سه شنبه, ۱۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 30 April, 2024
مجله ویستا

اسپانیا سرزمینی از هم گسسته


اسپانیا سرزمینی از هم گسسته
گذار اسپانیا از دیکتاتوری به دموکراسی به عنوان یک الگو به شمار می آمد. اما این آرامشی گمراه کننده است و سایه جنگ داخلی هنوز هم برقرار است.من در کشوری زندگی می کنم که جامعه اش کاملاً نسبت به ثبات خود اطمینان دارد و این اطمینان به صورتی است که در چهره خودنمایی و تکبر ظاهر نمی شود بلکه جامعه ای شاداب و شفاف و پویا به نظر می آید. اما در ورای این زندگی روزمره یعنی در عرصه مباحث سیاسی، کشور اسپانیا دچار تغییراتی شده است.
پرسش این است که این تغییر تا چه اندازه در اجتماع خود را نشان می دهد. شاید این همه تنها جنگی موهوم در فضاهای مجازی باشد که البته در گذشته چنین چیزی وجود نداشت یا به این صورت نبود. سیاستمداران امروزی اسپانیا اصولاً در همه حال با هم در جنگ هستند، کلمات و ادبیات آنها تندتر و زخم های آنها عمیق تر می شود.
در همان روزهایی که مردم در تعطیلات عید پاک بودند، خانم «ماریا ترزا فرناندز دولاوگا» معاون نخست وزیر اسپانیا (که آن زمان در چین بود) اتهامات سختی را متوجه اپوزیسیون محافظه کار این کشور کرد. در سراسر نوشته «دولاوگا» پنج بار کلماتی چون «دروغ» و «دروغ گویی» به چشم می خورد. این روزها هر زمان که روزنامه های اسپانیا را ورق می زنید، بی تردید بارها با کلماتی چون «دروغ پردازان»، «حقه بازان» ، «فاشیست ها» و «عقب افتاده ها» روبه رو می شوید. درست در همان جا و از سوی رقیب انواع و اقسام القاب و توهین ها به طرف مقابل نوشته شده است و رقیب را به اشباح شومی تعبیر کرده اند که نقشه سقوط اسپانیا را در سر دارند و می خواهند این کشور را تکه تکه کرده و یک تکه را به کاتالونیایی ها و تکه دیگر را به تروریست های ایالت باسک بفروشند.
اما اسپانیا هنوز هم به همان صورت در جای خود قرار دارد و تا زمانی که این وضعیت باشد باید به دنبال پاسخ این پرسش بگردیم که چرا هر دو قدرت سیاسی تاثیرگذار این کشور یعنی حزب حاکم سوسیالیست «کارگر» و حزب «مردم»، تا این اندازه برای دریدن و تکه تکه کردن یکدیگر تلاش می کنند.
چندی پیش قدرتمندترین مدیر رسانه ای در اسپانیا یعنی «خسوس دو پولانکو» که از دو سال پیش نامش در فهرست ثروتمندترین مردان جهان نیز قرار گرفته است، در مجمع سالیانه کنسرسیوم خود به نام «پریسا» که متشکل از بزرگترین روزنامه اسپانیا یعنی «ال پائیس» و تعداد زیادی از مطبوعات و کانال های تلویزیونی آن کشور است، در پاسخ به پرسش یکی از اعضا که چرا بسیاری از مردم روزنامه ال پائیس را روزنامه ای حزبی قلمداد می کنند، گفت؛ «در زمانه ای که ما در آن زندگی می کنیم بی طرفی کار دشواری است.
در همین اواخر ما شاهد تظاهراتی بودیم که به شدت بوی فرانکوئیسم از آن به مشام می رسید. حزب مردم خواهان بازگشت جنگ داخلی است.» و سپس با اشاره به انتخابات پارلمانی بهار ۲۰۰۸ پیش بینی کرد؛ «اگر این آقایان حزب مردم بار دیگر به قدرت برسند، عطشی سیراب ناشدنی از حس انتقام جویی را به اجرا در می آورند که من شخصاً از آن خیلی وحشت دارم.»
حزب مردم هم واکنش تندی به این اظهارات نشان داد و دبیرکل آن یعنی «ماریانو داخوی» اعلام کرد؛ «پس از این توهین، تا اطلاع ثانوی هیچ مصاحبه ای را در رسانه های این کنسرسیوم نخواهیم پذیرفت و دعوت هیچ یک از کانال های تلویزیونی و رادیویی آن را قبول نخواهیم کرد.» این حزب در اقدام بعدی سفارش همه آگهی هایی را هم که به این رسانه ها داده بود، لغو کرد. طبیعتاً این تحریم رسانه ای در مطبوعات انعکاس شدیدی داشت و هر طرف دلیلی برای آن می آورد. اما جالب آنکه دیگر کسی در مورد جملات جنجال برانگیز «پولانکو» چیزی نمی گوید اما واکنش جمعی محافظه کاران همچنان موضوع بحث مردم اسپانیا است.
تا چند سال پیش، گذار اسپانیا از دیکتاتوری به دموکراسی به عنوان الگویی مناسب برای دیگر کشورها به شمار می آمد زیرا در این گذار به خاطر حفظ اتحاد و آشتی ملی، از چیزی به نام انتقام و تلافی چشم پوشی شده بود و البته این جای ستایش و تحسین دارد. اما متاسفانه این مساله به معنای کنار گذاشتن و فراموش کردن گذشته نیست. از قرار معلوم انتقام و تلافی فراموش نشده بود بلکه به تاخیر افتاده بوده است.
این روزها صحبت از «دو اسپانیا» می شود، یک اسپانیای چپ و یک اسپانیای راست، با دو جهان بینی متفاوت و به عبارتی دو اردوگاه با سنگرهایی غیرمشترک. در سی و دومین سال پس از مرگ فرانکو، اسپانیا شاهد شکل گیری نسلی از سیاستمداران است که تنها با خاطرات کودکی و نوجوانی با دوران دیکتاتوری پیوند دارند و حال همین نسل با ادبیاتی به شدت خشمگینانه با رقیب خود برخورد می کنند، یعنی همان کاری که پدران و پدربزرگ هایشان در جنگ های داخلی ۱۹۳۶ تا ۱۹۳۹ انجام داده بودند.
این روزها آشکارا توهمات جنگ داخلی بسیار قدرتمندتر از قبل خود را نشان می دهد و در کنار کارهای انجام گرفته باید گفت که چه بسیار کارها انجام نگرفته و انجام آن وظیفه تاریخ نویسان است. تازه چند سال پیش بود که انجمنی برای جست وجوی بقایای اجسادی که هنوز در گورهای دسته جمعی دفن شده بودند، تشکیل شد.
در همان زمان پیرزنی هشتاد و چهار ساله اهل استان تولدو در حالی که اشک می ریخت برای نگارنده تعریف کرد که چطور شاهد تیرباران دهقانان توسط شبه نظامیان ناسیونالیست در هفتاد سال پیش بوده است، ماجرایی که تا تابستان ۲۰۰۶ همچنان با شرمندگی در مورد آن سکوت شده بود. و حال خود شاهدیم و مصداق عینی این جمله را می بینیم که؛ «عفو عمومی پس از دوران دیکتاتوری، فراموش شده و ضعف حافظه عمومی را با خود یدک می کشد.»
آن گردشگاه واقع در شمال غربی مادرید به نام «دره جان باختگان» می تواند در این مورد داستان ها در خود داشته باشد. این محل زمانی میدان مشق نیروهای فاشیستی بوده است، محلی با معماری فاشیستی تهدیدآمیز، صلیبی از گرانیت و تقریباً هم ارتفاع با کلیسای شهر کلن و کلیسایی ساخته شده در دل کوه و صد البته شعار دهه پنجاه فرانکو برای یادبود جان باختگان جنگ که گفته بود؛ «خدا و سرزمین پدری.»
این مکان هیچ تفاوتی با گذشته ندارد و هنوز هم مراسم نماز و عبادت در آن برگزار می شود. هیچ تابلوی راهنمایی در اینجا وجود ندارد و هیچ یادنامه ای هم نیست که از آن کارگران اجباری جمهوری خواه بگوید که در ساختن این بنا چه کمک ها کردند و البته خود را نیز تحقیر کردند. جسد فرانکو هم مثل یک پدرخوانده درست در پشت محراب اصلی دفن شده است.
در جلوی این محراب آرامگاه ابدی پسرخوانده آن پدرخوانده قرار دارد یعنی «خوزه آنتونیو پریمو دو ریورا» یا همان بنیادگذار کاریزماتیک فالانژهای اسپانیا که به دست نیروهای جمهوری خواه تیرباران و بی درنگ توسط همین نیروها به عنوان «شهید جنبش» ارتقای مقام یافت، دو مورخ نامدار اروپایی یعنی «والتر برنکر» و «سورن برینک مان» سال پیش نتیجه تحقیقات مفصل خود را در مورد پایداری ایدئولوژی جنگ داخلی در اسپانیا در رساله ای به نام «نبرد یادبودها» به چاپ رساندند. براساس مندرجات این رساله یکی از مطلوب ترین استراتژی های این نبرد همان تغییر و تبدیل عوامل تاریخی به ارزش های احساسی نوستالژیک است. بدین ترتیب اسپانیایی ها همواره یادگار جنگ داخلی را در ذهن خود دارند، یادگاری زنده که البته هر اندیشه ای را مختل می کند.
در امور روزمره سیاسی اسپانیا نیز این قلب و تغییر مداوم معنایی همچنان پایدار مانده است. هر زمان کلیسای کاتولیک صحبت از زیر نظر قرار داشتن و به حاشیه رانده شدن توسط نخست وزیر یعنی ساپاته رو می کند، همه می دانند که این صحبت در اصل کنایه ای است به قواعد ضدکلیسایی چپگرایان و قتل هزاران کشیش توسط جمهوری خواهان در خلال جنگ داخلی اسپانیا. «شکنجه و عذاب» هم در واقع علامت مشخصه کلیسای اسپانیا در قرن بیستم است، به عبارتی نام این کلیسا با این مشخصه گره خورده است.
و بدین ترتیب با نگاهی به پشت پرده این تقابل های ایدئولوژیک می توان دریافت که چرا اسپانیایی های محافظه کار با چنین جدیتی با مساله ازدواج همجنس گرایان مخالفت دارند، یعنی مخالفت با قانونی که دولت ساپاته رو به خاطر تصویب آن، اسپانیا را در رأس اصلاح طلبان اروپایی قرار داده است، در همان حال که جوانان و اسپانیایی های غیرمذهبی با این به اصطلاح آزادی های جدید موافق هستند، در عرصه های دیگر نیز لیبرالیزاسیون با شدت و حدت ادامه دارد. این تغییرات به حدی است که حتی اسقف های کلیسای کاتولیک هم برای مخالفت با آن در تظاهرات بزرگ شرکت می کنند تا شاید بتوانند به این وسیله از ارزش های سنتی اسپانیا دفاع کنند.
● لغزش های ساپاته رو
این روزها و این سال ها تصوری که همیشه بخصوص در خارج از اسپانیا در مورد تروریست های ETA وجود داشت، تغییر کرده است. پیش از این نام این گروه مترادف بود با قتل، سرکوب و ایجاد رعب و وحشت با هدف پاکسازی قومی.
اما امروز این گروه در ظاهر رنگ عوض کرده و نام آن در اذهان مردم یادآور به اصطلاح عده ای دهقان رمانتیک است که حقایق تاریخی را پنهان کرده و طرفدار نوعی مارکسیسم کهنه شده هستند و البته قتل و کشتار را هم مدت ها است کنار گذاشته اند و صد البته توحش و خشونت های خیابانی را فراموش نکرده اند. اما واقعیت این است که بیش از دویست هزار نفر از مردم باسک به خاطر وحشی گری های این گروه نژادپرست مجبور به ترک خانه و زندگی خود شده اند. با این حال تلاش ساپاته رو برای وادار کردن این گروه به مذاکره امری مشروع است و اسلاف او یعنی «فیلیپه گونزالس» و «خوزه ماریا آزنار» نیز این کار را امتحان کرده بودند.
اما نخست وزیر اسپانیا برخلاف اسلاف خود مسائل مهمی را کاملاً نادیده گرفته و همین مساله روند کار را با لغزش و انحراف روبه رو می کند. تروریست های ETA از هیچ کدام از خواسته های خود یعنی استقلال کامل ایالت باسک و انضمام منطقه ناوارا به آن دست نکشیده اند و این مساله حتی توسط بازوی سیاسی آنها یعنی حزب «باتاسونا» هم کتمان نمی شود. به عبارت دیگر اصولاً چیزی برای مذاکره وجود ندارد چون اتا چیزی برای ارائه کردن ندارد. این گروه تروریست و انصارش تنها قصد دارند تا آنچه را به زور اسلحه نتوانستند به دست آورند، بدون اسلحه از آن خود کنند.
زمانی که رهبر اپوزیسیون یعنی «ماریانو راخوی» آشکارا از این نیت تروریست ها صحبت کرد، متهم شد که قصد دارد چوب لای چرخ دولت بگذارد تا از تروریسم استفاده ابزاری کند. بی تردید حزب مردم هم اغلب تندروی هایی دارد به خصوص زمانی که دولت ساپاته رو را متهم به تسلیم شدن در برابر فشارهای اتا می کند. احتمالاً برخی از تندروهای پیرامون راخوی این رویا را در سر دارند که با این اتهام ها و شفاف سازی های ضد اتا بتوانند اکثریتی را که سه سال پیش از دست دادند دوباره به دست آورند. (و تا حدی هم موفق شدند زیرا در انتخابات اخیر محلی در اسپانیا محافظه کاران از چپگرایان رای بیشتری آوردند.)
البته سیاست های نخست وزیر اسپانیا هم گاه بی نهایت ساده انگارانه و همراه با امتیاز دادن های فراوان و حاوی فرمول بندی های نامطلوب است. ساپاته رو رسماً اعلام کرده است که «هر چیزی وقتی عاری از خشونت باشد، مشروع است.» چنین گفته هایی نوعی ابهام حساب شده در خود دارد و ساپاته رو می خواهد به این وسیله تروریست ها را پای میز مذاکره بکشاند. اما اینکه او چه چیزی می خواهد به آنها بدهد، کسی خبر ندارد.
به همین خاطر برخی از این وحشت دارند که نخست وزیر در مورد اعطای استقلال به آن گروه تصمیم گرفته باشد. شاید این وحشت ناشی از یکی از همین لغزش های ساپاته رو باشد؛ هنگامی که در ۳۱ دسامبر ۲۰۰۶ فرودگاه مادرید توسط تروریست های اتا مورد حمله قرار گرفت، ساپاته رو نه یک بار بلکه چند بار به جای کلمه «جنایت» از این حمله به عنوان «حادثه» یاد کرد.
یکی از معدود کسانی که به این موضع گیری های ساپاته رو واکنش آشکار نشان داد، نویسنده و فیلسوف اسپانیایی «فرناندو ساواتر» است. در مفهوم «فرآیند صلح» ساپاته رو نوعی ابزار سیاسی را می بیند. چیزی به نام فرآیند صلح مستلزم وجود جنگی حداقل در گذشته است. درحالی که از نظر ساواتر در حال حاضر در ایالت باسک هیچ دو گروه متخاصمی در مقابل یکدیگر قرار نگرفته اند بلکه دو گروه موجود یکی آن گروهی است که به قتل می رساند و دیگری گروهی است که به دست گروه اول به قتل می رسد.
فرناندو ساواتر نماد آن دسته از چپگرایانی است که از درون اردوگاه چپ، سیاست های دولت چپگرا را به باد انتقاد می گیرد و این مساله در اسپانیا چندان معمول و متداول نیست. در عرصه رسانه ای چندقطبی شده اسپانیا تنها گفتن چند جمله نامربوط کافی است تا منجر به اخراج آن فرد از حزب و گروهش شود. در این عرصه از میانه روهای منتقد هم خبری نیست. در کشور اسپانیا احزاب نه فقط به دلیل تمایل به وفاداری مطلق اعضا، بلکه هنوز هم بر اساس نوعی سنت های خانوادگی عمل می کنند و همین سنت ها است که پایه اعتقادات سیاسی را تشکیل می دهد.
تعداد زیادی از نویسندگان نشریات اسپانیایی در عمل مشغول تقویت رادیکالیسم هستند و به این صورت هر روز بر عمق شکاف های سیاسی افزوده می شود. در اسپانیا همواره تنها دو گزینه وجود داشته و دارد؛ راست یا چپ، مومن یا کافر، خودی یا غیرخودی. فقدان یک گزینه سوم خود نشانگر مناسبات سیاسی همواره بحرانی در این کشور است. چیزی به نام اردوگاه سوم در اسپانیا امری محال و گاه تراژیک به شمار می آید.
سیاست پژوه اسپانیایی «ایگناسیو سوتلو» این مناسبات دوقطبی در کشورش را به این صورت توضیح می دهد که اصولاً اسپانیا پیش از آنکه یک ملت باشد، یک دولت است. جنگ داخلی در این کشور در واقع واکنشی به یک هرج و مرج و چالش سیاسی بود. علت این هرج و مرج هم چیزی نبود جز فقدان به اصطلاح «تقوای مدنی» و عدم وجود شکلی مشخص از دولت و با همین پیش زمینه است که می توان گفت آن حملات تروریستی گروه های مدعی اسلام گرایی در مادرید، اهمیتی فوق العاده می یابد.
حملات ۱۱ سپتامبر موجب نوعی پیوند و اتحاد ملی در میان امریکاییان شد زیرا آنها به طور غریزی می دانستند که این خطر بزرگی است که از بیرون امریکا را تهدید می کند و تنها با اتحاد می توان بر آن غلبه کرد. اما در اسپانیا اتفاقی کاملاً برعکس افتاد.
پس از انفجار های مادرید حتی قبل از آنکه قربانیان آن احراز هویت شوند، دعواهای سیاسی شروع شد و چنان انشقاقی در عرصه سیاسی اسپانیا روی داد که تا به امروز هم به همان صورت باقی است.
اگر دولت سابق محافظه کار اسپانیا توانسته بود ثابت کند که انفجارهای مادرید کار تروریست های اتا است، به احتمال زیاد برنده انتخابات می شد اما وقتی معلوم شد که آن انفجارها کار القاعده است و به تلافی شرکت اسپانیا در جنگ عراق صورت گرفته است، همه برنامه های تبلیغاتی محافظه کاران حزب مردم در عرض چند ساعت فروریخت و بی ثمر شد.
به رغم آنکه در آن زمان دنیا به خاطر آنچه «کمر خم کردن» اسپانیا در مقابل تروریست ها می نامید، نگران شده بود، اما امروز معلوم شده است که آن مساله هیچ ارتباطی با شهامت یا بزدلی نداشت، بلکه تابع یک منطق درونی بود. در آن روز چهارم مارس ۲۰۰۴ نظرگاه جدیدی برای جناح های سیاسی اسپانیا به وجود آمد؛ دیگر نمی توان تروریسم را براساس معیار یک خطر عینی مورد سنجش قرار داد بلکه تروریسم در اسپانیا یک اصل و ایدئولوژی است که می توان از آن در سیاست های داخلی سود جست. اینکه القاعده چه خوابی برای آینده دیده است، مساله ای است که دیگر کسی چندان علاقه ای به آن نشان نمی دهد.
این موضوع همچنان غریب و غایب و درک ناشدنی است. در کشور اسپانیا اثری از آنچه به عنوان نگرانی های اروپا در مورد پیامدهای اجتماعی بنیادگرایی معروف است، هیچ خبری نیست. در اینجا کسی در مورد خصوصیاتی چون بیداری و هوشیاری و تامین امنیت برای جلوگیری از حمله های بعدی، چیزی نمی گوید. حتی محاکمه ای هم که برای مظنونان آن انفجارها برگزار می شود چندان طرفداری نداشته و تنها کارکردهای حزبی سیاسی دارد.
در این میان روزنامه ای چون «ال موندو» یک چهارم از۳۶۰ شماره سالانه اش را به افشاگری های جدید و گمانه زنی ها و تئوری های توطئه اختصاص داد. این روزنامه با سماجت و پافشاری زیاد قصد دارد این نظریه را مطرح کند که سوسیالیست ها مدارک و شواهد دال بر همکاری اتا با القاعده در انفجارهای مادرید را از بین برده اند.
افرادی از قبیل گردانندگان روزنامه «ال موندو» بر این عقیده اند که رسانه های نزدیک به سوسیالیست ها در آن روزهای آغازین بعد از انفجارها، مردم را نسبت به دولت محافظه کار بدبین کردند تا خود قدرت را به دست گیرند. در تظاهراتی هم که علیه ساپاته رو برگزار شد، تظاهرکنندگان این پرسش را مطرح می کردند که «عامل انفجارها چه کسی بود؟ ظاهراً این پرسش ذهن بخش بزرگی از مردم اسپانیا را چنان به خود مشغول کرده است که آینده را به فراموشی سپرده اند.
پاول اینگندای
مترجم : محمدعلی فیروزآبادی
منبع : روزنامه شرق


همچنین مشاهده کنید