شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا


من عاشق آسمان هستم!


من عاشق آسمان هستم!
مرادی کرمانی از آن دست نویسنده هایی است که دوستش داریم. نویسنده توانایی است، چه آن گاه که می نویسد و چه آن وقت که درباره ادبیات و هنر سخن می گوید و این را به شخصه مثل خیلیهای دیگر خوانده ام و شنیده ام.
برای من، نوشته های مرادی کرمانی مزه دیگری دارد، مزه ای که آدم را درگیر می کند و می خواند و لذت می برد. داستانهایی که شکل گیری و موضوع آنها ساده تر از آن چیزی است که فکر می کنی، اما این باعث نمی شود تا دیگران هم بتوانند به همان سادگی که مرادی می نویسد، بنویسند.
کسی چه می دانست نویسنده ۲۴ ساله ای که «کوچه ما خوشبختها» را به سال ۱۳۴۷ برای «خوشه» نوشت، بعدها یکی از مطرح ترین نویسندگان ادبیات کودک و نوجوان ایران خواهد شد، نویسنده ای که اگر چه بر کارهای او نام ادبیات کودک و نوجوان را می گذاریم، اما بزرگترها هم خواننده کارهایش می شوند و در شادی ها و غمهای او شریک می شوند.
خودش در گفتگویی با احمد طالبی نژاد در مجله فیلم درباره قصه هایش گفته است: چند عنصر در قصه های من تکرار می شوند که اینها به نوعی از زندگی من به ویژه در کودکی و نوجوانی نشأت می گیرد. یکی موضوع بی کسی و یتیمی است و مقاومت در برابر تقدیر و مشکلات زندگی، یعنی پرداختن به زندگی بچه هایی که پدر یا مادر ندارند که به طور مشخص در قصه های مجید این موضوع اصل است؛ دوم موضوع فقر شرافتمندانه و سپس روستا و در کنار این سه عنصر از عنصر طنز هم باید یاد کنم که نوشته هایم را از یکنواختی و تلخی نجات می دهد.
مرادی روستایی زاده است، آن چنان که امروزه همه آنهایی که با کتاب سر و سری دارند، می دانند که او زاده روستای «سیرچ» در کرمان است، روستایی که تعریفش را که در نوشته ها و صحبتهای کرمانی می خوانی، دلت هوس می کند بروی و «سیرچ» را ببینی، اما این روستایی بودن یک بخش از زندگی آقای نویسنده است. او در روستا با آب و خاک و علف و آسمان در ارتباط است. باز در جایی در این باره گفته است: «گاوی داشتم که می بردمش کنار رودخانه، می چراندمش و خودم توی پونه ها می خوابیدم و به آسمان نگاه می کردم. من عاشق آسمان هستم.»
مرادی بعد از آمدن به شهر کرمان کارهای مختلفی را تجربه می کند. کار در نانوایی، نوشتن آگهی فیلم، کارگر کتابفروشی، فروش کتاب کیلویی و سرانجام کار در رادیو کرمان: «اعلام کرده بودند که گوینده می خواهند کلاس دهم بودم. یعنی سیکل دوم، مدیر رادیو علی اصغر مظهری بود. رفتم و امتحان دادم و به دلیل لهجه رد شدم.
چون آنها لهجه مرکز را می خواستند، رفتم پیش مظهری و گفتم که من می توانم بنویسم، چک و چانه زدیم و قبول کرد که بنویسم. ده ها صفحه مطلب می نوشتم درباره همه چیز. از تاریخ گرفته تا مسائل بهداشتی و اختلافات خانوادگی و می دادم به مظهری که از بین آنها شش هفت خط را انتخاب می کرد و می خواند، گاهی هم همه را برمی گرداند. دو سال برای رادیو کرمان مطلب نوشتم بدون این که یک ریال دستمزد بگیرم، فقط عشق نوشتن داشتم. اسمم را هم نمی گفتند، به همین دلیل کسی باورش نمی شد که من نویسنده ام.»از خواندن همین سطرها می توان پی برد که مرادی به سادگی نویسنده ای جدی و بزرگ نشده است، او برای رسیدن به آنچه در پی آن بوده، تلاش بسیار کرده است و این تلاش بی وقفه همچنان ادامه دارد.
جوانی و نوجوانی مرادی مساوی بوده است با تجربه کردن کارها و شغلهای متفاوت و در این رهگذر او تجارب زیادی می اندوزد که به کار آینده او می آید. او از منبع سرشار خاطرات کودکی و نوجوانی خود بهره می برد و آنها را به قصه هایی شیرین تبدیل می کند، قصه هایی که اگر چه در ابتدا به نیت کودکان و مخاطبان ایرانی نوشته می شود، اما در سطح جهانی هم با استقبال روبه رو می شود و از او چهره ای جدی در عرصه ادبیات به جهان ارائه می شود. کتابهایش به زبانهای آلمانی، عربی، انگلیسی، هلندی، فرانسوی، اسپانیایی و... ترجمه می شود و برای او جوایز معتبری را به ارمغان می آورد، دیپلم افتخار Ibby، برنده جایزه کتاب نوجوانان اتریش ، برنده جایزه کبرای آبی از کشور سوئیس، برنده لوح تقدیر از کشور هلند، معرفی ویژه وزارت جوانان کشور آلمان و جوایز بی شماری از ایران.
مرادی کرمانی نویسنده ای است در میانه ششمین دهه زندگی و همچنان می نویسد. امروز قرار است بزرگداشت مرادی در خانه هنرمندان برگزار شود، قرار است از ۴۰ سال نویسندگی آقای نویسنده تجلیل شود. خبر خوشحال کننده ای است، آن هم در سرزمینی که زنده ها را بعد از مرگشان بزرگ می داریم. باید از همه برگزار کنندگان این مراسم تشکر کرد و به آقای مرادی کرمانی به خاطر این چهار دهه نوشتن دست مریزاد گفت. او از آدمهای نازنین هم روزگار ماست و کم نیست کاری که او می کند. او با قصه هایش حالمان را خوش می کند، پس باز هم باید ممنون او بود و آرزو کرد، خدا او را برای قصه ها نگه دارد.
هر چند خودش در جایی گفته است: باور کنید اگر همین الان در مقابل شما سکته کنم، باکم نیست. چون تقریباً به همه آرزوهایم رسیده ام. من آدم قانعی هستم.
آن چه را ندارم آرزویش را هم نداشته ام. دوست داشتم قصه نویس شوم که شدم. دوست داشتم قصه هایم فیلم شود که شد. دلم می خواست به زبانهای دیگر ترجمه شود که شد. شاید تنها نویسنده ای باشم که این همه کتابهایش ترجمه شده و جوایز داخلی و بین المللی گرفته... بنابراین دیگر چه آرزویی باید داشته باشم. احساس می کنم طلبی از جامعه ندارم.
هر چه باید به من داده باشد، داده است. اصلاً توقعی از جامعه ندارم. همین که بین اقشار مردم احترامی دارم، کافی است. مثلاً روی یکی از دیوارهای خیابان اصلی کرمان عکس کتابهای مرا کشیده اند و به قولی و شاید نویسنده ملی شان شده ام. شهری با آن همه آدمهای نیکنام و افتخارآفرین گوشه چشمی به من هم داشته است، آن هم در زمان زندگی!
عباسعلی سپاهی یونسی
منبع : روزنامه قدس


همچنین مشاهده کنید