سه شنبه, ۱۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 30 April, 2024
مجله ویستا


راه برگشتی از نوشتن ندارم


راه برگشتی از نوشتن ندارم
پل استر از آن دست نویسنده هایی است که آثار آنها نه فقط در کشور خودشان که در تمام دنیا خواننده دارد. در ایران نیز بسیاری از کتاب های این نویسنده آمریکایی از جمله «شب پیشگویی»، «تیمبوکتو»، «کشور آخرین ها»، «اتاق دربسته»، «ارواح»، «شهر شیشه ای»، «دیوانگی دربروکلین»، «مون پالاس» و «هیولا» به فارسی برگردانده شده و به چاپ های متعدد هم رسیده است. این در حالی است که قدمت شهرت او در کشور ما فقط به کمی بیشتر از نیم دهه می رسد. از این نویسنده به زودی دو اثر با نام های دفترچه سرخ و اختراع انزوا ترجمه و منتشر می شود.این نویسنده خوش اقبال ۶۱ ساله که متولد نیویورک است گاهی به فیلمنامه نویسی و فیلمسازی هم دست می زند و از موفق ترین تجربه های سینمایی او می توان به «دود» و «لولو روی پل» اشاره کرد.او که با نوشتن سه گانه نیویورک به شهرت رسید همچنان پرکار است. به هر حال دانستن سرگذشت پل استر و ماجرای نویسنده شدنش برای طرفداران او خالی از لطف نیست. در این گفت وگو ناگفته هایی از زندگی این نویسنده برملا شده است.
▪ بیایید در این گفت وگو نقبی به گذشته شما بزنیم. از یک نفر شنیدم مدتی ملوان یک کشتی تجاری بوده اید و راستش خیلی تعجب کردم. بله. درست است. حدود شش ماه در یک نفتکش کار کردم البته آن کار را بعد از فارغ التحصیلی ام از دانشگاه پیدا کردم. آن موقع نمی دانستم که از زندگی چه می خواهم. در عین حال نمی خواستم استاد دانشگاه شوم - که شاید مناسب ترین کار برای کسی مثل من بود
- اصلاً نمی خواستم بیشتر از این در دانشگاه بمانم و حتی تصور گذراندن بقیه زندگی ام در دانشگاه هم برایم وحشتناک بود، نه حرفه ای بلد بودم، نه تجارتی. در واقع برای منظور خاصی تحصیل نکرده بودم. تنها کاری که دوست داشتم، نوشتن بود البته آن وقت ها شعر می نوشتم و گاهی هم نثر. فکر می کردم بلندپروازی هایم به سادگی به پول خواهد رسید البته آن موقع هنوز مجرد بودم، بچه نداشتم و بنابراین به پول زیادی هم احتیاج نداشتم. ناپدری ام وکیل بود و یکی از موکل هایش عضو اتحادیه ملوانان Esso بود. این طور شد که هر آنچه را که باید درباره آن نفتکش ها فهمیدم و وقتی داشتم از دانشگاه فارغ التحصیل می شدم از ناپدری ام خواستم کاری در یک کشتی برایم جور کند البته استخدام شدن در این جور کارها بسیار دشوار است چون بدون اوراق ملوانی نمی توانید کاری در یک کشتی پیدا کنید و بدون تجربه کار در کشتی هم به شما اوراق ملوانی نمی دهند، ولی ناپدری ام توانست آن کار را برایم جور کند البته در حینی که منتظر تثبیت شدن کارم در کشتی بودم - یعنی در سال ۱۹۷۰ - کاری در اداره سرشماری آمریکا پیدا کردم. در کتاب «اتاق دربسته» ام (جلد سوم سه گانه نیویورک) بخشی وجود دارد که راوی درباره کار در اداره سرشماری صحبت می کند. من این بخش را مستقیماً از زندگی واقعی خودم وام گرفته ام.
▪ کارتان در نفتکش به کجا رسید؟
ـ در همان روزهایی که در اداره سرشماری کار می کردم، دندان عقلم درد گرفت و مجبور شدم برای کشیدن آن به دندانپزشک مراجعه کنم. درست لحظه ای که دندانپزشک می خواست دندانم را بکشد، تلفن زنگ زد. ناپدری ام بود که می گفت باید تا دو ساعت دیگر کارت را در کشتی شروع کنی. یادم می آید که با پیش بند دندانپزشکی از جایم پریدم و گفتم: «ببخشید، من باید بروم،» و هر طور بود خودم را به آن کشتی در نیوجرسی رساندم. البته دندانم را یک هفته بعد در تگزاس کشیدم، از شش ماه کارم در کشتی چیزهای زیادی یاد گرفتم. آنها به من پول خوبی هم دادند و چند هزار دلاری را پس انداز کردم. با آن پول بود که توانستم به پاریس بروم و سه، چهار سال بعدی را در آنجا گذراندم.
▪ به نظر من نقل مکانتان به پاریس نقطه عطفی در زندگی شما بوده است. چه تجربیاتی در این شهر کسب کردید؟
ـ بعضی می گویند معنی نویسنده بودن را در آنجا یاد گرفتید. مسلماً آن سال ها یکی از مهم ترین دوره های زندگی من بوده اند البته قبل از آن هم می نوشتم و خیلی دلم می خواست در زندگی نوشتن حرفه من باشد یعنی از خیلی قبل تصمیمم را در این مورد گرفته بودم اما سال های تحصیلم در آمریکا سال های آشفته ای بود؛ منظورم اواخر دهه ۱۹۶۰ است و اگر یادتان باشد در آن سال ها دانشگاه کلمبیا که من دانشجویش بودم، بستر فعالیت های خاصی بود. من هم به ناگزیر درگیر بسیاری از این فعالیت ها شدم و بنابراین آن قدری که دلم می خواست نتوانستم بنویسم. فکر می کنم آن موقع دلم می خواست مدتی از آمریکا خارج شوم البته منظورم این نیست که می خواستم برای همیشه از کشورم مهاجرت کنم و دیگر هیچ وقت برنگردم. در واقع به چیزی مثل اتاق تنفس احتیاج داشتم. آن وقت ها شعرهای فرانسوی را ترجمه می کردم، قبلاً هم یک بار به پاریس رفته بودم و خیلی از آنجا خوشم آمده بود. برای همین دوباره به پاریس رفتم. در واقع در آنجا دیگر مطمئن شدم که نوشتن کاری است که در زندگی در پیش گرفته ام و هیچ راه برگشتی هم ندارم.
▪ البته از مشکوک ترین راه وارد کار نوشتن شدید، یعنی از راه ترجمه شعرهای سوررئالیستی فرانسوی. دهه ۱۹۷۰ برایتان این گونه گذشت و در دهه ۱۹۸۰ بود که به تالیف رمان های خودتان روی آوردید و این کار را از آن زمان تا به امروز ادامه داده اید. اتفاقاًجالب اینجاست وقتی خیلی جوان هم بودم سعی می کردم مطالبی را به نثر بنویسم و خیلی هم می نوشتم اما نتیجه هیچ وقت راضی ام نمی کرد. نوشتن دو رمان «کشور آخرین ها» و «مون پالاس» را که بعدها تکمیل و منتشرشان کردم از سنین خیلی کم یعنی حدود ۲۰ سالگی شروع کرده بودم. روی هر دو آنها خیلی کار کردم اما هیچ کدام در آن دوران به نتیجه نرسید. بنابراین آنها را کنار گذاشتم و وقتی احساس کردم در نثر ضعیف هستم، تصمیم گرفتم فقط به سرودن شعر بچسبم. همیشه به شعر فرانسه علاقه داشتم و ترجمه اش را به عنوان کاری در کنار نوشتن آثار خودم انجام می دادم. در واقع شعر شاعران معاصر فرانسه را ترجمه می کردم.
▪ این ترجمه ها منبع درآمدتان هم بود؟
ـ البته ترجمه می توانست راهی برای پول درآوردن هم باشد و دست کم با پول آن می توانستم خرج خوراکم را درآورم اما این دیگر یک کار فرسایشی بود و واقعاً آن را به این شکل دوست نداشتم. برای پول درآوردن باید کتاب های متوسط یا بدی را ترجمه می کردم که به موضوعاتشان هم هیچ علاقه ای نداشتم و تازه درآمد این کار هم فوق العاده کم بود. مسلماً به این نتیجه رسیدم که بهتر است آشپز یک رستوران fast food شوم تا این کار را انجام دهم. منظورم این است که کار ترجمه به آن شکل آنقدر بد بود. در اواسط دهه ۱۹۷۰ چند نمایشنامه نوشتم اما تازه در اواخر دهه ۱۹۷۰ بود که در هر زمینه ای - چه شخصی و چه کاری - دچار بحران واقعی شدم و کاملاً شکست خوردم. پول هایم و فکر می کنم همه امیدهایم تمام شد و نوشتن را برای مدتی به طور کامل کنار گذاشتم. تنها کاری که در آن دوران انجام دادم، نوشتن یک رمان معمایی در طول شش هفته و فقط برای پول بود و آن را هم با اسم مستعار چاپ کردم. فوق العاده فقیر شده بودم و بنابراین آن رمان در واقع اولین رمانی بود که نوشتم. این شرایط حدود یک سال و نیم طول کشید و در آن مدت هیچ کاری انجام ندادم. وقتی دوباره در اواخر سال ۱۹۷۸ شروع به نوشتن کردم، چیزی که نوشتم نثر بود، نه شعر. در واقع نوشتن را کاملاً متوقف کرده بودم و دوباره آن را کاملاً شروع کردم. بنابراین دو بخش زندگی نویسندگی من خیلی با هم متفاوت است.
منبع: Futurist Radio Hour
گفت وگوکننده: Capen
ترجمه: سپیده جدیری
منبع : روزنامه سرمایه


همچنین مشاهده کنید