یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا


سرزمین دورقصه‌های خداوندگار


سرزمین دورقصه‌های خداوندگار
نوشتار ذیل مقاله‌ای است با عنوان «هندوستان در مثنوی» که در کنگره بین‌المللی هشتصدمین سالگرد تولد مولانا در نوامبر ۲۰۰۷ میلادی در دانشگاه پنجاب هندوستان ارائه شده است. تنوع‌ نژادها، اقوام‌، زبان‌ها و ادیان‌ یکی‌ از برجسته‌ترین‌ نکات قابل توجه در شخصیت‌پردازی عناصر داستان‌های‌ مثنوی معنوی مولانا جلال‌الدین محمد بلخی است. ترک‌، کرد، عرب، هندی، رومی‌، چینی‌، حبشی‌، شامی‌، مکی‌، قریشی‌، سمرقندی‌ و... افرادی‌ هستند که ‌مولوی‌ ماهرانه برای‌ بیان‌ دقیق‌ترین‌ حالات‌ و روحیات‌ آدمی‌ از لحاظ‌ روان‌شناسی‌، اجتماعی‌ و فلسفی‌، از خصوصیات‌ بارزی‌ که‌ این‌ اقوام‌ به‌ آن‌ موصوفند، بهره‌ می‌جوید.
این مسأله یکی از عواملی است که به تنوع کم‌نظیر زاویه دید داستانی مولوی می‌انجامد و وی را در زمره هنرمندترین داستان‌پردازان ادبیات جهان جای می‌دهد. عطف ‌اصلی‌ این‌ نوشتار روی‌ بکارگیری‌ تعابیر مختلف‌ از ویژگی‌های سرزمین هندوستان، بنا به دیدگاه مولوی در مثنوی معنوی و کلیات شمس وی است که به ترتیب از دفتر اول مثنوی مورد بررسی قرار خواهد گرفت و پس از آن به مواردی در کلیات شمس اشاره خواهد شد. اما پیش از آن، بیان این نکته نیز ضروری می‌نماید که نه تنها در اشعار مولوی بلکه به طور کلی در ادبیات‌ فارسی‌، سرزمین هندوستان و متعلقات آن حضوری ناگزیر داشته است. یکی به لحاظ شباهت روش سلوک عرفای ایرانی که عمدتا از ادیبان و شعرای مطرح تاریخ ادبیات کلاسیک فارسی بوده‌اند با راهبان هندی و فلسفه دنیاگریزی ایشان و دیگری به لحاظ ورود کتاب «کلیله و دمنه» یا همان «پنج تنتره» هندی‌ها به دنیای عظیم ادبیات فارسی.
پنج‌ تنتره‌ یا پنج بخشی‌ که‌ کتاب‌ کلیله‌ و دمنه‌ به‌ آن‌ تقسیم‌ می‌شود بنا به نظر کورش صفوی، استاد علم زبان‌شناسی، نمادی‌ از ۵ قاره‌ کره‌ زمین‌ است‌ که‌ در واقع‌ شامل‌ تمام‌ انسان‌های‌ روی‌ کره ‌زمین‌ با تمام‌ تفاوت‌ها و شباهت‌هایشان‌ است؛ همچنین شاید بتوان گفت از همین جاست که هندوستان در ادبیات فارسی همواره نماد تنوع و گوناگونی در هر زمینه‌ای بوده است.
در داستان نگریستن عزرائیل بر مردی و گریختن آن مرد در سرای سلیمان در ‌دفتر اول‌ مثنوی‌، مولوی هندوستان را ابتدا به عنوان تمثیلی برای بیان فاصله‌ای دور از لحاظ جغرافیایی به کار می‌گیرد.
در این‌ داستان‌، مردی‌ وحشت‌زده‌ و در گریز از روبه‌رو شدن‌ با عزرائیل‌ فرشته‌ای‌ که‌ در تعابیر معادشناسی‌ اسلامی هنگام‌ مرگ‌ جان‌ آدمیان‌ را می‌ستاند به‌ سلیمان‌(ع‌) پناه‌ می‌برد و از او می‌خواهد تا به‌ باد فرمان‌ دهد او را در کمترین‌ زمان‌ ممکن‌ به‌ هندوستان‌ یعنی‌ سرزمین‌ دور قصه‌های‌ مولوی‌ ببرد. سلیمان(ع) با استعانت از خدای متعال خواسته مرد را اجابت می‌کند، ولی نه مرد هراسان و نه حضرت سلیمان هیچ کدام بر تقدیر مرد که اجلش در هندوستان به وقوع خواهد رسید، آگاهی ندارند. مولوی سپس در ابیات بعدی این داستان، رسیدن به هندوستان را به نوعی تمثیل مواجه شدن انسان با سراب خواسته‌های نفسانی‌اش که از حرص و کوشش‌های بی‌جا و بدون آگاهی و بی‌ثمر سرچشمه می‌گیرد و نتیجه نداشتن توکل بر خداوند متعال است را معرفی می‌کند.
زاد مردی چاشتگاهی در رسید/ در سرا عدل سلیمان در دوید
گفت عزرائیل در من اینچنین/ یک نظر انداخت پر از خشم و کین
گفت هین اکنون چه می‌خواهی بخواه/ گفت فرما باد را ای جان پناه
تا مرا زینجا به هندستان برد/ بوک بنده کان طرف شد جان برد
باد را فرمود تا او را شتاب/ برد سوی قعر هندستان بر آب
روز دیگر وقت دیوان و لقا/ پس سلیمان گفت عزرائیل را
کان مسلمان را بخشم از بهر آن/ بنگریدی تا شد آواره ز خان
گفت من از خشم کی کردم نظر/ از تعجب دیدمش در رهگذر
که مرا فرمود حق کامروز هان/ جان او را تو به هندستان ستان
از عجب گفتم گر او را صد پرست/ او به هندستان شدن دور اندرست
تو همه کار جهان را همچنین/ کن قیاس و چشم بگشا و ببین
از تعابیر فوق که متضمن بعد جغرافیایی هندوستان در این داستان است که بگذریم متوجه می‌شویم در بقیه‌ اشعار و داستان‌های‌ مولوی‌ این دور بودن، معنای‌ مطلق‌تری‌ به‌ خود می‌گیرد. در واقع‌ دور بودن‌ سرزمین‌ هندوستان‌، تداعی‌کننده‌ نوعی‌ دوری‌ از یار یا معشوق‌، دوری‌ از وطن‌ و در نهایت دوری‌ از خود اصیل‌ آدمی‌ است‌ که‌ یادآوری‌ آن‌، هم‌ نوعی‌ خاطره‌انگیزی‌ را در ذهن‌ ایجاد می‌کند و هم‌، گویی ‌به‌ بی‌قراری‌ و آشفتگی‌ یا تشنگی‌ و طلب‌ کردن‌ و عزم‌ عاشق‌ برای‌ رسیدن‌ به‌ هندوستان‌ معشوق ‌یا همان‌ خودِ جدا افتاده‌ از اصلش‌ می‌انجامد.
هرچند درک و آگاهی بر این دورافتادگی،‌ مقدمه مرتبه یا منزلی بالاتر در سلوک حقیقی یک سالک است و هر کسی را یارای درک جدایی از اصل یا همان تعبیر قرآنی «انا لله وانا الیه راجعون» نیست.
● دفتر چهارم مثنوی:
پیل باید تا چو خسبد او ستان/ خواب بیند خطه هندوستان
خر نبیند هیچ هندستان به خواب/ خر ز هندستان نکردست اغتراب
جان هم چون پیل باید نیک زفت/ تا به خواب او هند داند رفت تفت
ذکر هندستان کند پیل از طلب/ پس مصور گردد آن ذکرش به شب
در حکایت‌های خداوندگار، وادی هند وادی علم و دانش و کسب علوم مختلف است. در این باب حکایت «جستن آن درخت که هر که از میوه آن خورد نمیرد» که در دفتر دوم مثنوی آمده کفایت می‌کند. ماجرا، ماجرای پادشاهی است که از شخص صادقی می‌شنود که درختی در هندوستان هست که هر کی از میوه آن بخورد هرگز نمی‌میرد. پادشاه شیفته این درخت می‌‌شود و قاصدی دانا را به دنبال یافتن آن درخت به هندوستان روانه می‌کند. قاصد ساده‌دل پس از سال‌ها جستجو هیچ اثری از چنین درختی نمی‌یابد و در حالی که سخت خسته و دل شکسته است راه بازگشت به سوی پادشاه را در پیش می‌گیرد، اما پیش از بازگشت مرد حکیمی را می‌بیند و ماجرای خود را بر او شرح می‌دهد. حکیم با تعجب به وی می‌گوید چطور تو رمز این کلام را درنیافته‌ای؟! درختی که تو به دنبال آن هستی درخت علم است و نه هیچ چیز دیگر:
گفت دانایی برای داستان/ که درختی هست در هندوستان
هر کسی کز میوه او خورد و برد/ نی شود او پیر نی هرگز بمرد
پادشاهی این شنید از صادقی/ بر درخت و میوه اش شد عاشقی
قاصدی دانا ز دیوان ادب/ سوی هندوستان روان کرد از طلب
شهر شهر از بهر این مطلوب گشت/ نی جزیره ماند و نی کوه و نی دشت
هیچ از مقصود اثر پیدا نشد/ زان غرض غیر خبر پیدا نشد...
رفت پیش شیخ با چشم پر آب/ اشک می‌بارید مانند سحاب...
شیخ خندید و بگفتش ای سلیم/ این درخت علم باشد در علیم...
هندوستان به مثابه وادی عشق، برداشتی است که می‌توان از «قصه خورندگان پیل بچه از حرص و ترک نصیحت ناصح» در دفتر سوم مثنوی داشت. در این قصه گروهی مسافر خسته و گرسنه از راهی دور وارد هندوستان می‌شوند. دانایی بر حسب اتفاق ایشان را می‌بیند و از آنجا که در می‌یابد غریبه هستند به ایشان هشدار می‌دهد که مبادا برای رفع گرسنگی فیل بچه شکار کنند و بخورند چراکه مادر فیل همیشه در کمین است و اگر چنین اتفاقی برای بچه‌هایش بیفتد شکارچیان را نابود خواهد کرد.
۳ نفر از این گروه، نصیحت ناصح دانا را ندیده انگاشته و به سرنوشت شومی دچار می‌شوند. در این میان تنها یک نفر که بر نفس خود در خوردن بچه فیل چیره شده از مرگ نجات می‌یابد. شاید بتوان گفت فیل در اینجا استعاره‌ای از مفهوم «عشق» است؛ عشقی که مرتبه‌ای والا برای سالکان حقیقی است و هر کس را یارای هضم چنین غذایی معنوی در جان و دلش نیست، هرگز قادر نخواهد بود صفات سرکش عشق را دریابد و در بزم «یحبهم و یحبونه» راه یابد.
در حکایت‌ معروف‌ طوطی‌ و بازرگان که‌ شالوده‌ تفکرمولانا در باب‌ نفس‌ و قوه‌ ناطقه‌ آدمی‌ و سکوت‌ است، هندوستان‌ تمثیل‌ روح‌ مشترک‌ بشری‌ یاهمان‌ عالم‌ ارواح‌ مشترک‌ است‌. عالمی که هر روح خسته و از تعلق بریده‌ای که این جهان و تمامی قالب‌هایش بر او تنگ می‌نماید، آرزوی پیوستن و رفتن به آنجا را در دل می‌پروراند.
در این حکایت، بازرگانی‌ که‌ عزم‌ سفر هندوستان‌ کرده‌، از طوطی‌ محبوس‌ خانگی‌اش‌ می‌پرسد که‌ از هندوستان‌ چه‌ سوغاتی‌ برای‌ او بیاورد و طوطی‌ در جواب‌ می‌گوید سلام‌ مرا به‌ طوطیان‌ هندوستان ‌برسان‌ و از در بند بودنم‌ آگاهشان‌ ساز. بازرگان پس از بازگشت از هندوستان به طوطی می‌گوید وقتی پیغام تو را به طوطیان هند رساندم، یکی از همنوعانت در جا بر زمین افتاد و جان داد، طوطی بازرگان نیز بلافاصله معنای باطنی که در پیام تمثیلی آن طوطی هندی بوده، دریافت می‌کند و او نیز خود را به مردن می‌زند و در نتیجه از قفس رهایی می‌یابد:
بود بازرگان و او را طوطی‌ای/ در قفس محبوس زیبا طوطی‌ای
چون که بازرگان سفررا ساز کرد/ سوی هندستان شدن آغاز کرد
گفت طوطی را چه خواهی ارمغان/ کارمت از خطه هندوستان
گفتش آن طوطی که آنجا طوطیان/ چون ببینی کن ز حال من بیان
کرد بازرگان تجارت را تمام/ باز آمد سوی منزل دوستکام...
گفت طوطی ارمغان بنده کو/ آنچه دیدی وانچه گفتی بازگو
گفت گفتم آن شکایت‌های تو/ با گروهی طوطیان همتای تو
آن یکی طوطی ز دردت بوی برد/ زهره اش بدرید و لرزید و بمرد
چون شنید آن مرغ کان طوطی چه کرد/ پس بلرزید اوفتاد و گشت سرد
...
اندرون تست آن طوطی نهان/ عکس اورا دیده تو بر این و آن
حرف چه بود تا تو اندیشی از آن/ حرف چه بود خار دیوار رزان
مجملش گفتم نکردم زان بیان/ ور نه هم افهام سوزد هم زبان
هرچند پیام داستان در کلامی کوتاه بریدن از تمامی تعلقات یا خاموشی خردگرایانه برای جاویدان ماندن و رهایی حقیقی است؛ اما توجه به دقت و ریزبینی مولوی در انتخاب مکان اصلی ای که داستان در آن اتفاق می‌افتد، خالی از لطف نیست.
مولوی ‌هندوستان را‌ سرزمین‌ سکوت‌ و آرامش‌ معرفی‌ می‌کند و سکوت‌ نیروانا یا خاموشی خواهندگی را‌ که‌ شالوده تعالیم بودا، حکیم یا بنا به تعبیر خودش معلمی به اشراق رسیده هندی است، مدنظر قرار می‌دهد؛ فلسفه‌ای که تعالیم معنوی اسلام نیز با آن هم‌عقیده است و بی شک پیش از هر چیز حدیث شریف نبوی «موتوا قبل ان تموتوا» (بمیرید پیش از آن که بمیرید) را در ذهن متبادر می‌کند. در واقع زیبایی و هنر مولوی در داستان پردازی در همین نکات و تأملات دقیق وی معلوم می‌شود. مولوی ای که با تمام جان مسلمان و تحت تاثیر قرآن است با افکار فلسفی آن روزگار کاملا آشناست و با توجه به منشا آن مکاتب فکری اعم از گنوسی یا هندی آنها را در اشعارش به کار می‌برد. مولوی برای بیان فلسفه سکوت و رسیدن به منزل یا مقام خاموشی سرزمین هندوستان را وجه شبه می‌گیرد و آیا دلیل این امر غیر از این می‌تواند باشد که وی در این انتخاب به فلسفه هندویی و در وجه خاص‌تر آن به تعالیم بودایی توجه داشته است؟
مولوی ‌هندوستان را‌ سرزمین‌ سکوت‌ معرفی‌ می‌کند و خاموشی خواهندگی را‌ که‌ شالوده تعالیم بودا است، مدنظر قرار می‌دهد که پیش از هر چیز حدیث شریف نبوی «موتوا قبل ان تموتوا»را در ذهن متبادر می‌کنددر مجموع می‌توان گفت در داستان طوطی و بازرگان، هندوستان‌ نماد اوتوپیایی فلسفه وحدت وجود است.‌ اتحادی که نتیجه تولد نفس مطمئنه‌ پس از سلوکی راستین در قلب سالک عارف است که به اطمینان، رهایی، آرامش و سکوت یا همان خاموشی رسیده است.
اما به کارگیری تعابیر مختلف از واژه هندوستان در اشعار مولوی به همین‌جا ختم نمی‌شود. در میان حکایات دفتر ششم مثنوی در «قصه‌ سلطان محمود و غلام هندو» بار دیگر داستانی در سرزمین هندوستان اتفاق می‌افتد. قصه از این قرار است که در جریان لشکرکشی سلطان محمود غزنوی به هند، بچه غلامی هندو به عنوان غنیمت در سپاه محمود گرفته و همراه او به ایران آورده می‌شود. سلطان محمود به علت علاقه‌ای که به غلام پیدا می‌کند او را فرزند خوانده‌ خود می‌خواند و خلیفه‌اش می‌کند و بر تخت می‌نشاند. اما غلام آرام و قرار ندارد و مرتب در حال زاری و افسردگی است. سلطان علت را جویا می‌شود و کودک در پاسخ می‌گوید که زاری من از جهت مادرم است؛ چرا که هر بار نفرینم می‌کرد، می‌گفت: امیدوارم در چنگ محمود گرفتار شوی و من همیشه ترسی فراوان از محمود داشتم. کاش او اینجا بود و عز و جلال مرا در بارگاه محمود می‌دید.
مولانا دوری سرزمین هندوستان و شناخت وهم‌آلود مادر غلام را از محمود، وجه شبهی از نفس و ناآگاهی انسان به اسرار هستی به دلیل کاهلی در کسب معرفت بیان می‌کند که تارهای فراگیر اوهام و خیالات بیهوده خود را بر وجود دیگران نیز می‌تند:
همچو هندو بچه هین ای خواجه تاش/ رو ز محمود عدم ترسان مباش
از وجودی ترس که اکنون در ویی/ آن خیالت لاشی و تو لاشیی
لاشیی بر لاشیی عاشق شدست/هیچ نی مر هیچ نی را ره زدست
چون برون شد این خیالت از میان/ گشت نامعقول تو بر تو عیان
در دیوان کبیر مثنوی‌، مولانا وادی هند را به عنوان وجه شبهی از این دنیا انتخاب می‌کند. یعنی‌ این‌ جهان‌ در مقابل‌ جهان‌ آخرت‌ که‌ وی‌ به‌ عنوان‌ مسلمانی متاله و عارف بدان‌ معتقد است‌ و از آن‌ به ترکستان‌ تعبیر می‌کند:
ز ترکستان‌ آن‌ دنیا بنه‌ ترکان‌ زیبا رو/ به‌ هندوستان‌ آب‌ و گل‌ براهی‌ شهریار آمد
یا:
در عربده‌ افتاده‌ از عشق‌ چنین‌ خوبان‌/ هم‌ لشکر ترکستان‌ هم‌ لشکر هندستان‌
همچنین‌ مولوی‌ برای‌ بیان‌ تفاوت‌های‌ زبانی‌، نژادی‌ و دینی‌ از وجه شبه قرار دادن هندوستان‌ و هندیان و قرار دادن ایشان در برابر ترک‌ها‌ کمک‌ می‌گیرد:
ای‌ بسا هندو و ترک‌ همزبان/ ای‌ بسا دو ترک‌ چون‌ بیگانگان‌
یا:
در رحم پیدا نباشد هند و ترک/ چون که زاید بیندش زار و سترگ
گاهی هم به لحاظ تیرگی پوست هندیان و برخی ویژگی‌های ظاهری ایشان، آنها را در برابر ترک‌ها که سفیدپوست هستند قرار می‌دهد و از این سیاهی و سفیدی برای بیان تضادها و نیز با استفاده از این ویژگی‌های ظاهری برای بیان تقابل معنوی میان ظلمت و روشنایی، فراق و وصال و نیز نفس و دل و کفر و ایمان بهره می‌جوید:
ای طبع روسیاه سوی هند باز رو/ وی عشق ترک تاز سفر سوی جند کن
یا:
شیخ هندو به خانقاه آمد/ نی تو ترکی در افکن از بامش
کم او گیر و جمله هندوستان/ خاص او را بریز بر عامش طالع هند
خود زحل آمد/ گرچه بالاست نحس شد نامش
رفت بالا نرست از نحسی/ می‌بد را چه سود از جامش
بد هندو نمودم آینه‌ام / حسد و کینه نیست اعلامش
نفس هندوست و خانقه دل من / از برون نیست جنگ و آرامش
بس، که اصل سخن دو رو دارد / یک سپید و دگر سیه فامش
زیبایی زلف‌ یار و دلربایی‌ آن‌ را که نمادی از بیان پیچیده‌ حقیقت هستی است به‌ هندوستان‌ تعبیر کرده‌:
ای‌ ز هندستان‌ زلفت‌ رهزنان‌ برخاسته‌/ نعره‌ از مردان‌ رد و از زنان‌ برخاسته‌
همچنین برای بیان بی‌قراری و بی‌صبری آدمی در موقعیت‌های مختلف، از استفاده‌ مکرر از تمثیل «یاد هندوستان کردن فیل» دریغ نمی‌ورزد:
پیل چون در خواب بیند هند را/ پیلبان را نشنود آرد دغا
یا:
همچو پیلم بر سرم زن زخم و داغ/ تا نبینم خواب هندستان و باغ
یا:
دوش آمد پیل ما را باز هندستان بخواب/ پرده‌ شب می‌درید او از جنون تا بامداد
نیز:
ای وای از آن ساعت کاین خاطر چون پیلم/ سرمست شما گردد یاد آرد هندستان
برای جمع‌بندی این نوشتار، موارد به کارگیری مولوی از مفاهیم مربوط به واژه‌های هند، هندوستان، هندو و هندی را به طور فهرست وار مرور می‌کنیم:
۱) برای‌ بیان‌ دور بودن‌ جغرافیایی
‌ ۲) دوری‌ به‌ معنای‌ مطلق‌ آن
۳) دوری از حقیقت که زاینده‌ اوهام و خیالات است.
۴) هندوستان‌ به‌ مثابه‌ عالم‌ اشتراک‌ ارواح
۵) هندوستان‌ مظهر سرزمین‌ آرامش‌ و سکوت‌ به‌ لحاظ‌ سرزمین‌ ظهور بودا
۶) هندوستان‌ تعبیری از‌ این‌ دنیا در برابر‌ جهان‌ آخرت
۷) هندوستان‌ به عنوان‌ سرزمین‌ تنوع‌ نژادها، زبان‌ها، ادیان‌ و تضادهای موجود در هستی
۸) هندوستان‌ به‌ مثابه‌ وادی‌ عشق
‌ ۹) سیاهی‌ زلف‌ و دلربایی موی هندیان به عنوان تمثیلی برای بیان پیچیده بودن حقیقت هستی.
آمنه شیرازی‌نژاد
منبع : روزنامه جام‌جم


همچنین مشاهده کنید