سه شنبه, ۱۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 30 April, 2024
مجله ویستا


به سوی دموکراسی مشارکتی رادیکال در حوزه­ی کارگری


به سوی دموکراسی مشارکتی رادیکال در حوزه­ی کارگری
موانع بنیادینی که پیشبرد دموکراسی به دست نیروهای دموکراسی­خواه در نظام سیاسی ایران را سد کرده­اند در آغاز چهارمین دهه­ی انقلاب ۱۳۵۷ بیش از پیش خودنمایی می­کنند. بااین­همه، چنین می­نماید که بازتوزیع قدرت سیاسی در سطوح تحتانی­ترِ هرم قدرت سیاسی با موانع کمتری مواجه است تا در سطوح فوقانی­تر، ولواین­که شکل و ماهیت موانع در هر دو سطح بسیار با هم شباهت داشته باشند. در این یادداشت با تأکید بر حوزه­ی کارگری می­خواهم استدلال کنم علل مشارکت ناچیز کارگران در تشکل­های کارگری به لحاظ صوری خیلی شبیه علت­هایی است که سرخوردگی بسیاری از شهروندان از شرکت در انتخابات را پدید آورده­اند. استدلال خواهم کرد گرچه مناسبات حقوقی و حقیقی قدرت در نظام سیاسی ایران عملاً دست نیروهای دموکراسی­خواه را برای گسترش مشارکت شهروندان در عرصه­ی سیاست رسمی بسته است اما مثلاً گسترش مشارکت کارگران در حوزه­ی سیاست رسمیِ کارگری تا حد زیادی مستلزم برنامه­ی راهبردی نیروهای دموکراسی­خواه است نه ضرورتاً معطلِ دگرگونی­های بنیادین در نظام سیاسی ایران.
مشارکت ناچیزِ کارگران در تشکل­های کارگری را به همان شکل می­توان تبیین کرد که پدیده­ی عدم مشارکت بخش­هایی از شهروندان ایرانی در عرصه­ی سیاست رسمی را. در ایضاح پدیده­ی عدم مشارکت در عرصه­ی سیاست رسمی می­توان روی سرخوردگیِ برخی اقشار ناراضیِ اجتماعی از عرصه­ی سیاست رسمی متمرکز شد.
اصولاً کم­هزینه­ترین نوع مشارکت سیاسی عبارت است از رأی­دهی در انتخابات. اما دست­کم چهار مؤلفه در شکل­دهی به احساس سرخوردگی بخش­هایی از مردم از مشارکت در انتخابات نقش داشته­اند. اولین مؤلفه عبارت است از ناتوانی بخش­های گسترده­ای از نیرو­های سیاسیِ طبقه­ی سیاسی حاکم در شناسایی و تقریر و
صورت­بندیِ خواسته­ها و مطالبات اقشار ناراضی اجتماعی. حتی وقتی نیروهای سیاسی در شناسایی و صورت­بندی مطالبات اقشار ناراضی به موفقیت دست می­یابند مشخصه­ی دیگری در نظام سیاسی ایران وجود دارد که چه­بسا به­نوبه­ی­خود مسبب شکل­گیری سرخوردگی شود: بخش­های گسترده­ای از رأی­دهندگان به تدریج دریافته­اند که مجرای رأی­دهی در انتخابات چنان مجرای تنگ و باریکی است که نمی­تواند خواسته­ها و مطالبات بخش­های گسترده­ای از مردم را با همه­ی شدت و حدت­شان از خود عبور دهد. عملکرد نهاد کنترلیِ شورای نگهبان در تأیید صلاحیت نامزدها در انواع و اقسام انتخاباتی که در کشور به عمل می­آید از مهم­ترین عوامل تنگیِ مجرای انتخابات برای انتقال خواسته­های قشرهای گوناگون شهروندان به عرصه­ی سیاست رسمی است. این درواقع دومین مؤلفه­ در شکل­دهی به احساس سرخوردگی از مشارکت در انتخابات است، یعنی بخش­هایی از رأی­دهندگان درمی­یابند حتی اگر باشند برخی از نیروهای سیاسی که توانایی شناسایی و صورت­بندی مطالبات مردمی را دارند هنگام ورود به بدنه­ی انتخابی حکومت برای بازنمایی مطالبات مردمی با موانعی روبرو هستند. سومین مؤلفه عبارت از این است که حتی اگر برخی نیروهای سیاسی بتوانند مطالبات مردمی را نمایندگی کنند و به
بدنه­ی انتخابی نظام حکومتی نیز وارد شوند به علل گوناگون قادر نیستند مطالبات اقشار ناراضی را برآورده سازند. به عبارت دیگر، ناتوانی نمایندگان منتخب در انواع انتخابات برای تحقق شعارهای انتخاباتی خویش نیز شکل­گیریِ چنین برداشتی در برخی از
رأی­دهندگانِ بالقوه را سبب شده است که حتی اگر نمایندگان انتخابی بتوانند خواسته­ها و مطالبات اقشار ناراضی را با خود به تالارهای قدرت ببرند باز هم به علل گوناگون چندان امیدی به تحقق مطالبات و خواسته­های­شان وجود ندارد. سرانجام، چهارمین مؤلفه نیز اصلاً عبارت است از تأثیرناپذیری قسمت­های غیرانتخابی بدنه­ی حکومتی در قبال خواسته­ها و مطالبات اقشار ناراضی که مسبب بروز چنین احساسی نزد برخی از
رأی­دهندگانِ بالقوه است که مشارکت در انواع انتخابات نمی­تواند به چنان تحولی در کلیت بدنه­ی حکومتی منجر شود که لازمه­ی تحقق مطالبات­شان است. به این اعتبار، بخش­هایی از رأی­دهندگانِ بالقوه درمی­یابند نهاد رأی­دهی در انتخابات چندان قادر نیست صدا و خواسته­های اقشار ناراضیِ اجتماعی را به تالارهای قدرت سیاسی برساند.
ازاین­رو متعاقب چنین تجربه­ای چه­بسا عطای شرکت در انتخابات را به لقایش ببخشند چرا که احساس می­کنند شرکت در انتخابات نمی­تواند به میزانی که تمایل دارند در عرصه­ی سیاست برای­شان جا باز کند. بنابراین، حاصل عبارت است از شکل­گیری
پدیده­ی سرخوردگی از عرصه­ی سیاست رسمی که به واسطه­ی مشغولیتِ کمتر از حد در عرصه­ی سیاست شکل می­گیرد.
بنابراین، چهار مؤلفه در شکل­دهی به احساس سرخوردگی بخش­هایی از مردم از مشارکت در انتخابات نقش داشته­اند:
▪ اول، ضعف نیروهای سیاسی در تقریر مطالبات اقشار ناراضی؛
▪ دوم، تنگی مجرای انتخابات برای انتقال مطالبات اقشار ناراضی؛
▪ سوم، ضعف نمایندگان انتخابی در تحقق آن بخش از مطالبات اقشار ناراضی که به هر تقدیر به عرصه­ی سیاست رسمی راه یافته است؛
▪ چهارم، نفوذناپذیری بخش­ غیرانتخابی بدنه­ی حکومتی در قبال مطالبات اقشار ناراضی. هر چهار مؤلفه­ی فوق در سطح کلانِ نظام سیاسی عیناً با همین منطق در سطح یکی از حوزه­های خاص سیاست رسمی یعنی حوزه­ی کارگری نیز با قوت نقش ایفا می­کنند.
اولین مؤلفه این است که نیروهای سیاسیِ فعال در عرصه­های کارگری چندان در شناسایی و صورتبندی مطالبات کارگری موفق ظاهر نشده­اند. مطالبات بنیادی کارگران به کنار، نیروهای سیاسی فعال در حوزه­ی سیاست رسمی کارگری حتی در زمینه­ی
صورت­بندی مطالبات صنفی کارگران نیز چندان خوش ندرخشیده­اند، مطالباتی چون بازگشت به کار و اعتراض به اخراج، درخواست پرداخت حقوق معوقه، افزایش مزد و مزایا، پرداخت بیمه­ی بیکاری،اجرای قانون بازنشستگی پیش از موعد برای مشاغل سخت، اعتراض به خصوصی­سازی، برخورداری از امنیت شغلی، اعتراض به اخراج کارگران مازاد، و جز آن. دومین مؤلفه این است که آن دسته از فعالان کارگری که نسبتاً بهتر می­توانند مطالبات کارگری را نمایندگی کنند چه برای ورود به تشکل­های موجود کارگری و چه برای راه­اندازی تشکل­های بدیل کارگری با موانع سفت و سختی مواجه هستند. سرکوب گسترده­ی تحرکات کارگران و رانندگان شرکت واحد تهران از سال ۱۳۸۴ به این سو در
راه­اندازی و تأسیس نوعی سندیکای کارگری مستقل از جدیدترین شواهدی است که نقش این مؤلفه را تأیید می­کند. سومین مؤلفه این است که آن دسته از فعالان کارگری که به نمایندگی از کارگران به عرصه­های فعالیت و تصمیم­گیری وارد می­شوند به علل گوناگون چندان قادر نیستند مطالبات بدنه­ی کارگری را تحقق بخشند. چهارمین مؤلفه نیز این است که بخش­هایی از تشکل­های کارگری و نهادهای مرتبط اصلاً نه به انتخاب کارگران بلکه با سازوکارهای دیگری تعیین می­شوند و حاصل عبارت است از بروز چنین احساسی نزد بخشی از بدنه­ی کارگری که مشارکت در تشکل­های موجود کارگری
نمی­تواند به چنان تحولی در کلیت چنین تشکل­هایی منجر شود که لازمه­ی تحقق مطالبات­ کارگری است. این مجموعه از مؤلفه­ها که مظهر مشغولیتِ کمتر از حد کارگران در تشکل­های موجود کارگری و از این­رو مشغولیتِ کمتر از حد در عرصه­ی سیاست رسمیِ مسائل کارگری است در بخش­هایی از بدنه­ی کارگری به بروز چنین احساسی منجر می­شود که با مشارکت در تشکل­های موجود کارگری چندان نمی­توان صدا و خواسته­های کارگران را به عرصه­ی عمومی و تالارهای قدرت سیاسی رساند. ازاین­رو متعاقب چنین تجربه­ای چه­بسا عطای شرکت در تشکل­های موجود کارگری در پهنه­ی سیاست رسمی را به لقایش ببخشند چرا که احساس می­کنند مشارکتی از این دست نمی­تواند به میزانی که تمایل دارند در عرصه­ی سیاست رسمی برای­شان جا باز کند.
اگر نیروهای سیاسی دموکراسی­خواه قادر نیستند ضعف نیروهای سیاسی در تقریر مطالبات اقشار ناراضی، تنگی مجرای انتخابات برای انتقال مطالبات اقشار ناراضی، ضعف نمایندگان انتخابی در تحقق آن بخش از مطالبات اقشار ناراضی که به هر تقدیر به عرصه­ی سیاست رسمی راه یافته است، و نفوذناپذیری بخش­ غیرانتخابی بدنه­ی حکومتی در قبال مطالبات اقشار ناراضی را در سطح کلان نظام سیاسی مرتفع کنند و از این رهگذر به گسترش مشارکت شهروندان در عرصه­ی سیاست رسمی یاری رسانند، در عوض می­توانند با برنامه­ای عملی به کم­رنگ­ساختن نقش این مؤلفه­ها مثلاً در حوزه­ی سیاست رسمیِ کارگری مبادرت ورزند. شدت حساسیت­های سیاسی و قوت
بن­بست­های کنونی در سطوح خُردِ سیاست رسمی به­مراتب کمتر است تا در سطوح کلان. اگرچه بسط پروژه­ی دموکراسی در سطوح کلان نظام سیاسی به بن­بست رسیده است، سطوح خُرد کماکان مستعد پذیرش دموکراسی و معطل برنامه­ی راهبردی نیروهای سیاسی دموکراسی­خواه باقی مانده است.
محمد مالجو
منبع : سایت تحلیلی البرز


همچنین مشاهده کنید