جمعه, ۱۲ بهمن, ۱۴۰۳ / 31 January, 2025
مجله ویستا
پُستمدرنیسم و معماری
اگر در «پُست ـ فرهنگ» زندگی کنیم، یعنی فرهنگی که در بند همه انواع جایگزینیهایی چون پُست ـ هولوکاست و پُست ـ صنعتی و پُست ـ انسانگرایی و پُست ـ فرهنگی است، آنگاه آنچه باقی میماند دو سویه یا جنبه از پیشوند «پُست» و نیز مناقشاتی است که درباره امر پُست ـ مدرن در علوم انسانی در جریان است و علوم اجتماعی تمایل دارد این دو گانگی را باز تولید کند. از یک سو اینکه خود را به عنوان «پُست» هر چیز بنامیم، مستلزم این است که نوعی خستگی، فرسودگی یا اضمحلال را بپذیریم. کسی که در پُست ـ فرهنگ زندگی میکند کسی است که دیر به مهمانی آمده است و درست زمانی به آنجا رسیده است که بطریهای خالی و تهسیگارهایی را میبیند که در یکجا جمع شدهاند. همچنین این تأخیر میتواند بیانگر نوعی وابستگی باشد، زیرا پُست ـ فرهنگ حتی قادر نیست خود را به شیوهای مستقل تعیین و تعریف کند. اما پُست ـ فرهنگ محکوم است دستاوردی فرهنگی را انگلوار ادامه دهد که دورانشان سپری شده است. چنین قرائتی از پُست برای مثال شالوده تعریف تمسخرآمیز چارلز نیومن از پست مدرنیسم است: «گروهی از هنرمندان خودستای معاصر که فیلمهای سیرک مدرنیسم را با پاروهای برفروب دنبال میکنند.»۱
سایر تعاریف پُست ـ مدرن بر این حسّ زوال تأکید میورزند. ایروینگ هاو Howe) (Irving به پُست ـ مدرنیسم بهعنوان از دست رفتن سلامت روان و سلامت فکر و تعهد مینگرد، درحالیکه آرنولد توینبی Toyenbee) (Arnold ، که گمان میرود نخستین کسی است که واژه پُست ـ مدرن را به کار برده است، از آن استفاده میکند تا فرو افتادن تمدّن غربی را به خودستیزی و نسبیگرایی از دهه ۱۸۷۰ به بعد نشان دهد.۲
اخیرا دعاوی پُست ـ مدرنیسم به شیوهای بسیار مثبتتر عرضه شدهاند. در آثار لسلی فیدلر Fiedler) (Lesile ، ایهاب حسن Hassan) (Ihab و ژانفرانسوا لیوتار، پست ـ مدرنسیم بهعنوان کودک سالمی است که از غول بر خاک افتاده مدرنیسم بر جای مانده است.
در آثار این نویسندگان، «پُستِ» پست مدرنیسم نه بر خستگی دیرآمدگان که بر آزادی و ابراز وجود کسانی دلالت میکند که از خواب گذشته بیدار شدهاند.
در حقیقت آنچه در کاربرد پیشوند «پُست» بارز و مهم است، چندان مربوط به تفاوت بین دو نوع معنای ضمنی، یعنی معنای مطیع و تسلیم از یک سو و سنّت شکنانه و تبلیغاتی از سوی دیگر نیست،، آن هم به شیوهای که بر مبنای آن این قلمروهای معنایی گرایش یابند با یکدیگر برخورد کنند. ممکن است بگوییم خصوصیت پُست ـ مدرنیسم همین رابطه خاصّ پیچیدهای است که با مدرنیسم دارد که در قالب نامش به ناگاه احضار میشود، ستایش میشود، مورد شکّ و تردید قرار میگیرد یا ردّ و طرد میگردد. پیچیدگیهای فزونتر در سایر گفتمانهای نظامهای متفاوت پُست ـ مدرنیسم نیز این رابطه را تحتالشعاع قرار میدهند، گفتمانهایی که در آنها جنگ با مدرنیسم اغلب مبین جنگی درونی با تاریخ و نهادهای درونی هر نظامی است.
● معماری
در بررسی نسبت بین مدرنیسم و پُست ـ مدرنیسم بهترین نقطه شروع معماری است. ممکن است این امر بدین سبب باشد که معماری، که رابطه نزدیکی با تمام مناقشاتی دارد که درباره مدرنیسم و مدرنیته این قرن در گرفته است، حیطهای از کنش فرهنگی است که در آن جنبشها و برتریهای سبکی بسیار چشمگیرتر است و نسبت به قلمروهای دیگر کمتر بحثبرانگیز است. حتّی اگر چنین نباشد، مورّخان و نظریهپردازان معماری بسیار بیشتر از دیگران در پی آنند که قضاوتی چنین مطلق کنند.
جالب توجه است که ظاهرا دلیل آنکه پست ـ مدرنیسم در معماری را به شیوه نسبتا مشخص و مناقشهناپذیری تعریف کردهاند، به برتری مشهود تجربه مدرنیسم در معماری قرن بیستم مربوط باشد. نقاط شروع این امر در ظهور نظریه و کنش معماری یوتوپیایی در سالهای ابتدای قرن نهفته است. این انقلاب در آغاز ریشه در مکتب با هاوس داشت، مکتبی که در سال ۱۹۱۹ در آلمان تأسیس شده بود، ایدههای مکتب با هاوس بر آثار و نوشتههای والتر گروپیوس Gropius) (Watter، هنری لوکوربوزیه و میز فان در روهه Rohe) der van (Mies تأثیر گذاشت. آثار این سه نظریهپرداز، به رغم تفاوتهایشان، برنامهای واحد برای ایجاد تغییر در معماری است.
از این زمان به بعد معماری که مبیّن و متعلّق به «امرنو» بود، میبایست از مواد و مصالح نو استفاده کند و فنونی ساختمانی را بهکار بندد که توسعه صنعتی فراهمشان آورده بود. تازگی جنبش مدرن میتوانست در بدو امر مبتنی بر شیوههای تقلیل دادن، ساده کردن و تمرکز بخشیدن باشد. خط و فضا و شکل میبایست به ذاتهایشان تقلیل یابند و کارکرد خودکفای هر ساختمانی صراحتا میبایست بیان گردد. معماری قرن بیستم، خشنود از اینکه با حالت نخوتآمیزِ تزئینات و نمادگرایی و جز اینها که برای مدت زمانی طولانی او را از وظیفهاش باز داشته بود وداع کرده است، خود را به همان شکل ناب و سادهای که بود عیان کرد. دیگر زیبایی معماری امری فرعی و اضافه بر کارکردش نبود، زیرا اینک زیبائیش میتوانست کارکردش باشد. فیالمثل لوکوربوزیه استدلال کرد که مهندس، هنرمندِ معیار روح نو است، زیرا که علقه خاصّش به کارکرد او را ناگزیر به خلق زیبایی سوق میدهد. او مینویسد:... مهندس، زیباییشناسی خاصّ خود را دارد... و در حین کلنجار رفتن با مسألهای ریاضی، با دیدی کاملاً انتزاعی به مسأله مینگرد و در چنین وضعیتی، ذوق او باید راهی قطعی و مسلّم را دنبال کند.۳ هنری فان در وِلد velde) der van (Henry پر و پاقرصترین طرفدار کارکرگرایی ناب بود. او نوشت تمام اشکالی که با کارکردشان مشخص میشوند از «یک نوعاند و محصول عمل خلّاقانه فکرند، بهطور یکسان ناباند، بله، بهطور یکسان کاملاند.»۴
زبان یوتوپیایی جنبش مدرن در معماری مبیّن ایمانی تجدید جانیافته به امر عقلانی است و گسست این جنبش از گذشته را به منزله احیاءِ هویت اساسی معماری میدانند. از لحاظ سبکی، معماری مدرن در پی آن بود که در سطوح مختلف، مبین اصل وحدت و معنای ماهوی باشد. معمار آمریکایی فرانک لوید رایت در سال ۱۹۱۰ نوشت که ساختمان مدرن میتواند «وجودی ارگانیک باشد... یعنی در تقابل با ساختمانهای سابق که به نوعی تجمع بیروحی از اجزا بودند... [ ساختمان مدرن ] بهجای مجموعهای ناهمگون از بسیاری چیزهای کوچک، چیزی بس بزگ است».۵ والتر گروپیوس به شیوهای مشابه اصرار دارد که ساختمان مدرن «باید صادق باشد، منطقا آشکار و بیشبهه و بری از دروغها و چیزهای بیارزش».۶ پیامبران معماری مدرن بارها و بارها بر وحدت ساختمان، آن هم به عنوان تجلّی ارگانیکِ اصلی درونی و نه تحمیل خارجی شکل تأکید میورزند. لوکور بوزیه کاپیتولِ میکل آنژ در رم را ستود، آن هم با این عبارت که «خود را در قالب چیزی واحد جمع میکند و در همه جا این قانون را اعمال میکند». او مینویسد: بنّایی چیزی چون حباب است که «اگر هوا از درون بهطور یکنواخت در آن دمیده شود و بهطور منظّم در آن پخش گردد، کامل و هماهنگ از آب در میآید».۷
چنین قابلیّت فوقالعاده عمیقی برای وحدت در معماری مانع از برخی تغییرات جالب توجّه در ایده وحدت نمیشود. از نظر لودویگ میز فاندر روهه، معماری میبایست یگانه تجلی قدرتمند روح زمانه باشد، معماری اگر خود باشد میبایست جوهر امر مدرن باشد. او مینویسد: «معماری به زمان خود وابسته است. معماری تبلور ساختار درونی زمانه خود است، یعنی آشکار شدن تدریجی شکل زمانه خود است.»۸ در عین حال معماری تجلّی مشهودِ وحدتی نو در هنر و علم و صنعت است. والتر گرو پیوس در تمامی زندگی خود برای وحدت بخشیدن به قلمروهای متمایز هنر و صنعت کوشید. واژههای پایانی بیانیه باهاوس در سال ۱۹۱۹ که او نویسنده آن بود، مبیّن اهداف یوتوپیایی و جهانی جنبش مدرن در معماری است. «بگذارید با هم آینده را آرزو و تصوّر کنیم و ساختار جدیدش را خلق کنیم، بهطوری که معماری و مجسمهسازی و نقاشی در یک مجموعه واحد گرد هم آیند، مجموعهای که روزی از دستان میلیونها کارگر، چونان نماد بلورین ایمانی نو، به ملکوت صعود کند».۹
بنابراین تناقضی عجیب و غریب در میانه این گفتهها و گزارههای دورانساز درباره تصفیه و ناب کردن کنش معماری وجود دارد. نظریهپردازان مدرنیست معماری که به زیباییشناسی امر ناب و امر جوهری متعهد بودند، ناگزیر شدند درباره نسبت معماری با جهان مدرن و سایر هنرها سخن بگویند، آن هم به شیوههایی که سادگی فرمولهای جوهرگرای خود را مورد مصالحه قرار دهند. هیچیک از تضادهای ضمنی در زیباییشناسی معماری مدرن به معنای این واقعیت نیست که تقاضای بلاوقفه از معماری برای کشف قوانین ذاتی و جوهری خود، همان چیزی است که آن را به زیباییشناسی مسلّط در جاهای دیگر یعنی در نقاشی و در ادبیات پیوند میزند، که در آنها همانطور که خواهیم دید تقاضای یکسانی برای کشف مصمّمانه حقیقت خاصّ هر شکل هنری به چشم میخورد.
در هر حال این امر حقیقت دارد که بگوییم در معماری، نیروهایی که تحقق خود را به شکل ماهوی جستجو میکنند بسیار قدرتمندتر از جاهای دیگرند. مضافا اینکه معماری در قیاس با سایر شکلهای هنری در پیشبرد اهدافش به شیوهای یکپارچه موفقتر بوده است. این امر تا حدودی به سبب این امر است که در سالهای اولیّه قرن بیستم، معماری نسبت به سایر شکلهای هنری رابطهای روشنتر با حوزههای اجتماعی و اقتصادی داشته است. همانطور که بسیاری گفتهاند مدرنیسم در هنر به موازات موج پیشروی خارقالعاه در تحوّلات صنعتی و فنّی به پیش میرود. چنانچه مدرنیسم قسمتی و بازتابی از عصر جدید آهن و فولاد و ارتباطات از راه دور باشد و نمادها و توانهای این عصر را در جهت اهداف خود اخذ کند، آنگاه میتوان گفت که این امر حقیقت دارد که بسیاری از نقاشان، مجسّمهسازان، نویسندگان و موسیقیدانان هم رابطههای کاملاً تردیدآمیزی با پیروزیهای مادی مدرنیته دارند و واکنشهایی خصمانه در مقابل ظهور فرهنگ ماشینی نشان میدهند. اتّخاذ این موضع برای معماری که از حیث مادّی و ایدئولوژیک به جهان عمومی و اقتصادی مربوط است، به شیوهای آشکار ممکن نیست. برای معمار میسّر نیست که چون نقاشان و نویسندگان بتواند در حواشی بوهمین جامعه فنیّ مدرن زندگی کند، زیرا که معمولاً به تحقّق برنامههای خیالیاش وابسته است. معمار به این دلیل و دلایل دیگر، ناگزیر است به سرعت با دنیاهای تجارت و دولت مصالحه کند. معماری به رغم تمامی انگیزههای یوتوپیایی پیامبرانش ــ و ممکن است همین یوتوپیاییگرایی مبیّن دلخوری از این وضعیت باشد ــ حیطهای از تولید فرهنگی است که در آن مدرنیسم و مدرنیته هنری و تکنولوژیک ناگزیر به همکاریاند.
شاید برای چنین دلایلی است که مدرنیسم معماری در سالهای اخیر این قرن نشانه بارز «امر نو» شد. از دهه ۱۹۵۰ به بعد جهان با سبک بینالمللی آشنا شد، یعنی ساختمانهایی که گروپیوس و فاندر روهه طراحی کرده بودند، ساختمانهایی که به شدت ساده و هندسی بودند. همین برتری مشهود است که هنگام بروز واکنشهای پست مدرنیستی که بر ضدّ سبک بینالمللی میشود، چنین روشنی و صراحتی مییابد. بنابراین چارلز جنکز Jencks) (Charles که متنفّذترین حامی پست مدرنیسم در معماری است، میتواند با باوری بهظاهر مطلق اعلام کند که: «معماری مدرن در ۱۵ جولای ۱۹۷۲ در ساعت ۳۲/۳ بعدازظهر در سن لویی میسوری درگذشت.»۱۰
این زمان، زمانی است که ساختمان مسکونی نامحبوب پرویی ـ ایگو Igoe) - (Pruitt با دینامیت منفجر شد، آن هم پس از آنکه این ساختمان میلیونها دلار را که برای بازسازیاش در نظر گرفته شده بود بلعید. ساکنان این ساختمان آن را دوست نمیداشتند و نگهداریاش نمیکردند. از نظر جنکز این لحظه، لحظه تبلور سرآغاز مجموعهای از مقاومتهایی بود که در برابر هژمونی مدرنیسم انجام میگرفت. این امر به ما کمک میکند که بعضی از خطوط مقاومت را مشخص کنیم، زیرا این مقاومتها الگویی مفهومی را شکل میدهند که سایر تبیینهای پست ـ مدرنیسم آن را در روایتهای موردنظر خود بهکار خواهند گرفت.
جنکز در ابتدا بر آنچه خود آن را «تک ارزشی» بودن (Univalence) معماری مدرن میخواند، اصرار میورزد. منظور او اَشکالی ساده و ماهویاند که نوعا با مکتبهای شیشهای و فولادی تقریبا عامِ میز فاندر روهه و پیروانش مشخص شدهاند. ساختمان تک ارزشی، ساختمانی است که سادگی شکلش را با تأکید بر مضمونی تبلیغ میکند که بر ساختارش مسلّط است. معمولاً این موضوع با ترفند تکرار حاصل میشود؛ برای مثال در مرکز شهرداری شیکاگو که از سوار کردن دهانههای افقی به وجود آمده است، یا ساختمان «کرتین وال» میز فان در روهه، یعنی همان واحدهای مسکونی لِیک شور در شیکاگو. این ساختمانها بهطور همزمان هم مدّعی شکل خود هستند و هم منکر آن. جنانچه این ساختمانها مدّعی سادگی و انسجام خود شوند و بگویند این مربع و این مکعب بتونی همان چیزی است که من هستم و نه غیر آن ــ آنگاه این ساختمانها نوعی از آن جهانی بودن را نیز در قرابتشان به کمال هندسی اعلام میکنند. تک ارزشی بودن ساختمان مدرن بهنظر میرسد خودکفایی مطلق آنرا بنا مینهد، آن هم به عنوان اصلی آرمانی که مستحکم و هویدا، و یکپارچه و مشهود است. تک ارزشی بودن همچنین به معنای طرد است. ساختمان مدرن، همزمان، هم از حیث مادیّت و هم از حیث نشانهای ناب است که به مدد تضمین و کنایه به هیچچیز خارج از خود اشاره نمیکند. ساختمان مدرن مانند شعر ایدئالی که مکتب نقد جدید در آمریکا در سالهای ۱۹۴۰ و ۱۹۵۰ در پی آن بود، نباید «معنا بدهد»، بلکه باید «باشد».
به گفته جنکز، معماری پست مدرن به شیوههای گوناگون مشخص میگردد، شیوههایی که در آنها، معماری پست مدرن اصل تکارزشی بودن را رد میکند. نخستین و روشنترین این شیوهها از طریق بازگشت به مفهوم کارکرد ارجاعی یا معنادار معماری حاصل میشود. در کار معماران خصوصا معمارانی چون رابرت ونچوری و دنیس اسکات براون میتوان نوعی بردباری جدید برای آن نوع معماری را یافت که آماده است به ماورای خود اشاره کند و معنا و هدف یا محیط خود را بیان کند. کتاب آموختن از لاس وگاس نوشته رابرت ونچوری معماران را تشویق میکند تا به شکلی شهودی شیوههایی را کشف کنند که بر مبنای آنها ساختمانها را زمینههایشان قرائت و ترجمه میکنند. ونچوری نمودی از این امر را در خیابانهای لاس وگاس مییابد، یعنی خیابانهایی که آکندهاند از انبوهی از نشانههای کنار جاده، اعم از نقاشی شده، چراغانی شده، چاپی و نمادین.۱۱
چارلز جنکز معتقد است که باید به پست مدرنیسم به عنوان چیزی نگاه کرد که از حساسیّت احیا شده به وجوه ارتباطی معماری سر بر میآورد. او برای مثال، کاربرد مجسمه «پورتلندیا» را تحسین میکند که الهه فرهنگی ـ ورزشی مدرن است که بهنظر میرسید به نحوی مناسب منبع الهام ساختمان «پورتلندیا» مایکل گریوز Graves) (Michael در پورتلند اُرْگان باشد ( ۶-۷ : LPMA ). در واقع، از نظر جنکز، این جنبه معماری نوعی بیداری و وقوف به این واقعیت است که معماری همواره تماما بهطور ذاتی نمادین است. ناکامی در توجّه به اشارههای بصری پیش پا افتاده انتزاع معمارانه فرد معمار، میتواند به نتایج معذّب کنندهای منجر شود، درست مثل اُلداِیج هومِ ساخته هرمان هرتز برگر در آمستردام، که موزائیک کاری پیچیدهاش الگویی ناخواسته، اما فراموشنشدنی از صلیبهایی سفید و تابوتهایی سیاه ارائه میکند؛ یا موزه هیرش هورن ساخته گوردون بانشافت در واشنگتن، ساختمانی که مجموعهای هنری را در خود انبار کرده است اما به سنگری دفاعی میماند. جنکز، پیام این ساختمان را چنین ترجمه میکند: «در این دژ مستحکم، هنر مدرن را از دسترس عوام دور نگه داریم و چنانچه آنان خواستند نزدیک بیایند، بکشیدشان.» ( ۲۰ : LPMA )
در واقع، همانطور که هم جنکز و هم ونچوری اشاره کردند، ساختمانهای مدرن هرگز نمیتوانند از بازی معناهای ضمنی بگریزند، حتّی هنگامی که به نظر بیاید این ساختمانها، تمام سمبلیسم یا ارجاعات ممکن را زدوده باشند، زبان مدرنیستیِ قدرت و کارکردگرایی سرراست نه از واژگان شکلهای مطلق افلاطونی، که از شکلها و مواد و مصالح صنعتی ابتدای قرن، از خطوط راهآهن تا سیلوی غلات، ناشی میشود که، به عنوان تمثیلاتِ «امر نو» در نظر گرفته میشوند.
ساختمانهای مدرنیستها آشکارا از این منابع الهام گرفتند و سریعا محتوای نمادین خود را از اینها کسب کردند، زیرا که ساختارهای صنعتی برای معماران اروپایی، دنیای قشنگ نو علم و تکنولوژی را عرضه کردند... مدرنیستها روش طراحی نوینی را مبتنی بر مدلهای نوعی بهکار گرفتند و نوعی از نشانهشناسی معمارانه را بسط دادند که مبتنی بر تفسیرشان از تکنولوژی مترقّی و پیشروی انقلاب صنعتی بود.۱۲
ونچوری، طیّ تغییر زاویه دیدی تعجّبانگیز، آنچه را در معماری مدرن نقد میکند، انتزاع خشک آن نیست بلکه ناکامی این معماری است در فهم شکلهای ارتباطی خود و امتناع آن از پذیرش نشانه نگاری قدرتی است که آن را سرپا نگه میدارد.
از نظر جنکز و ونچوری، هر دو، پست مدرنیسم به معنای آگاهی احیا شدهای است از این بُعد معماری که از نظر زبانی سرکوب یا پنهان شده است. جنکز به طور خاصی علاقهمند است بر منظری نشانه شناختی از کارکردهای معماری تأکید ورزد، منظری که از نظریههای سوسوری زبان ناشی میگردد. از نظر جنکز این امر بهطور خاصی به دو معناست: اوّلاً زبان معماری، مانند زبانی که معماران مدرنیست دارند، زبانی از اشکال نمونه ازلی یا مطلق نیست، بلکه ارکان ساختاری آن، معناهایشان را از روابط مبتنی بر شباهت و ضدیت با سایر عناصر کسب میکند. بنابراین مثلاً تداعی نظم دوریِ ستونها، متانت، غیرشخصی بودن، عقلانیت، تعادل و جز اینها، بهطور یکنواخت و فراتاریخی بر ضدّ به اصطلاح ظرافت و زنانگی و خیالی بودن نظم قورنتی نیست. جنکز اشاره میکند که چگونه جان لَش در سال ۱۸ - ۱۸۱۵ در پاویلیون برایتُن کاری میکند که نظم قورنتیانی بر اثر مقایسههای متعدد با سایر ستونها، نقش مذکّر را بازی میکند.
ثانیاً، زبان معماری، همانگونه که مبتنی بر رابطههای درونی تفاوت است، خود قسمتی از زمینه بسیار بزرگتری از ساختارهای متقاطع زبان و ارتباط است. این امر به روشنی برداشت مدرنیستی انسجام معماری مدرن را به مبارزه میطلبد. در حالی که از نظر لوکور بوزیه ساختار معماری میبایست برحسب خطوط، سطوح و حجمهای خود که به دقت فرو کاهیدهاند دیده شود، از نظر جنکز، این انتزاعها همواره در زمینههای دلالتگر قرار میگیرند. مضافا نشانههایی که برای فهم یا تفسیر اشکال انتزاعی معماری بهکار میروند ثابت و غیر متغیر نیستند، زیرا همواره از پس زمینههای متکثّر بر میآیند و آن را بازمیتابانند، پسزمینههایی که در آن هر اثر معماری تجربه و «قرائت» میشود.
بنابراین جنبشی که به عنوان معماری و تئوری معماری پست مدرن معرفی میگردد، گذاری از تکارزشی بودن به چند ارزشی بودن است. در این فضا، اصول مدرن درباره سادگی شکلهای نخستین و پاسخهای «طبیعی»ای که آنها از انسانهای مشاهدهگر میگیرند شروع میکنند که غلطانداز و ارادهگرایانه به چشم آیند. چنانچه معماری نتواند راههایی را تضمین کند که در آنها قرائت شود، آنگاه ادعاهای بزرگتری اضمحلال خود را آغاز میکنند؛ مانند این ادعای لوکور بوزیه که میگوید: «هماهنگی... در واقع محوری است که بر مبنای آن انسان در تطابق کامل با طبیعت و شاید جهان، سامان میگیرد.»۱۳
بنابراین گرچه معماری پست مدرن جهش میکند و از تک ارزشی بودن هندسی معماری مدرن جدا میشود، اما انگار در شکلش نوعی از تکثر شیوههای قرائت خود را مجاز میدارد، یا به یک معنا، قرائت خودش را از پیش، مجاز میدارد. در حالیکه معماران مدرن در مورد یک ساختمان بر وحدت مطلق قصد و اجرا تأکید میکردند، معماری پست مدرن خبر از انحراف خود از چنین نیاز زهدگرایانه میدهد، آن هم از طریق جستجو و نمایش ناسازگاریهای سبک و شکل و بافت. رابرت ونچوری در یکی از نخستین کتابهای خود برای آنچه او از آن با عنوان «پیچیدگی و تضاد» در معماری مدرن میخواند، توجیهاتی ارائه میکند؛ چارلز جنکز نیز آشکار شدن تفاوتهای معماری را میستاید.۱۴در پذیرش تزئین در معماری پست مردن میتوان حرکتی موازی را دید که از شکل وحدت یافته یا ماهوی دور میشود، آن هم در مقابل تحقیری که معماران مدرن نسبت به هرآنچه غیر ماهوی یا زائد است روا میدارند ــ از نظر آدولف لوس در سال ۱۹۰۸، تزئین «جنایت» بود.۱۵ هنرمندان مدرن تزئین را موضوع اضطراب انتولوژیک میدانستند، زیرا جوهر ماهوی ساختمان را با چیزی بیگانه با طبیعت آن میپوشاند. اما، برای بسیاری از قهرمانان پستمدرنیسم، معماری دقیقا منوط به رابطهاش با چیزی است که خودش نیست. رابرت ونچوری تأکید خاصّی بر این روابط تصادفی دارد. بهجای شهری که یکپارچه است و مطابق یک اصل منسجم طراحی شده است که مدّ نظر لوکور بوزیه بود، ونچوری میگوید که بایدمعماران را واداشت تا از منطقه شهر لاس وگاس شیوههایی را بیاموزند که طی آنها عناصر متضاد در کنار هم قرار میگیرند و با یکدیگر انس پیدا میکنند؛ وحدت لاس وگاس استریپ، ثابت و ایستا نیست، بلکه طیّ فرآیندی ظاهر و نمایان میشود.
نظم در حال ظهور استریپ ( Srtip ) نظمی پیچیده است. این نظم، نظم آسان و خشک پروژه احیاء شهری یا «طرّاحی کلّی» مدگونه کلان ساختار نیست... نظم استریپ در برگیرنده است؛ دربرگیرنده تمام سطوح است. این نظم، نظمی نیست که متخصصّ به آن تسلّط یافته و برای چشم آسان کرده است. چشم جنبنده در تن جنبنده باید فعّال باشد تا مجموعهای از نظامهای متغیّر کنار هم را بگیرد و تفسیر کند.۱۶
سایر معماران، خصوصا آن دسته از معمارانی که به جنبش موسوم به زمینهگرایی (Contextualism)وابستهاند، بر ناکامی معماری مدرن از این جهت تأکید میورزند که این معماری قادر نیست زمینه متنهای فیزیکی ساختمان مدرن را بفهمد و پاسخ دهد، یعنی تجارب فضاهای پیچیده و گوناگونی که فواصلی را پر میکنند که در میان بناهای مدرن بیاعتنا و سر به فلک کشیده قرار دارند ( ۶۶۵-۶ : LPMA ).
این حرکت از «متن» به «زمینه» بُعد دیگری هم دارد. یکی از تضادهای نظریه معماری مدرن عبارت است از ناهمخوانی میان جاهطلبیهایش برای معماریای که در کارکردهای چندش میتواند به عنوان امری غیرشخصی دیده شود و میلی برای کسب فرصتها برای بصیرت و بیان فردی قهرمانانه ــ یعنی همانطور که لوکور بوزیه گفته است معماری به عنوان «محصول ناب ذهن»۱۷. معماران پستمدرنیستی چون رابرت ونچوری با تمایل نشان دادن به معماریای که به زمینههایش واکنش نشان داده است، از چنین فردگرایی قهرمانانهای روی برگرداندهاند. چارلز جنکز بر همین سیاق بر سرشت گروهی و تعاونی معماری پست مدرن به عنوان امری در تضاد با سرشت فردگرایانه معماری مدرن تأکید میورزد و با نگاهی توأم با تأیید به گذشته، به تفاهم صمیمانه و دوجانبه میان معمار و مشتری زمانهای اولیه نگاه میکند، روابطی که در آن همگان به شیوهای پراگماتیک شریک بودند، روابطی که در قطب مخالف روابط دورو و از لحاظ حرفهای غیرشخصی بین مشتری و معماری در دوران مدرناند.
جنکز کوششهایی را میستاید که در جهت احیاء دوباره چنین روابط صمیمانهای میان معماران و مردم به منظور اجرای طراحی مشترکاند، همانطور که به عنوان مثال در طرح احیاءِ خانهسازی رالف ارسکین در بکر (Bkyer) ، مردم محلّی دائماً در فرآیندهای طراحی و ساختن شرکت داشتند ( ۶۰۴-۵ : LPMA ). یکی از مزایای این امر این است که معمار پستمدرن را از این وظیفه میرهاند که با سازگار کردن و ترکیب کردن سبکهای متفاوت نشان دهد که در حال انجام کار حرفهای نابی است. جنکز اذعان میدارد به هنگامی که ساختن حقیقتاً امری همگانی باشد، «رمزگذاری متکثّر»، تجسم طبیعی اولویتهای محلّی و خاص است.
آشکارترین و غالباً بارزترین شکل تکثّرگرایی در معماری پست مدرن باز بودن آن نسبت به گذشته است. درحالیکه به نظر میآید معماری مدرن گسست مطلق خود از گذشته را با پاکسازی سفت و سخت و دقیق کهنهگرایی جشن میگیرد، پستمدرنیسم مشتاق بازیافتن و به کارگیری سبکها و فنون تاریخی است. به قول جنکز این امر پیامد بعدی نسبیت زبان معماری است. در شکلهای گوناگون احیاگری که در نظریه پستمدرنیسم مورد توجّه قرار گرفتهاند، میتوانیم تلاشی را در جهت توجّه به هر دو بُعد «در زمانی» و «همزمانی» شاهد باشیم.
این تاریخیگری میتواند دو شکل اصلی به خود بگیرد. یکی چیزی است که جنکز آن را «احیاگری مستقیم» میخواند، که در آن معماری به راحتی دوباره به شکلهای سنّتی بازمیگردد، یا در مقیاس گسترده، شبیهسازیهای تاریخی انجام میدهد، مانند موزه پاول گِتی Gotty) (Paul در مالیبوی کالیفرنیا، که در آن ویلای پاپایری در هرکولانیوم به دقت بازآفرینی شده است. امّا استفاده از گذشته همچنان میتواند شکلهای انتقادیتر و خودآگاهانهتری بگیرد، اشکالی که تمایل دارند حتی زمانی که در یک ساختمان هستند با تفاوتهای تاریخی کنار بیایند و حتّی آنها را برجسته سازند. ساختمان T & AT فیلیپ جانسون در نیویورک که به جعبههای فلزی و شیشهای آسمانخراش سنّتی حالتی انسانیتر میدهد یعنی ساعت پدربزرگها و با دو شیبه کردن سقف آن، این ساختمان را به سنتور زیبای شکستهای تبدیل میکند. از نظر جنکز وحدت حاصله، وحدتی طنزآمیز است، وحدتی که به ناهمخوانی آگاهانه رمزهای موجود یعنی معاصر و قدیمی، کارکردی و تزئینی، خانگی و عمومی و در عین حال هماهنگی بینشان وابسته است.
جنکز با اطمینان منتظر فرارسیدن دوره چیزی است که آن را «التقاطگرایی رادیکال» میخواند، دورهای که در آن معماریای چندارزشی «انواع گوناگون معناها را که برای قوههای متضاد ذهن و تن جذاب هستند» کنار هم خواهد گذاشت، «به گونهای که آنها به هم مربوط و وابسته شوند و یکدیگر را تعدیل کنند» ( ۱۳۲ : LPMA ).
در برخی فرمولاسیونها، توجّه به زمینه و توجّه به تاریخ میتوانند به شکل معناداری با هم تداخل کنند. کِنِت فرمپتون Frampton) (Kenneth در مقالهای موءثر، از آنچه «منطقهگرایی انتقادی» میخواند دفاع میکند. منظور او از این اصطلاح معماریای است که در برابر گرایشی مقاومت میکند که میخواهد تفاوتهای فرهنگی را از میان ببرد و یک دستور زبان یکپارچه معماری جهانی به وجود آورد. این امر متضمن تأکید بر ویژگیهای محلّی هم در درون و هم در مقابل شکلهای ساختمانی مدرن است. فرمپتون با دقت بین این شکل از منطقهگرایی و بازگشت ساده نوستالژیک به مدلهای ماقبل صنعتی و یا روشهای ساختمانسازی ماقبل صنعتی تمایز میگذارد. این منطقهگرایی دقیقاً «انتقادی» است، زیرا ترکیبات جدید نو و سنّتی را میآزماید.
با تأکید ورزیدن بر زبان محلّی خاص، هرچند در قالب اشکالی که با زبان مدرنیسم تعدیل شدهاند، ممکن است معماریای به وجود آید که مبیّن «رمزگذاری دوگانهای» از نو و کهنه باشد، درحالیکه به صور آب و هوا و جغرافیا و همینطور سنّتهای محلّی حساس باقی بماند.۱۸ فرمپتون، همانند جنکز، انتزاعی بودن جنبش مدرن را به عنوان چیزی میبیند که به برتری بیرحمانه قوه بینایی منتج میگردد، که به طور سنّتی در غرب ملازم عقلانیّت و تسلّط معرفتشناسانه است، و به همین سبب فرمپتون مدافع «معماری مقاومت» است، معماریای که طیف حواس را وسعت میبخشد ــ حواسی که برای «قرائت» ساختمان به کار گرفته میشود تا میسر سازد آگاهی از «شدّتِ نور و تاریکی و گرما و سرما، و احساس رطوبت، و رایحه مصالح، و حضور محسوس بنا درست مثل جسمی که تجسّد خود را حس میکند، و آهنگ رفتن و سکون نسبی تن به هنگام پیمایش کف، و زیر و بم پژواک صدای گامها را».۱۹
پس شاهدیم که نظریه پستمدرن در معماری، دربرگیرنده مجموعهای از فرمولاسینهای مجدّد و مقاومتها در برابر مدرنیسم است. در برابر، اصل انتزاع علاقه نو شدهای به زبانهای دلالتگر یا ارجاعی معماری به چشم میخورد. تمرکز درونگرا و متفکرانه به ساختمان به مثابه «متن» جای خود را به آگاهی از انواع گوناگون زمینههای نسبی (relational) برای معماری میدهد. بیزمانی، جای خود را به نوعی درگیری انتقادی با تاریخ گذشته میدهد. اصول چندارزشی و تکثّر، جانشین اصل تک ارزشی یا هویّت میشود. و جمیع این امور باعث تغییر از فردگرایی قهرمانی و تبدیل آن به سازندگی همکارانه میشود.
ما درخواهیم یافت که این نوع منطق تقابلی یا دوسویه، ویژگی نظریههای پستمدرنیسم به طور کلّی است. بیتردید، این عادت، شناختی ناشی از اضطرابی درباره تعریف و همچنین نیاز به این امر است که دو سوی تقابل را به طور مشخص در جایشان قرار دهیم. نظریههای معاصر معماری پستمدرنیسم در ارائه چنین تصویری از مدرنیسم به عنوان لازم و مطلق به سبب کاریکاتور ساختن از آن مقصرند، خصوصاً در آن زمانهایی که تفاوتها و گوناگونیهای معماری مدرن را نادیده میگیرند. آندرئاس هویسن Huyssen) (Andreas گفته است که «جنکز برای رسیدن به پستمدرنیسمش، به شیوهای طنزآلود، مجبور بود نمای معماری مدرنیستی را با حملات مستمرش خراب کند.»۲۰
دلایلی وجود دارد مبنی بر اینکه شکاف میان مدرنیسم و پستمدرنیسم در معماری، چرا میبایست با این شدت و حدّت بروز کند؛ ما با یکی از این دلایل آشنا شدهایم. این حقیقت که معماری به طوری انکارناپذیر متعلق به جهان عمومی است، میان جنبش آوانگارد و تجربههای فان در روهه و گروپیوس و لوکور بوزیه و نیازهای شهر در حال مدرن شدن وابستگی نزدیکی به وجود آورده است. به شکل طنزآلودی از ایدهها و فنون معمارانی که کارشان را به عنوان بخشی از تغییر اجتماعی عظیمی در جهت عقلانیّت و برابری میپنداشتند به منظور مهم جلوه دادن قدرت بانکها، خطوط هواپیمایی و کمپانیهای چندملیّتی استفاده شد. هنگامی که لوکور بوزیه اذعان میکند که «اخلاق در صنعت تغییر شکل یافته است: امروزه تجارت بزرگ ارگانیسمی سالم و اخلاقگراست» نقشی را که معماری میتواند در گسترش غیرانسانی سرمایه جهانی ایفا کند مورد شک و تردید قرار نمیدهد.۲۱
اگر مدرنیسم این چنین با مدرنیته در بدترین ابعادش یکی دانسته شود، ممکن است منجر به این امر گردد که نظریهپردازان پستمدرن برای گسست مطلق از آن تمایل بیشتری نشان دهند. این امر پارادوکسی عجیب و غریب به وجود میآورد، زیرا با اعلام چنین جدایی مطلقی، عملاً به نظر میآید که پستمدرنیسم، خود یکی از مواضع اساسی مدرنیسم، یعنی موضع ردّ مطلق گذشته را تکرار کند. به بیان دیگر، پست مدرنیسم در همین نپذیرفتن آشکار مدرنیسم، بیشتر به مدرنیسم میماند. خواب بدی که گریبانگیر پست مدرنیسم در معماری میشود این است که اعلام پدرکشی ممکن است فقط راهی باشد برای ادامه بقای شجره خانواده. این ترس منجر به تلاشهای بیشتری برای پالایش مفهوم پستمدرنیسم میشود. برای مثال این موضوع را میتوان در جعل مقوله «مدرن پسین» modern) (late به دست چارلز جنکز دید، تا ساختمانهایی را توصیف کند که تجسّم نهایی و اغراقآمیز اندیشههای سبکی و ارزشهای مدرنیسماند، آن هم بدینمنظور که عصاره آخرین بداعتها را از آنها بیرون بکشند. مشهورترین نمونههای مدرن پسین مرکز پمپیدوی رنزو پیانو و ریچارد راجرز در پاریس و بانک شانگهای هنگ کنگِ نورمن هستند.
این ساختمانها مدرنیتهشان را به شیوهای نشان میدهند که تقریباً آنها را قدیمی و مهجور مینمایاند، درحالیکه هریک بیوقفه به عناصر ساختاری، لولهها، کانالها و تیرکهاشان اشاره میکنند. چنانچه این ساختمانها به یک معنا، شکلی تلخیصشده و چکیدهشده از مدرنیسم باشند، به معنای دیگر به سبب نمایش تزئینی نشانههای خودآگاهانه کارکردی بودن، تجلّی تزئینی بودن در قلب مدرنیسماند. جنکز به شکلی قابل درک نگران است که این زمینه ترکیبی کنش فرهنگی را از پستمدرنیسم جدا کند. نقل قول زیر نشان میدهد که مسأله به دست دادن تعریف، مسألهای پیش پا افتاده نیست، زیرا به رغم شناوری مرزها و باز بودن به تأثیر پستمدرنیسم، نیاز به حفظ مقوله مدرن پسین کاملاً مشهود است.
این تفاوت، تفاوت ارزشها و فلسفه است. پست مدرن خواندن مدرن پسین، در حکم پروتستان خواندن کاتولیکهاست، آن هم به این دلیل که هر دو پیرو دین مسیحاند. یا فیالمثل به آن میماند که خری را برای اینکه گونه پستی از اسب است، مورد انتقاد قرار دهند. چنین اشتباهاتی در مقولهبندی منجر به قرائت نادرست میگردد که خود میتواند بسیار پُربار و خلاّق باشد، درحالیکه در نهایت خشونتآمیز و بیثمر است؛ روسها دونکیشوت را تراژدی میخوانند.۲۲
نکتهای که جنکز درباره مدرنیسم پسین به کار میبرد تا آن را متمایز سازد در این موضوع نهفته است که مدرنیسم پسین، دیگر تعهدی روشن به ایدئالهای مدرنیستی کارکردگرایی محض ندارد. در حقیقت، گرچه تقریباً دشوار است که ببینیم چرا «بهکارگیری» آگاهانه نشانهنگاری قدرت و کارکرد مدرنیستی در مرکز پمپیدو را نباید به عنوان رابطه انتقادی یا به شیوهای طنزآمیز به عنوان رابطهای «دونشانهای» با گذشته فرض کرد، چیزی که جنکز آن را به تمامی پست مدرن میداند.
در اینجا جنکز مجبور است با پارادوکسی بسیار گولزننده کنار بیاید: برای این که پستمدرنیسم حقیقتاً «نو» باشد (و نه «کهنه» مانند مدرنیسم پسین)، باید از تعهّد مدرنیسم به امر جدید اجتناب کند و پیوند با گذشته را حفظ و احیا کند. پس برای اینکه پستمدرنیسم حقیقتاً نو باشد، باید کهنه باشد و با این همه همانطور که جنکز تأکید میورزد، پستمدرنیسم نیز نباید با احیاگری سرراست خلط شود. بنابراین پستمدرنیسم در آن فضای مبهم میان نوی کهنه و کهنه نو تعریف میگردد. این بدانمعناست که دیگر هیچ فضای نابی وجود ندارد که مطلقاً «نو» باشد و معماری بتواند به راحتی و برای همیشه در حیطه آن گام گذارد.
در این وضعیت، که در آن هر تلاشی در جهت امر نو، از پیش به اتّهام تکراری بودن محکوم میشود، به نظر میرسد تنها راه برای احتراز از تکرار، تکرار کردن آگاهانه باشد. به گفته ویکتور برجینز بازگشت به گذشته نه «ستایش بیزمانی و تغییرناپذیری ارزشهای موجود و حاضر»، بلکه «آشکار ساختن این است که گذشته هرگز به سادگی نگذشته است، بلکه کانون معناهایی است که با آنها در زمان حال زندگی میکنند و بر سر آن مناقشه میکنند».۲۳ مشکل چنین فرمولاسیونی این است که هرگز موضوع سادهای برای تعیین تفاوت میان دو شکل نیست. و چنانچه «گذشتهای» که به آن بازگشته میشود، اتفاقاً همان «سنّت» مدرنیسم باشد ــ همانطور که بسیاری از پستمدرنیستها چنین میکنند ــ آنگاه چگونه باید بدانیم که «نسبت انتقادی»مان با آن سنّت فقط تکثیر پنهان آن نیست؟
همه این دلایل بدان معنا نیستند که سودمندی تمایزاتی را نفی کنند که نظریهپردازان پستمدرن آنها را در معماری به وجود آوردهاند؛ بلکه مبیّن آناند که رابطه میان امر کهنه و تصدیق امر نو، هرگز نمیتواند مانند آنچه باشد که بسیاری از نظریهپردازان به سادگی و با قطعیت آرزو میکنند. این امر فقط پرسشی درباره فقدان اطلاعات یا ظرافتهای تفسیری نیست. این موضوع بیشتر به پیچیدگیهای خاصی اشاره میکند که جزء ذاتی نظریههای معاصرند، که در آنها نظریه و موضوع با هم ترکیب شدهاند یا به ابعادی از یکدیگر بدل گشتهاند.
ممکن است در بدو امر این موضوع باورکردنی ننماید. معماری در واقع ملموسترین و مردمیترین شکل فرهنگی است که، به یک معنا، کمتر از سایر اشکال به تئوری وابسته است. (دستآخر، نظریه پستمدرنیستی بیشتر توانِ خود را از ضدیت گستردهاش با معماری مدرن گرفته است و محبوب کسانی است که آموزش معماری ندارند ــ پرنس چارلز یکی از بانفوذترین پستمدرنیستهای شهودی است.) مضافاً، نظریههای پستمدرنیسم در معماری کمتر از سایر نظریههای پستمدرنیستی تأملی هستند و اغلب به سادگی به همین امر قناعت میکنند که نشانههای سبکی پستمدرنیسم را مشخص نمایند و فهرست کنند.
وضوح و ایقان نسبی تعاریف نظریه معماری است که به آن موضعی کلیدی در توصیفات کلّیتر و کاربردیتر پستمدرنیسم عطا کرده است. امّا حتی در اینجا مسائل مربوط به تعریف، در بطن خود سستیهای بنیادینی را آشکار میکنند که بیش از این نمیتوانند به راحتی با توسّل به «گواه» (evidence) حل شوند. این امر تا اندازهای به این دلیل است که نظریه معماری پستمدرن به موضوع خود، یعنی به خود ساختمان پستمدرن، اعتبار نوعی نظریه یا نوعی تأملی انتقادی بر خود را اعطا میکند ــ اگر نظریه معماری پستمدرنیستی، نظریهای درباره مسأله تعریفِ کافی مرزهای پستمدرنیسم باشد، آنگاه معماری پستمدرنیستی که در آن، نظریه به عنوان پرسشی درباره گذشته معماری، آن را قرائت میکند و بدان معنا میدهد، نسخه دیگری از همان پرسش است. پس مسأله آنقدرها این نیست که نظریه از موضوعش جدا شده باشد، بلکه این است که نظریه معماری پستمدرن در موضوعش نفوذ کرده است، تا درجهای که دیگر ممکن نیست موضوع یا نظریه، کاملاً جدای از یکدیگر تصور شوند. برای مثال، استدلال متداول این است که معماری پستمدرن، سبک تکارزشی را به نفع کاوش و بررسی سبکهای متکثّری رد میکند که ناسازگاریشان به این معماری توانی طنزآمیز میبخشد. امّا این بهرهکشی از تفاوت سبکی، اساساً به خودآگاهیای نظری درباره ساختمان بستگی دارد یا فرض میشود که در مشاهدهگری به وجود آید که به اندازه کافی پُرشور باشد که آگاهی از اشکال ناسازگار را مجاز شمارد. امّا درست مانند آگاهی یافتن از شکلهای تفاوت، چنین خودآگاهیای همچنین میتواند طوری عمل کند که به این شکلهای تفاوت، وحدت و انسجام بخشد. درست مثل ûheterotopia (۲)ی فوکو، که در آن وقوف یا بازشناسی نظری از ناهمگنی، همواره تا درجاتی امکان چنین ناهمگنی را کمرنگ میکند. بنابراین در اینجا، مانند هر جای دیگر، به نظر میرسد که مشکلات تعریف جزو ذاتی پرسش است. وضعیت پستمدرن در نظریه معماری دقیقاً وضعیتی است که در آن نتوان به طور منسجم یا به دقت رابطه خود را با موضوع مشخص کرد.
پستمدرنیسم در این رابطه «بزرگ گفتمان» discourse) (master پستمدرنیسم هرگز به طور خالص تشخیص بری از ارزش رابطه میان مدرنیسم و جانشین آن نیست، بلکه فرآیندی روایی است که نظم یافته است تا تشخیص را میسر کند.
شکل دیگری از این پارادوکس، دور شدن مفروض معماری پستمدرن از یکپارچگی غیرانسانی مدرنیسمی است که زبان فنّی آن بر تولید انبوه استانداردشده متکی است و رفتن به سوی زبانهای ترکیبی جدیدِ متکی بر تفاوت و تکثّر است. در کمال شگفتی، ازدیاد پستمدرنیستی تمایز، همچنین مبتنی بر تولید انبوه است. امّا این بار تولید انبوه در چنان مقیاس وسیعی انجام میگیرد که نه یکپارچگی، بلکه تفاوت را تولید میکند. فنّاوریهای جدید که از کامپیوتر نشأت میگیرند، تسهیلات جدید تولید را ممکن ساختهاند. این نوع در حال ظهور، بسیار بیشتر به تغییر و فردیّت وابسته است تا فرآیندهای تولیدی نسبتاً کلیشهایشده انقلاب صنعتی نخستین؛ تولید انبوه و تکرار انبوه، حقیقتاً پایههای استوار معماری مدرن بودند. این مسأله اگر فرو نریخته باشد حداقل پایههایش لرزیده است. زیرا اینک مدلسازی با کامپیوتر، تولید اتوماتیک و تکنیکهای پیچیده و پیشرفته بررسی و پیشبینی بازار، تولید انبوه انواعی از سبکها و تقریباً تولیدات شخصی را ممکن میسازند ( ۵ : LPMA ).
به نظر میرسد جنکز از نکات طنزآمیز در این شرح پُرشور از دنیای زیبا و نوِ مبتنی بر شبیهسازیها بیخبر باشد. زبان جدید تفاوت که جنکز آن را پیشنهاد میکند بخش منفکشدهای از روءیای مدرنیستی متکی بر عامگرایی نیست، بلکه تشدید بیمارگون آن است. زبان «ترکیبی» و «پیچیده» و «دونشانهای» معماری پستمدرنیستی باید گواهی باشد برای معنای جدیدی از ریشهداری یا محلیّت، امّا هنگامی که پیوند عناصر گوناگون به خودی خود به امری عام و جهانی بدل شود، خصوصیّت منطقهای به راحتی سبکی میشود که میتواند به سهولت در سرتاسر جهان با سرعت فتوکپی آخرین بیانیه مشعشع معماری انتقال یابد. به طور پارادوکسی، علامت موفقیت زبان و سبک ضدّ عامگرایی معماری پستمدرنیستی، نشانهای است که آدمی میتواند آن را در همهجا بیابد، از لندن گرفته تا نیویورک و از توکیو گرفته تا دهلی. رابطهای مشابه بین تکثر و عامگرایی در خود گفتمانهای انتقادی پستمدرنیسم در معماری و جاهای دیگر به چشم میخورد. نظریه پستمدرن در همهجا و هر کجا با جذبه و توانی فزاینده، حکایت انحلال چشمانداز عامگرا را بازمیگوید. مشکلی که نظریه پستمدرنیستی با آن روبهرو میشود این است که چگونه از تکثر سخن بگوید و آن را به وجود آورد، آن هم به شیوهای که خود، آن تکثر را محدود و بیاثر نکند.
نوشته استیون کانر
ترجمه مهسا کرمپور
یادداشتها :
۱.The Post-Modern Aura: The Act of Fiction in an Age of Inflation (Evanston: Northwestern University Press, ۱۹۸۵), p. ۱۷.
۲.Irving Howe, The Decline of the New (New York: Harcourt, Brace and World, ۱۹۷۰); Arnold Toynbee, A Study of History Vol. I× (London: Oxford University Press, ۱۹۵۴).
۳.Towards a New Architecture (۱۹۲۰), trans. Frederick Etchells (London: John Rodker, ۱۹۲۷), p. ۱۵.
۴.Programmes and Manifestoes on Twentieth-Century Architecture, ed. Ulrich Conrads (London: Lund Humphries, ۱۹۷۰), p. ۱۵۲.
۵.Ibid., p. ۲۵.
۶.The New Architecture and the Bauhaus, tras. P. Morton Shand (London: Faber and Faber, ۱۹۶۵), p. ۸۲.
۷.Towards a New Architecture, pp. ۷۹, ۱۸۱.
۸."Technology and Achitecture" (۱۹۵۰), in Conrads, Programmes and Manifestoes, p. ۱۵۴.
۹.Ibid., p. ۴۹.
۱۰. The Language of Post-Modern Architecture, ۴th edn. (London: Academy Editions, ۱۹۸۴), p. ۹. References hereafter to LPMA in text.
۱۱. Learning From Las Vegas (Cambridge, Mass.: MIT Press, ۱۹۷۷).
۱۲. Ibid., pp. ۱۳۵-۶.
۱۳. Towards a New Architecture, p. ۷۹.
۱۴. Robert Venturi, Complexity and Contradiction in Architecture (New York: Museum of Modern Art and Graham Foundation, ۱۹۶۶).
۱۵. Adolf Loos, "Ornament and Crime" (۱۹۰۸), repr. in Ludwig Münz and Gustav Künstler, Adolf Loos: Pioneer of Modern Architecture (New York: Praeger, ۱۹۶۶).
۱۶. Learning From Las Vegas, pp. ۵۲-۳.
۱۷. Towards a New Architecture, p. ۲۱۸.
۱۸. "Towards a Critical Regionalism", in Postmodern Culture, ed., Hal Foster (London and Sydney: Pluto Press, ۱۹۸۵), pp. ۱۶-۳۰.
۱۹. Ibid., p. ۲۸.
۲۰. After the Great Divide: Modernism, Mass Culture, Postmodernism (Bloomington: Indiana, University Press, ۱۹۸۷), p. ۱۸۷.
۲۱. Towards a New Architecture, p. ۲۸۴.
۲۲. What Is Post-Modernism? (London: Academy Editions, ۱۹۸۶), p. ۳۸.
۲۳. The End of Art Theory: Criticism and Postmodernity (London: MacMillan, ۱۹۸۶), p. ۴۵.
ترجمه مهسا کرمپور
یادداشتها :
۱.The Post-Modern Aura: The Act of Fiction in an Age of Inflation (Evanston: Northwestern University Press, ۱۹۸۵), p. ۱۷.
۲.Irving Howe, The Decline of the New (New York: Harcourt, Brace and World, ۱۹۷۰); Arnold Toynbee, A Study of History Vol. I× (London: Oxford University Press, ۱۹۵۴).
۳.Towards a New Architecture (۱۹۲۰), trans. Frederick Etchells (London: John Rodker, ۱۹۲۷), p. ۱۵.
۴.Programmes and Manifestoes on Twentieth-Century Architecture, ed. Ulrich Conrads (London: Lund Humphries, ۱۹۷۰), p. ۱۵۲.
۵.Ibid., p. ۲۵.
۶.The New Architecture and the Bauhaus, tras. P. Morton Shand (London: Faber and Faber, ۱۹۶۵), p. ۸۲.
۷.Towards a New Architecture, pp. ۷۹, ۱۸۱.
۸."Technology and Achitecture" (۱۹۵۰), in Conrads, Programmes and Manifestoes, p. ۱۵۴.
۹.Ibid., p. ۴۹.
۱۰. The Language of Post-Modern Architecture, ۴th edn. (London: Academy Editions, ۱۹۸۴), p. ۹. References hereafter to LPMA in text.
۱۱. Learning From Las Vegas (Cambridge, Mass.: MIT Press, ۱۹۷۷).
۱۲. Ibid., pp. ۱۳۵-۶.
۱۳. Towards a New Architecture, p. ۷۹.
۱۴. Robert Venturi, Complexity and Contradiction in Architecture (New York: Museum of Modern Art and Graham Foundation, ۱۹۶۶).
۱۵. Adolf Loos, "Ornament and Crime" (۱۹۰۸), repr. in Ludwig Münz and Gustav Künstler, Adolf Loos: Pioneer of Modern Architecture (New York: Praeger, ۱۹۶۶).
۱۶. Learning From Las Vegas, pp. ۵۲-۳.
۱۷. Towards a New Architecture, p. ۲۱۸.
۱۸. "Towards a Critical Regionalism", in Postmodern Culture, ed., Hal Foster (London and Sydney: Pluto Press, ۱۹۸۵), pp. ۱۶-۳۰.
۱۹. Ibid., p. ۲۸.
۲۰. After the Great Divide: Modernism, Mass Culture, Postmodernism (Bloomington: Indiana, University Press, ۱۹۸۷), p. ۱۸۷.
۲۱. Towards a New Architecture, p. ۲۸۴.
۲۲. What Is Post-Modernism? (London: Academy Editions, ۱۹۸۶), p. ۳۸.
۲۳. The End of Art Theory: Criticism and Postmodernity (London: MacMillan, ۱۹۸۶), p. ۴۵.
منبع : فصلنامه ارغنون
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست