شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا
دورِ سریع، دورِ کند
وقتی به این موضوع فکر میکنم که چی ازت باقی مانده وحشت برم میدارد. دوست دارم تو را با همان سبیل باریکت، و قد بلندت و موهای کم پشتت تصور کنم، با آن چشمهای میشی و عینک «رِیبن»ت که همیشهٔ خدا توی عکس، به چشمت است.
دلم میخواهد باور کنم چفیهات که دور گردنت را گرفته هنوز همانجا دور گردنت است همانجا که من دور از چشم آقام دستم را دورش حلقه میکردم. دوست دارم خیال کنم که همه چیز مثل گذشته است و تو هرروز میآیی و برام تیر هدیه میآوری و توی دستهای بزرگت بهم نشانشان میدهی یا پرچم کوچک منورها را بهم میدهی با رنگهای نازشان. دلم میخواهد دستهایت مثل همان روزها باشد که مرا بغل میکردی. اما حالا همهچیز عوض شده است و تو جور دیگری شدهایی. تغییر کردهای حتا عکست هم جور دیگری شده است همان عکسی که شلوار شش جیب پایت است و عینک به چشمت است. آره حتا آن هم تغییر کرده، جوری که بعضی اوقات پیش خودم میگویم هیچوقت تو را واقعاً ندیدهام، و تو را کاملاً فراموش میکنم درست مثل آقام.
میدانی از آخرین روزی که تلفنی باهات حرف زدم، شروع کردی به عوض شدن. اول صدات تغییر کرد بزرگ و دور شد، بعد خودت بودی که رنگ باختی و الان یادت محو شده و عکسهایت یک خاطره که نمیدانم خوب است یا بد، چون تو فرصتش را بهم ندادی تا بفهمم. ازهمان روز که بهم زنگ زدی همان روزکه گفتی وقت نداری و بچهها منتظرت ماندهاند و زود تلفن را قطع کردی و نگذاشتی گریه کنم و هیچوقت نفهمیدی که آن روز گریه کردم، تو تغییر کردی و دور شدی و این آرزو را که دوباره تو را ببینم در من کشتی.
یادت میآید که بهت گفتم آقام از بیبیسی شنیده حمله بزرگی در راه است. یادت میآید بهت گفتم فرار کن. گفتم آقام میگوید برگرد تا عروسی کنیم. گفتی برمیگردی. اما من میدانستم تو تغییر کردهای و دیگر قولت قول نیست. گفتی دوستم داری؛ اما به من وقت ندادی پشت تلفن گریه کنم و نگذاشتی بفهمم تو هم برایم اشک ریختی یا نه. هیچوقت هم نخواهم فهمید تو گریه کردی یا نه. بهم گفتی:«عروسخانوم منتظرم بمون!» و خندیدی، به همان قشنگی که توی عکس میخندی، من منتظرت ماندم روزها و سالها اما تو هیچوقت در را باز نکردی هیچوقت نیامدی و من ازهمان موقع فهمیدم صدایت و خندهات پشت گوشی تلفن ماسیدند وعین خون، دلمه بستند. همین شد که گریهام گرفت و برای همیشه بغض حرفهای نگفتهام توی دلم تهنشین شد و قلبم را گرفت و ذرهذره سنگش کرد.
بعد از تلفنت همهچیز به سرعت عبور کرد. من، تو، آقام و همه چیز حتا آمبولانسها هم به سرعت عبور کردند و اخبار هم به سرعت پخش شد. حتا عقبنشینیها و پیروزیها هم سریع شد، عین باد. آقام گفت:«بیبیسی میگه عقب نشستیم. این جوری تا اهواز میان.» گفت:«بچههای زیادی جاموندن توی نیزارها، توی باتلاقها و هوای شرجی جنوب.» گفت و دوباره گوشش را به رادیو چسباند.
نفهمیدم تا اهواز آمدند یا نه، نفهمیدم باتلاقی در کار بوده است یا نه. فرصت فکر کردن بهجز تو را نداشتم و تنها به این فکر میکردم که تو پشت تلفن ماندهای. خواستم از آقام بپرسم از تو خبری دارند. اما فرصت نداد. گفت:«آتیش سنگین بوده و تلفات سنگینتر.» و من توی «تِ» تلفات تو را دیدم که چه جور تاب میخوری و محو میشوی و همان روز سرعت آمبولانسها را اندازه گرفتم؛ به انداره رفتنت سریع بود و بیانتها و مثل آخرین باری که با تو حرف زدم عجول، انگار تمام آمبولانسهای دنیا از آنجا میآیند از پشت گوشیهای تلفن. آمبولانسها رفتند و رفتند و رفتند و من منتظر ماندم تا تو دوباره تلفن بزنی.
وقتی آقام گفت همه چیز تمام شد انگار گفت تو تمام شدی تو با آن سبیل باریک ماهت و از آنوقت همهچیز شروع کرد به کند شدن آقام کند شد من کند شدم و اخبار بیبیسی هم کند شد و حالا آمبولانسها پشت ترافیک میمانند وقت برای هر کاری هست. همهچیز عادی شده است یا عادت نیزار پر از نی و باتلاق پر از آب، و حتا تو، توی آخرین آمبولانسی که برای سالها توی گل مانده بود هم نبودی همان که زنگ زده و گِلمال بود و ازبس کند آمده بود سالها توی راه بود. جا مانده بودی؛ قد بلندت توی باتلاق جا ماند و عینک ریبنت توی گل و لای گم شد؛ همانجور که فریادت میان نیها محو شد. اینجور مواقع است که دلم میخواهد تمام خاطرههای گرد گرفتهات را پاک کنم همانها که میان باتلاق گم شدهاند.
دلم میخواهد تا آنجا بیایم و تو را میان نیزارها پیدا کنم و دستت را توی دست یکی از آمبولانسها بگذارم تا تو را دوباره به من برساند. ای کاش دستهای بلندی داشتم و با آن تمام باتلاقها را میگشتم، لای گلها توی آب را میگشتم و دستای بزگت را میگرفتم و تو را بیرون میآوردم. کاش میشد خاطرهات را با عکسهایت و با آخرین صدایت بند زد. اما وحشت میکنم وقتی فکر میکنم چی ازت باقی مانده وحشت میکنم و تنها به عکس رنگ باختهات و خاطره محوت بسنده میکنم و گوشم را به رادیو میچسبانم شاید از تو خبری شود.
علی چنگیزی
منبع : پایگاه اطلاعرسانی دیباچه
همچنین مشاهده کنید
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
pameranian.com
پیچ و مهره پارس سهند
خرید میز و صندلی اداری
خرید بلیط هواپیما
گیت کنترل تردد
ایران مجلس دولت حجاب رئیس جمهور نماز جمعه رئیسی گشت ارشاد دولت سیزدهم کارگران رهبر انقلاب مجلس شورای اسلامی
سیل هواشناسی تهران کنکور شهرداری تهران سیستان و بلوچستان فضای مجازی سازمان سنجش قتل سلامت پلیس زنان
قیمت دلار قیمت طلا بازار خودرو خودرو قیمت خودرو دلار سایپا بانک مرکزی ارز مسکن ایران خودرو تورم
کیومرث پوراحمد پایتخت تلویزیون خانواده سینمای ایران سریال ترانه علیدوستی فیلم کتاب مهران مدیری موسیقی سینما
کنکور ۱۴۰۳ عبدالرسول پورعباس
اسرائیل رژیم صهیونیستی آمریکا فلسطین غزه جنگ غزه روسیه چین حماس اوکراین ترکیه ایالات متحده آمریکا
فوتبال پرسپولیس جام حذفی آلومینیوم اراک استقلال فوتسال بازی تراکتور تیم ملی فوتسال ایران باشگاه پرسپولیس بارسلونا باشگاه استقلال
هوش مصنوعی گوگل سامسونگ اپل فناوری ربات نخبگان همراه اول ناسا فیلترینگ
سازمان غذا و دارو کاهش وزن مالاریا آلزایمر زوال عقل