یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا


خاستگاه نابرابری...


خاستگاه نابرابری...
● چرا مردم در جامعه نابرابرند ؟
جامعه شناسان از آغاز پیدایش جامعه شناسی به مسئله نابرابری توجه نشان داده اند نابرابری موضوع اصلی تمام آثار مارکس است بیشتر مردم پرسش های را درباره نابرابری مطرح می کنند وافرادی که در جستجوی دنیای عادلانه هستند تقریبا همیشه آنرا به عنوان منبع بی عدالتی می شمارند هر بار که ما بایکدیگر به کنش می پردازیم نابرابری به صورتی پدیدار می گردد مثلا ویژگیهای فردی نتنها ما را از یکدیگرمتمایز می کند بلکه اغلب اساس نابرابری میان ما نیزمی شود ما به طور نابرابر زیبا یا با هوش ویا مردم دار هستیم هر کجا که این گونه ویژگی ها مهم باشند نابرابری وجود خواهد داشت مثلا سنجش کل ثروت بسیار دشوار است که این ثروت یکی از منابع نابرابری است آنچه جامعه شناسان انجام داده اند درک واثبات انواع گوناگون نابرابری است وبر معتقد است که ما در سه عرصه نابرابریم عرصه اقتصادی وعرصه اجتماعی وعرصه سیاسی بنابراین جامعه شناسان یادآور می شوند در درون هر سازمان از دانشگاه تا محل کار ما موقعیتهای بدست می آوریم که نابرابرند وحال فرصتی برای بیان این سئوال پیش می آید که چرا نابرابری وجود دارد ؟از آنجا که جامعه شناسان به ماهیت زندگی انسانها توجه دارند برای درک نابرابری میان مردم لازم است تا سازمان اجتماعی را بشناسیم جامعه شناسی به طور کلی دو جنبه از این مسئله را بررسی می کند
۱) چرا نابرابری بوجود می آید ؟
۲) چرا نابرابری در طول زمان پایدار می ماند ؟
واضح است که رویکرد جامعه شناختی نابرابری شامل ایجاد ساختار اجتماعی در جامعه است وساختار اجتماعی الگویی اجتماعی است که شامل مراتب نابرابراست این نه طبیعت انسان است که نابرابری ایجاد می کند ونه برتری طبیعی یا نیروی مافوق طبیعی بلکه کنش متقابل اجتماعی وایجاد الگوهای اجتماعی است که نابرابری را می آفریند بااین حال مارکس معتقد است روزی دنیای بدون نابرابری خواهیم داشت وآنهم مشروط به از میان رفتن جامعه والگوهای اجتماعی است به نظر شمای خواننده آیا آرزوی مارکس تحقق پیدا خواهد کرد ؟آیا می شود در دنیای بدون جامعه زندگی کرد؟ هنگامی که مردم بایکدیگر رابطه برقرار می کنند به کنش متقابل می پردازند واین کنش باعث ایجاد الگوهای اجتماعی می شود یکی از این الگوها ساختار اجتماعی است ساختار اجتماعی تقریبا همیشه یک نظام نابرابراست از میان جامعه شناسان مارکس براهمیت ساختار اجتماعی تاکید می کرد وی سه دلیل اساسی را دراین زمینه بیان می کند تقسیم کار- تضاد اجتماعی- وجود مالکیت خصوصی هنگامی که تقسیم کار در جامعه پدیدار می گردد برخی از این فعالیت ها به بعضی از افراد امتیازاتی در مقابل دیگران می دهند بعضی فعالیت ها ارزشمندتر شمرده می شوند وبرخی امکان کنترل بردیگران را فراهم می کنند از نظر مارکس کارفرما کارگران را کنترل می کند رئیس کارگرانش را استثمار می کند وبه گونه ای فزاینده در رابطه باآنها ثروتمند وقدرتمند می شود وبا گذشت زمان موقعیت خود را مستحکم می کند وامتیازاتش افزایش می یابد همین که این فرایند در جامعه آغاز گردید دیگر نمی توان به آسانی آن را متوقف کرد ونابرابری شکل وگسترش می یابد به نظر من اگر همه وظایف یکسانی را انجام دهند اگر کارگر وکارفرما نباشد برابری در جامعه بر قرار خواهد بود ولی باتوسعه تقسیم کار دیگر جای برای این نظر باقی نمی ماند تقسیم کار وقتی گسترش می یابد انواع فعالیتها را در بر می گیرد تقسیم کار ونابرابری می توانند در خانواده ها در گروههای دوستی در مدارس ویا هر جا که سازمان اجتماعی وجود دارد یافت شود وتقسیم کار دراین گونه جاها از آن روست که تقسیم بندی میان رهبران وپیروان در این گروهها بوجود می آید میشلز این فرایند را فرایندی گریز ناپذیر می داند در هر سازمانی همین که رهبر انتخاب شد نیروهای معینی به حر کت در می آیند تا امتیازاتی نسبت به همه افراد داشته باشند در واقع رهبری معمولا پیرامون تعداد اندکی از افراد متمرکز می گردد که میشلز آنها را نخبگان می نامد بد بینی میشلز درباره امکان برابری در سازمان قانون آهنین الیگارشی نامیده شده است ولی در مواقعی هم عواملی وارد می شوند که در جهت برابری عمل می کنند برای مثال در توسعه اقتصادی جامعه گرهارد لنسکی به ما نشان می دهد که با گذر جامعه از وضعیت کشاورزی به صنعتی برابری بیشتر می شود این پدیده برای آن رخ می دهد که نیروی کار آگاه تر وتخصصی تر می شود وگروه نخبگان نیاز به کمک بیشتری برای رهبری جامعه دارند وبخشی از هزینه این کمک سهیم شدن در ثروت وقدرت است البته لنسکی هرگز ادعا نمی کند که نابرابری پایان می یابد بلکه می گوید با صنعتی شدن نابرابری فقط تعدیل می شود.
در واقع هنگامی که مردم گرد هم می آیند تا سازمان ویا تشکیلات خاص خود را برپا سازند -مثل بنگاه کسب وکار- تقسیم به گونه ای هدفمند وهمراه با نابرابری روشن وآشکار بوجود می آید وبر این نظام نابرابری را به عنوان اقتدار عقلانی- قانونی یا اقتدار بوروکراتیک توصیف می کند یعنی رتبه بندی تعمدی موقعیت ها برحسب قدرت اجتماعی در سازمان به نظر شما هدف از این کار چیست؟وبر پاسخ می دهد که هدف کارایی است در جهان مدرن از آنجا که کارایی در سازمان بسیار اهمیت دارد افراد تعمدا آنچه را نظام عقلانی نابرابر می پندارند بوجود می آورد تا اطمینان پیدا کنند که تقسیم قدرت و مسئولیت به گونه ای روشن وکارآمد برقرار گردیده نابرابری خود باعث ایجاد تضاد اجتماعی می شود تضاد به معنای مبارزه کنشگران برسر چیزی ارزشمند تراست تضاد وستیز هنگامی رخ می دهد که کمیابی وجود دارد هرکسی نمی تواند آنچه را می خواهد به دست آورد زیرا چیزهای را جستجو می کند که به اندازه کافی وجود ندارند وهمچنین هنگامی که برخی از افراد آنچه را که جامعه ارزشمند می داند در انحصار خود در می آورندتضاد شکل می گیرد .هنگامی که تضاد وجود دارد وبرخی افراد پیروز می شوند آنها می توانند بهتر از مخالفان به هدف هایشان دست یابند می توانند یک نظام نابرابر ایجاد کنند یعنی ساختاری اجتماعی که درآن آنها در بالاقرار دارند وفرهنگ ومجموعه ای از نهادها آنها را حفظ می کنند این نظام نابرابر به تامین بقای آنها در این موقعیت ممتاز کمک می کند ایجاد نظام دایمی از نابرابری از چند لحاظ به سود گروه مسلط است
۱) امتیازاتی را که گروه قبلا داشته حفظ می کند
۲) گروه مسلط را در موقعیت رقابت آمیز مساعدی برای مشاغل وآموزش وپرورش ومسکن قرار می دهد
۳) به نخبگان امکان می دهد تااز کسانی که در موقعیت های فروتر قرار دارند به عنوان کارگر ومستاجر ومصرف کننده استفاده کنند ما به درستی می توانیم معتقد باشیم که نظام نابرابری موقعیت ممتاز قدرتمندان را حفظ می کند ونفوذ رقابت آمیز آنها را افزایش می دهد وبه آنها امکان می دهد که کسانی را که در موقعیت های پایین تری هستند استثمار کنند حال جهان را به منزله جایگاه تضاد وستیز اجتماعی مستمر تصور کنید همه افراد یاگروهها ویا سازمانها برای هرچه ارزشمندتر باشد مبارزه می کند همان طوری که برخی برنده می شوند دیگران بازنده می شوند وبا گذشت زمان نظام تقریبا دایمی نابرابری ظهور می کند بعضی ثروتمند خواهند شد بعضی فقیر بعضی قدرتمند خواهند بود وبعضی بی قدرت یک طبقه بالا ظهور می کند ویک طبقه فقیر به وجود می آید مردان ونه زنان نظم اقتصادی وسیاسی راکنترل می کنند وانواع قوانین ومقررات واندیشه ها پدیدار می شوند که این کنترل را استمرار می بخشند سفید پوستان بر غیر سفید پوستان مسلط می شوند وپروتستانها بر کاتولیک ها تسلط می یابند در هر مورد یک نظام باثبات نابرابری ایجاد می شود که به سود قدرتمندان است در تنیجه ستیز اجتماعی وتقسیم کار یک نظام نابرابری قدرت در همه گروهها یا سازمانها وجوامع پدیدار می گردد ظهور مالکیت خصوصی وامتیازات نابرابری مسئله ای است که در ادامه ستیز اجتماعی مطرح می شود زیرا گاهی مسئله کمیابی نیست بلکه تنها این واقعیت است که بعضی افراد وگروهها می توانند بیش از آنچه واقعا نیاز دارند انباشت کنند ودر برابر کسانی که به قدر کافی ندارند منبع قدرتی را بوجود آورند همانگونه که مارکس یاد آور می شود توزیع برابر کالاهای مادی بویژه هنگامی که مالکیت خصوصی وجود دارد غیر ممکن است در این صورت افراد می توانند هر چه بدست آورند تصاحب کنند ومحدودکردن انباشت آنچه که مالک شده اند دشوار است مردم دیگر از ارضای نیازهای طبیعی یکدیگرتبعیت نمی کنند بلکه می کوشند امتیازات وقدرتشان را در رابطه با دیگران افزایش دهند. ژان ژاک روسو می گوید نخستین انسانی که دور قطعه ای زمین حصار کشید وبه این فکر افتاد که بگوید این مال من است ومردم را آنقدر ساده یافت که گفته اورا باورکنند بنیادگذار واقعی جامعه مدنی است وبه اعتقاد نویسنده اگر همگان صاحب همه چیز باشند اگر هیچ کس بیش از دیگری حقی نسبت به چیزهای مادی نمی داشت در آن صورت نابرابری ناچیز بود.
http://social-me.blogfa.com/
راضیه خاوری


همچنین مشاهده کنید