چهارشنبه, ۱۲ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 1 May, 2024
مجله ویستا


نابرابری های خوب


نابرابری های خوب
این مقاله بر آن است كه به بررسی مختصر و مجمل دیدگاه های دارندورف درباره تضادها و برابری های طبقاتی و اجتماعی بپردازد.
به زعم او جامعه دارای دو بعد توافق و تضاد است. در بحث تضادها و نابرابری ها اقتدار را عاملی اساسی می داند و منشأ ساختی تضادها را در این مفهوم پی جویی می كند.
وی مالكیت ابزار تولید را از كنترل و مدیریت تفكیك می كند و تضادها را در جامعه صنعتی كنترل شده و نهادی شده می داند. دارندورف منشأ نابرابری ها را هنجارها و قوانین می داند و نسبت به آینده نابرابری ها و كاهش آن خوشبین است ولی هر چند كه به این كاهش امیدوار است، پیشرفت و آزادی جامعه را حداقلی از نابرابری ها می بیند.
● توافق و تضاد
به عقیده دارندورف جامعه دارای دو بعد توافق و تضاد است و بنابر این هر نظریه جامعه شناختی باید به این دو مقوله توجه نشان دهد. نظریه های توافق بر انسجام و یك پارچگی جامعه تأكید دارند كه از نمونه های این نظریات می توان به كاركردگرایی ساختی اشاره كرد. نظریه تضاد بر برخورد منافع و نقش اعمال زور در جامعه تأكید دارند كه مصداق بارز این نظریات تئوری های كارل ماركس است.
دارندورف تشخیص داده بود كه جامعه نمی تواند بدون وجود این دو جنبه به حیات خود ادامه دهد. كشمكش و توافق لازمه همدیگرند و اگر توافق قبلی در كار نباشد كشمكشی نیز در میان نخواهد بود(ریتزر ،۱۳۷۴ ص ۱۶۰) .او با انتقاد از نظریات ماركس و كاركردگرایی ساختی سعی در تركیب این دو دیدگاه دارد و می خواهد به یك دید تلفیقی برسد و معتقد است كه این دو دیدگاه نمی توانند به نظریه ای رضایت بخش درباره جامعه برسند چرا كه كاركرد گرایی به تضاد اجتماعی بی توجه است و دیدگاه تضاد توافق و هماهنگی در ساختارهای جامعه را نادیده می گیرند. دارندورف هر چند دیدگاه خود را تركیبی می داند ولی چندان به این تلفیق خوشبین نبود و سعی بر آن داشت تا نظریه كشمكش را درباره جامعه بپروراند.
دارندورف همچون ماركس معتقد است كه تضاد امری مسلم و بدیهی در زندگی اجتماعی است و عاملی موثر در ایجاد تغییرات اجتماعی می باشد. او هر چند متأثر از ماركس است ولی با توجه به شرایط جامعه جدید صنعتی انتقاداتی را بر ماركس وارد می كند و بر این ایده است كه نظریات ماركس نمی تواند جنبه های پیچیده جامعه جدید صنعتی را به نحو مطلوبی تبیین كند.
وی بر خلاف ماركس كه مالكیت ابزار تولید را وجه ممیز طبقات می دانست بحث كنترل تولید را مطرح می كند و لذا این مقوله را در تحلیل طبقات اجتماعی در نظر می گیرد و معتقد است كه در جامعه صنعتی مالكیت ثبتی و حقوقی از مالكیت به معنای كنترل و مدیریت بر ابزار تفكیك شده است(ملك، ،۱۳۸۱ ص ۸۶). تغییرات در جامعه جدید سرمایه داری موجب آن شد كه میان مالكیت ابزار تولید و قدرت اقتصادی فاصله ای بوجود بیاید، یعنی كسانی كه دارای قدرت اداری و اقتصادی اند ضرورتاً صاحب وسیله تولید نیستند. او مدعی است كه مفهوم طبقه باید خارج از چارچوب مالكیت ابزار تولید در نظر گرفته شود تا بتواند تمام روابط تولیدی در جامعه معاصر را دربرگیرد(ادیبی و انصاری، ،۱۳۵۸ ص ۱۲۴).
در جامعه صنعتی جدید تضاد بین طبقات اجتماعی دیگر آن تضاد خشن و رادیكالی نیست كه ماركس تصور می كرد كه منجر به انقلاب می شود. به جای این كه طبقات نابرابر به جنگ های خشونت آمیز اقدام كنند در نظام سرمایه داری درگیر كشمكش های كنترل شده و نهادی شده می شوند؛ یعنی در نهادهای جامعه ساری و جاری است و صورت قانونی به خود گرفته است. از بهترین نمونه های نهادی شدن می توان به گسترش اتحادیه های كارگری و سندیكاها اشاره كرد كه از طریق آنها افراد می توانند منافع خود را دنبال كنند و مشاجرات و درگیری ها را به وسیله راه های مسالمت آمیز و قانونی حل و فصل كنند.
به عقده دارندورف علاوه بر این دو طبقه، طبقه نوع سومی رشد كرده است كه به آن عنوان «طبقه متوسط جدید» می دهد. این طبقه پدیده ای جدید است و امروزه جزئی از وسایل تولید نیست بلكه عامل اساسی را باید در توزیع نابرابر اقتدار بین افراد و گروه ها جستجو كرد. اقتدار تنها در ارتباط با سمت و نقش است كه معنی می دهد، اقتدار در تمامی جوامع انسانی وجود دارد و سازمان اجتماعی بدون وجود توزیعی از اقتدار بی معنی است.
او اعتقاد دارد كه اقتدار به طور برابر بین افراد و گروه ها توزیع نشده است، توزیع اقتدار به گونه ای است كه بعضی ها دارای اقتدار و لذا فرمانده اند و مابقی فرمانبر و فاقد اقتدارند و این به معنی توزیع دوگانه اقتدار است. این توزیع نابرابر اقتدار تضاد منافع كسانی كه اقتدار دارند و افراد فاقد اقتدار را در بردارد. منفعت گروه دارای اقتدار در این است كه وضعیت موجود را حفظ كنند و منافع گروه تحت سلطه ایجاب می كند این وضعیت را برهم بزند. هم گروهی های آمرانه تنظیم شده از مفاهیمی است كه دارندورف در ارتباط با اقتدار مطرح می كند و بدین معنی است كه شخصی كه در یك محیط دارای اقتدار است لزوماً همان اقتدار را در محیط دیگر ندارد و چه بسا تحت سلطه باشد و برعكس این نیز صادق است. و بدین ترتیب جامعه از واحدهای گوناگونی ساخته شده است و از آنجا كه جامعه دارای بسیاری از این هم گروهی هاست یك فرد می تواند در یكی از اینها بالادست و یا زیردست باشد.
● شبه گروه- گروه ذی نفع
این دو مفهوم را دارندورف در جهت بسط نظریه خودش به كار می گیرد. شبه گروه ها در واقع دسته های اجتماعی هستند و نه گروه های واقعی(گی روشه، ،۱۳۷۹ ص ۱۰۲) یعنی افراد ممكن است بدون آن كه تشكیل گروه بدهند دارای منافع مشتركی باشند مثل دانشجویان و بازرگانان و... در مقابل شبه گروه ها، گروه های ذینفع قرار دارد كه همان گروه های واقعی در صحنه جامعه اند و این گروه ها برنامه معینی جهت رسیدن به هدف مشخصی دارند مثل جنبش های اجتماعی یا احزاب سیاسی و در واقع این گروه ذینفع است كه به عنوان عاملی مؤثر و فعال در تضادهای منافع نقش اصلی را ایفا می كند.
دارندورف در نظریات خودش تعریف مشخصی از طبقه نكرده است و می توان گفت كه شبه گروه معادل طبقه در خود ماركس و گروه ذینفع برابر با طبقه برای خود است. دارندورف در ارتباط با شبه گروه و گروه ذینفع، منافع آشكار و پنهان را مطرح می كند. منافع آشكار به طور آگاهانه بازیگران را در صحنه جامعه راهنمایی و هدایت می كند و این منافع قوی ترین عوامل تضاد را تشكیل می دهد و افراد می توانند از طریق تشكیل گروه های مشخص مثل سند یكاها و احزاب سیاسی اهداف خود را پی جویی كنند. منافع پنهان منافعی هستند كه افراد و گروه ها به طور آگاهانه این منافع را نمی شناسند ولی راهنمای رفتارشان می باشد و این منافع حداكثر می توانند تشكیل شبه گروه ها بدهند.
● نابرابری اجتماعی
دارندورف اعتقاد دارد كه چهار شكل نابرابری در جوامع انسانی می توان مشاهده كرد:
۱) تفاوت های طبیعی نوعی در صفات، منش و سلیقه افراد.
۲) تفاوت های طبیعی مرتبه ای كه در هوش، استعداد و قدرت افراد وجود دارد.
۳) تمایزگذاری اجتماعی بین موقعیت هایی كه از نظر مرتبه برابرند.
۴) قشربندی اجتماعی افراد بنا به منزلت و ثروت در قالب نظم سلسله مراتبی پایگاه های اجتماعی (ملك، ،۱۳۸۱ ص ۱۱۱).
به زعم دارندورف جوامع اساس خود را بر انتظارات، هنجارها و ارزش هایی استوار می سازند و هرچه افراد منطبق و سازگارتر با این ارزش ها و هنجارها باشند در سلسله مراتب اجتماعی مقام بالاتری دارند و هرچه ناسازگارتر باشند در مقام پایین تر سلسله مراتبی قرار دارند، پس بدین ترتیب او معتقد است كه اگر هنجارها و ارزش ها نباشند قشربندی اجتماعی هم وجود نخواهد داشت، ولی زمانی كه رفتار مردم بر اساس هنجارها سنجش شود ناگزیر نوعی نظام سلسله مراتبی از پایگاه های اجتماعی پدید خواهد آمد.
به طور مثال اگر از شهروندان یك دولت انتظار برود كه از ایدئولوژی رسمی كشور تا حد ممكن با جدیت و به نحوی قانع كننده دفاع كنند این امر منجر به ایجاد تمایز و تفاوت میان شهروندان خواهد شد (ملك، ۱۳۸۱ ص ۱۱۲) آنهایی كه ایدئولوژی رسمی را بپذیرند در مقام بالاترند و آنهایی كه آن را قبول نكنند در مقام پایین تر سلسله مراتب اجتماعی قرار دارند.
دارندورف قوانین جامعه را كه نشأت گرفته از هنجارها و ارزش های جامعه است منشأ نابرابری می داند و اعتقاد دارد كه قوانین شرط لازم و كافی برای نابرابری های اجتماعی است.
به عبارت دیگر نابرابری وجود دارد زیرا قانون وجود دارد. پیش از قانون همه انسان ها مساوی اند اما پس از قانون دیگر برابر نیستند. به عبارت دیگر از آن پس انسان با قانون مرتبط می شود، به این ترتیب نظام تنبیه و پاداشی كه در هر نظام قانون هست كاركردش منجر به ایجاد نابرابری های اجتماعی می شود و به نظر دارندورف قشربندی اجتماعی نتیجه بلافصل كنترل رفتار اجتماعی از طریق احكام مثبت (پاداش) و منفی (تنبیه) است (ملك، ،۱۳۸۱ ص ۱۱۳).
● آینده نابرابری
دارندورف نسبت به آینده نابرابری امیدوار و خوش بین است، نه تنها مبارزه طبقاتی نهادی شده است بلكه برابری فرصت ها و شرایط نیز نهادی شده است و دولت با رواج دادن آموزش و پرورش همگانی نقش عمده ای در ایجاد و برابری فرصت ها و امكان تحرك اجتماعی داشته است.
در جامعه سرمایه داری معاصر یك جنبش دایمی در جهت تحرك طبقاتی میان طبقات و حتی نسل های قدیم و جدید وجود دارد تا جایی كه تعداد كسانی كه شغل پدر خود را ادامه می دهند بسیار ناچیز است (ادیبی و انصاری، ،۱۳۵۸ ص۱۲۶)؛ دولت با ایجاد طرح های خدمات اجتماعی و قوانین مالیاتی كه باعث توزیع مجدد ثروت در جامعه می شود، توانسته است نابرابری ها را كاهش دهد.
هرچند دارندورف به تقلیل نابرابری ها امیدوار است ولی ترس او این است كه این تقلیل بیش از حد شود و این خطراتی را به همراه خواهد داشت زیرا در جامعه ای كه همه افراد از تمام جهات برابر باشند دیگر امید واقع گرایانه و انگیزه ای برای پیشرفت وجود نخواهد داشت (گرب، ،۱۳۷۳ ص ۱۶۳). بنابراین نابرابری تا حدودی ضروری است چرا كه در جامعه انگیزه پیشرفت ایجاد خواهد كرد. دارندورف عمیقاً معتقد است كه آزادی و امید به پیشرفت برای هر نظام عادلانه ضروری است ولی امید به پیشرفت از تفاوت ها و نه از شباهت ها است و آزادی از نابرابری ها نشأت می گیرد و نه از برابری. وی وجود دایمی نابرابری را نیروی محركه ای برای رهایی می داند، طلب كردن جامعه ای كه از هر جهت در آن تساوی برقرار باشد نه تنها غیرواقع بینانه می باشد بلكه آرمانی مخوف و هولناك است. (ملك، ،۱۳۸۱ ص ۱۱۵)
مهرعلی نائیجی
فهرست منابع و مأخذ:
ادیبی، حسین و عبدالمعبود انصاری (۱۳۵۸) نظریات جامعه شناسی، انتشارات جامعه تهران
ریتزر، جورج (۱۳۷۴) نظریه های جامعه شناسی در دوران معاصر ترجمه محسن ثلاثی، انتشارات علمی تهران
گرب ادوارد (۱۳۷۳) جامعه شناسی قشرها و نابرابری های اجتماعی ترجمه سیاهپوش و غروی زاد، نشر معاصر تهران
گی روشه (۱۳۷۹) تغییرات اجتماعی، ترجمه منصور وثوقی، نشر نی، تهران
ملك حسن (۱۳۸۱) جامعه شناسی قشرها و نابرابری های اجتماعی، انتشارات دانشگاه پیام نور، تهران
منبع : روزنامه همشهری


همچنین مشاهده کنید