سه شنبه, ۱۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 30 April, 2024
مجله ویستا


کتاب مقدس رئالیسم


کتاب مقدس رئالیسم
رمانتیسم پیش از آنکه یک جریان ادبی باشد حسرتی بود بر آرزوهای از دست رفته. سرخوردگی و نوعی یأس در مقابل آنچه قرار بود محقق شود و نشد. نبرد فرانسویان برای تحقق آزادی نتیجه معکوس داده و به پیروزی محتوم بورژوازی منجر شده بود. حاصل این سرخوردگی در جامعه هنری فرار به سمت تخیل بود، فرار به سمت فردیت، به گذشته؛ ساختن دنیایی تخیلی که هیچ کس قادر به ویران کردن آن نباشد. در این میان برخی از رمانتیک ها معتقد بودند نمی توان آینده جامعه را بر پایه تخیلات بنا نهاد. به اعتقاد این گروه، بنای دنیای ساختگی، خانه بر آب ساختن بود و کشتی در خشکی راندن. هوگو و لامارتین در چه دنیایی سیر می کنند؟ این سوال اصلی عده یی بود که حتی خود جزء رمانتیک ها بودند.
آنها راه گریز از این بن بست را تمرکز بر اجتماع می دانستند و معتقد بودند تخیل، مأوای مشتی ابله است که خود را فریفته اند. البته در این میان باید
مد نظر داشت که به قول یاکوبسن هر نسل جدید از نویسندگان برای اعلام حضور خود، آثار نسل پیش را ساختگی و مصنوعی می خواندند. به همین منوال به قول نورثورپ فرای اگر روایت های گوناگون را از قرون وسطی تاکنون بررسی کنیم به این نتیجه خواهیم رسید که هر روایت در مقایسه با گذشتگان آن نسل، رمانتیک و در قیاس با اسلافش واقع گرا است. باری، راه نجات به زعم گروه پیش گفته، به کار بستن شیوه یی علمی و عملی در هنر بود. آنها دریافته بودند که سرخوردگی بزرگان رمانتیک راه به جایی نبرده است. در این برهه تاریخی، جریانات سال ۱۸۴۸ در سراسر جهان نیز ناکام ماند و بر افسردگی جامعه ادبی و هنری دامن زد. در حقیقت اگر رمانتیسم نتیجه ناکامی انقلاب فرانسه بود، رئالیسم به زعم شانفلوری «یکی از ایسم هایی» بود که «انقلاب ۱۸۴۸ بالا آورد». به این ترتیب رویاهای بزرگ فرو مردند و غیب هم دستی به مدد نگرفت.
اینجا بود که یأس دوچندان شد و از گریبان ادبیات فردی هوگو، نهیلیسم اجتماعی فلوبر بیرون آمد. «رمان باید همان روش علم را برای خود برگزیند»؛ این تفکر محوری فلوبر بود که در بسیاری از نامه ها و نوشته هایش از آن یاد می کنند و ردپای آن در آثار او نیز دیده می شود. فلوبر معتقد بود آنچه را که نویسنده قصد بیان آن را دارد باید با دقت فراوان مشاهد کند. نکته مغفول از دیدگاه او مشاهده دقیق بود و بیان چیزی که پیش از آن گفته نشده باشد یا به تعبیر داستایوفسکی کشف دنیایی که تا پیش از آن نامکشوف بوده باشد. محور تفکر رئالیستی فلوبر در این جمله کلیدی خلاصه می شود.
فلوبر همواره بر این مفهوم تاکید داشت و بیم سوءتعبیر از رئالیسم را گوشزد می کرد. همین امر هم موجب شد که در برهه یی، از رئالیسم معروف و موجود و دور از ذهنش که در جامعه بد فهمیده شده بود اعلام تبری کند. در کنار کشف دنیای نامکشوف، او معتقد بود نویسنده نباید اسیر احساسات خود شود و تاثرات قلبی خود را به داستان تزریق کند. حاصل این نظریات و تجربیات چندین رمان بود که از میان آنها «مادام بوواری» جاودانه شد.
او در این رمان زنی را به تصویر می کشد که سال ها بعد از مرگ فلوبر هنوز زنده است و همچون گذشته عشوه گر. «اًما» در این رمان زنی است ناآرام و ناکام که با پزشکی ازدواج می کند. او رفته رفته نسبت به همسرش بی تفاوت می شود و پس از چندی حتی این وصلت به کامش تلخ می آید. با نگاه به همسرش احساس درماندگی و خفت می کند و موجی از اشمئزاز وجودش را درهم می کشد.
این تنفر، «اًما» را به سمت خیانت سوق می دهد و پس از چندین بار نقض پیمان، در پی یک ورشکستگی مالی که ریشه در بی قیدی او دارد، دست به خودکشی می زند.
اما آیا داستان زندگی «اًما» در فقدان خلاصه می شود؟ به تعبیری دیگر آیا اگر «اًما» دائماً در مجالس جلوه گری می کرد، به آرامش می رسید؟ اگر همسرش به تمول می رسید، بیقراری اش پایان می یافت؟ اگر گمنامی اش پایان می یافت، داستان تمام شده بود؟ شاید آری و شاید هم نه، «اًما» مملو از عقده هایی است که اگر نبودند زنی این چنین خلق نمی شد. و امر محتمل برای آن است که اگر به تمام اینها نیز می رسید، زنی است که نمی داند به دنبال چیست. او چیزی را می خواهد که نمی داند چیست و از چیزی گریزان است که باز هم منشاء اصلی آن را نمی داند. «اًما» یک سوال بزرگ بشری است و پاسخ به آن ناممکن. او حساسیتی است که برانگیخته شده و فورانی است که خاموشی اش به یاری تمام دانسته های بشری هم میسر نمی شود.
همان طور که هر اثر بزرگ هنری بعد از مرگ مولف به حیاتش ادامه می دهد «مادام بوواری» نیز همچنان زندگی می کند و گاه حتی مقابل نظریات خالق می ایستد. او بسیاری از نظرات فلوبر را زیر سوال برد. فلوبر معتقد بود نویسنده حق دخالت در داستان را ندارد و «مادام بوواری» با ارائه شخصیت «اًما» بر این ایده خط بطلان کشید. او به گفته خودش دوست داشت اثری بیافریند کاملاً مستقل از دنیای بیرون که هیچ وجه اشتراکی در مقابل ما به ازای بیرونی نداشته باشد. درست است که فلوبر در شک و گمان بود و امکان این گفته را دور از ذهن می پنداشت اما معتقد بود در داستانش وارد نشده است. دخالت مستقیم نداشته، جهانش بازتاب دنیای واقعی(،) است و چندین و چند نظر دیگر. تنها به یکی بسنده می کنیم تا به روزنه یی کوچک از معنای یک شاهکار بی نظیر که حتی خود مولف گاه از خلق آن بی خبر است راه یابیم.
همان طور که گفته شد، فلوبر معتقد بود نویسنده باید همیشه دور از روایت باشد و سعی کند در جریان داستان دخالت نکند. یکی از نقاطی که این پیش فرض شکسته می شود، زمانی است که «اًما» برای تهیه پول سراغ مردی می رود و واقعه از دیدگاه دو راوی نامطمئن روایت می شود. این دخالت گرچه دخالت مستقیم نیست اما آنچنان بر تلقی ما از شخصیت «اًما» تاثیرگذار است که تفاسیری مختلف را در پی خواهد داشت. این صحنه، رنگ و بوی اغواگری دارد. یعنی زنی که تا پیش از این برای فرار از ورشکستگی تن به ذلت نداده بود، گویی حاضر است در آخرین ترفند، واپسین برگ مانده را هم ببازد.
«اًما» برای فرار از بار قسط و فلاکت می خواهد به خودفروشی تن بدهد اما زمام روایت در دست دو راوی نامطئمن است. این صحنه مورد وثوق نیست. به گفته های راویان اعتمادی نیست و جالب اینجاست که تنها صحنه موجود از برخورد «اًما» و مامور مالیات هم از دیدگاه این دو راوی روایت می شود. اگر این دخالت نویسنده نیست، پس چه نامی می توان بر آن نهاد؟
فلوبر معتقد بود نویسنده حق دخالت مستقیم در داستان را ندارد اما در این صحنه محوری، دخالت از هر از صراطی مستقیم تر است. گویی خود فلوبر ناخواسته تحت تأثیر قرار گرفته. او نمی خواهد از «اًما» با وجود اینکه تمام خط قرمزهای اخلاقی را زیر پا گذاشته، یک هرزه بسازد.
«اًما» بی بند وباری می کند و در این شیوه تنها خدای خود را بنده است. شاید هم فلوبر از روایت مستقیم چنین صحنه یی شرم کرده است، «اًما» را با شخصیت عاشقی که تنها به پای عشق کامجویی می کند معرفی کرده و حالا می خواهد او را از روی پلکان سقوط اخلاقی پایین بیندازد.
آیا فلوبر برای شخصیتش دلسوزی می کند؟ آیا از دیدن چنین صحنه یی شرم می کند؟ یا اینکه دوست دارد مخاطب را در جدال بین شک و یقین، رها کند. هر چه باشد، این کار او در دو وجه قابل بررسی است؛ اول اینکه نظریه خود مبنی بر عدم دخالت مستقیم نویسنده را زیر سوال برده و دوم اینکه با مبهم گذاشتن شخصیت «اًما» در این صحنه یکی دیگر از وجوه انسانی را پررنگ تر کرده است. برای همین هم هست که «مادام بوواری» ستودنی است. رازی است که وجوه مختلفی دارد. وجوهی که دائماً در حال رونمایی و پنهانکاری هستند؛ درست مثل ما.
یاسر نوروزی
منبع : روزنامه اعتماد


همچنین مشاهده کنید