یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا

رفتار علی(ع) با خود


رفتار علی(ع) با خود
جعفر بن محمد(ع) گوید: چون علی(ع) میان دو کار که در هر دو رضای خدا بود قرار می گرفت، همواره آن کار را برمی گزید که سخت تر از دیگری بود. علی(ع) همیشه از دسترنج خود می خورد و آن را برای او از مدینه می آوردند و اگر خوردن را سویق۱ اختیار می کرد، آن را در انبانی می کرد و بر سر آن مُهر می نهاد مبادا کسی چیزی جز آن بر آن بیفزاید. آیا در دنیا چه کسی زاهدتر از علی(ع) تواند بود؟
سُوَید بن حارث گوید: علی چند تن از عمالش را گفت که در ماه رمضان برای مردم طعامی بپزند. آنها بیست و پنج تغار غذا پختند و کاسه ای نیز برای او آوردند که چند دنده در آن بود. علی(ع) دو تا را برگرفت و گفت: فعلاً مرا بس است؛ وقتی تمام شد، باز هم می گیرم.
مسلم بجلی گوید: علی مردم را در یک سال سه بار عطا داد. سپس خراج اصفهان رسید. علی ندا درداد که: ای مردم، فردا بیایید و عطای خود بستانید. به خدا سوگند من نمی توانم خزانه دار شما بشوم. آنگاه فرمان داد بیت المال را جاروب کنند و آب بپاشند. پس دو رکعت نماز گزارد و گفت: ای دنیا، دیگری جز مرا بفریب. و از بیت المال بیرون آمد. مقداری ریسمان بر در مسجد بود. پرسید: این ریسمانها چیست؟ گفتند: از بلاد کسری (یعنی ایران) آورده اند. گفت: آن را هم میان مسلمانان قسمت کنید. گویی کارگزاران به آن ارجی ننهاده بودند. یکی از آنها را باز کرد، کتان بود که به کار می آمد. مردم برای خریدنش به رقابت پرداختند. در پایان روز بهای هر ریسمان به چند درهم رسید.
عُقبة بن علقمه گوید: بر علی داخل شدم در مقابلش ظرفی شیر ترش بود. چنان ترش که ترشی اش مرا آزار داد و تکه ای نان خشک. گفتم: یا امیرالمؤمنین، غذای شما چنین است؟ گفت: ای ابوالجنوب، دیدم که رسول الله نانی خشک تر از این می خورد و جامه ای خشن تر از این جامه می پوشید (و به جامهٌ خود اشارت کرد) و اگر من همانند او نخورم و نپوشم، می ترسم که به او ملحق نشوم!
امام محمد بن علی(ع) گوید: علی(ع) در کوفه به مردم نان و گوشت می خورانید و خود طعامی دیگر داشت. کسی دیگری را گفت: کاش می توانستیم طعام امیرالمؤمنین را ببینیم که چیست. روزی به هنگام طعام خوردنش بیامدند و طعامش روغن زیتون بود که نان در آن ترید کرده بود و بر روی آن خرمای عجو۲. این خرما را برای او از مدینه می آوردند.
سوید بن غَفَله گوید: بر امیرالمؤمنین داخل شدم و او در کوفه در قصر امارت بود و در مقابلش کاسه ای شیر که بوی ترشیدگی آن به مشامم خورد. قرص نان جوینی در دست داشت که هنوز خردک پوستهای جو بر روی آن پیدا بود. علی(ع) از آن نان می شکست و گاهگاهی برای شکستن از سر زانوی خود مدد می گرفت. خادمه اش فضْه بالای سرش ایستاده بود. او را گفتم: آیا از خدا نمی ترسید که برای این پیرمرد چنین طعامی می آ ورید؟ چه می شد اقلاً آرد را می بیختید؟ فضه گفت: ما می ترسیم که مخالفتش کنیم و گناهکار شویم. از ما قول گرفته که تا با او هستیم، آردش را غربال نکنیم. علی(ع) پرسید: چه می گوید؟ فضه گفت: خود از او بپرس. آنچه به فضه گفته بودم، به او گفتم که: کاش بفرمایید آردتان را غربال کنند. علی(ع) گریست و گفت: پدرومادرم فدای کسی غیعنی رسول اللهف باد که هرگز سه روز پی درپی خود را از نان گندم سیر نکرد تا رخت از این جهان بربست و آرد خود را هرگز غربال نفرمود.
عدی بن ثابت گوید: برای علی ظرفی پالوده آوردند؛ از خوردن آن امتناع کرد. صالح گوید که جده ام نزد علی رفت. علی خرما به دوش می کشید. جده ام سلام کرد و گفت: این خرما را بدهید من برایتان بیاورم. علی گفت: آن که صاحب زن و فرزند است، به حمل آن سزاوارتر است. و گفت: نمی خوری؟ جده ام گفت: نه، میل ندارم. علی آن خرما به منزل خود برد و بازگردید و آن ملحفه که هنوز پوست خرما به آن چسبیده بود، بر دوش داشت و همچنان به نماز جمعه ایستاد و مردم به او اقتدا کردند.
جعفر بن محمد(ع) گوید: برای علی(ع) طعامی آوردند از خرما و مویز و روغن. علی(ع) از آن نخورد. گفتند: حرام است؟ گفت: نه، ولی بیم دارم که نفس مشتاق آن شود. سپس تلاوت کرد: در زندگی دنیوی از چیزهای پاکیزه و خوش بهره مند شوید.
از بعضی از اصحاب علی(ع) روایت شده که: علی را گفتند: بسیار صدقه می دهی؛ آیا قدری امساک نمی کنی؟ گفت: نه، به خدا اگر می دانستم که خدا یکی از این اعمال را که می گزارم پذیرفته است، بس می کردم؛ ولی به خدا سوگند که نمی دانم چیزی از من پذیرفته است، یا نه!
عبدالله بن حسن۳ گوید: علی هزار برده را آزاد کرد که بهای آنها را از پینهٌ دست و عرق پیشانی پرداخت.
جعفر بن محمد(ع) گوید: علی هزار برده را از دسترنج خود آزاد کرد. اگر او را دیده بودید می دیدید، که حلوایش خرما و شیر است و جامه اش از کرباس. چون لیلی را به زنی گرفت، برایش حجله ای بستند، علی آن را به کناری زد و گفت: خاندان علی را همان که دارند، کافی است.
قدامة بن عتاب گوید: علی(ع) ستبرشکم و ستبرشانه و ستبر بازو بود. عضلات دستش ستبر و پیچیده و عضلات پایش ستبر و پیچیده بود.
جعفر بن محمد از پدر خود محمد بن علی روایت کند که علی(ع) جامه ای دراز و فراخ خرید به چهار دهم. پس خیاط را فراخواند و آستینش را کشید و آنچه از انگشتان افزون آمد ببرید.
عبدالله بن ابی هُذیل گوید: علی بن ابی طالب را دیدم که جامه ای بر تن داشت که چون آستینهایش را می کشید، تا سرانگشتانش می رسید و چون رها می کرد، به بالای مچش می جهید.
ابوالاشعث عنزی از پدرش روایت می کند که گفت: علی بن ابی طالب را دیدم که روز جمعه در فرات غسل کرد. سپس جامه ای از کرباس خرید به سه درهم و با مردم نماز جمعه گزارد و هنوز گریبان جامه را ندوخته بودند.
ابواسحاق سبیعی گوید: در روز جمعه ای بر دوش پدرم بودم و علی برای مردم ادای خطبه می کرد و خود را به آستینش باد می زد. گفتم: پدر، امیرالمؤمنین گرمش شده است. گفت: نه، نه سردش شده است و نه گرمش. جامه اش را شسته است و هنوز تر است و جامهٌ دیگر هم ندارد، بادش می دهد تا خشک شود!
ابواسحاق گوید: پدرم مرا بلند کرد علی را دیدم، موی سر و ریشش سفید بود و سینه اش فراخ.
مردی از مردم بصره به نام ابومَطَر گوید: من در مسجد کوفه می خوابیدم و برای قضای حاجت به رحبه می رفتم و از بقال نان می گرفتم. روزی به قصد بازار بیرون آمدم، کسی مرا صدا زد که: ای مرد، دامن فراچین تا هم جامه ات پاکیزه تر ماند و هم برای پروردگارت پرهیزکاری کرده باشی. پرسیدم: این مرد کیست؟ گفتند: امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب است. از پی او رفتم. به بازار شترفروشان می رفت. چون به بازار رسید، ایستاد و گفت: ای جماعت فروشندگان از سوگند دروغ بپرهیزید، که سوگند خوردن اگر کالا را به فروش برساند، برکت را از میان می برد.
آنگاه به بازار کرباس فروشان رفت. بر دکانی مردی نشسته بود خوشروی، علی(ع) او را گفت: دو جامه می خواهم که به پنج درهم بیرزد. مرد به ناگاه از جای برجست و گفت: فرمانبردارم یا امیرالمؤمنین. چون فروشنده او را شناخته بود، از او چیزی نخرید و به جای دیگر رفت. به پسری رسید: گفت: ای پسر، دو جامه می خواهم به پنج درهم. پسر گفت: دو جامه دارم آن که بهتر از دیگری است، به سه درهم می دهم و آن دیگر را دو درهم. علی گفت: آنها را بیاور و قنبر را گفت: آن که به سه درهم می ارزد، از آن تو. گفت: برای شما مناسب تر است که به منبر می روید و برای مردم سخن می گویید. علی(ع) گفت: نه، تو جوانی و در تو شور جوانی است. من از پروردگارم شرم دارم که خود را بر تو برتری دهم، که از رسول الله(ص) شنیده ام که: زیردستان را همان پوشانید که خود می پوشید و همان خورانید که خود می خورید. آنگاه جامه را بر تن کرد و دست در آستین کرد، از انگشتانش افزون بود. گفت: ای پسر، این تکه را ببر. پسر ببرید و گفت: ای پیرمرد، بگذار لبه اش را بدوزم. علی(ع) گفت: همان گونه که هست، رهایش کن که شتاب در کار بیش از اینهاست!
زید بن وهب گوید: جماعتی از مردم بصره نزد علی(ع) آمدند. در آن میان مردی از رؤسای خوارج بود. او را جعد بن نعجه می گفتند. درباره لباسش از او پرسید که چرا جامه ای بهتر نمی پوشد؟ گفت: این گونه لباس مرا از خودپسندی دورتر می دارد و برای تأسی کردن مسلمانان به من شایسته تر است. سپس آن خارجی گفت: از خدا بترس، تو خواهی مرد. علی(ع) گفت: خواهم مرد. نه به خدا، کشته می شوم. ضربتی بر سرم فرود می آید و این ریشم به خونم خضاب می شود. و این قضایی است که خواهد رسید و عهدی است دیرین و آن که دروغ بندد، نومید شود.
ابوسعید گوید: علی به بازار می آمد و می گفت: ای بازاریان، از خدا بترسید و حذر کنید از سوگند خوردن که اگر سوگند کالا را به فروش رساند، ولی برکت را ببرد. هر آینه تاجر فاجر است مگر آنکه به حق بخرد و به حق بفروشد. همین و بس. پس از چند روز باز به بازار می آمد و همان سخن باز می گفت. هر وقت که به بازار می آمد، بازاریان می گفتند: مرد شکنبه۱ آمد و این اشارت به شکم او بود. روزی گفت: وقتی به بازار می آیم، می گویند: مرد شکنبه آمد. مقصودشان چیست؟ گفتند: یعنی آن مرد شکم بزرگ آمد. علی گفت: پایینش طعام است و بالایش علم!
حارث گوید: علی(ع) به بازار آمد و گفت: ای جماعت قصابان، هر که در گوشت بدمد۴ از ما نیست. مردی که به او پشت کرده بود، گفت: هرگز، قسم به کسی که پس هفت پرده است. علی(ع) بر پشت او زد و گفت: ای گوشت فروش، کیست که در پس هفت پرده است؟ مرد گفت: یا امیرالمؤمنین، آفریدگار جهان. علی(ع) گفت: خطاکردی، مادرت در عزایت زاری کند! میان خدا و آفریدگانش هیچ پرده ای نیست؛ زیرا هرجا که باشند، خدا با آنهاست. مرد گفت: یا امیرالمؤمنین، اکنون کفاره سخنی که من گفتم چیست؟ گفت: اینکه بدانی در هرجا که باشی، خدا با توست. مرد گفت: آیا مسکینان را طعام بدهم؟ علی(ع) گفت: نه کفاره ندارد، مثل این است که به غیر نام الله قسم خورده ای.
نعمان بن سعد گوید: علی(ع) به بازار می رفت و تازیانه خود به دست می گرفت و می گفت: بار خدایا، به تو پناه می برم از فسق و فجور و شر این بازار!
عاصم بن ضمره گوید: علی(ع) بیت المال را میان مردم تقسیم کرد و همه را یکسان داد.
ابوبکر بن عباس از قدم ضبْی روایت کند که علی(ع) کس فرستاد تا لَبید بن عطارد تمیمی را نزد او بیاورده در راه که می آمد، به یکی از منازل بنی اسد رسید، نعیم بن دجاجه آنجا بود. نعیم برخاست و لبید را آزاد کرد. پس نزد علی آمدند و گفتند که: ما لبید را دستگیر کردیم و بیاوردیم، در راه بر نُعیم بن دجاجه گذشتیم، او بندی را برهانید. و نعیم از افراد شرطه الخمیس ۵ بود. علی(ع) فرمان داد نعیم را حاضر آوردند و سخت بزدند. چون او را باز می گردانیدند، گفت: یا امیرالمؤمنین، با تو زیستن سبب خوارشدن است و جداشدن از تو کفر است. علی(ع) گفت: واقعاً چنین است؟ گفت: آری. علی گفت: آزادش کنید.
ابن هلال ثقفی
ترجمه عبدالمحمد آیتی
پی نویسها:
ابواسحاق ابراهیم بن محمد بن سعید بن هلال ثقفی (حدود ۲۰۰ـ۲۸۳) از مؤلفان پرکار و نویسنده الغارات
۱. سویق آرد جو یا آرد گندم بو داده، پست.
۲. نوعی خرمای مدینه است و نخل آن را لینه گویند.
۳. مراد عبدالله بن حسن بن حسن بن علی(ع) است.
۴. مرد شکنبه ترکیبی است فارسی دری. معلوم می شود درآن زمان در کوفه زبان فارسی رواج داشته و این امر به سبب مهاجرت ایرانیان به آن شهر بود.ـ م
۵. مراد فربه جلوه دادن گوسفند است، با دمیدن در زیر پوست آن پس از سربریدن.
۶. نامی که امیرالمؤمنین علی(ع) به یکی از چهارطبقهٌ شیعه خویش داد و خمیس به معنی لشکر است از آن جهت که پنج رکن دارد: مقدمه، قلب میمنه، میسره و ساقه. (لغت نامه).
منبع : روزنامه اطلاعات


همچنین مشاهده کنید