چهارشنبه, ۱۲ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 1 May, 2024
مجله ویستا


سینما در سرزمین دیکتاتورها


سینما در سرزمین دیکتاتورها
هرچند آثار سینمایی آمریکای لاتین در ایران کمتر دیده شده اند اما در سال های اخیر، فیلمسازانی همچون فرناندو میرلز با فیلم «شهر خدا» و آثاری دیگر از این دست خود را درعرصه جهانی سینما مطرح کردند. به غیر از چنین فیلم هایی، شاید بیشترین خاطرات علاقه مندان سینما در ایران از فیلمسازان این قاره به فیلم های مستند و برخی اوقات داستانی مرتبط با رویدادهای سیاسی دهه های ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ این منطقه جغرافیایی مربوط باشد.
بخش «چشم انداز سینمایی آمریکای لاتین» که در بیست و چهارمین جشنواره فیلم فجر گنجانده شد، مروری بود بر فیلمسازی آمریکای لاتین که شامل آثار ساخته شده در ۵۰ سال گذشته بود. پخش ۱۶ فیلم مستند و ۱۰ فیلم داستانی در این بخش، سینمای ناشناخته ای برای سینما و دوستان ایرانی را پیش روی علاقه مندان قرارداد. آثار این بخش ، به علت تنوع فیلمها توانستند از لحاظ اجتماعی، سیاسی و نوع فیلمسازی و ساختار نمایشی این قاره، جذابیتهای خاص خود را نمایان سازند.
در بخش مستند به علت ساختار غالباً سیاسی اجتماعی، بیننده با چکیده وقایع تاریخی معاصر کشورهای مهم و تأثیرگذار این قاره آشنا شده و به طور طبیعی ، خود را در مواجهه با انواع فیلم های مستند سیاسی روبرو می دید؛ نوعی فیلمسازی که در ایران آنچنان که باید و شاید شناخته شده نیست. شاید پخش دو فیلم آخر مایکل مور تنها نمایی از یک بخش این نوع سینما باشد که بیننده های ایرانی با آن آشنا هستند.
فیلم مستند «انقلاب در تلویزیون به نمایش در نمی آید» ساخته کیم بارتلی که به آخرین کودتای ونزوئلا می پردازد توانست با حضور همه جانبه دوربین در میان مردم عادی کوچه وخیابان از هر دو گروه و سیاستمداران و نظامیان حکومت قانونی و حکومت کودتا این امکان را به کارگردان بدهد تا با نگاه خاص فیلمی صحیح از لحاظ ساختاری و دور از نگاه های یک طرفه عرضه کند. فیلمساز با زیرکی و بدون غلتیدن به شعارزدگی و احساسات گرایی چگونگی وقوع کودتایی غیرمردمی را برای ما بازگو می کند.
اما در مقابل فیلم «نیکاراگوئه آزاد» ساخته «فیلیکس زورتیا» دیگر فیلم به نمایش درآمده در این بخش که به جامعه بعد از شکست ساندینستها و روی کار آمدن دوباره تفکر راست در دولت می پردازد به نحو ناشیانه ای خام و دارای ساختار ضعیف نمایشی است. با اینکه موضوع به اندازه کافی برای کار و تحقیق جا دارد، کارگردان نمی تواند بیننده را درگیر ماجرا کند. نوعی به هم ریختگی ساختاری در فیلم مشاهده می شود که گاهی فیلم را کشدار و خسته کننده می کند. در فیلم چند ایده خوب هم برای نمایش وجود دارد که به علت پراکندگی و سعی در به نمایش درآوردن زوایای مختلف وضعیت مردم نمی تواند نقاط ضعف فیلم را پوشش دهد.
سه مستند بیوگرافیک هم در این بخش نمایش داده شد: «ویکتور خارا» ساخته «کارمن لوزپارل» ، «فیدل» ساخته «استلا براوو» و «آلنده» ساخته «پاتریشیوگازمن».
همین طور که از نام فیلم ها بر می آید هر سه در رابطه با زندگی سه شخصیت تأثیرگذار و انقلابی آمریکای لاتین و به نوعی جهانی هستند.
ساختار دو فیلم اول به یکدیگر بسیار نزدیک است. هر دو سعی می کنند با گفت وگو با افراد مختلف و نمایش تصاویر آرشیوی، روای زندگی این افراد باشند. با این حال یکی موفق و دیگری ضعیف و معمولی جلوه می کند. سعی هر دو کارگردان آشناسازی بیننده با این دو شخصیت و آگاهی از دیدگاهها و نظرات آنان است.
فیلم «خارا» به علت بیان بعضی از نقاط زندگی این خواننده مردمی که زیاد شناخته شده نیست، توانسته موفقیت بیشتری داشته باشد. برای مثال دراین فیلم اطلاعات بسیار خوبی از دوران دانشجویی و فعالیت او به عنوان کارگردان تئاتر ارائه می شود. این اطلاعات با تلفیقی از تصاویر دوران گذشته و روایت های همکلاسی ها و همکاران او ارائه می شود.
ساخته دیگر به شدت ساده و معمولی جلوه می کند. فیلم «فیدل» که با آغازی خوب و ایده ای جالب شروع می شود، صحنه شنای فیدل و همراهانش در آبهای زلال کوبا را در ابتدا نشان می دهد که سریعاً فراموش می شود. کارگردان به خاطر غرق شدن در گفت وگوهای بسیاری که می تواند از شخصیت های مختلف در عرصه های ادبیات و سینما تا شخصیتهای سیاسی و مردمی داشته باشد، همراه داشتن مخاطب را فراموش کرده و فیلم را به بیانیه ای سیاسی و خام تبدیل می کند. تصاویر آرشیوی فیلم هم که به جز معدودی، مابقی آنها بسیار دیده شده اند چندان جذاب نیست، تا جایی که برای بیننده ای نسبتاً آشنا با انقلاب کوبا و فیدل کاسترو چیز جدیدی برای عرضه ندارد. اما برای کسانیکه هیچ چیز از انقلاب کوبا و فیدل نمی دانند شاید جذاب و دیدنی باشد. فیلم «آلنده» ساخته «پاتریشیا گازمن» از دیگر فیلم های این بخش و روایت گر به قدرت رسیدن و پایان حکومت رئیس جمهور مردمی شیلی است.
«گازمن» کارگردان فیلم که خود در زمان کودتا جزو جوانان هوادار آلنده بوده پس از کودتا به تبعیدی خود خواسته دست زده و پس از سالها به شیلی آمده تا روایت گر شخصیت آلنده باشد.
«گازمن» توانسته با دیدی سینمایی و نمایشی و پرداختی دقیق روایت خود را از آلنده و سرنگونی حکومت مردمی آن بیان کند. لحظات دیدنی بسیاری در فیلم وجود دارد که تماشاگر را بدون خستگی با خود همراه می سازد. تصاویر آرشیوی مختلف در لابه لای گفت وگوها به خوبی بیان کننده فضای سیاسی و اجتماعی دوره ای مهم از تاریخ معاصر شیلی است که کارگردان به خوبی از آنها در جای جای فیلم استفاده کرده است.
علاوه بر آن، روایت سینمایی فیلم نیز جذابیت های بصری خود را دارد. اینسرت هایی از دست یا پاهای گفت وگو شوندگان یا نگاه های خیره آنها وقتی بحث به ممکن بودن جلوگیری از کودتا می رسد از بخش های جذاب این فیلم به شمار می رود.
همچنین «گازمن» که از اثرش، شیفتگی نسبت به آلنده مشخص است در کار خود به عنوان یک مستندساز از این شیفتگی فاصله گرفته و به بیان حقایق، ضعفها و اشتباهات آلنده از زبان سفیر آمریکا در شیلی در زمان کودتا و همراهان خود آلنده می پردازد.
در بخش داستانی اما چهره های مطرحی حضور داشتند. «فرناندو سولاناس» با فیلم «جنوب» ، «والترسالاس» با فیلم«ایستگاه مرکزی» ، «فرناندومیرلز» با فیلم شهر خدا و «آدرین کاتانو» با فیلم «بولیویا» از آن جمله اند. این ۴ فیلم توانستند در جشنواره های مختلف بین المللی مطرح شوند.
جنوب فیلم مطرح کارگردان آرژانتینی «فرناندو سولاناس» که در سال ۱۹۸۸ توانست جایزه بهترین کارگردانی را از جشنواره کن به دست آورد، داستان مردی را روایت می کند که بعد از پنج سال حبس در زندان آرژانتین، توسط دولت دموکراتیک جدید آزاد می شود و باید با تغییراتی که طی این چند سال در خودش وکشورش ایجاد شده تطبیق یابد.
این فیلم توانسته با بیان خاص و خارج از انواع آشنای سینمای روایتگر، جذاب و دیدنی باشد. شاید اگر کارگردان با روایت کلاسیک، داستان خود را برای بیننده بازگو می کرد با فیلمی شعاری و دارای تاریخ مصرف رو به رو می شدیم. اما روایت غیرخطی و فضاسازی های وهم آلود باعث شده که فیلم به یک مکان و زمان خاص تعلق نگیرد و بیننده را وادار سازد همراه با فیلمساز به زوایای مختلف فیلم نگاه کند.
پرهیز از شعار زدگی و احساسات گرایی با توجه به مضمون سیاسی اجتماعی فیلم و نشان دادن شخصیتهایی ملموس و نه دور از ذهن، تماشای فیلم را به خاطره ای دلچسب تبدیل می کند. خاطره ای زیبا از سفر به درون روحیات و درگیری با ذهن شخصیتهای مختلف داستان که با فاصله گذاری توسط موسیقی پیانزولا، اجرایی فوق العاده به خود گرفته است.
«استراتژی حلزونی» ساخته «سرجیو کاربررا» دیگر فیلم این بخش بود. فیلمی جذاب و گرم که دارای مضمونی اجتماعی و روایتگر زندگی جمعی از مردم فقیر یکی از شهرهای آمریکای لاتین است که در خانه متروک و بزرگی به صورت دسته جمعی زندگی می کنند. تنها چیزی که آنان را به ادامه زندگی دل خوش کرده، همین خانه بزرگ و متروک است که هرکدام در آن اتاقی کوچک دارند اما آنها مجبورند به دستور مقامات فاسد دولتی آن را از دست بدهند.
شخصیتهای گرم و دوست داشتنی و دیالوگ های بامزه فیلم باعث می شود تماشاگر به خوبی در متن فیلم قرار بگیرد. کارگردان به جای قهرمان پروری و تراژیک کردن فیلم، با هجو و طنز آمیخته به اعتراض به هدف خود دست پیدا می کند. شخصیتهای جذاب و قابل لمس فیلم باعث دیدنی تر شدن فیلم می شوند به صورتی که فیلم به یکی از پرفروش ترین فیلمهای پخش شده در کشورهای اسپانیایی تبدیل شد.
فیلم «بولیویا» ساخته «آدریان کاتانو» از آرژانتین که جایزه منتقدان جشنواره کن را در سال ۲۰۰۱ از آن خود ساخت از دیگر فیلم های به نمایش درآمده در این بخش بود.
فیلمنامه جذاب آن که روایتگر داستان انسانهایی است درگیر در جامعه ای کاملاً بنا شده بر پایه پول و پرداخت اقساط مختلف که محل تجمع آنان کافه ایست همچون دیگر کافه های شهر.
تمرکز اصلی فیلم بر روی کارگری مهاجر از بولیوی است که به طور غیرقانونی در کافه ای در آرژانتین مشغول به کار می شود در همین کافه است که رانندگان تاکسی یا فروشندگان مواد مخدر و مست ها رفت و آمد می کنند.
ریتم تند و کوبنده فیلم همراه با دکوپاژ صحیح و فیلمبرداری سیاه و سفید «جولیان آپزتگو تیا» بیننده را درگیر ماجرای شخصیتهای مختلف داخل کافه می سازد. شخصیتهایی که به خاطر پرداخت خوب می توانند هر کدام موضوع فیلمی کوتاه باشند. موسیقی گرم و دلنشین آمریکای لاتین به نحو بسیار دلچسبی بر روی نماهای اسلوموشن فیلم نشسته وهرچه بیشتر فیلم را به جلو پیش می برد. انتهای تلخ داستان دقیقاً همان چیزیست که می توان برای آن تصور کرد.
دست آخر فیلم «ماچوکا» ساخته «آندرس وود» از شیلی روایتگر داستانی صمیمی و گرم است از رفاقت سه کودک در جامعه ای کاملاً متضاد که در زمان پیش از کودتای شیلی شکل می گیرد.
ماچوکا کودکی از جامعه حاشیه نشین شهر به خاطر روی کار آمدن حکومت مردمی آلنده این فرصت را می یابد تا به همراه چند دوست دیگر خود به مدرسه ای برود که در آن کودکان متعلق به اقشار بالای جامعه در حال تحصیل اند.
دوستی و رفاقت او با گونزالو از طبقه اشراف در مدرسه، شکلی به خود می گیرد که بیننده را به همراه آنان با شرایط زندگی مختلف و کاملاً متفاوت خانواده ها آشنا می کند. آرام آرام سیلوانا، دختر همسایه ماچوکا هم به داستان وارد می شود که رابطه معصومانه ای بین او و گونزالو برقرار می شود که البته از سطح روابط کودکانه فراتر نمی رود و در انتها با کشته شدن سیلوانا توسط نظامیان کودتاگر در جلوی چشمان ماچوکا و گونزالو معصومیت کودکان را هرچه بیشتر نشان می دهد.
استفاده کم و بجا از موسیقی در فیلم به نحو بارزی بر روی بیننده تأثیر می گذارد و شخصیتهای داستان را که هر کدام دارای ویژگی های مخصوص به خود هستند، برجسته تر می کند.
با اینکه بیشترین زمان داستان فیلم بر روی اعضای خانواده ثروتمند گونزالو متمرکز شده اما قهرمان اصلی همان ماچوکا و یا شاید کودکانی از نوع ماچوکا هستند.
در پایان فیلم و حمله کودتاگران به حلبی آبادهای اطراف شهر و محل زنگی ماچوکا، تصویر فیلم از حالت فوکوس خارج شده و حرکت گونزالو را به آینده ای نامعلوم نشان می دهد. آینده ای که محو و نامشخص است و به نحو احسن شخصیت گرفتار او را در میان زشتی ها و پلیدیهای جامعه جدید نشان می دهد.
فرزین محمودزاده
منبع : روزنامه ایران


همچنین مشاهده کنید