شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا

تاریخ ما بی قراری بود


تاریخ ما بی قراری بود
ما کیستیم؟ نسبت ما با تاریخ چیست؟ فرهنگ ما و هویت ما تا چه اندازه می تواند در میان سایر فرهنگ ها و هویت ها به حیات خود ادامه دهد؟ تنوع فرهنگ قومی و محلی به ویژه در جوامع جهان سوم چگونه ساختار هویت ملی را تحت تاثیر خود قرار می دهد؟... و بسیاری از این نمونه سوال ها ما را در برابر یک چندگانگی و گسست تاریخی قرار می دهد. مقال پیش رو برآن است که خصوصیات و شرایط شکل گیری و راه های برون رفت از این انفصال از خویشتن تاریخی را مورد واکاوی قرار دهد.
یکی از مهم ترین ویژگی های زمانه ما کم رنگ شدن فرهنگ ملی و مولفه های آن در برابر یک نظم جهانی مستقر در هویت های متکثر است که از آن به «جهانی شدن» تعبیر می کنند. جهانی شدن از لحاظ تاثیرگذاری بر ساخت معرفت جهانی در حوزه های مختلف سیاست، اقتصاد و به ویژه فرهنگ به دنبال همگن سازی جهان مبتنی بر آموزه هایی است که خاستگاه آن بیشتر در آموزه ها و مکاتب غربی در چند قرن گذشته بوده است. یکی از مهم ترین کاربست های جهانی شدن در حوزه فرهنگ تقلیل و تضعیف مفهوم هویت ملی و قومی تحت عناوینی چون اصالت بشر، برابری و انترناسیونالیسم در جوامعی بوده است که به ویژه پس از جنگ جهانی دوم و مشاهده آثار فاشیسم، برتری نژادی و تضعیف قدرت های جهانی و پیامد آن کسب استقلال آن جوامع (کشورهای مستعمره آسیایی و آفریقایی)رفته رفته به سمت و سوی مولفه های قومی و تاریخی خویش رجوع کردند. شاید از همین رو است که برخی از اندیشمندان جهان سوم پروژه (نه پروسه) جهانی شدن را برنامه یی طراحی شده از سوی نمایندگان قدرتمند جهان برای تضعیف و در پی آن«مسخ» جوامع در دست تحول برمی شمارند.نیت نگارنده در این نوشتار براین است که به رغم وجود نحله ها و ایستارهای موجود در باب مفهوم هویت فرهنگی و چیستی آن و به ویژه جایگاه آن در جهان کنونی به مساله مذکور به مثابه یک نگره ملی برای باز تعریف خویشتن فرهنگی اشاره کند. لذا به عنوان یک ایرانی مسلمان باید به جستاری تاریخی دست یازید که از بحث ها، دیدگاه ها و نظرات مولفان اندیشه محور ملی نشات بگیرد.
یافتن هویت بدون توجه به پیشینه تاریخی و فرهنگی جامعه یی که در آن زندگی می کنیم عقیم خواهد ماند و پرواضح است که نیاز به فهم تاریخ به مثابه یک «علم» خواهیم داشت (نه تنها ثبت رویدادهایی که در گذشته اتفاق افتاده است) تا بتوانیم نقاط ضعف (انحطاط) و قوت تمدن خویش را شناسایی کرده و دریابیم چگونه با گذشته خویش «بیگانه» شدیم.
سیدجواد طباطبایی را می توان از آن افرادی دانست که به تاریخ به مثابه یک موجود زنده، پویا، هدفمند و قابل شناخت و از آن هم بالاتر قانونمند و قابل تعمیم می نگرد. وی این روش شناخت تاریخ را از ابن خلدون و متد وی (که مبتنی بر اوج و افول تمدن در یک منحنی و در چهار مرحله است) وام گرفته است. وی در کتاب خویش تحت عنوان«تاریخ زوال اندیشه سیاسی در ایران» زمان افول و زوال تمدن ایران را در حمله و یورش مغولان به ایران در قرن هفتم هجری قمری جست وجو می کند و معتقد است ما در این دوره (از ورود اسلام به ایران) شاهد یک گسست و شکاف عمیق معرفتی در همه حوزه های علمی و فرهنگی هستیم. وی این دوره را تحت عنوان «قرون وسطی ایران و پایان عصر زرین فرهنگ ایرانی - اسلامی» معرفی می کند و ماحصل آن را تحت نام عرفا ن گرایی و انزواطلبی و در قالب «تصوف» به تصویر می کشد. «... با پایان یافتن دوره خردگرای تاریخ نویسی ایرانی، همزمان با پایان یافتن فصل زرین فرهنگ ایران، اندیشه تاریخی نیز منحنی زوال اندیشه را دنبال کرد و یگانه صورت آگاهی ایرانیان در زاویه های صوفیانه پناهگاهی یافت که خود عین فرار از تن دادن به الزامات آگاهی تاریخی «ملی» بود.» (ص ۳۵۸) توجه طباطبایی به اهمیت تاریخ و تاریخ نویسی به عنوان مهم ترین منبع رجوع به خویشتن و هویت تاریخی خویش و از بین رفتن آن در دوره زوال و محدود شدن آن به دبیری وقایع بی اهمیت ولی نعمتان تاریخ نویسان، همان ویژگی است که به تایید متفکر نواندیش اسلامی چون علی شریعتی نیز رسیده است. وی در کتاب آثار گوناگون (م.آ.۳۵) چنین می نویسد؛ «... بیاییم یک بار هم به یک روستایی گمنام و چند روستایی بی نشان اجازه دهیم لااقل، به اندازه یک قدم، پا به تاریخ بگذارند، وارد کتاب شوند، شاید تاریخ کم کم این عادات اشراف منشی و خواجه تاشی اش را عوض کند و همیشه دور و بر اعاظم و کبائر نگردد و پای از برج بلند خود فرو نهد و کمی در کوچه و بازار گشت زند و سری به کوخ مردم و کلبه گلین دهقان کشد، شاید آنجا چیزهایی ببیند، چهره هایی بشناسد که برایش تازگی داشته باشد و در نتیجه، از زیبایی ها، ظرافت ها، رقت ها، خلوص ها، صمیمیت ها، صداقت ها، عشق ها و صفاها و بالاخره، عالم ها و آدم هایی حکایت کند که برای خوانندگانش نیز تازه باشد، سخنش به کار مردم بیاید و زحمتش بیهوده و خبرش بی اثر و کارش بی ثمر نباشد و سرگذشت صادق انسان باشد و سرشته از صداقت و صمیمیت و زندگی توده و عطر مردم و نور حقیقت و لهجه صدق و استحکام یقین و حرکت کمال و در عین حال، عظمت آفرینش را و آن هم آفرینش انسان را داشته باشد که تاریخ راستین، نه نقالی ماجراها و نقل ماجراجویی ها و وراجی های تکراری و سرد و بی روح که در یک کلمه «سیر تکوین» انسان در طول زمان است، تاریخ انسان حکایت «شدن انسان» است و از این شریف تر دانشی نیست...» (صص ۲۴و ۲۵)
با چنین نگاهی به تاریخ می توان به انگیزه های موجود برای شناخت هویت خود جامه عمل پوشاند و معنا داد. هویتی که ما به دنبال آن هستیم و سعی می کنیم از دل تاریخ (با همان تعبیری که از تاریخ ارائه شد) بیرون بیاوریم و زنگار قرن ها جمود و رخوت و سستی که بر آن رفته است را برباییم، همان چیزی است که از آن به هویت ایرانی - اسلامی نام برده می شود. به عبارت دیگر ما با خویشتنی ایرانی (از لحاظ نژاد) و اسلامی (از لحاظ عقیده) روبه رو هستیم. حال این سوال پدید می آید که کدام خویشتن در بستر جامعه امروزی ما حیات، حرکت و جریان دارد؟ به عبارت دیگر باید به کدام خویشتن تکیه کرد و کدام هویت را دوباره بازسازی کرد؟ خویشتن باستانی یا خویشتن اسلامی؟
پاسخ به این سوال همان تفکیک هویتی را در بر می گیرد که برخی از متفکران ما را به خود مشغول کرده است. به عقیده من، این نگرش به ماهیت هویت ایرانی - اسلامی که آن را از دو جنس متفاوت و حتی متضاد معرفی می کنند و سعی در برتری دادن یکی بر دیگری دارند از عدم شناخت فرهنگ و پیشینه و تاریخ این مرز و بوم نشات می گیرد. آنان که به دنبال هویت خویش در اساطیر و افتخارات باستانی هستند و آنان که با نفی دوران باستان می خواهند ایرانیت خویش را در پای اسلامیت (آن هم اسلامی که خود به آن باور دارند) ذبح کنند تا خود را از کفر برهانند، به یک اندازه با تاریخ خویش بیگانه اند؛ تاریخی که اسلامیت و ایرانیت آن باعث شکل گیری تمدنی شد که تا چند قرن آبشخور تمام اندیشه های عمیق بشری شده بود. شریعتی، طباطبایی و بسیاری دیگر از متفکران ملی ما بر این باورند که ورود اسلام به ایران بر خلاف بسیاری دیگر از کشورهای مشابه که دلیلی شد برای اینکه همیشه تمدن آن مناطق به خاموشی گراید و به امپراتوری عربی بپیوندند، باعث مسخ و نفی هویت ملی ایران نشد و برعکس مهم ترین و عظیم ترین نمونه های فرهنگ و تمدن ایرانی پس از ورود اسلام به ایران و به ویژه در قرون سه و چهار هجری قمری نمود پیدا کردند. شریعتی نیز با اشاره به خویشتن باستانی هرچند افرادی چون مزدک و کاوه را به عنوان چهره هایی ستودنی معرفی می کند اما این خویشتن را به عنوان خویشتن حقیقی جامعه یی که در آن زیست می کند، نمی شناسد زیرا هیچ یک از این نمادها و اساطیر در زندگی امروز ما حرکت و جریان ندارد و در برابر بر آن وجه از هویت فرهنگی تاکید دارد که در طول سالیان و قرن های متوالی هنوز به حیات خویش ادامه می دهد که همان «خویشتن اسلامی» است. خویشتنی که در طول ۱۴۰۰ سال با مولفه های هویت و فرهنگ ملی آمیخته شده و خود به یک هویت نوین تبدیل شده است.
طباطبایی در اثر دیگر خویش تحت عنوان «دیباچه یی بر انحطاط ایران»، یکی از ویژگی های منحصر به فرد ایران زمین را در طول سالیان گذشته «تداوم تاریخی و فرهنگی» آن در شرایط گوناگون می داند و معتقد است ریشه آن را باید در «مصالحه جویی» فرهنگ ایرانی جست وجو کرد؛ صفتی که در پژوهش های مرتبط با این مرز و بوم جایگاه ویژه یی دارد به طوری که از زمان حمله اعراب تا مهاجرت ترکان و یورش مغولان به گونه آشکاری نمود داشته است و این ویژگی دلیل اصلی تداوم تاریخی و فرهنگی در ایران بوده است.
به طور خلاصه می توان گفت یافتن هویت ملی هر قومی که دغدغه های بومی خویش را در عصر جهانی شدن حفظ کرده و خواهان احیای سنت ها، آداب و رسوم و عادات پیشینیان است، توجه به خاستگاه فرهنگی و هویتی خویش از جایگاه ویژه یی برخوردار است. آنچه از پیشینه یک قوم به میراث رسیده و تبدیل به یک رفتار جمعی شده است و تحت عنوان فرهنگ ملی در زندگی مردم آن جامعه جاری و ساری شده است نمی تواند از متن مردم جدا ماند یا به هر عنوان دیگر کمرنگ شود خواه به اسم جهانی شدن یا انترناسیونالیسم یا هر نام دیگری که در مقام نفی آن چیزی است که به «خود» باز می گردد. و ما باید هویت خویش را از میان هویت های متکثر ایرانی، اسلامی و جهانی بیابیم و پالایش کنیم.
در پایان باید گفت توجه به مولفه های درونی (ملی)، حتی اگر به پدیده جهانی شدن مثبت نگریسته شود به مثابه فرصتی برای تبادل دانش و تقویت روابط و انتقال آن به عنوان نگرش عمیق تر و انسانی تر به سایر نقاط گیتی، از اهمیت ویژه یی برخوردار است و می تواند در زمانی که نوع و روش زندگی به سمت یکسان سازی پیش برود نگره ما و اندیشه ما به عنوان تفکر برتر به جهانیان شناسانده شود.
منابع؛
۱- علی شریعتی، م.آ.۳۵ ( آثار گوناگون)، انتشارات الهام
۲- سید جواد طباطبایی، زوال اندیشه سیاسی در ایران
۳- سید جواد طباطبایی، دیباچه یی بر انحطاط ایران
محمد کاظم تفته
منبع : روزنامه اعتماد


همچنین مشاهده کنید