یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا

سارکوزیسم به مثابه بناپارتیسم؟


سارکوزیسم به مثابه بناپارتیسم؟
پس از انتخاب نیکلا سارکوزی به ریاست جمهوری، نخست وزیر در ردیف یکی از «کارمندان» قرار گرفت و مجلس به مثابه دفتر درج و ضبط تصمیمات تلقی شد. این امر وسوسه مقایسه رئیس جمهور جدید با ناپلئون سوم را بر می انگیزد. وجه مشخصه امپراطور فرانسوی‏ها حمایت وی از کلیسا بود. آیا سارکوزی، با تاکید در مقابل پاپ بندیکت شانزدهم بر این امر که «معلم هرگز نمی تواند نقش کشیش یا پاستور را ایفا کند»، از بناپارت پیشی نمی گیرد؟
بهتر بود سوالات در مورد قدرت حاکم قبل از انتخابات مطرح می شد. با این حال اکثر مفسران فردای انتخابات ریاست جمهوری ماه مه ٢٠٠٧، مسئله «سارکوزیسم» را مطرح کردند. برخی هم که جاه‏طلب‏تر بودند، دست به دامن تاریخ شدند تا شاید درک دوران حاضر را روشن تر سازد. رئیس جمهور نوین بار ها با ناپلئون بناپارت مقایسه شده است. نشریات خارجی بر این باورند که «ناپلئون جدیدی» را پیش رو دارند و تابلو معروف ژنرال بناپارت بر روی پل ارکل را به تصویر کشیدند (١). انگلیسی ها حتی جرات مقایسه دیگری را کردند که کمتر جای بر خود بالیدن دارد : سارکوزی «به ناپلئون دیگری شبیه است، ناپلئون حقیر ، همانطور که ویکتور هوگو او را می نامید (...) . فرهنگ هوچی گری، نشست و برخاست با دوستان ثروتمند و مقتدر : سارکوزی ناپلئون سوم جدید ماست (٢).»
تشبیه شدن به ژنرال جمهوری خواه که سپس کنسول اول و بعد امپراطور ناپلئون اول شد، را بیشتر می توان قابل قبول تلقی کرد. این امر به پویایی قهرمان نوین اشاره دارد، اراده او بر برقراری نظم را مورد تجلیل قرار می دهد و بر مدرنیسم محافظه کارانه وی ارج می گذارد. اما ارجاع به برادر زاده او، رئیس جمهور جمهوری دوم که سپس امپراطور ناپلئون سوم شد و توسط مخالفینش «بدنگه» نامیده می شد (٣) کمتر افتخار آفرین است. این تشبیه آنقدر ها هم بی پایه نیست وقتی بدانیم که او نظم را در مقابل خطر انقلاب علم می کرد و به اقشار مردمی توجه داشت ضمن آن که مدافع مبادله آزاد بود. شایعه بازگشت خاکستر جسد سوخته ناپلئون سوم که در تبعید جان سپرد ، خود بیانگر علاقه کم و بیش آشکار قدرت کنونی به وی می باشد (٤). اما این مقایسه بیشتر یاد آور فاجعه ایست که عامل کودتای دوم دسامبر ١٨٥١ و بازنده «نبرد سدان» در سال ١٨٧٠ بر جای گذاشت که در خاطره فرانسویان نقش بسته است. با انتساب قدرت جدید به «بناپارتیسم» اشاره بر ناپلئون سوم می شود، چرا که بناپارتیسم به مثابه حزب یا نظام سیاسی تنها بعد از امپراطوری دوم متولد شد.
در دوران دیگری، مخالفین شخصیتی مانند نیکلا سارکوزی، حتما در مقابل انقلاب محافظه کارانه اعلام شده و مواضع خودکامانه نامزد انتخاباتی ، به ارزش های جمهوری دست آویز می شدند و در زمان کارزار انتخاباتی به خاطره دوم دسامبر (١٨٥١ ـ م) اشاره می کردند. در این روز لویی بناپارت که ١٠ دسامبر ١٨٤٨ با ٧٤ در صد آرا ، البته همراه با تاکید بر عدم امکان انتخاب مجدد وی، به ریاست جمهوری رسیده بود از روبیکن گذشت ( اشاره به ژول سزار که بدون اجازه مجلس سنا از رودخانه روبیکن گذشت و وارد گول شد ـ م) و کودتا کرد، کودتایی با همین اسم رمز که توسط ارتش استعمارگر در الجزایر عملی گردید. رای مردم با هفت میلیون و چهارصد هزار «آری» و تنها شش صدو پنجاه هزار «نه» به او مشروعیت دموکراتیک بخشید.
برای جمهوری خواهان، این رای گواه بی چون و چرایی بر انحراف انتخابات ریاست جمهوری بر اساس رای گیری عمومی بود، انتخاباتی که آلفونس دو لامارتین در سخنرانی مشهور و بی مهابایی در مجلس ملی چنین در موردش ابراز نظر کرد : «اگر ملت اشتباه کند و حاکمیت را از خود سلب کند (...) ، اگر بخواهد از امنیت، کرامت و آزادی خود صرف نظر کند و آن ها را به دست امپراطوری ای از قبر بیرون آمده بسپارد (...) ، اگر مارا و خودش را نفی کند، خودمی داند ! بدا به حال ملت ! ». لویی بناپارت بیست سال بر اریکه قدرت تکیه زد و نام خود را بر نظامی خودکامه نهاد که با زور حکمروایی کرد و با رای مردم مشروعیت گرفت.
بناپارتیسم از فاجعه شکست «سدان» جان بدر برد و هر چند تضعیف شده بود خیلی زود مترادف دسیسه هایی برای بر اندازی جمهوری پارلمانی گردید. در سال ١٨٧٧، انحلال مجلس توسط رئیس جمهور پاتریس دو ماک ماهون به «کودتای ١٦ مه» مشهور شد چرا که در نظر داشت تا مجلس را زیر سلطه قوه مجریه برد. دولت در سلطه سلطنت طلبان با پشتیبانی تمام نیرو های دست راستی، پلیس را سد راه کارزار انتخاباتی جمهوری خواهان کرد. هوگو که از تبعید برگشته بود کتاب تاریخ یک جنایت را انتشار داد ، اثری در مورد کودتا که تا آن زمان چاپ نشده بود. هنگامی که ژنرال ژرژ بولانژه در راس ائتلاف ناهمگونی مرکب از بناپارتیست ها، سلطنت طلبان و برخی رادیکال ها قرار گرفت، شبح دوم دسامبر دوباره ظاهر و خطر کودتا احساس شد.
انگ بناپارتیسم که به هر سیستم دیکتاتوری متکی بر رای عمومی زده می شود، مجددا همراه با بحران ماه مه ١٩٥٨ مطرح گردید. این ظن آنقدر اعتبار داشت که ژنرال دوگل از همان نخستین سخنرانی های عمومی اش سعی در برائت از آن داشته باشد و با شوخی در مورد سن خود مطرح می کرد که گویا کهولت مانع از وسوسه تبدیل شدن به دیکتاتور می گردد. اما ظن بناپارتیسم در اکتبر ١٩٦٢ همراه با تصویب از طریق رفراندوم قانون انتخاب رئیس جمهور با رای گیری مستقیم عمومی بالاگرفت. چندی بعد ، فرانسوا میتران کتاب کودتای دائمی و ژاک دوکلو، از اعضای حزب کمونیست فرانسه ، کتاب از ناپلئون سوم تا دوگل را منتشر کردند. با این حال بنیانگذار جمهوری پنجم (دوگل) با تسلیم استعفای خود در فردای شکست در رفراندوم ١٩٦٩ باور بی پایه بر این امر که گویا مردم حتما او را مورد تائید قرار می دهند را به خاک سپرد.
از آن به بعد علم کردن مترسک بناپارتیسم دشوار شد. میراث داران چپ در سال ٢٠٠٧ این پرچم را بلند نکردند. همراهیشان با ریئس «جمهور مداری»، بی پایگی آن ، فراموشی شهروندان و شاید همچنین بی فرهنگی تاریخی سوسیالیست ها را تخفیف داد. هرچند بناپارتیسم در مورد برخی حکومت های نظامی خارجی مثلا در آمریکای لاتین بکار می رفت، فرانسه دیگر گویا از آن مبرا بود.
بناپارتیسم که به مثابه حزب دیگر از بین رفته بود، به نظریه ای بی رنگ و یا بیشتر شعاری سیاسی در جهت حفظ نظم اجتماعی توسط رهبری خودکامه و مردمی بدل شد. تاریخ شناس محافظه کار، رنه رمون به این تعریف اعتبارنظری بخشید و شجره نامه راست فرانسه را در سه خانواده مشروعیت گرا، اورلئانیسم و بناپارتیسم خلاصه کرد. موفقیت پایدار این اثر (٥) که ابتدا در سال ١٩٥٤ منتشر شد، بسیار مدیون روی کار آمدن مجدد ژنرال دوگل و ساده بودن تقسیم بندی در سه دسته بود. چنین درک آرمانگرایانه از سیاست که تابع اندیشه می باشد این حسن را داشت که گولیسم را در پیوستگی تاریخی با گذشته تعریف می کرد و آن را ادامه بناپارتیسمی ملایم می دانست که به جمهوری هم احترام می گذارد.
با این حال برای خارج از فرانسه، اشاره به بناپارتیسم همچنان رایج است، بویژه اگر بر حسب اتفاق روز انتخابات مثلا در روسیه و ونزوئلا دوم دسامبر ٢٠٠٧ باشد (٦). حتی اگر انتخابات در روسیه برای تغییر رژیم نبوده و در ونزوئلا نیز برای به اصطلاح دیکتاتور همراه با شکستی فاحش باشد. در فرانسه هم در ماه های آوریل و مه ٢٠٠٧ کودتایی نشد، یک کاندیدا پس از رای گیری ای قانونی انتخاب شد؛ دیگر ارتش استعمارگری که فکر کودتا در سر بپروراند وجود ندارد؛ نه خبری از انحلال مجلس است و نه موازین پلیسی بر علیه آزادی های سیاسی در کار است.
برنامه انقلابی ارتجاعی‏ای اعلام گردید که قرار شد مطابق با موازین رژیم های نماینده مردم به اجرا درآید. روش مدرنیزه کردن سیاسی در ائتلاف با لیبرالیسم اقتصادی و خودکامگی سیاسی چنان جا افتاده است که به نظر می رسد بناپارتیسم خود را در تاریخ حل کرده باشد.
از ورای شباهت های ظاهری منش، شخصیت و یا زندگی نامه بین این دو فرد، شباهت های واقعی ای وجود دارد که «جامعه ١٠ دسامبر» که لویی بناپارت را در سال ١٨٤٨ انتخاب کرد ، کودتا و سپس امپراطوری را مورد حمایت قرار داد و کسانی که به سارکوزی رای دادند را به هم نزدیک می کند. برخی داده های آماری به سادگی بغرنجی های علوم سیاسی را کتمان می کنند : هر قدر رای دهندگان سن و ثروت بیشتری داشتند بیشتر به سارکوزی رای دادند. با این حال وجود یک الیگارشی به تنهایی برای پیروزی در انتخابات با رای عمومی کافی نیست : از گذشته تا کنون این امر الزامی است که باید توده های وسیعی را که یک اکثریت را تشکیل می دهند به همراه داشت.
لویی بناپارت دهقانان مضطرب در مقابل بحران اجتماعی جمهوری دوم را با خود همراه کرد. معادل امروزی این توده های انتخاباتی در جمعیت فرانسه شامل افراد مسن تر و اقشارمردمی است. همان هایی که از وحشت از دست دادن جایگاه اجتماعی خود، سابقا مخالفت هایشان را ازطریق رای دادن به فراخوان لزوم وجود اتوریته که از طرف جبهه ملی (فرن ناسیونال به رهبری لوپن ـ م) مطرح می شد ابراز می کردند. فروپاشی همبستگی های اجتماعی زمینه را برای روی آوردن به یک رهبر پر جذبه(کاریسماتیک) مساعد می سازد، رهبری که هر چند بی مایه باشد، اما از ابراز سخنان اطمینان بخش در مورد آینده دریغ نمی ورزد. امروز شورش های حومه شهر، به مثابه تهدیدات برای براندازی مطرح می شود و جای شبح سرخ کمونیسم را گرفته است که اگوست رومیو، فرماندار در سال ١٨٥١ دستور قلع و قمع آن ها را چنین صادر کرده بود : «باید ارتش را برای مقابله با آن ها گسیل کرد»، اشاره به این جمله در یکی از سایت های اینترنتی هنگام شورش های اخیر در شهرک ویلیه لوبل در منطقه وال دواز (حومه پاریس) در ماه نوامبر گذشته، بیانگر خاطره حزب نظم (حزب مرکب از سلطنت طلبان و ارلئانیست ها که مدافع لویی بناپارت بود ـ م) است که همچنان پژواک دارد، هرچند دیگر ارتش برای این کار گسیل نمی شود.
به علاوه، شیوه اداره دولت که سریعا پس از انتخاب سارکوزی جای افتاد نیز باز هم بیشتر ارجاع به بناپارتیسم را تقویت می کند. درست است که تضعیف مجلس و تبدیل آن به دفتر ساده درج و ضبط تصمیمات در جمهوری پنجم تازه نیست، اما تمرکز تصمیم گیری ها در کاخ الیزه (مقر ریاست جمهوری ـ م) هرگز تا این حد جلو نرفته بود. در همین جهت ، اصلاحات اداری و مالی که برای «برقراری نظم» در میان افرادی که برای رئیس جمهور کار می کنند اتخاذ شد، تا حدی به تشکیل یک دولت در حول ریاست جمهوری شباهت دارد، این امر به خاطر هیاهویی که در ارتباط با بالارفتن دستمزد رئیس جمهور بالاگرفت پنهان ماند. ژنرال دوگل در سال ١٩٥٨ مخالف تشکیل چنین گروهی حول ریاست جمهوری بود و تا کنون هیچ یک از جانشینانش چنین نکرده بودند.
به جای مراجعه عمومی به آرای مردم که کاری سنگین و نا مطمئن است، امروز نظر سنجی ها همچون قطب نما ی اداره آرای عمومی عمل می کنند و به مثابه مدرکی در جهت اثبات پشتیبانی «افکار عمومی» مطرح می شوند. نظر سنجی ها امروز حکم شیوه ابراز رای مردمی مدرن و منظم را پیدا کرده اند. و اما آنچه مربوط به مناسک مذهبی است، ابتدا توسط وزیر کشور ( و مذاهب) آغاز گشت و سپس مقام مذهبی عالی رتبه و افتخاری کلیسای سنت ژان دو لاتران (اشاره به سارکوزی ـ م) (٧) به دست بوس پاپ در واتیکان شتافت، این امر یاد آور بیداری مذهب مسیحیت در دوران امپراطوری دوم است هرچند هم که احتمال ظهور یک برنادت سوبیروی دوم بسیار ناچیز باشد (این زن در سال ١٨٥٨ ادعا کرد که حضرت مریم بر او ظاهر شده است، وی از طرف کلیسا به عنوان زن مقدس شناخته شد، سالانه هزاران نفر برای زیارت مزار وی به غار شهر لورد می روند ـ م).
ماجراهای «جنجالی» آقای سارکوزی البته جای جشن های امپراطوری به مناسبت ازدواج ها و غسل تعمید های دوران سلطنت را نمی گیرد. اما در جهت جلب علاقه مردمی و شرکت مردم در غم ها و شادی های خانوادگی وی به نمایش در می آید. با این وجود داستان دنباله دار الیزه بیشتر به سریال های تلویزیونی شبیه است که سعی دارد خودشیفتگی شاهزاده را با زبان بازی هوچیگرایانه تلفیق کند. این منش به ویژه بیانگر گسستی جدید با اشکال آشکار سلطه می باشد : یک الگارشی به همراه قهرمان سیاسی خود از بیش از یک قرن عدم خودنمایی بورژوازی گسست می کند که شکوه پر زرق و برق دربار امپراطوری را رد کرده، به جای یونیفورم رنگین لباس های نظامی خاکستری را رایج کرده بود و آرایش های ملایم زنان جای ژوپن ها و لباس های یقه باز را گرفته بود. فرهنگ خودشیفتگی ، دست کم در این مورد ظواهر بازگشت رژیم سابق را تداعی می کند.
با روی کار آوردن نظام سیاسی ای متکی بر یک الیگارشی، بناپارتیسم همواره معمایی را مطرح می کند : آخر چطور مردم خود را به زنجیر می کشند ؟ برخی جمهوری خواهان در مقابل تائید مردمی کودتا و سپس امپراطوری به این نتیجه رسیدند که مردم نتوانستند آزاد باشند. اما افراد روشن بین تر بر این توضیح بسنده نکردند : ژول فری نادانی و ساده انگاری دهقانان در دوران کمون را متهم کرد و آن ها را «ملکول های انتخاباتی» (٨) خواند. البته خود آن ها وقتی به قدرت رسیدند از اتهام زنی و دسیسه بازی برای مقابله با بناپارتیسم به مثابه دشمن ابا نکردند و از تنها شکل دموکراسی که حاضر به پذیرش آن بودند، یعنی جمهوری مبتنی بر مجلس دفاع کردند.
ننگ تن دادن داوطلبانه به انقیاد احساس ناگواری است که از قضاوت های جانبدارانه هم فراتر می رود. نظر سنجی ها نمی توانند این احساس ناگوار را به تصویر کشند، هرچند سایه آن بر فراز ایتالیا ی دوران برلوسکنی و ایالات متحده دوران بوش سنگینی می کند : «شرم» . پژواک این وضعیت را می توان مثلا در نوشته های پنهان هم دورانان ناپلئون سوم جست و جو کرد. شارل بودلر در آن زمان نوشته بود : «روز دوم دسامبر مرا از لحاظ جسمی غیر سیاسی کرد . دیگر اندیشه های کلی وجود ندارد (٩).» شاعر با کلمات آن دوران ابراز کرد که «سیاست بر مبنای منفعت» اندیشه را به عقب رانده، «دورانی که دستیابی به ثروت همچون تنها هدف برای همه تلاش ها معرفی می شود (١٠).» در پناه آزادی های انگلستان، همدوران های دیگری همچون کارل مارکس غیظ مردانه خود را سانسور نکردند : « کافی نیست همانطور که فرانسویان می گویند، اعلام کرد که ملت بهت زده است. بر یک ملت نمی توان بیش از بریک زن گذشت روا داشت که در یک لحظه غفلت اجازه داده است اولین رهگذر ماجراجو با خشونت با او رفتار کند» (١١).
آلن گاریگو، لوموند دیپلماتیک
١ ـ « Der neue Napoléon », Stern, Hambourg, ۱۰ mai ۲۰۰۷, et The Economist, Londres, ۱۴ avril ۲۰۰۷.
٢ ـ The GUARDIAN, Londres, ۱۰ juillet ۲۰۰۷
٣ ـ این لقبی است که دشمنان بر او گذاشتند، لقب یاد آور دوران فرار او روز ٢٥ مه ١٨٤٦ از قلعه هام است که لباس یک کارگر به نام بدنگه را بر تن کرده بود
٤ ـ بنا به گفته نشریه کانار آنشنه ١٩ دسامبر ٢٠٠٧ ، کریستیان استروزی ، وزیر مسئول مناطق ماوراء بحردولت کنونی فرانسه اعلام کرده است که در نظر دارد خاکستر جسد ناپلئون سوم را به فرانسه باز گرداند
٥ ـ نشر اولیه کتاب به نام جناح راست فرانسه از ١٨١٥ تا کنون بود، امروز این کتاب به نام جناح های راست فرانسه تجدید چاپ شده است Les droites aujourd’hui (Louis Audibert, Paris, ۲۰۰۵.)
٦ ـ « Les coups d’Etat du ۲ décembre », Courrier international, Paris, ۲۹ novembre ۲۰۰۷.
٧ ـ از قرن هفدهم تا کنون زمام داران فرانسه (اعم از شاه یا ریئس جمهور ـ م) لقب افتخاری مقام عالی رتبه مذهبی کلیسای سن ژان دو لاتران رم را دارند.
٨ ـ « La lutte électorale en ۱۸۶۳ », in Discours et opinions, Armand Colin, Paris, ۱۸۹۳, t. ۱, p. ۵۰
٩ ـ Charles Baudelaire, Lettres (۱۸۴۱-۱۸۶۶), Mercure de France, Paris, ۱۹۰۶, p. ۳۱
١٠ ـ Charles Baudelaire, Préface à Pierre Dupont, Chants et chansons, Paris, Lécrivain et Toubon, ۱۸۵۱, vol. ۱, ۱۸۵۱, p. ۲
١١ ـ هجدهم برومر لویی بناپارت (کتاب به فارسی توسط محمد پورهرمزان در سال ١٣٥٣ ترجمه شده است ـ م) Karl Marx, « Le ۱۸ Brumaire de Louis Napoléon », in Œuvres Politique I, Gallimard, Paris, ۱۹۹۴, p. ۴۴۲.
منبع : سایت الف


همچنین مشاهده کنید