اینها گروهی را تشکیل می‌دهند که دیگر هیچ بازدید کننده‌ای ندارد. او وانمود نمی‌کرد که کتاب‌هایش وجود ندارند. او خودش را به همان شکلی که بود با تمام توانایی‌ها و کاستی‌هایش در مقابل مخاطبانش قرار می‌داد. کمتر نویسنده‌ای تا کنون این همه شجاعت از خود نشان داده است.
نیویورکر
۱۰ نوامبر ۲۰۰۷
لوئیس مناند
منبع : روزنامه حیات نو


همچنین مشاهده کنید