یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا
جوزف استیگلیتز به قلم خودش
"جوزف استیگلیتز" امروز یكی از شناختهشدهترین چهرههای علمی و سیاسی در حوزه اقتصاد به شمار میرود. گرچه عنوان برنده جایزه نوبل اقتصاد در سال ۲۰۰۱ یا معاون بانك جهانی یا ریاست شورای مشاوران اقتصادی "كلینتون" برای شهرت یك اقتصاددان كافی است اما استیگلیتز را بیشتر با مواضع انتقادیاش در برابر نهادهای پولی و مالی بینالمللی میشناسند. وی كه از وجاهت بالایی در حوزههای دانشگاهی و آكادمیك برخوردار است, تحلیل و تجویزهای اقتصاد متعارف (نئوكلاسیك) درباره بهبود وضع كشورهای در حال توسعه و نظام تجارت جهانی را ناقص و ناعادلانه میداند. جهت آشنایی با یكی از مطرحترین نظریهپردازان توسعه و تجارت, در این شماره به معرفی شخصیت, دیدگاهها و نقد برخی آثار استیگلیتز میپردازیم.
من جوزف استیگلیتز در نهم فوریه سال ۱۹۴۳ در شهر گری ؛ شهری در پایینترین نقاط ساحلی دریاچه میشیگان واقع در ایالات ایریلنا متولد شدم. هم پدر و هم مادرم در محدودهٔ شش مایلی شهر گری در اوایل قرن بیستم متولد شدند و تا سال ۱۹۹۷ نیز در همین منطقه سكونت داشتند. در فضای شهر گری چیزی بود كه افراد را به علم اقتصاد رهنمون میساخت: اولین برنده جایزه نوبل اقتصاد "پائول ساموئلسون" نیز همانند بسیاری دیگر از اقتصاددانان معروف اهل گری بود (ساموئلسون در معرفینامه دكتری كه برای من نوشت من را به عنوان بهترین اقتصاددان شهر گری معرفی نمود). مسلماً، فقر، تبعیض و بیكاری شدید این سؤال را در ذهن جوانان تداعی میكرد كه چرا این معضلات وجود دارند و چه كاری از دست ما بر میآید؟
من در خانوادهای بزرگ شدم كه در آن به شدت مسائل سیاسی مطرح و بحث میشد. خانواده مادری من دموكراتهای جدید بودند. دایی من یك حقوقدان بسیار موفق و كارفرمای املاك و مستغلات و شدیداً طرفدار نیروی كار بود. پدر من از سوی دیگر شاید بیشتر بتوان گفت یك دموكرات جفرسونی بود ـ یك تاجر كوچك شخصی (مستقل از نمایندگیهای بیمه). او مكرر از محسنات خود ـ اشتغالی ، رئیس خود بودن و خود اتكایی سخن میگفت. او در مورد كسب و كارهای بزرگ نگرانی و هراس داشت و قوانین مربوط به رقابت را ارزیابی مینمود. من او را در طول نزدیك به یك قرن زندگیاش محافظه كار و جنگنده با تغییرات محسوس و اساسی در جامعه آمریكا میدیدم به گونهای كه با تغییرات حاصله نیز منطبق و موافق میگردید. در میانه دهه هفتاد از بزرگترین حامیان حقوق شهروندی گردید او درك عمیقی از مسؤولیتهای اخلاقی و شهروندی داشت. ایشان یكی از معدود افرادی بود كه اصرار زیادی بر تأثیر پرداخت یارانه در تأمین اجتماعی داشت. پرداختهایی به منظور كمك به خانوادهها كه تأثیر زیادی بر رفاه آینده و دوران پیری مردم میگذاشت. (این طرز تفكر به كمك من آمد؛ بویژه در زمان مشاورت كلینتون).
برای تحصیل به مدارس عمومی فرستاده شدم, مدرسهای كه در عین وجود تبعیض نژادی (مانند بیشتر شهرهای آمریكا) دارای انسجامی اجتماعی از انواع گروهها و خانوادهها بود. در مدرسه گری همه دانشآموزان مجبور بودند دو حرفه را یاد بگیرند كه من چاپ و الكتریسته را انتخاب نمودم. هرچند داشتن معلمان متعهد برای من فرصت خوبی تلقی میشد اما عمده بار یادگیری بر دوش خودم بود. فعالیت جانبی دیگری كه در شكلگیری علایق من نسبت به "سیاستهای عمومی" نقش مهمی داشت، انتخاب یك موضوع ملی برای بحث و جدل یك ساله بود. برخی از این مسائل نزدیك چهل سال ذهن من را مشغول كرده بود. طرح بحثهای مداوم علاوه بر اینكه انگیزه من را بر میانگیخت، سبب میگردید به بسیاری از جنبههای ناشناخته موضوع در آن سن آشنا گردم.
اغلب تجربیات سازنده تفكرات من در بین سالهای ۱۹۶۳ ـ ۱۹۶۰ در دانشگاه Amherst شكل گرفت. Amherst دانشگاه هنرهای آزاد بود كه به دانشجویان آموزشهای وسیعی در زمینههای انسان شناسی، علوم و علوم اجتماعی ارایه میداد. علاوه بر آن ارتباط بسیار نزدیك دانشجویان با اساتید و شیوه تدریس سقراطی (طرح سؤال مرتبط با پاسخ سؤال دیگر) سبب میگردید تا پاسخ به سؤالات برای ما بسیار سهل گردد. در اتمسفر موفقیتهای زیادی داشتم و در اواخر دوره سه ساله در فیزیك نیز متخصص شدم. دورههای مختصری نیز در ریاضیات، تاریخ, انگلیسی, فلسفه، بیولوژی و شیمی پشت سر گذاشتم كه تأثیر زیادی در نظریات آتی من داشت. برای مثال مباحثی كه در مورد تمدنهای مختلف در دوره تاریخ مطرح میشد، تفكرات من در مورد "جهانی سازی" را سه دهه بعد شكل داد.
هرچند به تمامی دورههای ذكر شده علاقهمند بودم، اما علاقه بسیاری به علم اقتصاد در من وجود داشت. آشنایی اولیه من با اقتصاد توسط سه استاد صورت گرفت. كلری كه بعداً رئیس دانشگاه كلمبیا گردید به من مباحث اقتصاد خرد و اقتصاد كلان را آموخت وی به جای استفاده از متون متعارف علم اقتصاد از كتابی با نام "اقتصاد كنترل" كه به چگونگی عملكرد بازار و چگونگی ایجاد جایگزین توسط برنامهریزی و … میپرداخت، بهره میبرد نلسون كه به من اصول علم اقتصاد را آموخت نیز اقتصاد سیاسیدان پرنشاطی بود و در شكلگیری بهرهمندی از سیاستهای اقتصادی نقش به سزایی ایفا نمود و بالاخره بیلس كه دانش آموخته MIT در تكنیكهای ریاضی بود كه بعدها مورد توجه قرار گرفت.
در بهار سال آخر دانشگاه تصمیم گرفتم كه در اقتصاد متخصص شوم و فكر میكردم تخصص در اقتصاد به همراه قابلیت بالای در من ریاضی، در حل مسائل مهم اجتماعی راهگشا خواهد بود و علاوه بر آن علاقه من به تاریخ و نوشتن برآورده خواهد شد. با توصیه اساتید به دانشكده تحصیلات تكمیلی رفتم و بعد از آن تحصیل در MIT برای من مهیا گردید. هدف من برخلاف سایر دانشجویان یادگیری هرچه بیشتر در زمانی هرچه كوتاهتر بود.
تلاش برای یادگیری مرا از فعالیتهای سیاسی نیز باز نداشت و هم در Amherst و هم در MIT عضو فعالی در شورای دانشجویی بودم و نظرات خود را به شدت پیگیری مینمودم هر چند مخالفان زیادی نیز داشتم. عمده فعالیتهای من به عنوان رئیس شورای دانشجویی برای ارتقای تغییرات اجتماعی بود.
تحصیلات من در MIT دو سال طول كشید. این دانشگاه در آن زمان از بهترین اساتید بهره میبرد. چهار برنده جایزه نوبل در اقتصاد، استاد من بودند (ساموئلسون, سولو, مودیگلیانی و ارو). در MIT تعامل بالایی بین دانشجویان و دانشكده وجود داشت. با گروهی از دوستان اقتصاددان و علومسیاسی (كه تعداد قابل توجهی از آنها از هاروارد مدرك گرفته بودند) بیشتر اوقات باهم بودیم و اغلب در مورد خطاها و اشتباهات مدلهایی كه به ما تدریس میشد. مباحث طولانی صورت میگرفت و اغلب به روش تغییر و اصلاح مدلها و گاهی اوقات به چگونگی تغییر جهان پرداخته میشد. یكی از دوستان در این گروه هندی بود كه از او داستانهای زیادی از تجربیات استعماری یاد گرفتیم. اولین مقاله من در آن سالها با همكاری "جورج اكرلف" برنده انجمن اقتصادسنجی دانشگاه شد.
دو سال بعد از فراغت از تحصیل فرصت شگفتآوری به من پیشنهاد گردید. ویرایش "مجموعه مقالات ساموئلسون". ساموئلسون برای من سرمشق و نمونه بود. یادگیری از او بسیار با ارزش بود و كارهایش بسیار وسیع و عمیق و تازه مینمود. او بسیار زیبا و بسیار عمیق مینوشت. برای سالهای زیادی بعد از ترك MIT به جای تحسین كارهای خودم، به عنوان بهترین ویرایشگر ساموئلسون شناخته میشدم.
در تابستان سال بعد از آن به همراه اقتصاددان بزرگ هیروفامی اوزاوا كه از استانفورد به شیكاگو آمده بود و دوازده فارغ التحصیل دیگر, برای كار و تمركز بر روی یك تئوری دور هم جمع شدیم و بر روی تئوری رشد ـ كه دو دههٔ بعد از آن با نام تئوری رشد درونزا مشهور گردید ـ و تغییرات فنی كار میكردیم. بعد از اتمام این دوره نیز همكار تحقیقاتی "سولو" در دانشگاه شیكاگو برگزیده شدم. سپس یك فرصت تحقیقاتی دو ساله در دانشگاه كمبریج برایم مهیا شد كه در آن زمان (در كنار شیكاگو و MIT) از سه قطب مكاتب اقتصادی (معابدسهگانه) به شمار میرفت. در معبد كمبریج بزرگانی چون "كاهن, رابینسون, كالدور, مید و سرافا" خدایی میكردند. در آنجا خانم جون رابینسون به عنوان استاد مشاور من برگزیده شد و از من خواست تا دوره لیسانس خود را دوباره از نو بگذرانم و معتقد بود مدتی طول خواهد كشید تا ضررهای آموزش در MIT مرتفع گردد. ما روابط پرفراز و نشیبی با یكدیگر داشتیم و در نهایت من كارم را با "فرانك هان" ادامه دادم. تحقیقات من در این مقطع بر رشد، تغییرات فنی و توزیع درآمد متمركز گردید یعنی چگونه رشد, توزیع درآمد را متأثر میكند و توزیع درآمد چگونه بر رشد تأثیر دارد؟ این موضوع جذابیت چندانی میان اساتید اقتصاد نداشت. اما موضوع دلایل و نتایج نابرابری همچنان یك دغدغه اصلی من بود و همین موضوع من را به سوی "اقتصاد اطلاعات" رهنمون ساخت.
در شیكاگو پروژههای زیادی توسط من اجرا شد به عنوان نمونه میتوان به بررسی ارتباط بین توزیع درآمد و رفتار كوتاه مدت اقتصاد كلان با كمك سولو و همچنین بررسی مكانیسم پویایی در رفتارهای سیكلی كه تكمیل كار متلی بود را با همكاری آكرلف اشاره نمود. اغلب تحقیقات من در این دوره متمركز بر كشف منطق مدلهای اقتصادی و بازنگری در مدلها بود.
با بررسی موضوعاتی كه امروزه به عنوان اقتصاد اطلاعات شناخته میشود عمق آموزشهای من در MIT و Amherst به كمك من آمد. از طرفی اولین دورهای كه من به عنوان یك كمك استاد سپری كردم علم آمار بود كه تمركز بر استفاده از تئوری احتمالات برای استنباط آماری (به جای آمار كلاسیك) داشت، كه بسیار از این تئوری تصمیمگیری آماری متأثر شدم و هرگز دوره دیگری را با او نگرفتم. همانگونه كه در سخنرانی نوبل خود ذكر كردم، زمانی را كه در كنیا صرف كردم در شكلگیری و گسترش ایده اقتصاد اطلاعات بسیار تأثیر داشت در آنها همه چیز برای من سؤال بود؟! دلیل این امر تا حدودی به این مسأله برمیگشت كه در اقتصادی بودم كه كامل با آنچه در آن بزرگ شده بودم متفاوت بود و سؤالاتی به ذهن من میرسید كه برای ساكنان آنجا مطرح نبود. به طور مشابه، بزرگ شدن و رشد یافتن در شهر گری, تغییر روشن و مزیتهای آشكاری در مقایسه با همكلاسیهایم كه در شهرهای مرفهنشین بزرگ شده بودند، به من داده بود. آنها به راحتی مقالات متعادل رقابتی را مطالعه میكردند كه در آن تبعیض وجود نداشت و با وجود اینكه آنها افراد و بنگاههای غیر تبعیضی بودند برای مزد دادن تبعیض بین افراد قائل میشدند. من دریافتم كه تبعیض وجود دارد و مسلماً یكی یا بیشتر از فروضی كه در تئوری به كار رفته اشتباه است و وظیفهٔ من به عنوان یك تئوریست مشخص كردن فروض انتقادی بود.
موضوع مورد علاقه قدیم من ـ زمانی كه در دبیرستان بودم ـ سازماندهی اقتصادی بود. من در میانه جنگ سرد بزرگ شدم و در آن زمان به نظر میرسید كمونیسم رشد اقتصادی سریعتری را تجربه میكند اما به قیمت آزادی. به نظر میرسید كه اغلب جهان در زیر یوق استعمار رنج میبرند و از دموكراسی و رشد اقتصادی محروم هستند و این به ظاهر متضاد و ناسازگار با اصولی است كه تا به حال من فراگرفته بودم. اقتصاد بازار ظاهراً با دورههای مكرر بیكاری مورد هجوم قرار گرفته بود و سهم بزرگی از مردم را در فقر رها كرده بود.
در این بین سیستم بنگاههای خود مدیریت شده یوگسلاوی توجه من را به خود جلب كرده بود. ظاهراً اقتصاد ابزارهایی را فراهم كرده بود كه فرد میتوانست این سیستمهای اقتصادی جایگزین را تحلیل كند. سؤال اساسی كه به ذهن خطور میكرد این بود كه چگونه و با چه مكانیسمی سیستمهای جایگزین، مسائل جمعآوری، تحلیل و انتشار اطلاعات را مورد توجه قرار میدهند و براساس اطلاعات ناقص تصمیمگیری میكنند. فهم محدودیتهای بازار ـ به اصطلاح شكست بازار ـ یكی از تمركزهای اصلی تحقیقات من قرار گرفت. بعد از مطالعات زیاد روی كارهای شومپیتر و بویژه بحث تغییرات فنی، به مدلسازی نتایج پرداختم و دریافتم هرچند شومپیتر برای اولین بار سؤال خوبی در این زمینه مطرح نموده اما پاسخ صحیحی به آن نداده است.
ارتباط نزدیك میان كاری كه من بر روی اطلاعات انجام داده بودم و تغییرات فنی به من اجازه داد تا مدل رقابت شومپیتری را طراحی نمایم و به سرعت به این مطلب پی بردم كه برخی از نتایج پذیرفته شده رقابت شومپیتری صحیح نیستند. بحثهای زیادی در زمینه ماهیت اقتصاد بازار و "روند تكاملی" آن وجود داشت. در اوایل دهه هفتاد كارهای زیادی برای مدلسازی "روند تكاملی بازار" صورت نگرفته بود. من به ارزیابی پروسههای تكاملی علاقهمند گردیم. چرا بازارهای آزاد، به خودی خود، به سوی كارآیی و یا تكامل مطلوب پیش میروند؟ این سؤالی است كه اكنون نیز به درستی پاسخ داده نشده است.با فروپاشی شوروی و درك بیشتر مسأله سوسیالیسم، در كتاب "سوسیالیسم به كجا میرود؟" به این نتیجه رسیدم كه شكست اقتصاد سوسیالیستی، عقیده من مبنی بر نارسایی مدل تعادلی رقابتی را تقویت میكند. اگر مدل مذكور صحیح میبود، سوسیالیست بازار میبایست موفق میگردید. مدل مذكور توانایی درك پیچیدگی مسأله اطلاعات كه اقتصاد با آن مواجه بود را نداشت. زمانی كه اقتصاد سوسیالیست تصمیم گرفت به اقتصاد بازار گذر كند، نسخهٔ پیشنهادی من به طور كامل با نسخهٔ پیشنهادی صندوق بینالمللی پول متفاوت بود. شكست بسیاری از این كشورها در این پروسه انتقال به اقتصاد بازار به دلیل خصوصیسازی سریع و … نگرش جدید و قویتری در مورد نحوهٔ عملكرد اقتصاد بازار به من داد.
در حالی كه اغلب وقت من صرف تدریس و تحقیق میگردید، ولی از همان محدود مشاورههایی كه میدادم مطالب جدید بسیاری را فهمیدم و آن را برای سیاستگذاری عمومی مناسب مییافتم. اولین مشاوره پروژه بزرگی كه انجام دادم نتیجه كار بر "اطلاعات ناقص" بود (مبلغ این پروژه چیزی حدود ۱۲ میلیون دلار بود). طیف وسیعی از مشاورهها، (عمدتاً در مورد تخلفهای ضد تراست و …) به من هم در مورد نحوه عملكرد بخش واقعی اقتصاد و هم در مورد رفتار بنگاهها شناخت بیشتری میداد.
در دههٔ ۱۹۸۰ درگیر پرونده عمده در مورد منافع عمومی بودم. یكی در مورد آمریكاییهای بومی و دیگری در مورد بهرهبرداری از منابع طبیعی كشور. مورد اول در زمینه اجاره ناعادلانهای بود كه بر آنها وضع شده بود و برای تجدید این اجاره قبایل میبایست اجاره عادلانهتری بپردازند. من در محاسبه میزان اجاره اضافی كه آنها در قبل پرداخته بودند به آنها كمك كردم (میزانی بیش از یك میلیون دلار). مورد دوم در برابر دولت مركزی بود. در دههٔ ۱۹۸۰ ریگان سعی میكرد تا هرچه سریعتر و هرچه بیشتر مناطق نفت خیز ساحلی را به بخش خصوصی واگذار نماید. تلاش ناموفق ما تخمین هزینههای این عمل و منع از آن بود.
در ماه مارس ۱۹۹۲ برای پیوستن به مشاوران كلینتون به واشینگتن رفتم. ابتدا به عنوان عضو و سپس به عنوان رئیس مشاوران شورای اقتصاد و به عنوان یك عضو از كابینه فعالیت میكردم. شورا به تدوین سیاستهای اقتصادی برای اجرای دولت كمك مینمود. در دوره مسؤولیت ما از سیاست گذاری كلان گرفته تا سیاستگذاری در هر قلمرو دیگر (تجارت، ضدتراست، محیط زیست، كشاورزی، انرژی, حمل و نقل، رفاه و بهداشت، تأمین اجتماعی، مالیات و…)، در این شورا مطرح و راهحل ارایه میگردید. من شخصاً به مسائل محیط زیست بسیار علاقهمند شدم، دورهٔ مسؤولیت برای من تجربه شگفتآوری بود. برای من بسیار جالب بود كه میدیدم عقاید و نظراتی كه داشتم تنها چند سال بعد عملی میگردید و در سیاستگذاریها مورد توجه قرار میگرفت. برای نمونه میتوان به خطرات اخلاقی و انتخاب معكوس كه در مباحث سیاستگذاری مراقبتهای بهداشتی به شدت مطرح بود اشاره نمود.
شاید مهمترین مشاركت در این دوره، كمك به تعریف یك فلسفه جدید اقتصادی بود. "یك روش سوم"، كه در آن نقش مهم اما محدود دولت مشخص شده بود، دولتی كه توانایی رفع محدودیتهای موجود بازار را بر عهده دارد اما همواره قادر نیست كه محدودیتهای بازار را مرتفع سازد. تحقیقات وسیعی كه من در طی بیست و پنج سال اخیر انجام داده بودم چارچوب روشن و دقیقی برای این "روش سوم" فراهم كرده بود.
عضو شورا بودن برای من بیشتر دانشجوی اقتصاد بخش عمومی بودن تداعی میگردید هر چند میتوانستم عقاید خود را كه سالها به دنبال توسعه و بسط آن بودم عملی سازم. انگیزه اصلی من و امثال من كه از دانشگاه به مشاورههای اقتصادی برگزیده میشوند انطباق سیاستهای اقتصادی بر اصول علم اقتصاد برای عملكرد بهتر متغیرهاست.
زمانی كه رئیس جمهور دوباره برگزیده شد، از من برای ادامه مسؤولیت ریاست شورای مشاوران اقتصادی برای دورهٔ دیگر دعوت نمود، اما من به بانك جهانی نزدیك شده بودم و از من خواسته شده بود تا مسؤولیت ریاست اقتصاددانان و جانشین ارشد سیاستگذاری توسعه بانك را بپذیرم. سیاستگذاری اقتصادی آمریكا به طور موفقیتآمیزی دوباره تعریف شده بود و اقتصاد به خوبی عمل مینمود. به مسائل زیادی اشاره شده بود اما من نسبت به موفقیت در اغلب این مسائل در آینده (بویژه با روی كار آمدن جمهوری خواهان در كنگره) زیاد خوش بین نبودم. چالشها و فرصتهای پیشروی كشورهای در حال توسعه به نظر بسیار بزرگتر مینمود. اغلب دوست داشتم تا در مسائل مرتبط با توسعه وارد شوم و هر چند دیدارهای زیادی از كشورهای درحال توسعه در بیست و پنج سال اخیر داشتم هیچگاه در مسائل آنها غوطهور و دقیق نشده بودم.
هیچ مأموریت ویژه دیگری به جز ارتقای توسعه این كشورها برای من وجود نداشت به گونهای كه حذف فقر تا جایی كه میتوانستم از وظایف من تلقی میشد. من سریعاً مجذوب مسائل توسعه گردیدم در این زمینه مسائل زیادی برای من مطرح گردید كه مهمترین آن چارچوب فكریای بود كه توسعه در آن میبایست صورت گیرد. در یكی از مقالههایم در "ماهنامه آتلانتیك" به تشریح سفر به اتیوپی پرداختم. صندوق بینالمللی پول سیاستهای آزادسازی بازار مالی كه برای آن كشور هیچ كاربردی نداشت را پیشنهاد نموده بود. همچنین این صندوق مجموعه سیاستهایی را پیشنهاد كرده بود كه بیشتر نظرات واشینگتن را منعكس مینمود، دكترین نئولیبرالها و یا چهارچوب بازار، كه این سیاستها نیز حتی براساس فهم نادرست تئوریهای اقتصادی و تفسیر غلط دادههای گذشته شكل گرفته بود. صندوق بینالمللی پول سیاستهایی را توصیه مینمود كه از پیشرفتهای تئوریك علم اقتصاد در این بیست و پنج سال اخیر غافل مانده بود ـ به عنوان یك نیروی دانشگاهی و به عنوان مشاور قبلی و رئیس جمهور و طراح "روش سوم" برای ایالات متحده، دنبالهروی دولت آمریكا (و یا دقیقتر خزانهداری ایالات متحده) و پیروی از این دیدگاه برای من مشمئز كننده و ناراحت كننده بود.
اگر صندوق بینالمللی پول تنها بر عقایدش اصرار میكرد، به اندازه كافی بد میبود. اما متأسفانه علاوه بر اصرار، از قدرت اقتصادی خود به صورت مؤثری بهره میگرفت تا كشورها را مجبور نماید تا از این سیاستها پیروی نمایند.
در بحران شرق آسیا، مخالفت من با صندوق به اوج خود رسید. به نظر سیاستهای صندوق با آنچه از كشورهای بحران زده میدانستم (آشنایی من با این كشورها به واسطه مطالعات دقیقی است كه در پروژه معجزه شرق آسیا صورت گرفت) و همچنین با اصول اصلی علم اقتصاد و… هیچ سازگاری نداشت. من به شدت در برابر نسخههای آنها و موافقین این طرح در بانك جهانی اعتراض نمودم و توانستم پیشرفتی در این زمینه ایجاد نمایم. به نظر میرسید راهی به جز ارایه مسأله به عموم ملت باقی نمانده و به عنوان یك دموكرات بر این عقیده بودم كه در این مسائل میبایست تصمیمگیری عموم مدنظر قرار گیرد.
سومین سری از مناقشات زمانی بالا گرفت كه بانك جهانی بازنگری در گذر اقتصاد كشورهای كمونیستی به بازار را شروع نمود. شكست و ناكامی كشورهایی كه از سیاستهای شوك درمانی صندوق بینالمللی پول (هم در كاهش GDP) و هم در افزایش فقر) پیروی میكردند، بسیار بدتر و بیشتر از بدترین حالتهای ممكن بحرانهای احتمالی ناشی از گذر بود. ارتباط واضح و مشخصی بین عملكرد ضعیف و سیاستهای پیشنهادی صندوق وجود داشت به گونهای كه موفقیت چند كشور كه سیاستهای كاملاً متفاوتی را دنبال میكردند این فكر را تداعی میكرد كه گزینههای بهتری نیز وجود داشتهاند، ولی باز هم IMF از سیاستهای گذشته خود دفاع میكرد.
من در ژانویه سال ۲۰۰۰ بانك جهانی را ترك كردم. خزانهداری آمریكا فشار زیادی بر بانك جهانی وارد ساخته بود تا من را در مقابل سیاستهای خودشان و صندوق بینالمللی پول ساكت كنند. هر چند كه ریاست بانك جهانی در بسیاری از مسائل با من هم عقیده بود، اما در مورد گسترده شدن مباحث در این زمینهها تمایل كمتری داشت. من دوباره به بانك جهانی به عنوان سخنگو بازگشتم اما به شرط اینكه فراتر از چارچوبهای بانك بتوانم سخن بگویم و عقاید خود را بیان كنم. به عقیده من اعتباری كه به سخنان من داده میشود تا قسمتی بستگی به قبول این امر داشت كه بتوانم عقایدم را آزادانه بیان كنم. با فشارهای خزانهداری، حفظ چنین استقلالی غیر ممكن مینمود بویژه زمانی كه من شهرت جهانی پیدا كرده بودم. تحت هر شرایطی من برای رقابت به كار دانشگاهی آماده بودم و قصد اولیه من برای ماندن در واشینگتن تنها دو سال بود ولی ۷ سال از آن تاریخ میگذشت. به هر حال برای من سرخوردگی بزرگی محسوب میشد كه دولت به طور كامل برخلاف عقایدی كه من به آن اصرار داشتم عمل كند. (صحبتها با رئیس جمهور من را متقاعد ساخت كه ایشان از عقاید و موضع من حمایت میكند اما متأسفانه خزانهداری آمریكا اغلب ایشان را به طور شایسته در جریان سیاستهایی كه اتخاذ میكنند قرار نمیدادند چه رسد كه عقاید ایشان را جویا شوند).
تلاش دیگر من كمك به اجرای پروسههای دموكراتیك برای تصمیمگیری در كشورهای كمتر توسعهیافته بود كه حمایتهای زیادی از كشورهای مختلف صورت گرفت به گونهای كه نقش فعالی در مشاوره دادن به دولتها در طیف وسیعی از مسائل، از نقش سیاست پولی در دلاریزه شدن (كشور اكوادور) گرفته تا اصلاحات سیستمهای امنیت اجتماعی، اصلاحات نسل دوم و سوم در چین، درسهای شكست و موفقیتهای گذشته در خصوصیسازی و طراحی مدل كلان اقتصادی برای اقتصاد در ركود، را ایفا مینمودم. همچنین به صورت فعال در زمینه تغییر آرایش اقتصادی در سطح بینالملل ادامه فعالیت دادم و هدف من جز حصول اطمینان از تأمین منافع كشورهای در حال توسعه به ویژه كشورهای فقیر با اجرای سیاستهایی كه به آن توصیه میشوند، نیست. هر چند پیشرفتهای محسوسی در این زمینه حاصل گردیده اما زمینههای زیادی هنوز باقی مانده كه در سالهای آتی عمده وقت من را به خود اختصاص خواهد داد.
تحقیقات من نیز بسیار تحت تأثیر این تجربیات بوده است، زمانی كه تحقیقاتم را در زمینه اقتصاد اطلاعات پیگیر بودم. توجه عمده خود را بر تحلیل نقش اطلاعات و انگیزهها در پروسههای سیاسی و همچنین به طور عمدهتر مبحث توسعه قرار دادم. زمینه بزرگ دیگر در تحقیقات و تحلیلهای آینده من نقش مناسب حكومت در اقتصاد به ویژه چگونگی طراحی سیاستهایی كه علاوه بر كارآیی اقتصادی، عدالت اجتماعی و مسؤولیت پذیری فردی و … را مدنظر قرار دهند ـ خواهد بود.
Gary.
- Self-emplyment.
- Liberal Arts.
- Arnold collery.
- Abba Lerners "Economics of contral".
- James Nelson.
- Ralph Beals.
- Samuelson, Solow, Modigliani, Arrow.
- Hirofumi Ozawa
- Joan Robinson.
- Economics of Information.
- Self managed firms.
- Imper Fed in formation.
- Sh
- Self-emplyment.
- Liberal Arts.
- Arnold collery.
- Abba Lerners "Economics of contral".
- James Nelson.
- Ralph Beals.
- Samuelson, Solow, Modigliani, Arrow.
- Hirofumi Ozawa
- Joan Robinson.
- Economics of Information.
- Self managed firms.
- Imper Fed in formation.
- Sh
منبع : خبرگزاری فارس
همچنین مشاهده کنید
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
pameranian.com
پیچ و مهره پارس سهند
خرید میز و صندلی اداری
خرید بلیط هواپیما
گیت کنترل تردد
ایران دولت جمهوری اسلامی ایران مجلس شورای اسلامی حجاب دولت سیزدهم مجلس گشت ارشاد رئیسی امام خمینی رئیس جمهور جنگ
آتش سوزی وزارت بهداشت سلامت تهران قتل شهرداری تهران سیل کنکور هواشناسی فضای مجازی پلیس پایتخت
خودرو دلار بازار سرمایه قیمت دلار قیمت خودرو بازار خودرو قیمت طلا بانک مرکزی سایپا مسکن تورم ایران خودرو
سریال سینمای ایران تلویزیون سینما موسیقی سریال پایتخت مهران مدیری ترانه علیدوستی کتاب تئاتر
اینترنت خورشید کنکور ۱۴۰۳
جنگ غزه اسرائیل غزه رژیم صهیونیستی فلسطین آمریکا روسیه چین حماس اوکراین ترکیه ایالات متحده آمریکا
فوتبال پرسپولیس استقلال بازی جام حذفی سپاهان آلومینیوم اراک فوتسال تیم ملی فوتسال ایران تراکتور باشگاه پرسپولیس لیورپول
هوش مصنوعی تبلیغات ناسا سامسونگ فناوری اپل بنیاد ملی نخبگان آیفون ربات
بارداری کاهش وزن مالاریا زوال عقل