چهارشنبه, ۱۲ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 1 May, 2024
مجله ویستا

خیزش درحیاط خلوت پیشرفت بدون آمریکا


خیزش درحیاط خلوت پیشرفت بدون آمریکا
در طول دهه گذشته، آمریکای لاتین به هیجانی ترین منطقه زمین تبدیل شده است. این جنب و جوش با انتخاب شدن هوگوچاوز در ونزوئلا آغاز شد. رئیس جمهوری که همه هم خود را مصروف فقرزدایی از مردم کشورش کرده، و می خواهد اتحاد منطقه ای آمریکای لاتین را که پیش شرط حاصل آمدن استقلال، دموکراسی و توسعه واقعی است، تقویت کند. اقداماتی که در ونزوئلا انجام شده، «موج صورتی» نام گرفته و همه منطقه آمریکای لاتین را تحت تاثیر قرار داده است. تاثیر این موج را می توان در کشورهای مختلف و مؤسسات منطقه ای که در حال شکل گیری هستند، مشاهده کرد. در میان این مؤسسات می توان به «بانکودل سور» (Bancodel sur) که سال گذشته از طرف «جوزف استیگلیتز» برنده جایزه اقتصاد نوبل مورد حمایت قرار گرفت، و آلبا (ALBA) یا گزینه بولیوار برای آمریکای لاتین و کارائیب اشاره کرد.
اغلب از آلبا به عنوان جایگزین طرح «منطقه آزاد تجاری آمریکا» که مورد حمایت واشنگتن است، یاد می شود. البته نباید نام آن را طرح جایگزین بنامند، این حرکت بیشتر شایسته عنوان «یک جنبش مستقل» است. علاوه بر این، توافقنامه های به اصطلاح «تجارت آزاد» تنها رابطه بسیار محدود با تجارت آزاد، یا حتی تجارت به معنای واقعی کلمه دارد. در حقیقت اگر مردم را صاحبان کشورهایی محسوب کنیم که این توافقنامه ها را امضا می کنند، اینها اصلا «توافقنامه» نیستند. عنوان مناسب برای این دست توافقنامه ها «تدارکات حقوق سرمایه گذار» است که از سوی شرکت های چند ملیتی، بانک ها، و دولت های قدرتمند که دنبال منافع خویشند، بدون آگاهی و مشارکت ملت، به امضا می رسد.
سازمان منطقه ای دیگری که در حال شکل گیری است «یوناسور» نام دارد (اتحادیه کشورهای آمریکای جنوبی) این بلوک قاره ای که از مدل اتحادیه اروپا الگو گرفته است، قصد دارد پارلمان آمریکای جنوبی را در کوچابامبا تاسیس کند. کوچابامبا تا قبل از جنگ آبهای سال ۲۰۰۰ در سطح بین المللی شناخته شده نبود. اما در آن سال حوادثی که در کوچابامبا رخ داد توجه جهانیان به ویژه کسانی که مخالف خصوصی سازی آب هستند را به خود جلب کرد. حوادثی که موجب یک همبستگی بین المللی شد و نمونه خوبی برای اثبات این مدعا بود که عمل گرایی متعهدانه چقدر می تواند موثر واقع شود.
پیامد این رخداد قابل توجه تر است. بولیوی که از پیشرفت های ونزوئلا الهام گرفت، در مسیر چشمگیری برای دموکراسی سازی این نیمکره قدم گذاشته است. بولیوی از طریق ابتکار عمل های عامه پسند و مشارکت معنادار مردم در تشکیل دولت و ساماندهی برنامه های آن قدم های کم نظیری برداشت، ایده آل هایی به تحقق عملی رسیدند که در کمتر جایی می توان نمونه اش را یافت، یا حداقل در کشورهای آمریکای شمالی که سرانشان بر طبل های تو خالی دموکراسی می کوبند، این وضعیت وجود ندارد.
در هائیتی نیز ۱۵ سال قبل از این وضع به همین منوال بوده است، کشوری که در این نیمکره حتی فقیرتر از بولیوی است- و مانند بولیوی منبع ثروت کلانی است که اروپایی ها و بعدها آمریکایی ها به جیب زده اند. در سال ۱۹۹۰ اولین انتخابات آزاد هائیتی برگزار شد. در غرب تصور این بود که کاندیدای آمریکا که از مقامات رسمی بانک جهانی بود، برنده خواهد شد. احدی به توده مردمی که در لایه های پنهان جامعه در حال ساماندهی قوای خود بردند، توجهی نداشت، اما همین ملت جین برتراند آریستید را روی کار آوردند.
واشنگتن اما ناگهان عملیات خود را برای تضعیف این دولت دموکراتیک آغاز کرد. فقط چند ماه طول کشید تا کودتای نظامی تحت حمایت آمریکا بتواند دولت دموکراتیک هائیتی را سرنگون کرده و قدرتی را سرکار بیاورد که با حمایت مستقیم آمریکا مردم را به خاک و خون بکشد. واشنگتن سرانجام به رئیس جمهور منتخب بولیوی اجازه داد که بر سر کار خود برگردد، اما شرایطی برای او تعیین کرد که مثلا باید به شدت از قوانین نئولیبرال- که برای نابود کردن اقتصاد هائیتی از سوی آمریکا ضروری بود، تبعیت کند. در سال ۲۰۰۴ شکنجه گران سنتی هائیتی، فرانسه و آمریکا، با هم متحد شدند تا یک بار دیگر رئیس جمهور منتخب مردم را از صحنه به زیر بکشند و رژیم تروریست دیگری را سرکار بیاورند.
همه آنچه گذشت، برای مردم آمریکا چیز جدید و ناآشنایی نیست، حداقل در بولیوی که امروز صحنه درگیری شدید میان دموکراسی مردمی و هم پیمانان سنتی آمریکا در این کشور است. باستان شناسان هم اکنون دریافته اند که قبل از تصرف بولیوی توسط اروپایی ها، این کشور صاحب جامعه ای ثروتمند، پیچیده و متمدن بود. توصیف دقیق باستان شناسان را از بولیوی بخوانید: «یکی از بزرگترین، عجیب ترین و غنی ترین جوامع روی زمین، با کانال ها و جاده های متعدد، شهرهای بزرگ و ثروت کلان»، که مجموعه ای را به وجود آورده که «یکی از بزرگترین شاهکارهای هنری بشر به شمار می رود.» و البته ثروت کلان معدنی بولیوی اسپانیا و اروپای شمالی را صاحب ثروت کرد و توسعه گسترده اقتصاد و فرهنگ آنها، از جمله انقلاب صنعتی و فرهنگیشان را، موجب شد.
۶۰ سال پیش، طراحان سیاست های آمریکا بولیوی و گواتمالا را بزرگترین تهدیدها برای حکمرانی واشنگتن در نیمکره می دانستند در مورد هر دو، واشنگتن موفق شد که دولت های مردمی را ساقط کند، اما به طرق مختلف. در گواتمالا، واشنگتن به تکنیک استاندارد خشونت متوسل شد و یکی از وحشی ترین و فاسدترین رژیم های جهان را که نسل کشی مردم گواتمالا را کلید زد، روی کار آورد.
در گواتمالا، دولت آیزنهاور خطر توسعه دموکراسی و استقلال را با خشونت رفع کرد. در بولیوی، کاخ سفید تقریباً به همین هدف دست یافت، اما از طریق بهره برداری از وابستگی اقتصادی بولیوی به آمریکا. «استفان زونس» دانشمند اهل آمریکای لاتین تصریح می کند که «در نقطه ای حساس در تلاش ملت ]بولیوی[ برای خودکفایی، دولت آمریکا بولیوی را مجبور کرد که درآمد سرانه اندکش را، نه برای توسعه خودش، که برای پرداخت بدهی های معدن داران سابق به آمریکا، صرف کند.
آنچه که در آن دوران، در حوزه اقتصاد به بولیوی تحمیل شد، مقدمه ای بود برای اینکه ۳۰ سال بعد، آمریکا سیاست های اقتصادی خود را تحت عنوان نئولیبرالیسم در منطقه پیاده کند. هم اکنون، ترکش انفجار نئولیبرالیسم و بنیادگرایی تجاری، پای کشورهای ثروتمند را نیز گرفته است، جایی که آزادسازی اقتصاد بزرگترین فاجعه اقتصادی بعد از دهه ۱۹۳۰ در دنیا را رقم زده و موجب شده دولت هایی که خصوصی سازی پیشه کرده بودند، ناامیدانه دست به کار شوند و برای نجات اقتصاد کشورشان چاره ای بجویند.
باید به این نکته توجه داشت که شباهت بسیار زیادی میان برنامه هایی که از سوی صندوق بین المللی پول برای کشورهای ضعیف تدارک دیده شده بود، و ضمانت بانک ها و موسسات مالی از سوی دولت ها، وجود دارد.
تحت قوانین اقتصاد بین الملل تحت سلطه غرب، سرمایه گذاران به حاکمان خودکامه جهان سوم وام می دهند، و از آنجائی که وام ها ریسک بالایی دارند، ثروت کلانی از این راه به جیب می زنند.
شرایط وام گیرنده را در نظر بگیرید. در یک اقتصاد کاپیتالیستی، وام دهنده باید جبران مافات کند. اما کاپیتالیسم واقعی که اجرا می شود کاملا متفاوت عمل می کند. اگر قرض گیرنده نتواند وام خود را بازپرداخت کند، صندوق بین المللی پول وارد ماجرا شده و ضمانت می کند که منافع وام دهندگان و سرمایه گذاران به مخاطره نخواهد افتاد. بدهی به ملت فقیر کشور وام گیرنده منتقل می شود که هیچ گاه سودی از این وام نبرده و رنگ پول هایی که حاکمانشان گرفته اند را ندیده اند. این است «برنامه ساختاری» برای استثمار ملت ها و مالیات دهندگان در کشورهای ثروتمند، که باز، هیچ چیزی از این وام ها عایدشان نشده، صندوق بین المللی پول را با مالیات های خود سرپا نگه می دارند. این دکترین ها از تئوری های اقتصادی منبعث نشده اند، آنها دقیقا منعکس کننده گسترش قدرت تصمیم گیرنده اند. طراحان اقتصاد بین الملل شدیدا درخواست می کنند که فقرا به نظم و انضباط بازار تن دهند، اما تاکید می کنند که خودشان از خرابی های بازار درامانند؛ چینش مناسبی که به کاپیتالیسم صنعتی مدرن باز می گردد و نقش فوق العاده ای در تقسیم جهان به غنی و فقیر ایفا کرده است: جهان اول و جهان سوم.
این سیستم ضدبازار که توسط مدعیان حامیان بازار طراحی شده هم اکنون در آمریکا عملی شده تا با بحران وخیم بازارهای اقتصادی مقابله کند.
در کل، بازار ناکارآمدی های شناخته شده ای دارد. یکی این است که معامله ها کسانی را که در معامله شرکت ندارند، در نظر نمی آورند. جمعیت این به اصطلاح اعضای «بیرونی» می تواند خیلی بزرگ باشد. این دقیقا همان اتفاقی است که در موسسات مالی می افتد. ریسک آنها فقط ریسک کردن است و اگر به خوبی مدیریت شود، مطمئن می شوند که خطرات احتمالی این ریسک پذیری آسیبی به آنها نخواهد رساند. البته تاکید می کنم به خودشان! تحت قوانین کاپیتالیستی، کار آنها این نیست که هزینه های دیگران در نتیجه اعمال آنها دچار بحران شده و می پردازند، را در نظر آورند. در زبان اقتصاددانان، ریسک هزینه ندارد، چرا که ریسک سیستماتیک به اهداف آسیبی نمی رساند. طبیعتا، این ریسک منجر به بحران های مکرر می شود. اینجاست که باید به سراغ راه حل صندوق بین المللی پول رفت. هزینه ها به مردم منتقل می شوند، مردمی که اصلا در انتخاب های ریسک آمیز دخالتی نداشته اند، اما حال مجبورند که هزینه فجایع آن را بپردازند. هم اکنون هزینه این فاجعه ای که برگردن مردم نهاده شده، در آمریکا حدود یک تریلیون دلار است. یکی از اصول اولیه کاپیتالیسم مدرن این است که هزینه ها و ریسک ها «اجتماعی» می شوند، اما درآمدها خصوصی می شوند. این مکانیسم ها نسخه داخلی هژمونی و امپراتوری اند که قوانین سازمان تجارت جهانی شکل رسمی به آنها بخشیده و نام «توافقنامه های تجارت آزاد» رویشان گذاشته است.
لیبرالیسم اقتصادی اثراتی فراتر از تاثیر در حوزه اقتصاد دارد. همه دریافته اند که کاپیتالیسم سلاح قدرتمندی علیه دموکراسی است. جنبش کاپیتال چیزی را به وجود می آورد که اقتصاددانان بین المللی آن را «پارلمان» سرمایه گذاران و وام دهندگان نامیده اند، کسانی که می توانند برنامه های دولتی را تحت نظر بگیرند و اگر آنها منطقی نباشند، علیهشان رأی دهند. البته برای منافع مردم، نه قدرت های خصوصی. آنها می توانند از طریق حمله به گردش پول و ابزارهای از این دست که لیبرالیسم اقتصادی در اختیارشان می گذارد، «رأی» دهند.
اما هم اکنون، برای اولین بار در نیم قرن اخیر، آمریکای لاتین می رود که سرنوشت خود را به دست گیرد. تلاش هایی قبلا صورت گرفته، اما از طریق نیروهای خارجی سرکوب شده است. اما اهالی این منطقه هم اکنون از تاریخ شرمگین و درازمدت فاصله بسیاری گرفته اند. این فاصله گرفتن در اجلاس اخیر «یوناسور» نمادین شد در آن جلسه رهبران آمریکای لاتین طی بیانیه ای حمایت قاطع خود را از اوو مورالس رئیس جمهور بولیوی که دولتش از طرف نوچه های آمریکا تهدید می شود، اعلام کردند. آنها حمایت کامل و قاطع خود را از دولت قانونی رئیس جمهور اوو مورالس که اکثریت قاطع مردم به آن رأی داده اند، اعلام کردند. مورالس از یوناسور (UNASUR) به دلیل حمایتش تشکر کرد و گفت که من شاهد آنم که «برای اولین بار در تاریخ آمریکای لاتین، کشورهای منطقه تصمیم می گیرند که چگونه مشکلاتمان را حل کنیم، بدون حضور ایالات متحده آمریکا.»
نوشته: نوآم چامسکی
ترجمه و تنظیم: اسماء اسدی پور
منبع : روزنامه کیهان


همچنین مشاهده کنید