یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا

پایان عصر غول ها


پایان عصر غول ها
دو دهه پس از پوچ درآمدن شبه نظریه «پایان تاریخ» The end of history فرانسیس فوکویاما وسقوط مبانی اهداف راهبردی (استراتژیک) آموزه «نظام جهانی نو» - که به غلط در ایران تحت عنوان «نظم نوین جهانی» ترجمه شده- و پانزده سال پس از فروپاشی تمام سنگرهای پیمان ورشو و تلاشی کمونیسم (رویزیونیسم) روسی، و در شرایطی که نظام امنیتی جهان در حال تحول گسترده ای است و ایالات متحده سپر دفاعی خود را پس از استقرار موشک تبلیغاتی خود (رادیو آزادی = فردا) در چک و لهستان مستقر کرده و رد پای سرخ روس ها در بهار خونین پراگ را یکسره به تاریخ سپرده و قطعه سنگ کوچکی- به اندازه نگین یک انگشتری زنانه- را به کلکسیون اشیای زینتی صدر اعظم آنگلا مرکل افزوده است و مدینه فاضله آلمان ها را میان مونیخ راست ها و برلین چپ ها یکپارچه ساخته است و... می توان در سازوکارهای سیاسی اقتصادی، فرهنگی حاکم بر عرصه های مختلف جهان معاصر اندکی درنگ کرد و بی شبهه نخستین دهه هزاره سوم را در حیطه نظریه ای کم و بیش جدید - که نام و عنوان این مقاله قرار گرفته است- به تجزیه و تحلیل نشست. «پایان عصر غول ها» یا «افول دوران فرهمندی».
۱) شعر:
طی سال های ۱۳۵۹ ، ۱۳۶۹ و ۱۳۷۹ هر ده سال یک «غول زیبا» از پا درآمده است. به ترتیب «سپهری»، «اخوان» و «شاملو». شک نکنید نه نسل ما و نه یکی دو نسل بعدی هرگز نخواهد توانست زاویه ای از جای خالی «شاملو» را احیا یا پر کند. به یاد داشته باشیم غول ها معمولاً هر یکی دو سده یک بار ظهور می کنند. به ویژه اگر به تعبیر شاملو این «غول»، «زیبا» هم باشد. در شعر جهانی نیز اوضاع به همین قرار است. پس از مرگ پابلو نرودا، هیچ گاه شعر سیاسی عاشقانه روی خوش ندیده است. همان طور که ایران و جهان هرگز عطار، حافظ، سعدی و بلخی را دوباره تجربه نکرده است.
۲) ادبیات داستانی:
بی تعارف ادبیات داستانی غرب در تمام زمینه ها از ادبیات داستانی ایران و شرق غنی تر و قوی تر است. اما مطمئن باشید برج بلند ادبیات پربار غربی ها بعد از مرگ مارکز فرو خواهد ریخت. چنان که رئالیسم سوسیالیستی روسیه هرگز نتوانسته است جای خالی تولستوی و گورکی و شولوخف را ترمیم کند. در ایران نیز در بر همین پاشنه می چرخد. پس از مرگ هدایت و ساعدی، حوزه داستان نویسی، اگرچه احمد محمود، و دولت آبادی را تجربه کرده است اما این کجا و آن کجا؟
۳) سینما:
امروز سرمایه داران هالیوود به شدت می کوشند ضمن بهره گیری تمام عیار از تکنولوژی و نخبگان گرد آمده در «دره سیلیکون» سینما را با تلفیقی از نرم افزارهای پیشرفته جذاب تر کنند. به همین دلیل نیز سخن از «سیلیوود» (هالیوود« سیلیکون) مطرح است. اما سینمای ساده چاپلین و اندیشه های پیچیده و بی نیاز از تکنولوژی تارکوفسکی (در ایثار) و برگمان چگونه مجال تکرار خواهد یافت و هالیوود از چه مسیری خواهد توانست جای امثال همفری بوگارت و آبرام پولانسکی و هیچکاک را پر کند؟
قاطعانه می توان گفت که نسل امروز سینمای غرب در عرصه های مختلف از جوزپه تورناتوره (کارگردان افسانه ۱۹۰۰) گرفته تا مارلون براندو و آل پاچینو و داستین هافمن (بازیگر) و موراتی (موسیقیدان) تمام شده است. چه شاهدی بهتر از اینکه هنوز هم «همشهری کین» اورسن ولز و پدرخوانده کاپولا سال های سال است که سکوی اول و دوم برترین فیلم های جهان را قبضه کرده اند. چرا سه گانه های پرخرج «ارباب حلقه ها» و غیره نمی توانند جایگزین سه گانه های «پدرخوانده» شوند؟
با آن همه استفاده از تکنولوژی و پول هنگفت، در ایران نیز بعید می دانم پس از بیضایی و مهرجویی و کیمیایی و تقوایی - که عمرشان دراز باد- تا آینده ای قابل پیش بینی کسی بتواند جا پای ایشان بگذارد. چنین است حکایت زنده یاد پرویز فنی زاده که هرگز تکرار نشد. و نخواهد شد نیز. بپذیریم که «قیصر»های عصر ما پیرتر از آن شده اند که بتوانند چاقوی ضامن دارشان را به خون برادران آق منگل قرمز کنند،
۴) فلسفه:
در غرب آلمان و فرانسه همواره مهد فلسفه و اندیشه ورزی بوده اند. اما تصور این که کسی بتواند جای هگل و فوئر باخ و مارکس و فیخته و هایدگر را پر کند، سخت موهوم است. اصحاب فرانکفورت کسانی از شمار هابرماس و هورکهایمر نیز به تدریج به غول ها می پیوندند. مانند سارتر و مارسل فرانسوی ها. چرا امثال رولان بارت، ژیل دلوز، لئوتار، بودریار، فوکو، دریدا و... هرگز نتوانستند - با تمام بزرگی شان- پا جای پای سارتر بگذارند؟ (نیچه پیشکش،) عصر غول ها سپری شده است. شک نکنید عصر، عصر غول ها نیست.
۵ و ۶) فوتبال و سیاست:
گاریبالدی و زاپاتا در کشورهای خود (ایتالیا و مکزیک) به اندازه پائولو مالدینی و هوگو سانچس (فوتبالیست های میلان و رئال) مشهور نیستند. در میان فوتبالیست ها البته پله، کرویف، بکن باوئر و مارادونا برازنده نام یا صفت غول هستند. لیونل مسی با همه ظرافت های تکنیکی اش عنوان مارادونای کوچک می گیرد.
در فوتبال نیز عصر توستائو، پوشکاش، گارینشا و حتی جورج بست سرآمده است. فوتبال ایران نیز کسانی همچون دهداری، اکرامی، شیرزادگان، بهزادی، کلانی، عرب، کاشانی، جدی کار و... را نخواهد دید. حتی پروین و حجازی نیز تکرارشدنی نیستند. دایی استثنا بود،روزگار اندیشه و یاد و خاطره ارنستو چه گوارا برای همیشه به پیشانی سپیده دم آسمان آرزوهای جوانان جهان پیوسته است و کمتر کسی از نسل سوم با نام «سیمون بولیوار» آشناست.
نسلی که اگرچه از نسل ما هوشمندتر است اما به جای کازانتزاکیس و میلان کوندرا ترجیح می دهد نویسنده عوام پسندی همچون پائولوکوئیلو را بخواند.در عرصه سیاست دیکتاتورهای بزرگی از قبیل قبیله استالین و هیتلر جای خود را به آدم کوچولوهایی همچون سوموزا و صدام داده اند. در چین هرگز کسی در اندازه مائو - چوئن لای ظهور نکرد و با وجود پیشرفت خارق العاده اقتصاد تمدن کنفوسیوسی، سیاستمدارانی مانند هواکوفنگ، دنگ شیائو پینگ و جیانگ زمین نتوانستند عظمت مائو را تداعی کنند.
هوجیانگ تائو (رئیس جمهور فعلی چین) به رغم همه فرزانگی و تدابیری که در اداره پرجمعیت ترین کشور جهان به کار بسته است، در میان نسل حاضر آدم شناخته شده ای نیست،،قیاس مع الفارق است. اما مقایسه کنید یلتسین یا پوتین را با خروشچف و برژنف. کاری به نظریه «راه رشد غیرسرمایه داری» نداریم.
و به همین سبک و سیاق- نمونه را - مقایسه کنید قد و اندازه تونی بلر و گوردون براون را با چرچیل و حتی با مارگارت تاچر. جورج دبلیو بوش را کنار لینکلن و روزولت بگذارید تا به عرضم برسید. قواره بوش جمهوریخواه را با نیکسون و ای بسا وزیر خارجه اش (کیسینجر) هم نمی شود تطبیق داد. همان طور که رائول کاسترو، عثمان اوجالان، دکتر بشار اسد چشم پزشک، الهام علی اف، از برادران (فیدل کاسترو و عبدالله اوجالان) و پدران خود (حافظ اسد و حیدر علی اف) به مراتب کوتاه ترند. کیم ایل سونگ کجا، پسرش کجا؟
محمد قراگوزلو
منبع : روزنامه شرق


همچنین مشاهده کنید