یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا


دارایی من استعداد من است


دارایی من استعداد من است
● قسمت ها یی از نامه های چخوف درباره ی داستان نویسی
وقتی رقت‌‌انگیز بودن و فلاكت را شرح می‌‌دهی و می‌‌خواهی خواننده هم در این مورد احساس دلسوزی كند، سعی كن بعضی چیزها از آن چه هستند دلسردكننده‌‌تر باشند. این گونه یك پی‌‌‌زمینه از چیزهای غمناك در تضاد با چیزهای بسیار واضح و تار خواهی داشت-در اینصورت در همان حال كه تو افسوس و غم را داری شخصیتهای داستان تو می‌گریند. -بله بیشتر دلسرد كننده باش- هرچه بیشتر تأثیرپذیر باشی اثری كه نشان می‌‌‌دهی قدرتمندتر خواهد بود.
(به لیدا آویلوا ۱۹ مارس ۱۹۸۲، آوریل ۹-۱۸۹۲)
با آن چه عقیده‌‌‌‌ ی من است آغاز می‌‌‌كنم و آن عدم مهار درشما است. شما مانند یك تماشاچی تئاتر كه شوق خود را بدون هیچ منعی ابراز می‌كند هستید كه در اینصورت وی جلوی شنیدن خود و دیگران را می‌‌گیرد، این عدم مهار مخصوصاً در هنگام توصیف طبیعت كه شما با آن دیالوگ‌‌‌‌ها را قطع می‌‌‌‌‌كنید قابل توجه است وقتی خواننده آن توصیفات را می‌‌‌خواند آرزو می‌‌كند ای كاش آن ها كمی كوتاه تر و موجزتر بودند مثلاً در ۲ یا ۳ خط
(به ماكسیم گوركی ۳ دسامبر ۱۸۹۸)
یك توصیه دیگر: وقتی كه غلط‌گیری می‌‌كنید بسیاری از صفات و قیود را می‌‌‌‌‌توانید حذف كنید. شما كلمات توصیفی تعدیلی زیادی دارید كه خواننده برای آنها مشكل ادراكی داده و نهایتاً مفهومش پوشیده می‌‌‌ماند. وقتی می‌نویسم «مرد روی علف نشست» مفهوم است. برای اینكه جمله روشن و صریح است و تمركز و توجه كسی را مختل نمی‌‌‌كند. امّا اگر بنویسم: مرد لاغر میانی با قد متوسط و ریش سرخ رنگ روی علف هایی كه قبلاً توسط رهگذران لگد مال شده بود در سكوت محض نشست و با ترس و لرز به دوروبرش نگریست. در اینصورت نضج یافتن كلمات و یافتن اسلوب در مغز مشكل خواهد بود مغز نمی‌تواند تمام اینها را با هم بپذیرد و هنر در این است كه بتوان همه را با هم بدون فوریت به مغز پذیراند.
دیگر این كه شما طبیعتاً انسان احساساتی هستید و اساس روح شما لطیف است. اگر شما آهنگساز بودید حتماً از مارش ساختن متنفر بودید برای خلق و ذوق شما, تاختن و فریاد زدن و طعنه زدن یا فحش دادن و خشونت غیرطبیعی است پس درك خواهید كرد چرا به شما توصیه می‌‌‌كنم در غلط‌‌‌‌گیری كلماتی مثل: Flea birten Murs. Curs-Son of birchs. را كه در اینجا و آنجا در صفحات داستان «زندگی Life» به چشم می‌‌‌خورد حذف نمایید.
(به ماكسیم گوركی ۳سپتامبر ۱۸۹۹)
منتقدان مثل خرمگس‌‌‌‌هایی هستند كه از شخم زدن زمین توسط اسب ها جلوگیری می‌‌كنند-عضلات اسب مانند سیم‌‌‌‌‌های ویلون كشیده شده است كه ناگهان یك خرمگس روی كفل اسب وزوزكنان فرود می‌‌آید و نیش می‌‌‌زند-پوست اسب مرتعش می‌‌‌شود و می‌‌‌‌لرزد و اسب دمش را تكان می‌‌‌دهد. وزوزخرمگس برای چیست؟ احتمالاً خودش هم نمی‌‌‌‌داند. او ذاتاً طبیعت ناآرامی دارد و می‌‌خواهد حس كند كه «می‌‌‌دانی من هم هستم» فكر می‌‌كنم او می‌‌‌‌گوید: «نگاه كن من بلدم وزوز كنم چیزی نیست كه من نتوانم در موردش وزوز كنم». من تمام نقدهای داستانهایم را در مدت ۲۵ سال خوانده‌‌‌ام و یادم نمی‌‌‌آید كه یك نكته مثبت یا حداقل یك توصیه خوب در آنها وجود داشته باشد-تنها نقادی كه همواره بر من اثر می‌‌گذارد اسكابیچوفسكی است كه پیش‌‌‌بینی كرده كه من در ته فاضلاب، مست خواهم مرد.
(نقل از ماكسیم گوركی از آنتوان چخوف)
اگر تفنگی روی دیوار آویزان باشد بالاخره شلیك خواهد كرد.تنها كسی آزاداندیش است كه از نوشتن مطالب احمقانه نترسد.… امّا اگر از او سئوال كنی كه شما چكاره‌‌اید، از ورای عینك طلای خود با چشمانی درخشان و درشت و روی باز به تو خواهد نگریست و با صدایی نرم و مخملی و مردانه خواهد گفت: «كار من ادبیات است» - «مردم عالی»
فكر می‌‌‌كنم توصیفات طبیعت باید خیلی كوتاه و همیشه بصورت صحنهٔ یك نمایش باشد. اصطلاحات مبتذل مثل «در غروب خورشید» (غروب كردن در امواج تاریك دریا) (فرو رفتن انوار درخشان طلایی و ارغوانی) و … (چلچله‌‌‌‌های خوشحال چه‌‌‌‌چهه زنان به فراز سطح آب پرواز می‌‌‌‌‌كنند) مانند سایر اصطلاحات مبتذل باید حذف شوند.
شما باید جزئیات كوچك در توصیف طبیعت را انتخاب كنید و آنها را چنان در یك مسیر خاص جمع كنید كه اگر چشمان خود را بعد از خواندن آن ببندید بتوانید تمامی آنها را تصور كنید.
-بعنوان مثال شما تصویری از شب مهتابی در نظر بگیرید اگر بنویسید: روی نهر پشت آسیاب آبی یك قطعه از بطری شكسته در آب مانند نور یك ستاره برق می‌‌‌زد و سایه سیاهرنگ یك سگ یا گرگ همچون یك گلوله‌‌‌ای سیاه می‌‌‌‌غلطید و … در حیطهٔ روانشناسی شما آدمی هستید كه به جزئیات نیاز دارد. خداوند شما را از ابتذال حفظ كند.
بهتر آن است كه توصیفات حالات روحانی شخصیت‌‌‌‌ها را هم محدود كنید. باید تلاش كنید كه این موفقیت‌‌‌ها را كه در آن افراد از اعمال آنها این حالات برمی‌‌‌آید بكار برید و ضمنا آن را برای تعداد زیادی شخصیت هم بكار نبرید. مركز ثقل داستان در دو نفر زن و مرد باقی بماند.
(AP Chekhov می ۱۸۸۶)
یك نویسنده، قناد، آرایشگر دوره‌‌‌گرد ویا دلقكٍ سرگرم كننده نیست. او كسی است كه مجموعه‌‌‌ای از وجدان و خودآگاهی و حس وظیفه‌‌‌شناسی را بروز می‌‌‌‌دهد.
-من آرزو دارم تمام چیزهایی كه مشمول زندگی كوتاه من است را در آغوش بفشارم تمام چیزهایی كه قابل دسترس یك انسان است آرزو دارم حرف بزنم، بخوانم، با یك چكش در كارخانه‌‌‌‌ای بزرگ كار كنم، به دریا نگاه كنم، زمین را شخم بزنم، دلم می‌‌‌خواهد در طول افق نِوسكی Nevsky یا در یك دشت باز و وسیع قدم بزنم یا بر روی اقیانوس حركت كنم یا هر جایی كه تصوراتم سیر كند. وقتی كه شما داستانی را شكل می‌‌دهید در آن محدودیت هایی بوجود می‌‌‌آورید. پس از سبك وسنگین كردن شخصیت اصلی یا ثانوی شما فقط یكی را انتخاب می‌‌‌‌كنید و آنرا بر علیه پس زمینهٔ داستان قرار می‌‌‌دهید و به تنهایی توصیف و ضمناً روی آن تاكید می‌‌‌‌كنید. وقتیكه سایرین را در زمینهٔ داستان مثل چیزهایی كوچك پخش می‌كنید چیزی مثل آسمان در شب بدست می‌‌‌‌آورید. یك ماه بزرگ و درخشان و گردش ستارگان بسیار كوچك آن.
امّا ماه بدرستی نمی‌‌‌‌‌درخشد بدلیل اینكه وقتی آنرا خوب می‌‌‌بینید كه سایر ستارگان هم بدرخشند. در اینجا من یك لحاف چهل تكه از ادبیات را نشان می‌‌‌دهم چطور اینكار را می‌‌كنم؟ واقعاً نمی‌‌‌دانم (من به سادگی به معجزه معتقدم)
(به الكساندر سوورین ۲۷ اكتبر ۱۸۸۸)
شما بدرستی معتقدید كه یك هنرمند با وجدان خود وارد كارش می‌‌‌شود امّا شما دو تصور را با هم درآمیخته‌‌‌‌اید. حل كردن مشكل و فرمولاسیون صحیح از مشكلات فقط دوّمی برای هنرمند مورد نیاز است.
(به الكساندر سوورین ۲۷ اكتبر ۱۸۸۸)
موقع آن رسیده كه یك نویسنده بپذیرد كه هیچ چیز در جهان حس‌‌‌ها را نمی‌‌‌سازد فقط احمق‌‌‌‌ها و شارلاتان ها فكر می‌‌‌كنند كه همه چیز را می‌‌‌‌دانند و همه چیز را می‌‌‌‌فهمند. احمق‌‌‌‌تر آن كه بپندارد افق ذهنی او بازتر است. اگر یك هنرمند قاطعانه تصمیم بگیرد و اظهار كند كه آنچه او می‌‌‌داند در مقابل چیزهایی كه می‌‌‌بیند هیچ است به خودی خود پاكی و زلالی عمیقی را در حیطهٔ فكری اش بنیان می‌‌‌‌‌‌نهد و این قدم بسیار بزرگی به جلو است.
(به الكساندر سوورین ۳۰ می ۱۸۸۸)
-فقط خداست كه قادر است بدون اشتباه, از شكست‌‌‌‌ها پیروزی بدست آورد.
دارایی من استعداد من است و آن تابعیت داشتن انتخاب لحظات مهم از لحظات بی اهمیت است. و این در مورد زمان برای نویسندگان صدق می‌‌‌‌‌كند خصوصاً نویسندگانی كه هنرمند حقیقی‌‌‌‌‌اند – برای شناختن آن در این زمانه شما نمی‌‌‌‌‌‌توانید هر چیزی را با محاسبه كردن استخراج كنید مردم فقط به نویسنده‌‌‌ای اعتماد می‌‌‌‌كنند كه باندازه كافی شجاع باشد تا بتواند بگوید كه او همه چیز را نمی‌‌‌‌داند و این حركت بزرگی به جلو است.
-من هنوز فاقد یك جهان‌‌‌بینی سیاسی، مذهبی، فلسفی هستم و هر ماه جهان‌‌‌بینی خود را تغییر می‌‌‌دهم – ضمناً باید توصیفات اینكه قهرمانان چگونه عشق می‌‌ورزند-می‌‌‌میرند-ازدواج می‌‌‌كنند-متولد می‌‌شوند و چگونه صحبت می‌‌‌‌كنند را محدودتر كنم.
(به دیمتری گریگوروویچ ۹ اكتبر ۱۸۸۸)
مردمی كه از آنها دوری می‌‌‌كنم آنهایی هستند كه غرض آلوده تفتیش می‌‌‌كنند و مصمم‌‌‌‌‌اند كه مرا لیبرال یا محافظه‌‌‌‌كار بنامند. من نه لیبرالم نه محافظه‌‌‌‌كار نه Gradualist نه راهب و نه لاقید مسلك – دلم می‌‌‌خواهد یك نویسنده آزاد باشم و دیگر هیچ . افسوس می‌‌‌خورم كه چرا خداوند قدرت آنرا به من نداد تا یكی از آنها باشم.
(به آلكس پلشچیف ۴ اكتبر ۱۸۸۸)
كسی می خواهد در مورد اینكه چه دیده یا چه حس كرده صادقانه و بی‌‌‌‌‌ریا بنویسد. اغلب می‌‌‌پرسم چه چیزی بود كه من می‌‌‌‌خواستم در این یا آن داستان بگویم- و برای این سئوال جوابی ندارم- یعنی چیزی كه بخواهم بگویم وجود ندارد. دغدغهٔ من نوشتن است نه آموزش و یاد دادن من هر چه را كه دوست داشته باشی می‌‌‌‌‌‌توانم بنویسم. به من بگو دربارهٔ بطری بنویس و داستانی به تو خواهم داد كه می‌‌‌توانی آنرا «بطری» بنامی. تصورات صادقانه و زنده افكار را می‌‌رویاند امّا فكر نمی‌‌‌تواند یك تصور و یا تصویر را خلق كند. بنظر من كار نویسنده حل مسایلی مثل خداوند یا مثلاً مكتب بدبینی و … نیست. شغل او صرفاً ثبت كردن اینكه او تحت چه شرایطی درباره خدا و یا مثلاً بدبینی چه گفته و یا چه فكر كرده است. یك هنرمند قصدش این نیست كه برای شخصیت‌‌‌‌های داستانش یك قاضی باشد یا اینكه آنها چه می‌‌گویند. كارش فقط مثل یك شاهد بی‌‌‌طرف است.
وقتی دو روس در یك محاوره درهم و برهم در مورد بدبینی Pesimestism صحبت می‌‌‌كردند حرفهایشان را شنیدم گفتگوهایی كه هیچ چیز را حل نمی‌‌‌كند. همهٔ آن چیزی كه خود را محدود كرده‌‌ام تولید كردن گفتگوهایی است مثل آنچه كه من شنیدم شغل من فقط این است كه گوش به زنگ باشم به این كه بدانم چگونه‌ بین حدود اساسی از غیر اساسی فرق بگذارم و اینكه چگونه شخصیت‌‌‌‌هایم را در جای مناسبش قرار دهم و آن ها چگونه صحبت كنند.
(به الكساندر سوورین ۳۰ می ۱۸۸۸)
شما گفتید دنیا لبریز از اشرار و شرارت است-درست است. طبیعت انسانی ناقص است پس بسیار اتفاقی است كه فرد صالحی را ببینیم-ملزم كردن ادبیات به جستجوی «مروارید» در میان انبوهی از شرارت در حكم نفی كردن ادبیات است. ادبیات به عنوان یك هنر پذیرفته شده ولی آن زندگی را همانطور كه هست شرح می‌‌‌دهد و یاریگر آن در این, راه حقیقت بدون شرط و محدودیت و صداقت است و با محدود كردن آن به محدودهٔ باریكی مثل جستجوی «مروارید» , بدل به یك هنر مرده می‌‌‌‌شود مثل اینستكه، Levitan را محدود و ملزم كنیم به اینكه درختی بدون پوسته و برگهای زردش بكشد. موافقم با اینكه یك «مروارید» چیز خوبی است ولی نویسنده یك قناد یا هنرمند دوره‌‌گرد یا نمایشگر نیست او انسانی است كه حس وظیفه‌‌‌شناسی و وجدانش را با هم جمع می‌‌‌كند. به محض اینكه او این وظیفه را برعهده گرفت دیگر برای شانه خالی كردن دیر است و مهم نیست كه در این راه بهراسد او باید این نبرد را با نازك طبعی خود و با لكه‌‌‌دار كردن تصوراتش با ناپاكی‌‌‌های زندگی انجام دهد. او مانند هر گزارشگر معمولی دیگر است. چه می‌‌‌گویند اگر گزارشگر یك روزنامه توقع داشته باشد كه خوانندگان آثارش به توصیفاتش از پیرمردان جاافتاده یا بانوان روشنفكر و یا كارگران پرهیزكار راه‌‌‌آهن قانع باشند. برای یك شیمی‌‌‌دان در روی زمین هیچ چیز كثیف و ناپاك نیست. یك نویسنده باید مثل یك شیمی‌‌‌‌‌‌دان نظاره‌‌گر باشد او باید خود را از ذهنیات هر روزه رها كند و اعتراف كند كه Manure Piles نقش اساسی در زندگی او بازی می‌‌‌كند و اینكه بدیها قطعاتی از زندگی هستند همانطور كه چیزهای خوب هستند.
(به مارینا كشیلوا ۱۴ژانویه ۱۸۸۴)
ترجمه ی: م. مقدم نیا
منبع : ماهنامه ماندگار


همچنین مشاهده کنید