یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا

کالبدشکافی یک بحران


کالبدشکافی یک بحران
گرجستان در سال ۱۸۰۱ از روی ترس از شاهنشاهی ایران و امپراتوری عثمانی به روسیه و همزمان اوستیا به امپراتوری تزاری پیوست.با انقلاب روسیه در سال ۱۹۱۷ گرجستان مستقل شد. اوستیای جنوبی جزء این جمهوری دموکراتیک گرجستان بود. در ضمن اوستیای شمالی در روسیه شوروی بود. در سال های ۱۹۲۱- ۱۹۱۸ درگیری قومی مسلحانه بین اوستیایی ها و گرجستانی ها رخ می داد.اوستیایی ها دنبال استقلال و جدایی از گرجستان بودند. براساس منابع دولتی و علمی حدوداً ۱۷ هزار نفر یا در میدان جنگ یا در اثر هرج و مرج ناشی از زد و خورد کشته شدند. در سال ۱۹۲۱ بلشویک ها دولت شوروی گرجستان را برقرار کردند. یک سال بعد به موجب خواسته های اوستیایی ها مسکو یک جمهوری منطقه یی اوستیایی در گرجستان تاسیس کرد. بر این اساس جمهوری اوستیا توانست روابط مستقیم خود را با دولت مرکزی شوروی در مسکو برقرار کند و این جمهوری به آنها فرصت داد تا از فرهنگ و زبان خود در برابر تهاجم فرهنگی گرجستان دفاع کنند.به عبارت دیگر در زمان حکومت شوروی مشکلات قومی بین گرجستان و اوستیای جنوبی وجود داشت اما به واسطه دولت مرکزی شوروی این مشکلات به یک جنگ یا پاکسازی تبدیل نشد.در زمان گورباچف اوضاع تغییر کرد. در اثر سیاست او ملی گرایی در جمهوری های مختلف شوروی محبوبیت پیدا کرد. گرجستان در سال ۱۹۷۹ اول دنبال خودمختاری بیشتر در چارچوب اتحاد شوروی و بعد هم استقلال بود. در اثر ملی گرایی گرجستان، اوستیایی ها و آبخازی ها جنبش ملی گرایانه خود را تشکیل دادند.اوستیا در سال ۱۹۸۹ از جمهوری شوروی گرجستان خواست یک جمهوری خودمختار اوستیا در چارچوب گرجستان تاسیس کند. دولت شوروی گرجستان نه تنها چنین درخواستی را رد کرد، بلکه احزاب سیاسی- قومی را ممنوع کرد.اوستیایی ها اقدامات دولت گرجستان را کوششی در جهت از بین بردن هویت فرهنگ و زبان اوستیایی تلقی کردند. به بیان دیگر اوستیایی ها که بیم افزایش استقلال گرجی ها را داشتند از گرجستان اعلام استقلال کردند و به همین دلیل اوستیایی ها انتخابات بعدی مجلس گرجستان را تحریم کرده و در دسامبر سال ۱۹۹۰ خود انتخابات مستقلی برگزار کردند.حکومت گرجستان که توسط گامسا خوردیا اداره می شد این انتخابات را غیرقانونی دانست و در ۱۱ دسامبر ۱۹۹۰ خودمختاری اوستیای جنوبی را به کلی لغو کرد.در سال ۱۹۹۱ درگیری های مسلحانه بین گرجستانی ها و اوستیایی ها رخ داد. گرجی ها به شهرها و روستاهای اوستیا حمله کردند و در ضمن در تسخینوالی پایتخت اوستیای جنوبی به خانه ها و مدرسه های گرجستانی حمله کردند که در اثر آن حدوداً دو هزار نفر جان باختند و ۱۰۰ هزار نفر اوستیایی از اوستیای جنوبی و گرجستان فرار کردند و ۲۳ هزار گرجستانی از اوستیای جنوبی به گرجستان گریختند. بعد از فروپاشی شوروی درگیری های مسلحانه شدت یافت. در ۲۱ فوریه ۱۹۹۲ شورای نظامی وطن پرست افراطی حاکم بر گرجستان قانون اساسی بازمانده از دوره شوروی را لغو و آن را با قانون اساسی ۱۹۲۱ جمهوری دموکراتیک گرجستان جایگزین کرد. این اقدامات درگیری های مسلحانه را تشدید کرد.در سال ۱۹۹۲ گرجستان مجبور به پذیرفتن آتش بس شد. طبق قراردادی که اوستیای جنوبی و گرجستان امضا کردند، هیچ کدام نمی توانستند از زور در جهت حل مشکلات سیاسی- قومی خود استفاده کنند. برای حفظ آرامش و صلح بین گرجستان و اوستیا سازمان ملل یک نیروی صلح آمیز به رهبری روسیه تاسیس کرد. از آن موقع تا سال ۲۰۰۳ یعنی بعد از انتخاب ساکاشویلی به عنوان رئیس جمهوری گرجستان تا حد زیادی آرامش حاکم بود.
● شوروی، روسیه و غرب
گورباچف در چارچوب تاریخی روسیه یک غربگرا بود. او بر این باور بود که روس ها و شوروی جزء تمدن اروپای غربی هستند. او از یک خانه مشترک اروپا حرف می زد. یک پایه اساسی سیاست خارجی او این بود که اتحاد شوروی به طور یکجانبه بر سر مسائل ژئوپولتیک با امریکا و اروپا مصالحه کند تا بتواند نشان دهد شوروی شریک قابل اعتمادی برای آنهاست.
مصالحه های پی در پی گورباچف طبقه حاکم شوروی را وحشت زده می کرد. اما گورباچف از سال ۱۹۸۸ از عدم پذیرش مصالحه دوجانبه از سوی امریکا ابراز نارضایتی می کرد. طبقه حاکم درست احساس می کرد که امریکا به مصالحه دوجانبه اعتقاد ندارد. وزیر وقت امور خارجه امریکا جرج شولتس در آن زمان در واکنش به اعتراض شوروی در مورد تمایل داشتن امریکا به مصالحه دوجانبه چنین گفت؛ «بگذارید به مصالحه های یکجانبه ادامه دهند. این نتیجه فشاری است که ما بر آنها وارد آورده ایم.» به عبارت دیگر امریکا حتی در برابر اصلاحات فراگیر سیاسی، اقتصادی و ژئوپولتیک گورباچف به مصالحه متقابل علاقه یی نداشت و در آن زمان بخت با امریکا بود چرا که گورباچف که دیدگاه وی نسبت به روابط بین المللی ساده اندیشانه بود به این امید که امریکا بالاخره موضوع مصالحه های متقابل را قبول کند، به عقب نشینی های ژئوپولتیکی یکجانبه ادامه می داد تا آنکه در سال ۱۹۹۱ گورباچف از این موضوع سرخورده شد. روسیه بعد از فروپاشی شوروی با مشکلات اقتصادی، سیاسی و اجتماعی شدیدی روبه رو بود. مسکو دیگر به عنوان یک ابرقدرت مطرح نبود. یلتسین رئیس جمهور روسیه، آندره کوز روف وزیر امور خارجه و افراد دیگر در دولت وی مانند گورباچف باور داشتند که الان روسیه جزیی از اروپاست و به علت جنگ سرد که ناشی از مبارزه ایدئولوژیک روسیه و غرب و به ویژه امریکا بود، در حال حاضر دیگر آن دشمنی سابق وجود ندارد.بنابراین آنها به این نتیجه رسیدند که با پایان یافتن این جنگ ایدئولوژیک و همچنین جنگ سرد، روسیه، اروپا و امریکا قادرند همکاری و روابط عمیق و نزدیک با یکدیگر داشته باشند. یلتسین مانند گورباچف حاضر بود به مصالحه های یکجانبه تن دهد. ضعف اقتصادی و نظامی روسیه آن موقع نمی گذاشت روسیه در برابر فشار امریکایی ها ایستادگی کند.اما تا نیمه دوم دهه ۹۰ مسکو به این نتیجه رسید که با آنکه جنگ سرد به پایان رسیده است امریکا هنوز قصد دارد سلطه و حضور خود را نزدیک مرزهای روسیه گسترش دهد.یوگنی پریماکف از جهان چندقطبی و گروه سه کشور یعنی روسیه، هند و چین، برای محدود کردن گسترش سلطه امریکا حرف می زد. مسکو درک کرد با وجود اینکه از زمان گورباچف مسکو مصالحه های یکجانبه را انجام داده است اما امریکا و حتی اروپا هنوز حاضر نیستند روسیه را به عنوان شریک مساوی خود قبول کنند و آن را بربر و تهدیدی برای تمدن اروپا تلقی می کنند.آنچه گورباچف، یلتسین و لیبرال های روسیه آن زمان فراموش کردند تصورهای منفی غالب غربی ها و امریکایی ها نسبت به روسیه بود که از صدها سال پیش شکل گرفته بود. بدون شک جنگ سرد یک مبارزه ایدئولوژیک بود اما برداشت اروپای غربی و امریکا نسبت به علل پیدایش کمونیسم و ماهیت نظام آن ، انعکاس تکبر اروپای غربی و امریکا نسبت به روسیه بوده است.رودیارد کیپلینگ نویسنده و استعمارگر انگلیسی معروف، دیدگاه غرب را به خوبی خلاصه کرده است که عبارت است از؛ «باید بفهمیم یک فرد روس، تا زمانی که مانند مردم شرق لباس می پوشد، دلپذیر است. به عنوان یک شخص شرقی جذاب است. اما زمانی که بر این امر پافشاری می کند تا با او به عنوان غربی ترین افراد شرق رفتار شود و نه به عنوان شرقی ترین افراد غرب آنگاه به یک نژاد نابهنجار تبدیل می شود که تحمل کردن آن بسیار دشوار است.» در سال ۱۸۶۸ الکساندر مارتین نماینده سنای فرانسه در کتاب معروف خود «روسیه و آسیا» چنین نوشت؛ «روسیه جز ء اروپا نیست. جایگاه آن در آسیاست. روس ها اسلاو نیستند. آنها اروپایی نیستند. آنها مال ایل های ترک هستند. آنها دور از تمدن اروپایی و اهل خرافات هستند. بردگی را ترجیح می دهند. دین آنها، ارتدوکس مسیحی شامل زندگی باطنی آنها نمی شود و در نتیجه آنها با روشنگری سازگار نیستند. نمی توان از آنها رشد معنوی انتظار داشت. علاوه بر این روس ها چیزی غیر از بربرهای خوش لباس نیستند.» چنین احساس تکبر و برتری سبب شد دیدگاه های غربی نسبت به روسیه چنین شکل گیرد و طبق آن در دوران تزاری و هم در دوران شوروی چون فرهنگ روسی ریشه در یک دوگانگی استبداد و میهن پرستی کورکورانه در داخل کشور داشت باعث شد در خارج از کشور نیز آنان خواهان گسترش امپریالیسم باشند.
● پوتین و غرب
پوتین که در سال ۲۰۰۰ به ریاست جمهوری روسیه انتخاب شد دشمن غرب نبود. البته بدون شک آن زمان در جامعه روس به علت سیاست خارجی امریکا در منطقه بالکان، آسیای میانه، خاورمیانه و همچنین نوع رفتار امریکا در روسیه، احساسات ضدامریکایی پیدا شده بود. با وجود این پوتین در حالی که در جهت حفظ منافع ملی روسیه تلاش می کرد، سعی داشت با امریکا روابط محکم و عمیق برقرار کند. او که منافع روسیه را از دیدگاهی خارج از چارچوب روابط با غرب می دید، سعی کرد به مصالحه های یکجانبه پایان دهد.پوتین واکنش روسیه نسبت به واقعه ۱۱ سپتامبر را فرصتی مناسب برای نزدیک شدن روابط بین مسکو و واشنگتن می دانست از این جهت وی از جنگ امریکا علیه تروریسم حمایت کرد. البته مسکو باور داشت که در چچن این جنگ شروع شده بود. در نتیجه پوتین از حیث ژئوپولتیک مصالحه های قابل توجهی را در برابر امریکا به انجام رساند. به عنوان مثال با قرار گرفتن پایگاه های نظامی امریکا در آسیای میانه مخالفت نکرد و با امریکا در راستای مسائل مختلف ژئوپولتیک همکاری کرد. مسکو امید داشت این اقدامات مثبت، واکنش مثبتی را از جانب امریکا به دنبال داشته باشد به ویژه لغو قانون سال ۱۹۷۴ که روابط اقتصادی بین روسیه و امریکا را محدود می کند یا حمایت امریکا از عضویت روسیه در سازمان تجارت جهانی و درک واشنگتن از اینکه روسیه نیز منافع ملی خود را داراست، منافعی که امریکا باید در راستای برقراری روابط پایدار به آنها احترام بگذارد. به بیان دیگر مسکو امید داشت امریکا درک کند روابط باید دوطرفه باشد.
● تیره شدن روابط بین امریکا و روسیه
اما از سال ۲۰۰۳ اقدامات دولت بوش در امریکا باعث شد پوتین و طبقه حاکم متقاعد شوند امریکا حاضر نیست در حالی که سیاست خارجی خود را تعیین می کند منافع و اهمیت روس ها را نیز در نظر بگیرد. یک دیپلمات روس که سفیر روسیه در امریکا بود ۳ سال پیش گفت؛ «تا امریکا سعی نکند تا حدی منافع ملی روسیه در مناطق نزدیک به مرزهای روسیه را در نظر بگیرد روسیه و امریکا نمی توانند روابط نزدیک و قوی داشته باشند.» پس در درجه نخست می توان گفت دولت بوش به رغم اعتراض های مسکو گسترش ناتو به شرق را دنبال کرد.مسکو چنین استدلال می کند که هدف ناتو دفاع اروپا در برابر تهدیدهای ژئوپولتیک ناشی از مبارزه ایدئولوژیک بین شوروی و امریکا بود. اکنون شوروی دیگر وجود ندارد، روسیه می پرسد هدف چیست؟ ناتو علیه چه کسی عمل می کند؟ خود مسکو جواب داد؛ «امریکا و اروپا هنوز روسیه را دشمن می دانند و می خواهند آن را محاصره کنند.»
اینکه امریکا از عضویت کشورهای شوروی سابق مانند گرجستان و اوکراین در ناتو حمایت می کند، مسکو را بسیار عصبی کرده است. دوم اینکه حمله امریکا به عراق به روسیه ثابت کرده است امریکا دیگر به قوانین بین المللی احترام نمی گذارد و دنبال ساختن جهان تک قطبی به رهبری خود است.سوم اینکه برخلاف قوانین بین المللی، امریکا و اروپا کوزوو را از صربستان جدا کردند. پس دوباره به روسیه ثابت کردند که امریکا خود را مافوق قوانین می داند و تصمیم گیری درباره زمان و چگونگی تقسیم کشورها براساس قومیت را در دست گرفته است.چهارم، کوشش امریکا در جهت گسترش و تشویق حضور خود در آسیای میانه و قفقاز است و در نهایت پنجم، تلاش امریکا در جهت ساختن سیستم ضدموشک در لهستان و جمهوری چک بحران روابط غرب با روسیه را تشدید کرده است.مسکو این اقدامات را ضد روسیه و کوشش غرب در محاصره کردن روسیه می داند بنابراین روسیه که به علت تلاش های پوتین و افزایش قیمت نفت در سال های ۲۰۰۲ الی ۲۰۰۸ از نظر اقتصادی، نظامی و سیاسی رشد می یافت، هرچه بیشتر و بیشتر احساس بیگانه بودن به ویژه از نظر امریکا را تجربه کرد.طبقه حاکم روسیه براساس این تجربه ۱۶ ساله به این نتیجه رسید کشوری مانند روسیه برای داشتن روابط دوستانه و عمیق با امریکا به قول یک دیپلمات باتجربه و بلندپایه باید منافع ملی خود را به باد و احترام به خود را از دست دهد. گورباچف و یلتسین سعی داشتند توسط مصالحه های یک جانبه با واشنگتن چنین روابطی برقرار کنند که نتیجه آن آسیب رساندن به منافع ملی روسیه بود.
واکنش شدید روسیه نسبت به حمله گرجستان ناشی از ۱۶ سال سیاست خارجی امریکا (از زمان ریاست جمهوری ریگان) در جهت گسترش سلطه امریکا برای نزدیک شدن به مرز های روسیه است و نه صرفاً به انتقام از استقلال کوزوو. گذشته از این واکنش مسکو نسبت به فشار امریکا در مورد گرجستان نشان می دهد روسیه جدید حاضر نیست به خاطر امریکا منافع ملی و احترام خود را از دست بدهد.واکنش امریکا و اروپا نشان می دهد این دیدگاه منفی تاریخی نسبت به روسیه هنوز وجود دارد. کاندولیزا رایس وزیر امورخارجه امریکا در ماه آگوست گفت؛ «یک بار دیگر روسیه سعی می کند با استفاده از زور مساله خود را حل کند و سلطه خود را گسترش بدهد.»وی تاکید کرد؛ «در قرن ۲۱ سیاست خارجی روسیه جایگاهی ندارد.» رایس هیچ وقت قبول نمی کرد که گرجستان این جنگ را راه انداخته با اینکه در مشکلات قومی بین گرجستان و اوستیا و آبخازیا مقصر روسیه نیست و مشکلات بسیار ریشه دار هستند. اکنون می دانیم که امریکا پشت پرده به گرجستان گفت؛ «حمله نکن.» مهم این است که حرف های رایس مسکو را عصبانی کرد زیرا فردی که تاریخ امریکا را می شناسد به خوبی می داند امریکا توسط جنگ شکل گرفت و گسترش یافت. گذشته از این نگاهی به سیاست خارجی امریکا در ۳۰ سال گذشته اثبات می کند امریکا بیشتر از هر کشور دیگری از زور و نیروی مسلح استفاده کرده تا به اهداف ژئوپولتیک خود برسد.متاسفانه از نظر روسیه در حال حاضر سران کشورهای اروپایی که منافع ملی روسیه را در نظر می گرفتند ژاک شیراک و گرهارد شرودر از صحنه سیاسی بیرون رفته ا ند. جانشین آنها یعنی آنگلا مرکل و نیکلا سارکوزی بیشتر طرفدار امریکا هستند. انگلستان از ۱۵۰ سال پیش اصولاً ضد روسیه است.
به همین دلیل واکنش اروپایی ها نسبت به این جنگ تا بدین حد ضد روسی و جانبدارانه بود. دیدگاه تاریخی - اروپایی سیاستمدارانی مانند شیراک و شرودر نسبت به روسیه پشت سر گذاشته شده است. اما بیشتر اوقات دیدگاه مرکل و سارکوزی تسلط دارد.در ضمن نباید فراموش کرد همزمان امریکا به گرجستان کمک نظامی می کرد. حتی برخی تحلیلگران در امریکا می گویند شاید با این کمک نظامی، امریکا به طور مستقیم اجازه داد ساکاشویلی به اوستیا حمله کند. ساکاشویلی با حمله به اوستیای جنوبی سه هدف داشت. اول اینکه وی طرفدار شدید امریکا است و می خواهد گرجستان به زودی عضو ناتو شود. اما طبق مقررات ناتو کشوری که مشکلات مرزی دارد، نمی تواند به عضویت پذیرفته شود. دوم اینکه او به طور غیرمستقیم می خواست غرب و به ویژه امریکا بین روسیه و گرجستان دست به انتخاب بزنند. چند سال است که ساکاشویلی احساس می کرد غرب، گرجستان را به عضویت قبول نمی کند تا روسیه را ناراحت نکند. او هر بار که به واشنگتن می رفت، پافشاری می کرد که امریکا به روسیه توجه نکند و گرجستان را به عضویت ناتو قبول کند. حتی اکنون در واشنگتن و در پشت پرده می گویند دولت بوش تلاش ساکاشویلی در جهت تحریک روسیه را دست کم گرفت. غیر از این ساکاشویلی واکنش روسیه را دست کم گرفت. همزمان امریکا به او گفت برنامه اش برای گرفتن اوستیا و جلوگیری از واکنش مسلحانه روسیه نمی تواند موفقیت آمیز باشد. ساکاشویلی و غرب قبل از این جنگ بر این باور بودند که ضمانت ناتو می تواند از هرگونه تهدید ژئوپولتیکی از طرف روسیه جلوگیری کند. زیرا باور بر این بود که روسیه هیچ گاه ناتو و امریکا را نسبت به خود ناراضی نمی کند. با چنین باوری بود که ساکاشویلی طی یک تماس تلفنی با پوتین هشدار داد که غرب و ناتو در مورد اوستیا از او حمایت می کنند. طبق منابع، پوتین به او فحش داد. واکنش روسیه و انفعال امریکا و ناتو نشان داد ضمانت ناتو و غرب پوچ بوده است. سوم اینکه ساکاشویلی که محبوبیت او پایین است فکر می کرد با پس گرفتن اوستیا و عضویت در ناتو محبوب تر می شود.
● نتایج ژئوپولتیک جنگ گرجستان
نخست اینکه ناتو نمی خواهد گرجستان را به عضویت قبول کند. ناتو که براساس دفاع مشترک شکل گرفته است حاضر نیست با روسیه سر مساله مرزی و قومی در داخل گرجستان بجنگد. دوم، صبر روسیه تمام شد. روسیه با این واکنش شدید به غرب و امریکا اعلام کرده است روسیه منافعی ملی دارد و اکنون حاضر است از این منافع دفاع کند. دوره دیدگاه ساده گورباچف و یلتسین به پایان رسیده است. غیر از این، روسیه نشان داد که اکنون دیگر یک بازیگر جدی شده است. چهارم اینکه نیروی مسلح روسیه شبیه نیروی مسلح دوره یلتسین و سال های ۱۹۹۱-۱۹۸۹ نیست بلکه حرفه یی و کارآمدتر شده است.پنجم، در واقع امریکا از حیث ژئوپولتیکی بیشتر به روسیه احتیاج دارد تا روسیه به امریکا. مسکو به راحتی می تواند توسط فروش منابع انرژی (نفت و گاز) و حق وتوی خود در شورای امنیت، نفوذ خود مخصوصاً در کشورهای آسیای میانه، خاورمیانه و قفقاز و فروش سلاح به منافع امریکا لطمه بسیاری بزند.
معلوم نیست تیره شدن روابط بین امریکا و روسیه ادامه پیدا می کند یا نه اما مشکل امریکا این است که نه تنها نمی تواند قبول کند روسیه منافع ملی دارد، بلکه در قفقاز و آسیای میانه این روسیه است که سلطه دارد نه امریکا.اگر امریکا قبول نکند روسیه منافع ملی دارد و به این منافع ملی روسیه احترام نگذارد، روابط بین مسکو و واشنگتن تیره تر می شود.در واقع گورباچف که هنوز در غرب یک سیاستمدار بزرگ به شمار می آید راجع به این جنگ اخیر گفت؛ «روسیه این بحران را نمی خواست. دولت روسیه در داخل کشور از محبوبیت و رشد اقتصادی بهره مند است و به یک جنگ کوچک پیروزمندانه احتیاج نداشت. بی فکری و بی ملاحظگی رئیس جمهور گرجستان، روسیه را به جنگ کشاند.
ساکاشویلی بدون حمایت از خارج حمله نمی کرد. زمانی که او حمله کرد روسیه مجبور بود واکنش شدید نشان دهد. هدف طراحان این حمله این بود که هر چه نتیجه جنگ باشد، روسیه مقصر بدتر شدن اوضاع به شمار آید. آن گاه غرب تبلیغات منفی علیه روسیه به راه انداخت که رسانه های عمومی امریکا آن را رهبری می کردند.»به نظر می رسد سخنان گورباچف انعکاس کامل طرز تفکر طبقه حاکم امروز روسیه است از همین رو علت عمده واکنش شدید روسیه به حمله گرجستان را می توان در راستای این امر ارزیابی کرد که امریکا هنوز نمی فهمد کشورها منافع ملی خود را پیگیری می کنند و روابط بین المللی دوطرفه است و محاصره کردن یک کشور نمی تواند پایه یا دیدگاه بین المللی داشته باشد.
دکتر ژندشکیبی
منبع : روزنامه اعتماد


همچنین مشاهده کنید