شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا


آسمان، ستاره می خواهد


آسمان، ستاره می خواهد
جشنواره بیست و ششم در حالی به روزهای پایانی خود می رسد که نمایش چند فیلم از چند کارگردان سینما، رونق جشنواره را بیشتر کرده است. رونقی که جای آن در روزهای ابتدایی به شدت خالی بود. در این یکی دو روز در دو سه نوبت شاهد پر شدن کامل سینما و ازدحام جمعیت در لابی های سینماصحرا بودیم که خوشحال کننده بود.
● هفتم اوست، هشتم تویی (محیا- اکبر خواجویی)
«جاوید - دکتر جوان - دلبسته همکارش محیا می شود و با وجود آنکه درمی یابد شغل والدین محیا مرده شوری است، در گرفتن پاسخ مثبت اصرار می ورزد. محیا شرط ازدواج را شستن هفت مرده قرار می دهد. جاوید در روستایی دورافتاده به شرط عمل می کند و در دیدار مجدد محیا، توسط کرم با ضربات چاقو مجروح می شود. وقتی جاوید زیر لب نام محیا را صدا می زند، او با دسته گلی جلوی تخت می ایستد.» در نزد عامه مردم اکبر خواجویی با سریال «پدر سالار» شناخته می شود. مجموعه ای که در زمان پخش بینندگان فراوانی داشت و از جمله آثار دیدنی تلویزیون محسوب می شود. پیش از این خواجویی یکی دو فیلم سینمایی نیز ساخته است که چندان توفیقی نیافت.
محیا تازه ترین ساخته خواجویی بدون شک بهترین اثر او نیز هست. گر چه فیلم ویژه و خاص نیست و گاه ساختاری تلویزیونی می یابد، اما در لحظاتی نشانه هایی از سینمای حرفه ای را با خود دارد. قصه فیلم دارای توانایی قوی در جذب مخاطب بوده و تا حدودی تازه و نو می نماید که می توانست با گزینش و وسواس بهتر در نحوه روایت و گفتار، موجزتر و جذاب تر گردد.
وجود صحنه های غیرلازم و کشدار شدن روایت، فرم بازیها و شکل دکوپاژ، دیالوگهای طولانی و تأکید فراوان بر نماهای بسته افراد بازی، کلیت کار را از فضای سینما دور و به مدیوم تلویزیون نزدیک ساخته است. افعال و اعمال شخصیتها نه برخاسته از لزوم داستان که در جهت رفع نیاز سازنده اثر است.به طور مثال رفتن جاوید به روستا در جهت به جا آوردن شرط که مشخص است فیلمساز از آن به عنوان تمهیدی در استفاده از لوکیشن روستا و تنوع بصری بهره برده است.
حضور ناگهانی کرم و چاقو زدن به جاوید در صحنه ملاقات دو دلداده نیز به همین منوال است. شاید اگر خواجویی با سعه صدر بیشتری به بازنویسی فیلمنامه می پرداخت، موفق می شد که این مشکلات را برطرف و از شبه هندی شدن پایان بندی فیلم پیشگیری نماید. اگر چه به نظر می رسد با همین سبک و سیاق نیز به واسطه ترسیم مثلث عشقی معمول و تماشاگرپسند، مخاطب نسبی خود را به سینما بکشاند. فیلم ظاهراً تمایل به آن دارد که معناگرا نیز خوانده شود.
بخصوص با توجه به حضور شخصیتی همچون میرطاهر مرده شور که با خواندن اشعار و پز عارف مأبانه سبب تحول شخصیتی جاوید نیز می گردد، اما سیر و سلوک روحی موجود در فیلم بی رمق تر از آن است که بتواند کلیت اثر را تحت تأثیر قرار دهد و آن را اثری معناگرا نشان دهد.
● این مه طولانی (چراغی در مه- پناه بر خدا رضایی)
«رعنا در انتظار بازگشت همسرش از جبهه است. او در حالی که از پدر پیرش مراقبت می کند در کار چراغ سازی به او کمک می نماید. رحمت مرد تنهایی که به گفته پدر آدم خوبی است، چراغی را برای تعمیر به رعنا می دهد تا او میان صبر و ازدواج مردد بماند.»
اولین کار پناه بر خدا رضایی، آنقدر کشدار و کند بود که در هنگام نمایش بسیاری سالن را ترک کردند و ترجیح دادند قهوه و چای بنوشند و گپ بزنند. البته این مسأله مانع از آن نیست که فیلم را اثری نسبتاً خوب و قابل تأمل بدانیم.
شاید سلیقه آنها که سالن را ترک می نمودند با این گونه فیلمها جور نباشد، اما خودمانیم، ما هم که ماندیم گاه از فرط تطویل پلان سکانسها خمیازه می کشیدیم.
همیشه فیلمهای اول، بخصوص آنکه سازنده اش میل وافری به سینمای هندی داشته باشد که در اغلب موارد این گونه است، فیلمهایی تازه و نو و گاه جذاب و دوست داشتنی جلوه می کند. «چراغی در مه» در پاره ای موارد تازه و نو است و از سبک و سیاق خاص و ویژه ای در دکوپاژ و تدوین بهره می برد، اما چندان جذاب و دوست داشتنی نیست.
فیلمبرداری کم کنتراست، طراحی فضاهای سرد و مه آلود، بازیهای نرم و کند، دیالوگ کم و طولانی بودن اکثر پلانها و بهره گیری از تکنیک پلان سکانس و طراحی صحنه محو و ناپیدا، فیلمی خاص و مشخص را رقم زده است که قطعاً در سبک و شکل این گونه آثار موفق جلوه می کند، اما از آنجا که فیلم برای مخاطب ساخته می شود و نه برای دل فیلمساز، قطعاً لازم بوده که در جهت جذب مخاطب بیشتر از سنگینی ریتم و فضا کاسته تا همراه بهتر و بیشتری پیدا نماید.
گاه در بعضی آثار کندی ریتم و حرکت برخاسته از ذات موضوع و شخصیت است (برای درک بهتر نگاه کنید به فیلم طبیعت بی جان) که در این حالت تماشاگر نیز کاملاً این لزوم را درک می نماید، اما موضوع «چراغی در مه» چندان طلب ریتم کند ندارد و چه بسا که با مدنظر گرفتن یک سری رویدادها و حوادث دیگر بتوان همین موضوع و مفهوم مورد نظر فیلمساز را با زبانی شاداب تر به مخاطب منتقل کرد.
● آسمان ستاره می خواهد (آواز گنجشکها- مجید مجیدی)
«کریم کارگر مزرعه پرورش شترمرغ به جهت سهل انگاری در فرار یک شترمرغ از کار اخراج می شود. خانواده حاشیه نشین او نیاز به درآمد کریم دارد و او برای کسب درآمد به کار با موتور رو می آورد. کریم که رفتار خوبی با اعضای خانواده اش ندارد پس از سانحه ای نگاهش نسبت به پیرامون تغییر می کند.»هر چه نام فیلمساز بزرگ باشد به همان نسبت انتظارات از وی نیز بیشتر می شود.
«مجید مجیدی» فیلمساز شناخته شده ای است و آثار قبلی او و موفقیتهایش در جشنواره های جهانی مؤید همین نکته است. «آواز گنجشکها» فیلمی خوش ساخت و قوی است که علاوه بر آنکه از داستان پرکشش و نویی بهره مند است، از پرداخت سینمایی قدرتمندی نیز برخوردار است.
آواز گنجشکها از فیلمنامه ای گیرا و جذاب برخوردار است که در مقاطعی به شدت به زبان بصری سینمایی دست می یابد. مانند پلانهای پخش شدن ماهیهای قرمز در پیاده رو، چیدن پولکهای روی لحاف که به ستاره چین پهلو می زند، ترسیم آن نقاشی بر روی گچ پا و یا رقص انتهایی شترمرغ و... که نشان از هوشیاری و ظرافت دید نویسندگان دارد.
فیلم با نمایی از سر یک شترمرغ و نگاههای سرگردانش آغاز می شود و با رقص عشق آن پایان می یابد.
به نظر در وجه نمادین شترمرغ بدلی از کریم است که در ابتدا سرگردان است و سپس از کانون خانواده اش جدا می شود و در انتها با درک و دریافت احساسات و لطف و مهر اعضای خانواده اش، عاشقانه آنها را دوست می دارد. قصه آن ماهیهای قرمز و به آب انبار رساندن شاه ماهی وجه دیگری از همین معناست.
فیلم تأویل و تحلیل پذیر است و قصه ما در این مجال کوتاه، تنها اشاره به کلیت اثر و معرفی آن است. در «آواز گنجشکها» برخلاف سایر آثار مجیدی رگه هایی از طنز و شوخی ملایم وجود دارد که در دیگر آثار دیده نشده است. این طنز الصاقی نیست و کاملاً برآمده از دل قصه و اعمال شخصیتهاست که بخش عمده ای از آن توسط دکوپاژ و پرداخت صحنه ها حاصل شده است.
در کنار همه محاسن فیلم، در بعضی از لحظات به نظر می آید که فیلم می توانست جمع و جورتر تدوین شود، مانند فصل مسافرکشی با موتور و یا پیدا کردن آدرس صاحب یخچال. در مواردی نیز عناصری در فیلم آورده شده که کلید مشخص در جهت رمزگشایی آنها به دست داده نشده است. مانند چرایی کر بودن دختربچه، نقاشی دختر و حضور پدر در کنار درخت واقعی، دیدن تخم شترمرغ و مواردی از این دست که به حتم قرار است مفاهیم خاص را به تماشاگر القا نماید.
در نهایت «آواز گنجشکها» را می توان اثر درخشان دیگری در کارنامه مجید مجیدی دانست که البته این درخشش داخلی، دلیلی در کسب جوایز جشنواره های بین المللی نمی تواند باشد.
رضا خسروزاد
منبع : روزنامه قدس


همچنین مشاهده کنید