شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا

برگزیده‏ای از تفسیر سوره مبارکه قدر


برگزیده‏ای از تفسیر سوره مبارکه قدر
قوله تعالی: انا انزلناه فی لیلة القدر. در این آیه شریفه مطالب عالیه‏ایست که اشاره‏ای به بعض آن خالی از فایده نیست:
مطلب اول، در اینکه در این آیه شریفه و بسیاری از آیات شریفه، تنزیل قرآن را نسبت‏به ذات مقدس خود دهد; چنانچه فرماید: انا انزلناه فی لیلة مبارکه، انا نحن نزلنا الذکر و انا له لحافظون، الی غیر ذلک از آیات شریفه. و در بعض آیات نسبت‏به جبرئیل که روح الامین است می‏دهد; چنانچه فرماید: نزل به الروح الامین.
علماء ظاهر در این مقامات گویند این از قبیل: یا هامان ابن لی صرحا، مجاز است. نسبت تنزیل، مثلا، به حق تعالی از باب آن است که ذات مقدس سبب تنزیل و آمر آن است. یا آن که تنزیل نسبت‏به حق، حقیقت است، و چون روح الامین واسطه است‏به او نیز نسبت دهند مجازا. و این برای آن است که نسبت فعل حق به خلق را چون نسبت فعل خلق به خلق انگاشته‏اند; پس، ماموریت عزرائیل و جبرائیل را از حق تعالی چون ماموریت هامان از فرعون و بناها و معماران از هامان دانند. و این قیاسی است‏بس باطل و مع الفارق. و فهم نسبت‏خلق به حق و فعل خلق به خالق از مهمات معارف الهیه و امهات مسائل فلسفیه است که از آن حل بسیاری مهمات می‏شود; از آنجمله مساله جبر و تفویض است که این مطلب ما از شعب آن است.
باید دانست که در علوم عالیه مقرر و ثابت است که جمیع دار تحقق و مراتب وجود، صورت «فیض مقدس‏» که تجلی اشراقی حق است، می‏باشد. و چنانچه «اضافه اشراقیه‏» محض ربط و صرف فقر است، تعینات و صور آن نیز محض ربط می‏باشند و از خود حیثیت و استقلالی ندارند. و به عبارت دیگر تمام دار تحقق فانی در حق ذاتا و صفتا و فعلا هستند; زیرا که اگر موجودی از موجودات در یکی از شؤون ذاتیه استقلال داشته باشد، چه در هویت وجودیه و چه در شؤون آن از حدود بقعه امکان خارج شود و به وجوب ذاتی مبدل گردد و این واضح البطلان است. و چون این لطیفه الهیه درقلب راسخ شد و فؤاد ذوق آن را چنانچه باید و شاید کرد، بر او سری از اسرار قدر کشف شود و لطیفه‏ای از حقیقت‏« امر بین الامرین‏» منکشف گردد.
پس آثار و افعال کمالیه را به همان نسبت که به خلق نسبت دهند به همان نسبت‏به حق نیز نسبت توان داد، بدون آن که مجاز در هیچ طرف باشد.
و در نظر وحدت و کثرت و جمع بین‏الامرین متحقق گردد. بلی، کسی که در کثرت محض واقع است و از وحدت محجوب است فعل را به خلق نسبت دهد و از حق غافل شود; چون ما محجوبان. و کسی که وحدت در قلبش جلوه کند از خلق محجوب شود و همه افعال را به حق نسبت دهد. و عارف محقق جمع بین «وحدت‏» و «کثرت‏» کند: در عین حال که فعل را به حق نسبت می‏دهد بی شائبه مجاز، به خلق نسبت دهد بی شائبه مجاز. و آیه شریفه «و ما رمیت اذ رمیت و لکن الله رمی‏»، که در عین اثبات رمی، نفی آن نمود، و در عین نفی اثبات فرمود، اشاره به همین مشرب احلای عرفانی و مسلک دقیق ایمانی است. و این که گفتیم افعال و آثار کمالیه، و نقایص را خارج نمودیم چون که نقایص به اعدام برگردد، و آن از تعینات وجود است و منسوب به حق نیست مگر بالعرض. و شرح این مبحث را در این اوراق نتوان داد.
و چون این مقدمه معلوم شد، نسبت «تنزیل‏» به حق و جبرئیل ، و «احیاء» به اسرافیل و حق، و «اماته‏» به عزرائیل و ملائکه موکله به نفوس و حق، معلوم شود. و در قرآن شریف اشاره به این مطلب بسیار است. و این یکی از معارف قرآن است که قبل از این کتاب شریف در آثار حکما و فلاسفه از آن عین و اثری نیست، و عائله بشریه مرهون عطیه این صحیفه الهیه‏اند در این لطیفه، چون سایر معارف الهیه قرآنیه.
مطلب دوم در اشاره به نکته آن که فرموده است انا به صیغه جمع و انزلناه به صیغه جمع.
بدان که نکته آن تفخیم مقام حق تعالی به مبدئیت تنزیل این کتاب شریف است. و شاید این جمعیت‏برای جمعیت اسمائیه باشد و اشاره به آن باشد که حق تعالی به جمیع شؤون اسمائیه و صفاتیه مبدا از برای این کتاب شریف است; و از این جهت این کتاب شریف صورت احدیت جمع جمیع اسما و صفات و معرف مقام مقدس حق به تمام شؤون و تجلیات است. و به عبارت دیگر، این صحیفه نورانیه صورت «اسم اعظم‏» است، چنانکه انسان کامل نیز صورت اسم اعظم است; بلکه حقیقت این دو در حضرت غیب یکی است و در عالم تفرقه از هم به حسب صورت متفرق گردند، ولی باز به حسب معنا از هم متفرق نشوند. و این یکی از معانی لن یفترقا حتی یردا علی الحوض می‏باشد. و چنانچه حق تعالی بیدی الجلال و الجمال تخمیر طینت آدم اول و انسان کامل فرموده، بیدی الجمال و الجلال تنزیل کتاب کامل و قرآن جامع فرموده است. و از این جهت آن را «قرآن‏» نیز گویند; چه که مقام احدیت جمع وحدت و کثرت است. و از این جهت، این کتاب قابل نسخ و انقطاع نیست; زیرا که اسم اعظم و مظاهر او ازلی و ابدی است و تمام شرایع دعوت به همین شریعت و ولایت محمدیه است.
و شاید به همین نکته که در انا انزلنا گفته شد، انا عرضنا الامامة نیز به صیغه جمع ذکر شده; زیرا که به حسب باطن حقیقت ولایت، و به حسب ظاهر شریعت‏یا دین اسلام یا قرآن یا نماز است.
مطلب سوم، دراجمالی از کیفیت نزول قران است و این از لطایف معارف الهیه و از اسرار حقایق دینیه است که کم کسی می‏تواند به شمه‏ای از آن راه پیدا کند به طریق علمی. و جز کمل از اولیا که اول آنها خود وجود مبارک رسول ختمی است و پس از آن به دستگیری آن سرور دیگر از اولیاء و اهل معارفند، کسی دیگر نتواند به طریق کشف و شهود از این لطیفه الهیه مطلع شود; زیرا که مشاهده این حقیقت نشود جز به وصول به عالم وحی و خروج از حدود عوالم امکانی. و ما در این مقام به طریق اشاره و رمز بیانی از این حقیقت می‏کنیم.
باید دانست که قلوبی که به طریق سلوک معنوی و سیر باطنی سیر الی الله می‏کنند و از منزل مظلم نفس و بیت انیت و انانیت مهاجرت می‏نمایند دو طایفه‏اند به طرق کلی:
اول، آنان که پس از اتمام سفر الی الله، موت آنها را درک کند; و در همین حال جذبه و فنا و موت باقی مانند. و اینها اجرشان علی الله و هو الله است. اینها محبوبینی هستند که در تحت «قباب الله‏» فانی، و کسی آنها را نشناسد و به کسی رابطه پیدا نکنند و آنها نیز جز حق کسی را نشناسند اولیائی تحت قبابی، لا یعرفهم غیری .
طایفه دوم آنان هستند که پس از تمامیت‏سیر الی الله و فی الله، قابل آن هستند که به خود رجوع کنند و حالت صحو و هشیاری برای آنها دست دهد. اینها آنان هستند که به حسب تجلی به فیض اقدس، که «سر قدس‏» است، تقدیر استعداد آنها شده و آنها را برای تکمیل عباد و تعمیر بلاد انتخاب فرموده‏اند. اینها پس از اتصال به حضرت علمیه و رجوع به حقایق اعیان، کشف سیر اعیان و اتصال آنها را به حضرت قدس و سفر آنها را الی الله و الی السعاده نمایند، و مخلع به لعت‏بهشت‏شوند. و این کشف وحی الهی است قبل از تنزل به عالم وحی جبرائیلی. و پس از آن که از این عالم توجه به عوالم نازله کردند، کشف آنچه در اقلام عالیه و الواح قدسیه است نمایند به قدر احاطه علمیه و نشئه کمالیه خود که تابع حضرات اسمائیه است. و اختلاف شرایع و نبوات بلکه جمیع اختلافات از آنجا است.
و در این مقام گاه شود که آن حقیقت غیبیه و سریره قدسیه، که در حضرت علمیه و اقلام و الواح عالیه مشهود شده ، از طریق غیب نفس و سر روح شریف آنها به توسط ملک وحی، که حضرت جبرئیل است، تنزل کند در قلب مبارک آنها. و گاهی جبرائیل «تمثل مثالی‏» پیدا کند در حضرت «مثال‏» برای آنها، و گاهی «تمثل ملکی‏» پیدا کند; و از مکمن غیب به توسط آن حقیقت تا مشهد عالم شهادت ظهور پیدا کند، و آن لطیفه الهیه را تنزل دهد; و در هر نشئه از نشئات، صاحب وحی به طوری ادراک کندو مشاهده نماید: در حضرت علمیه به طوری، و در حضرت اعیان به طوری، و در حضرات اقلام به طوری، و در حضرات الواح به طوری، و در حضرت مثال به طوری، و در حس مشترک به طوری، و در شهادات مطلقه به طوری. و این، هفت مرتبه از تنزل است، که شاید نزول قرآن بر «سبعة احرف‏» اشاره به این معنی باشد. و این معنی منافات ندارد با آنچه فرماید: قرآن و احد من عند واحد، چنانچه معلوم است. و این مقام را تفصیلی است که مناسب ذکر نیست.
مطلب چهارم، در سر «هاء» غایب است در «انزلناه‏». چنانچه معلوم شد، از برای قران قبل از تنزل در این نشئه، مقامات و کینونت هایی است: اول مقام او، کینونت علمیه او است در حضرت غیبیه به تکلم ذاتی و مقارعه ذاتیه به طریق احدیت جمع. و ضمیر غایب شاید اشاره به آن مقام باشد، و برای افاده این معنی به ضمیر غیب ذکر فرموده است; کانه می‏فرماید همین قران نازل در «لیلة القدر» همان قران علمی در سر مکنون و غیبی در نشئه علمیه است;که او را از آن مراتب، که در یک مقام متحد با ذات و از تجلیات اسمائیه بود، نازل فرمودیم; و این حقیقت ظاهر سر الهی است. و این کتاب، که در کسوه عبارات و الفاظ نموده، در مرتبه ذات به صورت تجلیات ذاتیه، و در مرتبه فعل عین تجلی فعلی است; چنانچه امیرالمؤمنین صلوات الله علیه فرمود: انما کلامه فعله.
مطلب پنجم، در بیان «لیلة القدر» و در آن مباحث‏بسیار و معارف بیشماری است که علماء اعلام رضوان الله علیهم به حسب مشارب و مسالک خود از آن بحث فرمودند; و ما در این اوراق بعض از آن را به طریق اشاره بیان می‏کنیم. و بعض از مطالب هم ذکری از آن نفرمودند که ما اشاره به آن می‏کنیم در ضمن اموری.
اول در وجه تسمیه «لیلة القدر» علما اختلافاتی کردند. بعضی برآنند که چون صاحب شرف و منزلت است، و قرآن صاحب قدر به توسط ملک صاحب قدر بر رسول صاحب قدر برای امت صاحب قدر وارد شده است، لیلة القدرش گویند. و بعضی گفته‏اند که برای آن «لیلة قدر» به آن گویند که تقدیر امور و آجال و ارزاق مردم در این شب می‏شود. و بعضی گفته‏اند به واسطه آن که از کثرت ملائکه زمین تنگ شود، آن را قدر گویند. و آن از قبیل: و من قدر علیه رزقه، است. این حرف هایی است که در این مقام گفته شده. و در هر یک از آن مقامات تحقیقاتی است که اشاره به آن اجمالا خالی از فایده نیست.
اما مطلب اول، که به معنی صاحب منزلت و قدر بودن است. پس بدان که کلامی در این مقام است که مطلق زمان و مکان که بعضی شریف و بعضی غیر شریف و بعضی سعد و بعضی نحس است، آیا از خود ذات زمان یا تشخصات ذاتیه آن است. و همین طور در مکان. یا آن که بواسطه وقوع وقایع و حصول امور شریفه و خسیسه، بالعرض دارای آن مزیت‏شوند. و این گرچه مبحث مهم شریفی نیست و بحث در اطراف آن چندان مفید نیست، لکن ما به طریق اختصار از آن یاد کنیم.
وجه ترجیح احتمال اول آن است که ظاهر اخبار و آیاتی که برای زمان و مکان شرافت‏یا نحوست اثبات نمودند، آن است که صفت‏خود آنهاست. نه صفت‏به حال متعلق. و چون مانع عقلی ندارد، حمل آنها بر ظاهر خود متعین است.
وجه ترجیح احتمال دوم آن است که حقیقت زمان و مکان حقیقت واحده بلکه شخصیت آنها نیز شخصیت واحده است; و از این جهت، ممکن نیست‏شخص واحد، در حکم، متجزی و مختلف شود. بنابراین، ناچار آنچه وارد شده در شرافت‏یا نحوست، محمول بر وقایع و قضایای حاصله در آنها است. و این وجه برهانی نیست; زیرا که زمان گرچه شخص واحد است، ولی چون متدرج و ممتد است و حقیقت مقداریه است، مانع ندارد که بعضی اجزاء آن با بعضی دیگر در حکم و اثر مختلف باشد. و برهانی قائم نشده است که هر شخص به هر طوری هست دارای دو حکم و دو اثر نمی‏شود، بلکه خلاف آن ظاهر است. مثلا، افراد انسان با آن که هر یک شخص واحد هستند، معذلک، در صورت جسمیه آنها اختلافات کثیره هست; مثلا، جلیدیه و دماغ و قلب شریفتر و لطیفترند از اعضای دیگر، و همین طور قوای باطنه و ظاهره آن بعضی اشرف از بعضی هستند. و این برای آن است که در این عالم انسان به نعت وحدت تامه ظاهر نیست، گرچه شخص واحد است; ولی چون به نعت کثرت ظاهر است، احکام او نیز مختلف شود.
و اما ترجیح احتمال اول نیز وجه صحیح دل پسندی نیست; زیرا که مرجع این حرف به «اصالة الظهور» و « اصالة‏الحقیقة‏»، مثلا، می‏باشد. و در اصول معلوم شده است که «اصالة الحقیقة‏» و «اصالة الظهور» برای آن است که در مورد شک در مراد، تعیین مراد کند; نه پس از معلومیت مراد، اثبات حقیقت نماید.
بنابراین، هر دو وجه ممکن است، ولی وجه ثانی به نظر راجح است. بنابراین، شاید «لیلة القدر» برای آن صاحب «قدر» شده است که شب وصال نبی ختمی و لیله وصول عاشق حقیقی به محبوب خود است. و در مباحث‏سابقه معلوم شد که تنزل ملائکه و نزول وحی پس از حصول فنا و قرب حقیقی است. و از اخبار کثیره و آیات شریفه نیز استفاده شود که شرف و نحوست زمانها و مکانها به واسطه وقایع در آن است; و این با مراجعه معلوم شود. گرچه استفاده شرف ذاتی از بعض آنها نیز می‏شود.
و اما احتمال دیگر که لیله القدرش گویند: برای آن که در آن تقدیر امور ایام سنه شود. پس، بدان که حقیقت «قضا» و «قدر» و کیفیت آن، و مراتب ظهور آن، از اجل و اشرف علوم الهیه است; و از باب کمال دقت و لطافت آن، غور در اطراف آن برای نوع مردم منهی و موجب حیرت و ضلالت است. و از این جهت، این حقیقت را از اسرار شریعت و ودایع نبوت باید شمرد، و از بحث دقیق در اطراف آن باید صرف نظر کرد. و ما اشاره به یک مبحث آن، که مناسب این مقام است، می‏کنیم. و آن است که با آن که تقدیر امور در علم حق تعالی در ازل آزال شده و از امور تدریجیه نسبت‏به مقام منزه علم ربوبی نیست، معنی «تقدیر» در هر سال، در لیله معینه، چیست؟
بدان که از برای «قضا» مراتبی است که به حسب آن مراتب و نشئات احکام آنها متفاوت شود. مرتبه اولی از آن، حقایقی است که در حضرت علم به تجلی به «فیض اقدس‏» تبع ظهور اسماء و صفات تقدیر و اندازه‏گیری شود. و بعد از آن در اقلام عالیه و الواح عالیه، حسب ظهور، به تجلی فعلی تقدیر و تحکیم شود. و در این مراتب تغییرات و تبدیلاتی واقع نشود. و قضای حتم لایبدل، حقایق مجرده واقعه درحضرات اعیان و نشئه علمیه و نازله در اقلام و الواح مجرده است. و پس از آن، حقایق به صور برزخیه و مثالیه در الواح دیگر و عالم نازلتر ظهور کند، که آن عالم «خیال منفصل‏» و «خیال الکل‏» است، که به طریقه حکماء اشراق آن عالم را عالم «مثل معلقه‏» گویند. و در این عالم تغییرات و اختلافاتی ممکن الوقوع بلکه واقع است. و پس از آن، تقدیرات و انداره گیریها به توسط ملائکه موکله به عالم طبیعت است; که در این لوح قدر، تغییرات دائمی و تبدیلات همیشگی است، بلکه خود صورت سیاله و حقیقت متصرمه و متدرجه است. و در این لوح، حقایق قابل شدت و ضعف، و حرکات قابل سرعت و بطؤ و زیاده و نقیصه‏اند; و معذلک، وجهه «یلی اللهی‏» و وجهه غیبی همین اشیاء، که جهت تدلی به حق است و صورت ظهور «فیض منبسط‏» و «ظل ممدود» است و حقیقت «علم فعلی‏» حق است، به هیچ وجه تغییر و تبدیل در آن راه ندارد.
بالجمله، کلیه تغییرات و تبدیلات و زیادی آجال و تقدیر ارزاق نزد حکماء در لوح «قدر علمی‏» که «عالم مثل‏» است - و نزد نویسنده در لوح «قدر عینی‏» که محل خود تقدیرات است - به دست ملائکه موکله به آن واقع شود. بنابراین، مانعی ندارد که چون «لیلة القدر» لیله توجه تام ولی کامل و ظهور سلطنت ملکوتیه او است، به توسط نفس شریف ولی کامل و امام عصر و قطب هر زمان که امروز حضرت بقیة الله فی الارضین سیدنا و مولانا و امامنا و هادینا، حجة بن الحسن العسکری ارواحنا لمقدمه فداءاست - تغییرات و تبدیلات در عالم طبع واقع شود. پس، هر یک از جزئیات طبیعت را خواهد بطئی الحرکة کند، و هر یک را خواهد سریع کند، و هر رزقی را خواهد توسعه دهد، و هر یک را خواهد تضییع کند. و این اراده اراده حق است، و ظل و شعاع اراده ازلیه و تابع فرامین الهیه است; چنانچه ملائکه الله نیز از خود تصرفی ندارند و تصرفات همه، بلکه تمام ذرات وجود، تصرف الهی و از آن لطیفه غیبیه الهیه است - فاستقم کما امرت.
امر دوم، در حقیقت «لیلة القدر». بدان که از برای هر رقیقه حقیقتی، و برای هر صورتی ملکی باطنی ملکوتی و غیبی است. و اهل معرفت گویند که مراتب نزول حقیقت وجود به اعتبار احتجاب شمس حقیقت درافق تعینات، «لیالی‏» است; و مراتب صعود به اعتبار خروج شمس حقیقت از آفاق تعینات، «ایام‏» است. و شرافت و نحوست «ایام‏» و «لیالی‏» به حسب این بیان واضح شود.
و به اعتباری، قوس نزول لیلة القدر محمدی است; و قوس صعود یوم القیمه احمدی است; زیرا که این دو قوس مد نور «فیض منبسط‏»است که «حقیقت محمدیه‏» است و تمام تعینات از تعین اولی «اسم اعظم‏»است. پس، در نظر وحدت، عالم شب قدر و روز قیامت است; و بیش از یک شب و روز نیست، که آن تمام دار تحقق و لیلة القدر محمدی و یوم القیمه احمدی است. و کسی که متحقق به این حقیقت‏شود، همیشه در «لیلة القدر» و «یوم القیمه‏»است، و این با هم جمع شود.
و به اعتبار نظر کثرت، لیالی و ایام پیدا شود. پس بعضی صاحب قدر است، و بعضی نیست. و در بین همه لیالی، بنیه احمدی و تعین محمدی صلی الله علیه و آله، که نور حقیقت وجود به جمیع شئون و اسماء و صفات و با کمال نوریت و تمام حقیقت در افق آن غروب نموده است، لیلة القدر مطلق است; چنانچه یوم محمدی یوم القیمه مطلق است. و دیگر لیالی و ایام «لیلة القدر»است. پس، قرآن هم جملة در لیلة القدر نازل شده به طریق کشف مطلق کلی، و هم نجوما در عرض بیست و سه سال در «لیلة القدر» نازل شده. و دلالت‏بر آنچه احتمال دادیم از حقیقت لیلة القدر می‏کند دیث‏شریف طولانی که در تفسیر برهان از کافی شریف نقل فرموده و در آن حدیث است که نصرانی گفت‏به حضرت موسی بن جعفر که تفسیر باطن حم، و الکتاب المبین انا انزلناه فی لیلة مبارکه انا کنا منذرین فیها یفرق کل امر حکیم، چیست فرمود: اما «حم‏» محمد صلی الله علیه و آله است. و اما «کتاب مبین‏» امیر المؤمنین علی است. و اما «اللیلة‏» فاطمه علیها السلام است.
و در روایتی،«لیالی عشر» به ائمه طاهرین از حسن تا حسن تفسیر شده است. و این یکی از مراتب «لیلة القدر» است که حضرت موسی بن جعفر ذکر فرموده، و به معارف چندی اشاره فرموده و از اسرار مهمه‏ای کشف فرموده، و شهادت دهد بر آن که «لیلة‏القدر» تمام دوره محمدیه است.
امر سوم، بدان که از برای «لیلة القدر» چنانچه حقیقت و باطنی است که به آن اشاره شد، از برای آن صورت و مظهری است‏بلکه مظاهری است در عالم طبع. و چون مظاهر ممکن است در نقص و کمال فرقها کند، از این جهت ممکن ست‏بین اقوال و اخباری که در باب تعیین «لیلة‏القدر» وارد شده است جمع نمود به اینکه تمام آن لیالی شریفه که در روایات است از مظاهر «لیلة القدر» است; الا آن که بعضی در شرافت و کمال مظهریت فرق دارد. و آن شب شریفی که تمام ظهور «لیلة القدر» و شب وصل تام ختمی و وصول کامل خاتمی است، در تمام سال، یا در شهر مبارک رمضان، یا در عشر آخر آن، یا در لیالی ثلاثه، مختفی است. و در روایات عامه و خاصه نیز اختلافی است. و در روایات خاصه نیز به طریق تردید، در شب نوزدهم و بیست و یکم و بیست و سوم، مذکور شده. و گاهی تردید بین شب بیست و یکم و بیست و سوم شده است.
شهاب بن عبدربه گوید: «گفتم به حضرت صادق علیه السلام که مرا خبر ده به «لیلة القدر». فرمود: «شب بیست و یکم و شب بیست و سوم‏».
قوله تعالی: و ما ادریک ما لیلة القدر. این ترکیب برای تفخیم و تعظیم و بزرگی مطلب است و عظمت‏حقیقت، خصوصا به ملاحظه متکلم و مخاطب. با آن که حق تعالی جلت قدرته متکلم است و رسول اکرم صلی الله علیه و آله مخاطب است، با این وصف، به قدری گاهی مطلب با عظمت است که اظهار آن در نسج الفاظ و ترکیت‏حروف و کلمات ممکن نیست; کانه می‏فرماید: لیلة القدر نمی‏دانی چه حقیقت‏با عظمتی است; حقیقت آن را نتوان بیان نمود و نسج و نظم حروف و کلمات ممکن نیست. و لهذا با آن که کلمه «ما» برای بیان حقیقت است، از بیان آن صرف نظر فرموده و فرمود: لیلة القدر خیر من الف شهر: به خواص و آثار آن معرفی آن را فرمود، چه که بیان حقیقت ممکن نیست. و از این جا نیز می‏توان حدس قوی زد به اینکه حقیقت «لیلة القدر» و باطنش غیر از این صورت و ظاهر است. گرچه این ظاهر نیز با اهمیت و عظمت است، ولی نه به آن مثابه که نسبت‏به رسول الله، ولی مطلق و محیط به کل عوالم، این نحو تعبیر شود.
قوله تعالی: لیلة القدر خیر من الف شهر. اگر ملاحظه صورت ظاهر ملکیه «لیلة القدر» را کنیم، خیریت آن از «الف شهر» یعنی هزار ماهی که در آن لیلة القدر نباشد. یا «لیلة القدر» و عبادت و طاعت در آن بهتر است از هزار ماه که اسرائیل‏ها حمل سلاح می‏کردند و در راه خدا جهاد می‏کردند. یا آن که «لیلة القدر» بهتر است از هزار ماه سلطنت‏بنی امیه لعنهم الله; چنانچه در روایات شریفه است.
و اگر ملاحظه حقیقت «لیلة القدر» شود،«الف شهر» ممکن است کنایه از جمیع موجودات باشد، به اعتبار آن که «الف‏» عدد کامل است، و مراد از «شهر» انواع است. یعنی، بنیه شریفه محمدیه که انسان کامل است از هزار نوع که جمیع موجودات می‏باشد بهتر است; چنانچه بعضی از اهل معرفت گفته است.
و احتمال دیگری به نظر نویسنده آمده آن است که «لیلة القدر» اشاره باشد به مظهر اسم اعظم; یعنی مرآت تام محمدی صلی الله علیه و آله. و «هزار»و یک اسم است، و یک اسم «مستاثر» در علم غیب است، از این جهت «لیلة القدر» نیز مستاثر است و لیله قدر بنیه محمدی نیز اسم مستاثر است. از این جهت، براسم مستاثر کسی جز ذات مقدس رسول ختمی صلی الله علیه و آله اطلاع پیدا نکند.
قوله تعالی: تنزل الملائکه و الروح فیها باذن ربهم من کل امر. در این آیه شریفه مطالبی است که به طریق اجمال آن را مذکور می‏داریم.
امر اول در ذکر صنوف ملائکة الله تعالی و اشاره به حقیقت آنها علی الاجمال. بدان که بین محدثین و محققین اختلاف است در تجرد و تجسم ملائکه الله. کافه حکماء و محققین و بسیاری از محققین فقهاء قائل به تجرد آنها و تجرد نفس ناطقه شدند، و بر آن برهانهای متین اقامه فرمودند. و از بسیاری از روایات و آیات شریفه نیز استفاده تجرد شود; چنانچه محدث محقق، مولانا محمد نقی مجلسی، پدر بزرگوار مرحوم مجلسی، در شرح فقیه، در ذیل بعضی روایات فرموده است که این دلالت کند بر تجرد نفس ناطقه.
حق در نزد نویسنده موافق با عقل و نقل آن است که از برای ملائکه الله اصنافی است کثیره که بسیاری از آنها مجردند و بسیاری از آنها جسمانی برزخی هستند - و ما یعلم جنود ربک الا هو. و اصناف آنها به حسب تقسیم کلی آن است که گفته‏اند موجودات ملکوتیه بر دو قسم است: یکی آن که تعلق به عالم اجسام ندارد، نه تعلق حلولی و نه تعلق تدبیری. و دیگر آنکه به یکی از این دو وجه تعلق داشته باشد.
و طایفه اولی دو قسمند:
یک قسم، آنان که به آنها ملائکه «مهیمه‏» گویند. و آنها آنانند که مستغرق در جمال جمیل و متحیر در ذات جلیل می‏باشد و از دیگر خلایق غافل و به دیگر موجودات توجه ندارند.
و در اولیاء خدانیز یک طایفه هستند که چنین می‏باشند. و چنانچه ما مستغرق بحر ظلمانی طبیعت هستیم و از عالم غیب و ذات ذوالجلال، با آن که ظاهر بالذات و هر ظهوری پرتو ظهور او است، بکلی غافل هستیم، آنها از عالم و هر چه در او است غافل و به حق و جمال جمیل او مشغولند. و در روایت است که خداوند مخلوقاتی دارد که نمی‏دانند خداوند آدم و ابلیس را خلق فرموده.
قسم دوم، آنان هستند که خدای تعالی آنها را وسایط رحمت وجود خود قرار داده; و آنها مبادی سلسله موجودات و غایت اشواق آنها هستند. و این طایفه را «اهل جبروت‏» گویند. و مقدم و رئیس آنها «روح اعظم‏» است. و شاید آیه شریفه تنزل و الملائکة و الروح نیز اشاره باشد به این طایفه از ملائکه الله. و اختصاص به ذکر «روح‏»، با آن که از ملائکه است، برای عظمت او است; چنانچه در آیه شریفه یوم یقوم الروح و الملائکه صفا، نیز اشاره به همین است. و به اعتباری روح را «قلم اعلی‏» گویند; چنانچه فرماید: اول ما خلق الله القلم. و به اعتباری روح او را «جبرائیل‏» دانند. و فلاسفه جبرائیل را آخر ملائکه کروبین دانند; و او را «روح القدس‏» دانند; و روح را اول ملائکه کروبین دانند. و در روایات شریفه نیز فرموده که «روح اعظم‏» از جبرئیل است; چنانچه از کافی شریف منقول است که ابو بصیر گوید: سئوال کردم از حضرت صادق سلام الله علیه از قول خدای تعالی: یسئلونک عن الروح قل الروح من امر ربی. فرمود: «خلقی است اعظم از جبرائیل و میکائیل. با رسول خدا صلی الله علیه و آله بود، و با ائمه علیهم‏السلام هست. و او از ملکوت می‏باشد». و در بعض روایات است که «روح‏» از ملائکه نیست، بلکه اعظم از آنهاست.
قسم دیگر از ملائکه الله آنها هستند که موکل بر موجودات جسمانیه و مدبر در آنها هستند. و از برای اینها صنو ف کثیره و طوایف بی شمار است; زیرا از برای هر موجود علوی یا سفلی، فلکی یا عنصری، وجهه‏ای ملکوتی است که به آن وجهه به عالم ملائکه الله متصل و با وجود حق پیوند است; چنانچه حق اشاره به ملکوت اشیاء فرماید در آیه شریفه که می‏فرماید: فسبحان الذی بیده ملکوت کل شی‏ء و الیه ترجعون.
و حضرت رسول در کثرت ملائکه فرماید - چنانچه روایت‏شده -: اطت السماء; حق له ان تئط: ما فیها موضع قدم الا و فیه ملک ساجد او راکع. و در روایات شریفه راجع به کثرت ملائکه و بسیاری صنوف آنها مذکور است.
امر دوم در بیان کیفیت تنزل ملائکه الله است‏بر ولی امر بدان که روح اعظم، که خلقی اعظم از ملائکه الله یعنی در مرتبه اول از ملائکه الله واقع است و اشرف و اعظم از همه است، و ملائکه الله مجرده قطان عالم جبروت از مقام خود تجافی نکنند، و از برای آنها نزول و صعود به آن معنی که از برای اجسام است مستحیل است; زیرا که مجرد از لوازم اجسام مبری است و منزه است. پس،تنزل آنها، چه در مرتبه قلب یا صدر یا حس مشترک ولی، و چه در بقاع ارض و کعبه و حول قبر رسول خدا صلی الله علیه و آله، و چه در بیت‏المعمور باشد، به طریق تمثل ملکوتی یا ملکی است; چنانچه خدای تعالی در باب تنزل «روح الامین‏» بر حضرت‏مریم علیهاالسلام‏فرماید: فتمثل لها بشرا سویا. چنانچه برای اولیاء و کمل نیز تمثل ملکوتی و تروح جبروتی ممکن است. پس، ملائکه الله را قوه و قدرت دخول در ملک و ملکوت است‏به طور تروح و رجوع از ظاهر به باطن. و تصدیق این معنی سهل است‏برای کسی که حقایق مجردات را، چه مجرد ملکوتی یا جبروتی و چه نفوس ناطقه که نیز از مجردات جبروتیه یا ملکوتیه هستند،فهمیده باشد و مراحل وجود و مظاهر آنها و نسبت ظاهر به باطن و باطن به ظاهر را تصور نموده باشد.
امر سوم، بدان که «لیلة القدر» چون لیله مکاشفه رسول خدا و ائمه هدی است، از این جهت، کشف جمیع امور ملکیه از غیب ملکوت برای آنها می‏شود;و ملائکه موکله بر هر امری از امور برای آن حضرات در نشئه غیب و عالم قلب ظاهر شود، و جمیع اموری که در مدت سال برای خلایق تقدیر شده و در الواح عالیه و سافله مکتوب گردیده، به طور کتب ملکوتی و استجنان وجودی، بر آنها مکشوف و معلوم گردد. و این مکاشفه مکاشفه ملکوتیه است که محیط بر جمیع ذرات عالم طبیعت است; و هیچ امری بر ولی امر از امور رعیت مخفی نخواهد بود. و منافات ندارد که برای آنها در یک شب امر یک سال و در یک حال نیز جمیع امور دهر و در یک لحظه جمیع مقدرات ملکیه و ملکوتیه، و به تدریج درایام سنه نیز جمیع امور یومیه، منکشف شود به طریق اجمال و تفصیل. مثلا، چنانچه در کیفیت نزول قرآن در حدیث است که جمله واحده در «بیت المعمور»، و در ظرف بیست و سه سال بر رسول خدا وارد شده. و ورود در «بیت المعمور» نیز نزول بر رسول خدا است.
بالجمله، گاه شود که ولی امر متصل به ملا اعلی و اقلام عالیه و الواح مجرده شود، و برای او مکاشفه تامه جمیع موجودات شود ازلا و ابدا; و گاه اتصال به الواح سافله حاصل شود، پس مدتی مقدر را کشف فرماید;و تمام صفحه کون نیز در محضر ولایت مآبی او حاضر است و هر چه از امور واقع شود به نظر آن حضرات بگذرد.
و در روایات عرض اعمال بر ولی امر وارد است، که هر پنجشنبه و دوشنبه عرض اعمال بر رسول خدا و ائمه هدی علیهم السلام شود. و در بعضی روایات است که در هر صبح; و در بعضی هر صبح و شب عرض شود اعمال عباد. و اینها نیز به حسب اجمال و تفصیل و جمع و تفریق است. و در این ابواب روایات شریفه از اهل بیت عصمت و طهارت وارد شده که در کتب تفاسیر از قبیل تفسیر برهان و صافی مذکور است.
قوله: سلام هی حتی مطلع الفجر، یعنی، این شب مبارک سلامت است از شرور و بلیات و آفات شیطانیه تا طلوع فجر. یا آن که سلام بر اولیاء خدا و اهل طاعت است. و یا آن که ملائکه الله که با آنها ملاقات کنند، سلام به آنها کنند از جانب حق تعالی تا طلوع فجر.
و روایات شریفه در باب فضل سوره مبارکه‏« قدر» بسیار است. از آن جمله روایتی است که در کافی شریف است از حضرت باقر علیه السلام که فرمود: «کسی که قرائت کند انا انزلناه فی لیلة القدر را به طور جهر، مثل آن است که شمشیر خود را از غلاف بیرون آورده باشد در راه خدا و کسی که سرا بخواند مثل آن است که به خون خود غلطان شده است در راه خدا و کسی که ده مرتبه آن را قرائت کند هزار گناه از گناهان او را محو نماید». و از خواص القران روایت از رسول خدا شده که: «کسی که قرائت کند این سوره را از برای او اجر کسی است که ماه مبارک را روزه گرفته و ادراک لیلة القدر نموده، و قتال در راه خدا نموده.» و الحمدلله اولا و آخرا.
رضا ساعی شاهی
منبع:
برگزیده و تلخیص از کتاب آداب الصلوة حضرت امام خمینی(ره).


همچنین مشاهده کنید