جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا


نیمی انسان، نیمی کرگدن


نیمی انسان، نیمی کرگدن
در تئاتر گاهی واقعیت‌ها دیگر از وجوه و شاکله عینی و هویت‌ داری که برآیند محیط پیرامونی است، برخوردار نیستند و تبدیل به واقعیت‌های قراردادی و نمادین دنیای نمایش می‌شوند. در چنین حالتی همه چیز با رمزگونگی پیچیده و نامتعارفی به زبان نشانه‌ای خاصی تبدیل می‌شود که فقط با تاویل و تحلیل دقیق آن‌ها می‌توان به خود واقعیت پی برد. این نشانه‌‌ها همچون کُدهایی برای رمزگشایی از شکل و محتوای اثر عمل می‌کنند و بعد از این رمزگشایی است که ذهن مخاطب را به واقعیت‌های اولیه‌ای که پیش نیاز شکل‌گیری چنین نمایشی بوده، ارجاع می‌دهند. واقعیت‌های چنین نمایشی هم همواره آکنده از غرابت و شگفتی هستند.
گاهی این غرابت‌ها به یک دگرگونی اشاره دارد و این دگرگون شدن به حدی نزولی و غیر قابل انتظار است که ویژگی‌های چند ژانر نمایشی را به طور همزمان در قالب شاخصه‌های کمیک، فانتزیک و تراژیک به تماشاگر منتقل می‌کند و نمایش نهایتاً از کمدی به درام و از درام به تراژدی استحاله پیدا می‌کند. درست همانند مضمون"بی‌مایگی و بلاهت ذهنی کمیک و یک سویه شده آدم‌ها"، "تلخ مایگی حاصل از پوچی و بیهودگی آن‌ها و تمایل به قدرت" و"استحاله دردناک، بی‌بازگشت و تکان دهنده‌شان به حیوان".
نمایش"کرگدن" نوشته اوژن یونسکو به کارگردانی فرهاد آئیش که هم اکنون در تالار اصلی تئاترشهر اجرا می‌شود، براساس چنین مضمونی شکل گرفته است.
در متن نمایش"کرگدن" مقوله‌هایی چون قدرت و تمایل انسان به آن و نیز میزان انطباق‌پذیری او به زبان نمایش و با استفاده از تمثیل"کرگدن" که حیوانی پوست کلفت، زشت اما قدرتمند به شمار می‌رود، شکل نهایی پیدا کرده است. البته این وجوه بیرونی و نمادین نمایش محسوب می‌شود و جنبه‌های درون متنی اثر از اهمیت بیشتری برخوردارند؛ تکامل ذهنی و جسمی انسان با رویکردی‌ پارادوکسیکال و نامتعارف ارزیابی شده زیرا در نمایش انسان به جای آن که به موجود تکامل یافته‌تری از لحاظ جسمی و ذهنی تبدیل شود، سیر تکوینی متناقضی را پی می‌گیرد که در اصل نوعی سقوط است و به موجودی بسیار زشت و به غایت حیوان، اما از لحاظ جسمی قوی که می‌تواند موجودات ضعیف‌تر مثل گربه‌ها را زیر سم‌هایش له کند، تغییر شکل می‌دهد.
بن‌مایه‌های درون متنی چنین استحاله‌ پرغرابتی هم همانا پوچی و بیهودگی انسان و زندگی و کارکرد حیوانی و حتی ابزاری پیدا کردن انسان برای پیش‌برد یک جریان سیاسی و ایدئولوژیک قدرتمند است که به اقتدارمندی خود او هم می‌انجامد.
در متن نمایش، ذهن و جسم نیز با هم به قیاس در می‌آیند و در نهایت جسم ـ با تبدیل شدن اکثریت افراد جامعه به کرگدن ـ به عنوان عامل قدرت و سلطه بر ذهن پیروز می‌شود. تنها استثنایی که در این میان مورد توجه نویسنده بوده و البته در شرایط و فضای ارائه شده نمایشنامه هم از نقش تعیین کننده‌ای برخوردار است، آقای"برانژه" است که به مثابه بقایای آخرین ذهن انسانی بر جا می‌ماند تا امیدی احتمالی هم به تولد و تکوین مجدد نسل انسان وجود داشته باشد. اما نکته متناقضی در این موضوع است: برای احیای نسل مجدد انسان نیاز به یک زن، یعنی یک مونث هم هست، چون نسل انسان با یک مرد یا یک مذکر هرگز احیا نمی‌شود. لذا امید نمادین"برانژه" واهی است. فراموش نکنیم که برانژه هم می‌خواهد کرگدن شود، اما چون این اتفاق رخ نمی‌دهد مجبور می‌شود انسان بماند. اگر یونسکو می‌خواست نسل انسان بماند، الزاماً باید"دیزی" را هم از فاجعه کرگدن شدن بر حذر می‌داشت تا همراه برانژه به عنوان یک زوج بتوانند همچون یک آدم و حوای ثانی دوباره روند توالد و تناسل انسان را شکل بدهند.
وقتی یک بن مایه ایدئولوژیک بیش از حد سیاسی می‌شود همانند یک اپیدمی جامعه را فرا می‌گیرد و به تک تک افراد سرایت می‌کند. هر فردی به طور همزمان از"منِ انسان" و"منِ فلسفی"اش تهی می‌شود و به دون‌ پایه‌ترین مرتبت حیوانی تنزل می‌یابد. این استحاله روحی و روانی به طور تدریجی شکل می‌گیرد و مهمترین زمینه و بستر تحقق آن، بی‌اختیاری، از خود بیگانگی و بی‌دفاع بودن انسان است. همین او را برای تسلیم بی قید و شرط در برابر هر نوع قدرتی ‌‌آماده می‌کند، چون می‌خواهد سهمی در این قدرت داشته باشد.
اوژن یونسکو نمایشنامه"کرگدن" را در سال ۱۹۵۹ عمدتاً با الهام از تسری و نفوذ فاشیزم در دوران جنگ جهانی دوم که اساساً با استفاده از استحاله ذهنی مردم و نهایتاً‌ در اثر مستحیل شدن آن‌ها در چنین جریان زندگی ستیزی قدرت یافت، به نگارش درآورد.
این نمایش یک کمدی تراژدی ابزورد است که در وجوه کمیک آن نگره‌های فانتزیک هم به چشم می‌خورد. مضافاً این که در کنار بن‌مایه‌های سیاسی و اجتماعی‌اش دارای بن‌مایه فلسفی هم هست که به چرایی و چگونگی بی‌هویت شدن و الناسیون(Alienation) انسان در قرن بیستم نظر دارد.
در نمایش"کرگدن" آدم‌ها از لحاظ ذهنی به حداقل رسیده‌اند و یونسکو گاهی با قرینه‌سازی‌های دو نفره برای پرسوناژها، نشان می‌دهد که هر دو نفر آن‌ها یک نفر به نظر می‌‌رسند و تازه این یک نفر هم دارای عارضه‌مندی است. مخاطب به این نتیجه می‌رسد که تغییری در درون آن‌ها رخ داده که همانند همان"کرگدن شدن" بسیار وحشتناک و از حد تصور هم فراتر است.
هدف اصلی اوژن یونسکو از انتخاب کرگدن، میزان انطباق‌پذیری، سر به راهی و بلاهت بی چون و چرا و در عین حال زشتی، پوست کلفتی و قدرت زیاد و بی‌توجهی به آسیب‌های احتمالی پیرامونی‌اش بوده، اما خود یونسکو جایی گفته ‌که ای کاش به جای کرگدن حیوان سرسپرده‌تر و مطیع‌تری مثل گوسفند را که خصوصیت گله‌وار زیستن در آن بیشتر است، انتخاب می‌کرد، زیرا کرگدن حیوانی تک‌گراست و از گروهی شدن گریزان است؛ با وجود این انتخاب کرگدن هم با توجه به مهاجم بودن و بزرگی جثه‌اش غرابت و مهابت نمایشی زیبایی به متن داده است.
از لحاظ اجرا باید گفت که نمایش"کرگدن" دارای فراز و فرود است: ذهنیتی بینابینی که ناشی از عدم شناخت کامل و قطعیت یافته‌ای از کلیت و جامعیت متن و ردگیری همه ژرف ساخت اثر(داده‌های محتوایی آن) است، منجر شده در همه حوزه‌ها همراه ویژگی‌ها با کاستی‌هایی نیز روبه‌رو شویم و در نهایت، تماشای اجرایی را به پایان ببریم که وجوه کمیک و فانتزیک آن در کل بر جنبه‌های تراژیک و فلسفی اثر غلبه پیدا کرده است. گرچه همان طور که در آغاز این نوشتار اشاره شد نمایشنامه"کرگدن" دارای همه وجوه کمیک، فانتزیک و تراژیک است اما از نیمه متن به بعد جنبه تراژیک آن به تدریج غالب و غالب‌تر می‌شود. در اجرای فعلی با چنین نگره‌ای روبه‌رو نیستیم و اجرا طوری است که سخنان بسیار جدی و محکم برانژه در پایان نمایش هم باز کمیک به نظر می‌رسد. اما چرا این اتفاق رخ داده است؟
در پاسخ به این پرسش باید گفت نمایش"کرگدن" اساساً بر نامتعارف نمایی شکل گرفته و برای هر چه برجسته‌تر و درک‌شدنی‌تر بودن این ویژگی لازم است قبل از استحاله شدن آدم‌ها به کرگدن، آن‌ها از لحاظ نمایه‌های بیرونی، فیزیکی و جسمی در اوج باشند تا تبدیل شدنشان به کرگدن که نوعی استحاله و حتی"گروتسک" (Grotesque) هم است، برای تماشاگر عجیب‌تر، پرغرابت‌تر، نارواتر و غیر طبیعی‌تر جلوه کند. این همان شاخصه تراژیک نمایش است که از نیمه آن باید آغاز شود و در کنار کمیک بودن اثر ما را بترساند و به همدردی وادارد. آدم‌ها در این اجرا قبل از استحاله شدن به"کرگدن" تا حدی کم و کوچک شده‌اند، در حالی که هدف اوژن یونسکو کم شدن ذهنی، درونی و ناتوانی روحی و روانی آن‌ها بوده نه ظاهرشان؛ گرچه استفاده از شاخصه‌های بیرونی و ابژه مخصوصاً در نمایش، می‌تواند بیانگر داده‌های درونی و سوبژه باشد، اما در این نمایش خاص اگر ناتوانی ذهنی آدم‌ها را به کم شدگی فیزیکی و جسمی‌شان نسبت دهیم، آن وقت جنبه فلسفی و ابزورد اثر کمرنگ می‌شود و یا از بین می‌رود. در عوض جنبه‌های فانتزیک برجستگی بیشتری پیدا می‌کند و همین اتفاق غیر ضروری در نمایش رخ داده است. موارد فوق نشان می‌دهد که فرهاد‌ آئیش برخی قراردادها و تابع‌های ذهنی خود را بر ذهنیت اوژن یونسکو تحمیل کرده است.
طراحی صحنه و دکور و لباس که توسط محسن شاه‌ابراهیمی انجام شده نیز همین نگره را‌ نشان می‌دهد. دکور صحنه اول کاربری نمایشی زیبا و خوبی دارد، چون زمینه را برای جمع شدن و جای‌گیری آدم‌ها در فضای شهر و نیز شلوغی و سر و صدای لازم را که یکی از الزامات نمایش کرگدن محسوب می‌شود، فراهم می‌کند. طراحی صحنه دوم که محیط اداره را نشان می‌دهد، متاسفانه ترکیبی دوگانه دارد و آمیزه‌ای از معماری دادگاه و کلیسا است. با این تفاوت که علائم و نشانه‌های این دو مکان حذف شده و نهایتاً هر دو با هم ترکیب شده‌اند و البته نمایه دادگاه بودن آن بیشتر است و اساساً به هیچ محیط اداری شباهت ندارد. بخش سوم دکور که در آن"ژان" و"برانژه" با هم روبه‌رو می‌شوند کاربری نمایشی پیدا کرده و به همان اندازه کاربری مناسب دیگری هم در پایان نمایش دارد.
ناگفته نماند که یکی از تمایزات نمایش"کرگدن" و نیز تفاوت نگرش اوژن یونسکو در مورد تئاتر ابزورد با دیگران آن است که برخلاف بقیه که صحنه این نوع نمایش‌ها را الزاماً تهی و کم دکور ارزیابی کرده‌اند، او به دکور زیاد اهمیت می‌دهد و هر چند این ویژگی‌ کاملاً خوب درنیامده، اما محسن شاه‌ابراهیمی در کل به کاربری دکور نظر داشته است.
چهره‌پردازی‌ها که توسط فریبا ایزدشناس انجام شده تا حدی سرسری و قراردادی به نظر می‌رسند. موهای بلند برخی از بازیگران یکی از آن غرابت‌ نمایی‌های بی‌دلیل است. این آدم‌ها در متن به شکل بلاهت آمیزی منطق‌دان و منطق‌نگر جلوه داده شده‌اند تا تناقضات ذهنی و بسترساز کرگدن شدن بیشتر نمایانده شود، ولی چهره‌پرداز نمایش واقعاً آن‌ها را به جای برخی فیلسوفان و روشنفکران واقعی گرفته است.
نور و صدا کاربری معمول خود را دارا هستند و چیز زیادی به نمایش اضافه نمی‌کنند. از میان بازیگران باید اول به بازی خوب، تاثیرگذار و درخشان احمد ساعتچیان و سپس به بازی شهاب حسینی اشاره کرد که به تناسب نقش‌ها و فیزیک بدنی‌شان جلوه بیشتری دارند، استفاده از بازیگر زن به جای مرد جنبه فانتزیک و نیز ساختگی بودن نمایش را برجسته‌تر کرده و با مضمون و محتوای اثر هماهنگی و تناسب ندارد. ضمناً گرچه قیاس مع‌الفارق است، اما این ذهنیت هم پیش می‌آید که مثلاً چرا کارگردان یک بازیگر مرد را هم برای زن بودن انتخاب نکرده است.
میزانسن‌ها در کل مناسب هستند و با موقعیت‌ها و رخدادهای گوناگون نمایش هماهنگی ‌دارند و فرهاد آئیش در این حوزه موفق است، اما در رابطه با نشان دادن کرگدن‌ها و مقوله کرگدن شدن آدم‌ها کار او باز به سبب همان نگره بینابینی‌اش دوگانه درآمده است: او می‌توانست اساساً کرگدن را هم نشان ندهد و فقط از صدا کمک بگیرد، ولی حالا که نشان داده، این کار باید بی‌نقص انجام می‌شد. در جایی با یک کرگدن کامل روبه‌رو هستیم که عمداً آن را در تاریکی نشان می‌دهد تا این جا هم یک ذهنیت بینابینی ایجاد شود، در جای دیگری فقط سر آدم‌ها تبدیل به کرگدن شده که وجه فانتزیک آن بیشتر و برجسته‌تر شده است. اگر همین پروسه کرگدن شدن برای یکی یا دو نفر از آدم‌ها در دست یا نصف تنه‌شان رخ می‌داد، جنبه فانتزیک و ساختگی بودن و ذهنی شدن بیش از حد واقعه تلخ کرگدن شدن کمتر و در عوض، بر جدی بودن و جنبه تراژیک آن افزوده می‌شد: همان چیزی که مورد نظر اوژن یونسکو بوده است.
نمایش"کرگدن" در کل همان طور که اشاره شد اجرایی بینابینی و دوگانه و نهایتاً حامل برخی ویژگی‌ها و کاستی‌هاست؛ این دوگانگی سبب شده که روند کرگدن شدن آدم‌ها در ذهن تماشاگر به طور کامل به باور درنیاید.
حسن پارسایی
منبع : ایران تئاتر