پنجشنبه, ۱۷ خرداد, ۱۴۰۳ / 6 June, 2024
مجله ویستا
حدیث آفریدن آدم
پس چون خدای خواست که آدم را بیافریند، جبرئیل را بفرستاد و گفت که؛ «برو به این جهان و از آنجا، چهل گز گل از زمین بردار!»
جبرئیل بیامد و آنجا که امروز کعبه است، پر فرو برد به زمین و خواست که گل بر دارد. زمین با جبرئیل به سخن آمده، گفت؛ «یا جبرئیل، همی چه کنی؟»
گفت؛ «همی گل بردارم از روی تو، تا خدای خلقی بیافریند و این جهان به او سپارد».
زمین مر جبرئیل را سوگند داد و گفت؛ «به آن خدای که تو را فرستاد، که تو از من گل بر نداری؛ که خدای از آن خلیفتی آفریند که او بر پشت من گناه کند و خون ناحق ریزد. همچنان که آن جان کرد، تا خدای ایشان را از پشت زمین براند».
جبرئیل از بهر آن سوگند، بازگشت و گفت؛ «یارب، تو خود بهتر دانی که من از بهر چه بازگشتم».
پس خدای میکائیل را بفرستاد و گفت؛ «برو و چهل گز گل از روی زمین بردار!»
میکائیل بیامد و زمین همچنان سوگند بر وی نهاد و او نیز بازگشت. پس خدای عزرائیل را بفرستاد و زمین همچنان سوگند بر وی نهاد که جبرئیل و میکائیل را نهاده بود. عزرائیل گفت؛ «فرمان خدای را به سوگند تو بندهم. خدای مرا ایدون فرمود و من فرمان خدای برم، نه فرمان تو» و آنجا که مکه است، پر فرو برد و چهل گز گل ازجمله روی زمین برداشت، از همه لونی؛ سخت و سست و نرم و ریگ و کویر و درشت و سیاه و سپید و سرخ و زرد و سنگریزه.
و خدای آدم را از آن گل بیافرید، به قدرت خویش و همچنان که بیافرید، صورتی بود افگنده از مشرق تا مغرب، واندر آن جان نبود؛ صلصال ]گل خشک[ بود، خشک شده. و صورت آدم چنان بود که هیچ کس بر پشت زمین از وی خوب تر ندیده بود. و همه فریشتگان به دیدار آن صورت رفتند و همچنان، چهل سال افگنده بود بی جان. پس خدای خواست که مر او را زنده گرداند. و ابلیس مر آن فریشتگان را گفت؛ «بروید تا مر این خلیفت را که خدای آفریده است، ببینیم!»
بیامدند و آدم را دیدند آنجا انداخته. و او را جنبانیدند و بانگی از او بیامد، از بهر آن که چندین سال بود تا آنجا افگنده بود. و ابلیس به دهان آدم فرو شد و به سرش اندر بگشت، پس به شکم وی فرو رفت و بگشت و به زیر وی بیرون آمد. و ایدون ]چنین[ گفت مر فریشتگان را که «من نگاه کردم به این خلق. هیچ چیز نیست به این خلیفت اندر که نیرو بباشد این را؛ از بهر آنکه میانش تهی است. و هر چیز که میانش تهی بود، او نیرو نباشد.
و اگر خدای این زمین به او دهد، من بازستانم و با وی حرب کنم و وی را از زمین برانم، همچنان که مر آن جان را براندم». این فریشتگان گفتند؛ «ما تو را یاری داریم به بیرون کردن جان، به فرمان خدای دادیم. اکنون، دگر خدای نفرماید، ما به او هیچ چیز نتوانیم کردن». ابلیس چون دانست که فریشتگان با وی یار نیستند، از آن قول بازپس آمد و گفت؛ «از بهر آن گفتم تا شما چه گویید». پس خدای بفرمود تا جان به تن آدم اندر شد، اول، به سر وی فروشد. و هرکجا برسید، آن اندام زنده همی گشت، جفت جفت.
تفسیر طبری
منبع : روزنامه کارگزاران
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
پیچ و مهره پارس سهند
تعمیر جک پارکینگ
خرید بلیط هواپیما
دورههای مدیریتی دانشگاه تهران
ویزای تضمینی ایتالیا کانادا
انتخابات ریاست جمهوری انتخابات انتخابات ریاست جمهوری 1403 شورای حکام شورای نگهبان آژانس بین المللی انرژی اتمی دولت دولت سیزدهم ریاست جمهوری انتخابات ریاست جمهوری چهاردهم امام خمینی وزارت کشور
تهران شهرداری تهران قتل ترکیه مواد مخدر بیمارستان پلیس راهور سازمان هواشناسی بارش باران سیاست خانواده پلیس
قیمت دلار قیمت طلا قیمت خودرو خودرو دلار بانک مرکزی سهام عدالت حقوق بازنشستگان ترافیک بازار خودرو سایپا ایران خودرو
موسیقی احسان علیخانی پارسا پیروزفر سینما موزه نقاشی مجید قناد سینمای ایران عمو قناد امام خمینی (ره) تلویزیون فیلم
دانشگاه آزاد اسلامی فضا
روسیه رژیم صهیونیستی اسرائیل فلسطین غزه آمریکا جنگ غزه لبنان حماس حزب الله لبنان جو بایدن طوفان الاقصی
فوتبال ایران پرسپولیس استقلال تیم ملی ایران تیم ملی فوتبال ایران لیگ برتر رئال مادرید باشگاه پرسپولیس رضا درویش باشگاه استقلال والیبال
هوش مصنوعی تلفن همراه اینترنت بازی تلگرامی ناسا سامسونگ اپل گوگل
رژیم غذایی زوال عقل سازمان غذا و دارو خواب دیابت استرس فشار خون صبحانه