شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا


در جست وجوی حقیقت


در جست وجوی حقیقت
شیرین ترین حس برای نیکوس کازانتزاکیس حس رهایی بود. شاید به همین دلیل هم شیفته الکسیس زوربا بود و به دنبال آن شاهکار زوربای یونانی را هم خلق کرد. کازانتزاکیس رهایی و آزادی روح را در زوربا دیده بود. زندگی اش در دل سفرها رقم خورد. همچون یک پرنده آزاد در آسمان پرواز می کرد. هرچند بودند گاه شکارچیانی که می خواستند او را با تیر خشم و ناآگاهی مورد هدف قرار دهند، در حالی که او را از یونان، کشورش طرد کردند و در هنگام مرگ جسدش را در بخش افراد مجهول الهویه قرار دادند. کلیسا بعد از مرگ او را محکوم به کفراندیشی کرد؛ زمانی که کازانتزاکیس وجود نداشت تا از خودش دفاع کند. درست مانند رفتاری که کلیسا در پایان مرگ پی یر پائولو پازولینی با هنرمند ایتالیایی داشت و او را تا حد یک منحرف جنسی پیش برد. در حالی که پازولینی در خواب ابدی فرورفته بود.
کازانتزاکیس چه در قامت نویسنده و شاعر و چه روزنامه نگار و جهانگرد به نظر هدفی واحد را دنبال می کرد. رهایی او از بند دغدغه های بشری از راه پرداختن به همان دغدغه ها بود. انسان ها برایش آدم هایی بودند که می توانستند بهترین یا بدترین باشند. خودش هم می توانست در یکی از این دسته ها جای گیرد. در دوران جوانی دیوانه وار مسیح را دوست داشت تا جایی که وقتی در سال ۱۹۱۴ به همراه لیلتوس شاعر یونانی به قصد دیدن زیارتگاه های کشورش سفر را آغاز کرد در زیارتگاه آتوس تصمیم گرفت ۴۰ روز ریاضت بکشد، هرچند هرگز موفق به این کار نشد. برای او مسیح همچون یک انسان پاک و بزرگ بود. او می خواست در قالب شخصیت های داستان هایش مسیح را بسازد. علاقه او به مسیح مثل علاقه کشیش یا اسقف اعظم کلیسای آتن نبود. او مسیح را در آثارش با رویدادها و شخصیت های بزرگ قرن بیستم یا گذشته نه چندان دورش تلفیق می کرد. شخصیت رمان او می توانست هم خصلت ناب مسیح و هم عدالت خواهی مارکس و لنین را به صورت درآمیخته داشته باشد.
اسطوره های کازانتزاکیس - افرادی که او علاقه زیادی به آنها داشت - اگر برای دوره یی چیزی مانند الگو برای خود او و شخصیت کاراکترهای داستان هایش بودند هیچ گاه تبدیل به جریان ثابتی از تفکر برای او نشدند. همه می دانند که او به مارکسیسم، لنینیسم گرایش داشت اما هرگز به عضویت گروهی کمونیستی در نیامد. در مقطعی به شوپنهاور علاقه مند شد و دوره یی هم تفکر برگسون برایش ایده آل بود. حتی بودیسم و مکتب «نیروانا» در مقطعی از زندگی اش او را جذب کردند اما باز هم حکایت سال های دور در عقایدش تکرار می شد. او به شکل مطلق به جریانی گرایش پیدا نمی کرد و مساله حتی برای او در مورد علاقه اش به نیچه تکرار شد. روزی که در دانشگاه روی انبوهی از کتاب دراز کشیده بود و چشمانش آرام بسته بودند. دختر جوانی که همکلاسی او بود صدایش زد و عکسی را به او نشان داد در حالی که به نیکوس جوان می گفت؛ «می بینی چهره اش با تو مو نمی زند. فقط سبیلش با سبیل تو تفاوت دارد.» نیکوس پرسید؛ «این مرد کیست؟» دخترک پاسخ داد؛ «نیچه.» نیکوس جواب داد. «اسمش را شنیده ام اما تا به حال کتابی از او نخوانده ام.» همکلاسی جوان او که انگار شوق زیادی برای آشنا کردن کازانتزاکیس با نیچه داشت آرام رفت و لحظه یی بعد آمد در حالی که کتابی از نیچه را در دست داشت. نیکوس وقتی کتاب را دید نام آن را برد؛ «چنین گفت زرتشت». علاقه او به نیچه حتی در کتاب سیر و سلوک - اثری که به گفته خودش آغازی برای خلق شاهکارهایش بود- هم دیده می شد اما در نهایت نیچه هم برای او حکم شوپنهاور و برگسون را پیدا می کرد. شاید مسیح الگوی ثابت او در تمام طول زندگی اش بود. هرچند بیان چنین اظهارنظری هم کار دشواری است چون او در آثارش همواره مسیح را به شکلی در می آورد که خودش می ساخت حالا هرچقدر هم ناب و اصیل.
اگر سفر را اصل مهم زندگی نیکوس کازانتزاکیس بدانیم، همین قدر مشخص است که این اصل بسیاری از شاهکارهای او را رقم زده است. کازانتزاکیس دنیا را دیده و این موضوع باعث شده همواره هنگام نوشتن با قدرت بالای جهان بینی نه البته به شکل رویا یا ترسیم کردن دنیا بلکه با واقعیت هایی که خود از نزدیک دیده، یک اثر را روی کاغذ پیاده کند.
بی شک کازانتزاکیس خالق چند اثر از شاهکارهای ادبی قرن بیستم بود. شاید بهتر باشد قسمتی از «مسیح بازمصلوب» را که در ایران توسط محمد قاضی ترجمه شده، مرور کنیم؛
سرانجام مانولیوس پرسید؛
- پدر چگونه می توان خدا را دوست داشت؟
- با دوست داشتن انسان ها فرزندم.
- انسان ها را چگونه می توان دوست داشت؟
- با مبارزه برای کشاندن شان به راه راست.
- راه راست کدام است؟
- راهی که رو به بالا دارد.
آرش محمدی
منبع : روزنامه اعتماد


همچنین مشاهده کنید