جمعه, ۱۲ بهمن, ۱۴۰۳ / 31 January, 2025
مجله ویستا
ژورنالیسمی که دوست دارم
مستندهای مایکلمور، نوعی ژورنالیسم سینمائی است. فیلم مشهور و جنجالیاش فارنهایت ۱۱/۹ بیش از آنکه دربارهٔ یک رویداد مهم و بحثانگیز باشد و بیش از آنکه ارجاع او به رسانهها آن را مناسب بحث ”ژورنالیسم و سینما“ کند، بهدلیل ساختارش با این بحث تناسب دارد. این مستند، نوعی رویکرد ژورنالیستی به موضوعش است که به شکل تکاملیافتهٔ یک گزارش تلویزیونی نزدیک میشود. این گفتوگوی گاوین اسمیت منتقد مشهور، همچنانکه پیداست پیش از انتخابات نوامبر ۲۰۰۵ با مایکلمور انجام شده است.
آیا پیش آمد که فکر کنید فارنهایت ۱۱/۹ میتواند در جریان سیاسی دخالت کند و تأثیرگذار باشد و مثلاً تأثیر مستقیم بر آرای مردم در نوامبر ۲۰۰۴ بگذارد؟
به محض اینکه تصمیم میگیرم فیلم بسازیم، اولین چیزی که به آن فکر میکنم، این است که چطور میتوانم یک فیلم خوب بسازم. گمان نکنم اگر سیاست را بر هنر مقدم بشماری، بتوانی بهدرستی به آن بپردازی. با اینحال امیدوارم مردم به تماشای فیلم بروند و بعد هم این حرامزاده را از مقامش عزل کنند. ورد زبان من و تدوینگران در اتاق تدوین بود: ”باید فیلمی بسازیم که وقتی مردم در حال ترک سالن هستند، آنقدر عصبانی و تحریک شده باشند که دست بهکاری بزنند!“
یکی از دلایلی که موقعیت کنونی را منحصربهفرد کرده، تکنولوژی است. ساختن فیلمی با سرعت تمام، جوریکه موقعی به نمایش درآمد، مناسبت زمانیاش را از دست نداده باشد، چیزی است که اخیراً امکانپذیر شده.
این اختراع کوچک دیجیتال و لوازم و تجهیزاتی که در اختیار ما قرار داشت، بینظیر است. تمام ابزار ضروری برای تهیهٔ یک فیلم به همین راحتی در اختیارمان بود... تیری فرمو (مدیر هنری جشنوارهٔ کن) نام چند فیلم فرانسوی دههٔ ۱۹۶۰ را آورد که با اوضاع زمان حاضر مناسبت دارند؛ سینمای پویائی دربارهٔ آنچه همین الان در حال رخ دادن است و به محض ترک سالن در واقع وارد چیزی میشوید که در واقع همان فیلمیست که تازه تماشایش کردهاید. دیگر بهخودتان مربوط است که فیلم را ادامه بدهید یا نه... این فیلم در واقع پایانی ندارد؛ پایان آن در دوم نوامبر ۲۰۰۴ شکل میگیرد. بنابراین دقیقاً میدانستیم که چه میکنیم. پس از کن بعضیها گفتهاند: ”مور کارش شده موعظهسرائی برای گروه همسرایان!“ اجازه بدهید چیزی را عرض کنم. اتفاقاً اینکار بدی نیست. چرا که این گروه همسرایان مدتهاست در خواب فرو رفته... گروه همسرایانی متشکل از کسانیکه رأی نمیدهند. چه کسانی رأی نمیدهند؟ ثروتمندان؟ نخبهها؟ نه، اینها رأی میدهند. طبقهٔ کارگر فقیر، مادران مجرد و جوانان هستند که رأی نمیدهند. همان کسانیکه وقتی تصمیم بدی گرفته میشود، بیش از همه لطمه میبینند. پس چطور است فیلمی بسازیم که به آنها دلیل و انگیزهای برای رأی دادن دهد.
با وجود این شرایط سخت و مخاطرهآمیز آیا دامی را پیش رویت میدیدی که سعی کنی از آن بپرهیزی؟
هاروی خیلی حالش گرفته شد که قیافهٔ من را هر سه دقیقه یکبار در فیلم نمیدید. من هم به او توضیح میدادم که حضور گذرای من تأثیر بیشتری میگذارد و بگذار خود قصه، خودش را تعریف کند. البته مشخص است که هم صدایم و هم حضورم در همهجای فیلم حس میشود. با اینحال فکر کردم اگر حتیالامکان مسخرهبازیهایم را کمتر نشان دهم بهتر است.
من دوست دارم به سینما بروم تا غافلگیر شوم و فکر کردم اینطوری مردم غافلگیر خواهند شد. مثل زمانی نیست که وودی آلن دیگر در فیلمهایش بازی نمیکرد و شما هم وقتی میفهمیدید که او در فیلمش بازی نمیکند، ناراحت میشدید. فقط میخواستم مطمئن شوم که ایمان و باورمان را به مردمی که برایشان فیلم میسازیم، نشان میدهیم. در ضمن، امیدواریم اگر سربازی این فیلم را میبیند، بفهمد که ما طرفدار او هستیم. ورد زبان هاروی، باب و ”لاینزگیت“ این است: ”این یک فیلم تعصبآمیز نیست!“
آنها حتی اضافهکاری کردند تا بتوانند آن انگ و برچسب ضدبوش را از فیلم بیرون بکشند. من هم سعی کردم متوجهشان کنم که قبلاً هم با کتابم سفیدپوستهای احمق درگیر این قضیه بودهام. انتشارات هارپر کالینز نمیخواست بلافاصله پس از واقعهٔ یازده سپتامبر کتاب را عرضه کند. آنها میگفتند: ”ما نمیتوانیم این حرفها را در مورد رئیسجمهور بگوئیم!“ و من هم میگفتم: ”نه، بهنظرم ایرادی ندارد.“ یک نظرخواهی در شبکهٔ فاکسنیوز در تابستان ۲۰۰۱ صورت گرفت که خیلی ماجرا را جالبتر کرد. به این نتیجه رسیدند که ۶۰% مردم هنوز به خاطر انتخابات ۲۰۰۰ و عواقبش ناراحتند. همه مرتب میگفتند: ”ما باید ادامه دهیم!“... البته مردم ادامه دادند، اما بهنحوی که وضعیت جاری را قبول کردند. ولی گمان نکنم شدت احساسات مردم تغییر کرده بود. برای مدتی من هم احساس میکردم که بوش، آنطور که نظرخواهیها نشان میداد، محبوب نیست. دلیلی که باعث شد مردم بیش از حد بوش را تأیید کنند، این بود که ما مورد تهاجم قرار گرفته بودیم و هر موقع، گروهی از مردم مورد حمله قرار گیرند، ناخودآگاه از رهبرشان حمایت و پیروی خواهند کرد و فرقی هم نمیکند که او چه کسی باشد. این یک واکنش طبیعی انسان است. اینچیزی بود که شاهد رخ دادن آن بودم. مسئله اصلاً خود بوش نبود مردم فقط میخواستند از آنها دفاع شود و بوش هم رئیس کل امور است و باید وظیفهاش را بهنحو احسن انجام دهد.بر خلاف فیلمهای راجر و من و بولینگ برای کلمباین این فیلم بهنحو سرراستتری جدلی است.
این دشوارترین فیلمی بود که میشد ساخت؛ اینکه بخواهید جمعه شب خود را با تماشای فیلم جدلی سر کنند. اینجاست که امیدوارانه سعی میکنی راهت را به نوعی در مملکت مارکتواین پیدا کنی. ما سعی داشتیم راهی برای تماشاگر آمریکائی پیدا کنیم که دو ساعت راحت در سالن بنشیند و ماجرا را هضم کند و در آخر، متأثر و پرانگیزه، طوری سالن را ترک کند که دست به اقدامی سازنده بزند. نه اینکه فقط دو ساعت برایش موعظه و سخنرانی بشود. پس نکتهٔ اصلی در ساختن این نوع فیلمها این است: ”چهطور فیلمی بسازیم که موعظهگرانه نباشد؟“ در ضمن قصد داشتم فیلمی بسازم که حاوی آن نوع ژورنالیسمی باشد که دوست دارم وقتی با شبکهٔ خبری یا روزنامهای سروکار دارم، ببینم که متأسفانه نمیبینم.
فیلم طوری با دقت و نظم ساخته و طبقهبندی شده که پس از اینکه به ما اطلاعاتی داده میشود که احتیاج به هضم شدن دارد، کمی فرصت و فضای نفس کشیدن به ما میدهد، اغلب هم با طنز و کنایه. برای مثال قسمت پنجم دربارهٔ امنیت کشور و جنگ علیه ترور...
در اینجا از طنز صرفاً برای روغنکاری چرخها استفاده نشده. اساساً طنز به این دلیل عاملی ضروری است که مردم را، در لحظه و مکانی خاص، وامیدارد تا دست بهکاری بزنند... درست نیست که تماشاگر را بعد از دوساعت وارد چنان وضعیتی ناامیدانه کنید که پس از ترک سالن بهخود بگوید: ”چه فایدهای داشت؟ خیلی فهم مأیوسکنندهای بود!“ طنز یک عنصر ضروری در این فیلم است. چاپلین مدتها پیش به این نتیجه رسیده بود که اگر ”ولگرد کوچک“ را علیه ”آقای رئیس“ نشان دهید، طنز به شما اجازه میدهد که به قدرت و اقتدار بخندید. تمسخر یکی از معدود سلاحهائی است که طبقهٔ کارگر از آن استفاده میکند. تا جائیکه به بخشهای ”عمل وطنپرستانه“ و ”جنگ علیه ترور“ مربوط است، احتمالاً در این بخشها طنز بیشتری وجود دارد، چون از تماشاگران خواستهام که سیاست و قانونگذاری را مدنظر قرار دهند و فکر میکنم وقتی در این مسیر گام برمیداری، مردم چشمهایشان گرد میشود.
فیلم را با نقل قولی از جرج اورول به پایان میرسانید که اشاره به این حقیقت دارد که اغلب مردم طبقهٔ پائین جامعه هستند که اول از همه برای دفاع از مملکتشان قدم برمیدارند. در این لحظه، ایدهها و عقیدههای بزرگتری را دربارهٔ ایدئولوژی و ساختار اجتماعی جامعه معرفی میکنید.
درست است. در اینمورد مدتی طولانی بهطور جدی فکر کردم و زمانی آنرا نوشتم که کارم با فیلم تمام شده بود. چون در درجهٔ اول میخواستم مطمئن شوم که آیا آنقدر فیلم خوبی ساختهام و آیا قادر بودهام تماشاگر را آمادهٔ وضعیتی کنم که مایل باشد به یک تکگوئی سه دقیقهای نسبتاً طولانی گوش دهد؛ به گفتاری که نصفش را من نوشته بودم و نصف دیگرش را هم اورول. فکر کنم تا آن لحظه از فیلم موفق بودهام و میتوانم آنچه را که لازم است، بگویم و مردم هم آن را باور خواهند کرد و رویشان تأثیر میگذارد.
یکی از مضمونهائی که در فیلم چندبار تکرار میشود، همدستی و کوتاهی رسانهها در قبال بوش است.
خب، اتفاقی است که رخ داده و بهنظرم این پیام را آمریکائیهای متوسط هنوز نگرفتهاند. در نتیجه فکر کردم چرا فقط این مسائل را عنوان نکنم تا شاید خود رسانهها خجالتزده شوند. در تمام مصاحبههائی که ظرف هفتهٔ پیش داشتهام، خیلی از خبرنگاران حالت تدافعی بهخود میگرفتند. از نیویورکتایمز گرفته تا واشنگتنپست و لسآنجلستایمز، همگی ادعا دارند که: ”ما در اینباره قبلاً چیزهائی نوشتهایم. چیز تازهای در این فیلم وجود ندارد.
حرفهای تو الان مدتهاست که بیرون دارد تکرار میشود!“ آه، جدی؟ پس سری به شهر دسموینز بزنید و از هرکس دوست دارید سؤال کنید. حتی مجبور نیستید از یک احمق سؤال کنید. بروید به یک کالج محلی و از یکی بپرسید که آیا از این مسائل خبری دارد یا نه... خبرنگار لسآنجلستایمز به من گفت: ”من آن اعضاء سیاهپوست کنگره را ندیده بودم.“ خبرنگار دیگری گفت: این اولینبار بود که آشوبی را که در جشن افتتاحیهٔ ریاستجمهوری بوش پیش آمد، تا این حد با جزئیات میدیدم. فکر نمیکردم آنقدر عظمت داشته باشد. ندیده بودم که به لیموزین بوش تخممرغ پرتاب کنند!“ همهٔ اخبار از فیلتر رد میشود، مگر اینکه بهطور اتفاقی آنروز در خانهتان مانده بودید و آن اعضاء سیاهپوست کنگره را تماشا میکردید، چون شبکههای تلویزیونی این ماجرا را در شب پخش مجدد نکردند. همانطور که حرفهای بوش را هم به آن شکل که واقعاً به زبان میآورد پخش نمیکنند! آنها کردار و گفتار بوش را از فیلتر رد میکنند و بعد چیزهائی را که میخواهند، کنار هم میچسبانند و تمام تلاششان را میکند که بوش را به نوعی باهوش و بااقتدار نشان دهند.
در نتیجه بهجای اینکه به سراغ رسانهها بروم، فکر کردم چطور است فقط بوش را ”بدون فیلتر“ نمایش دهیم. چطور است چیزهائی را نشان دهیم که هیچوقت در اخبار شبانه نشان نمیدهند. بیائیم از این اسیران در عراق، قطعه فیلمهائی را نشان دهیم که در آنها مورد سوءاستفادهٔ جنسی قرار گرفتهاند و تحقیر شدهاند. تا حالا در تلویزیون، چیزی از آنها ندیدهام، عکسهایشان را دیدهام، اما هنوز هیچ فیلمی ندیدهام و فیلم ما نمایشدهندهٔ اتفاقهای واقعی و جاری است که الان در آن سرزمین در حال رخ داده است، نه چیزهائی که در رسانهها میبینم.
آن آزارهای جنسی همکنون در آن زندانها اتفاق میافتد. در فیلم ما، این اتفاقها بهطور گذرا نشان داده و بعد هم محو میشوند و بهخودت میگوئی: ”آە، این دیگر چه بود؟“ اتفاقاً نمیخواهم این قضایا را اغراقآمیز جلوه دهم، چون در آنجا اینجور چیزها عادی است. ولی بوش میخواهد شما باور کنید که این وقایع غیرعادیاند که مثلاً شش سرباز دیوانه بودهاند که آن کارهای وحشتناک و افتضاح را انجام دادهاند در حالیکه فیلم من نشان میدهد که این قضایا جزء سیستم شدهاند و در آنجا رفتارهائی معمولی و پیشپا افتادهاند، نه اینکه چیز مهم و بزرگی باشند. من این تصاویر را ماهها پیش داشتم و مدتها قبل از اینکه برنامهٔ ۶۰ دقیقه و قضیهٔ سایهرش را شاهد باشیم، در اتاق تدوین نشسته بویدم و میگفتیم: ”اگر همکارمان که تازه خیلی هم عکاس خبری نیست، این تصاویر را گرفته، پس شبکههای تلویزیونی که در عراق میلیونها دلار هزینهٔ کارهایشان میشود چه میبینند و چه ضبط میکنند؟“ با قراردادن این چیزها در فیلم، امیدم این است که مردم بهخود بگویند: ”لعنتی!... چطور این چیزها را تا بهحال به ما نشان ندادهاند؟... پس رسانههای ما کجایند؟!“
چطور آن تصاویر مربوطه به بوش و اعضاء کابینهاش را که قبل از برنامهٔ تلویزیونی در حال گریم شدن هستند بهدست آوردی؟ آیا از ماهواره آنها را بیرون کشیدی؟
بعضیها در تلویزیونهای ماهوارهای پخش میشوند، بعضیها در اینترنت هستند و... نمیگویم چطور آنها را گیر آوردم، چون نمیخواهم کسی را به دردسر بیندازم.
آیا این در مورد خیلی از مصالح موجود در فیلم مصداق دارد؟
بله، کاملاً محرمانهاند. منابع زیادی وجود درند؛ از جمله اشخاص خوبی که در شبکهها کار میکنند و از وقایعی که شاهد رخ دادنشان هستند خوششان نمیآید.
برخی تصاویر را هم سربازان در عراق تهیه کردهاند؟
امکانش هست!آیا استفاده از این مصالح، پای مسائل حقوقی و قانونی را وسط نمیکشد؟
شاید. من میگویم ”استفادهٔ درست“. من اجازه دارم برای مطرح کردن نظرم، مطرح کردن انتقادم و نشان دادن تصاویری به مردم که قادر به دیدنش نیستند، از این تصویرها استفاده کنم. بسیار مخالف قوانین کنونی کپیرایت هستم... زیادی دستوپا گیرند. این اطلاعات به مردم تعلق دارد، نه به کمپانیهای مختلف.
نمائی طولانی در فیلم وجود دارد از یک زن عراقی که در حال نالیدن دربارهٔ خانهٔ ویران شدهاش است.
سر این صحنه حسابی با تدوینگران جنگیدم. آنها میگفتند: ”ما نکتهٔ موردنظر را حفظ کردهایم.“ من میگفتم ربطی به نکته ندارد. میخواهم این صحنه بدون قطع نمایش داده شود. میخواهم مردم درد او را حس کنند. آن زن مستحق این لحظه است. بمبهائی خانهاش را ویران کردهاند که من و شما پولش را دادهایم، و حالا این فرصت برایش پیش آمده که با مردم آمریکا صحبت کند.
و بعد از تصویر او به تصویر بریتنی اسپیرز کات میکنی که میگوید موافق سیاستهای رئیسجمهور است... چرا او؟
او نمایندهٔ مردمی است که چنین خانههائی را نابود کردهاند. در آن لحظه، او سخنگوست. میتوانستیم به تصویر من هم، چون مالیات میدهم، کات بزنیم. او نمایندهٔ عقیدهٔ اکثریت در آنزمان بود که رئیسجمهور را در هر کاری که میکرد، حمایت میکردند. شخصاً دشمنی با بریتنی اسپیرز ندارم. یادم میآید که در حال تماشای آن صحنه در تلویزیون بودم، در برنامهٔ آتش متقاطع بود و کسیکه با او مصاحبه میکند تاکر کارلسن است. بهخودم گفتم ”آیا آخرش باید به اینجا ختم شود؟! آیا این چیزی است که راستیها میخواهند در اختیار مردم و این پسرانی که در ارتش ثبتنام میکنند، قرار دهند تا بهخود بگویند: ”پسر! بریتنی اسپیرز حتماً به من افتخار خواهد کرد.“ خب، اگر او از شهرت خودش استفاده میکند و راستیها هم از او استفاده میکنند تا آن پسران جوان را اغفال کنند و سر ذوق بیاورد، پس من هم کاملاً حق دارم در این مورد نظرم را بگویم.
یکی از تاکتیکهای مورد استفادهات در فیلم، این است که اجازه میدهی تماشاگر آنچه را که بعد از یک قطعه فیلم میآید، حدس بزند. جائی از فیلم بوش در قسمتی از مصاحبهاش، خیلی جدی و رسمی مصصم بودنش را در جنگ علیه تروریسم اعلام میکند و سپس، وقتی حرفش تمام میشود، مزهای میریزد که: ”حالا این ضربه را نگاه کنید!“ و چوب گلفش را تکان میدهد.
آن مسئول در دفتر مطبوعاتی کاخسفید آنروز حال خوبی نداشته. معمولاً روال این است که یک دوربین به زمین گلف میآورند و با هم قرار گذاشتهاند که هر وقت بوش شروع به گفتن جملهای میکند، دوربین را روشن کنند و پس از پایان جمله، دوربین را خاموش کنند. بوش به شیوهٔ کاری آنها عادت دارد و خیلی راحت جملهٔ ”این ضربه را نگاه کنید.“ را ادا کرد، چون میدانست که آنرا هرگز پخش نخواهند کرد. خب، البته درست هم فکر میکرد چون آنها این صحنه را پخش نکردند!
در مورد نمائی که با همسر یکی از قربانیان یازدهم سپتامبر مصاحبه میکنی و او در آخر از قاب بیرون میرود ولی تو برای چند لحظهای کات نمیدهی، چه میگوئی؟
اصلاً روش تلویزیون را که سعی میکنند همهٔ چیزها را مرتب و خوب و قشنگ نشان دهند، دوست ندارم. دلم میخواهد مفهوم واقعی موقعیتی را که فرد در آن چیزهائی را میگوید یا حس میکند، ببینم. اولینبار که چنین صحنهای را دیدم در برنامهٔ قلبها و مغزها بود. خبرنگار NBC بیرون مجلس سنا ایستاده بود. خبرنگار گزارشش را تمام کرد و سپس برای لحظهای اجازه دادند دوربین به ضبطش ادامه دهد و در اینحا بود که میتوانستی چهرهٔ واقعی خبرنگار را ببینی. بهخصوص رسانههای الکترونیکی تمایل دارند که تماشاگر باور کند خبرنگار کاملاً بیطرف و خنثی است و هیچ احساس و عقیدهای ندارد. این نوعی نیرنگ است که باید تا حد امکان در هر فرصتی آنرا برملا کرد. من با چیزی که باور دارم، تعارف ندارم. از اولین روزی که کارم را شروع کردم بهدنبال حقیقت بودهام و این را شما فهمیدهاید. بهنظرم هر کس که روبروی دوربین قرار میگیرد، ناخودآگاه رفتارش طور دیگری میشود. بالاخره به نوعی چیزی را بازی میکند؛ حتی آن زن بیوه در فیلم. منظورم از بعد منفی نیست. آنچه آن زن بیوه روبهروی دوربین میگوید از دلش بیرون میآید. او میگوید: ”نمیدانم آیا پنج سال دیگر هم اینجا خواهم بود یا نه؟ نمیدانم دیگر چیزی دارم که برایش زندگی کنم یا نه؟“ و با این کلام بغض گلویت را میگیرد و فکر میکنی: ”آه خدای من! امیدوارم این خانم طاقت بیاورد و تسلیم نشود.“ و زمانیکه حرفهایش را تمام کرد، من دوربین را روشن نگهداشتم و شما رفتنش را میبینید و گریهکردنش را میشنوید. در آن لحظهها در آن یکی دو ثانیه، متوجه میشوید که او یک زن دلشکسته و داغان است.
آن حالت ناگهانی و انتزاعی که حرفهایش را تمام میکند و از صحنه دور میشود به نوعی روش ضدتلویزیونی است.
و خیلی هم میان کسانیکه با آنها مصاحبه کردیم معمول است: آن خانم مسن در میامی بیچ که میگوید: ”ما گول خوردیم!“ و بعد دستانش را بالا میآورد و میگوید: ”دیگر بس است!“ هم خودش مصاحبه را تمام میکند و میگوید: ”دیگه کافی است، خسته شدم!“
اما با وجود مخالفتی که با ایدهٔ ”خبرنگار بیطرف“ داری، فکر نمیکنی این خطر وجود دارد که به دام پرسونای روی پردهات و آنچه پیرامون آن شکل گرفته بیفتی؟
کاملاً موافقم و به همین دلیل فکر کردم به اندازهٔ فیلم قبلیام نیازی به حضورم در فیلم نیست. نمیخواهم مردم تصور کنند که من هستم که میخواهم مشکلات را حل کنم. من چنین خیالی ندارم، بلکه از آنها میخواهم که اینکار را انجام دهند. از آنها میخواهم که به من ملحق شوند و من هم به آنها ملحق شوم. دوست ندارم آنها فقط منفعل بنشینند و من را تماشا کنند و به نوعی یک زندگی نباتی ـ خیالی را از طریق من تجربه کنند و بگویند: ”آفرین! برو حسابشان را برس، مایک!“... نه، متأسفم، من هرگز حساب آنها را برای شما نمیرسم.
مشکل بولینگ برای کلمباین هم همین است. تو به چارلتن هستن بند کردی و تقصیر را به گردن او انداختی، اما در آخر چیزی تغییر نمیکند و مشکل همچنان باقی میماند.
درست است. البته اگر میشد به شکلی مصاحبهای با بوش ترتیب دهم، حرفتان را بیشتر قبول میداشتم... اما نمیخواستم چنین اتفاقی رخ دهد، چون نمیخواستم فیلم را طوری تمام کنم که تماشاگران با اعتراض دستهجمعی علیه بوش از سالن بیرون بیایند. پالایش و تخلیهٔ عاطفی میتواند چیز خوبی باشد و فکر میکنم جاهائی در فیلم شما چنین احساسی میکنید. اما نمیخواستم شما به نهایت آن برسید و بعد هم به خانههایتان بروید و فقط نوعی حس ارضاء کننده و آرامبخش به تماشاگران القا شود. این تخلیهٔ عاطفی باید در روز دوم نوامبر اتفاق بیفتد. در ضمن چون قضیه فقط بوش و کری نیست، لذا باید پس از انتخابات هم رخ دهد. حتی اگر کری رئیسجمهور شود، همگی ما چه باید بکنیم تا از عراق بیرون بیائیم و سعی کنیم اوضاع را که بههم ریختهایم سروسامان بدهیم؟ تمامی این مسائل، سال آینده همچنان با ما خواهند بود.
فیلم کامنت، ژوئیه/اوت ۲۰۰۴
ترجمهٔ کاوه کاویان
آیا پیش آمد که فکر کنید فارنهایت ۱۱/۹ میتواند در جریان سیاسی دخالت کند و تأثیرگذار باشد و مثلاً تأثیر مستقیم بر آرای مردم در نوامبر ۲۰۰۴ بگذارد؟
به محض اینکه تصمیم میگیرم فیلم بسازیم، اولین چیزی که به آن فکر میکنم، این است که چطور میتوانم یک فیلم خوب بسازم. گمان نکنم اگر سیاست را بر هنر مقدم بشماری، بتوانی بهدرستی به آن بپردازی. با اینحال امیدوارم مردم به تماشای فیلم بروند و بعد هم این حرامزاده را از مقامش عزل کنند. ورد زبان من و تدوینگران در اتاق تدوین بود: ”باید فیلمی بسازیم که وقتی مردم در حال ترک سالن هستند، آنقدر عصبانی و تحریک شده باشند که دست بهکاری بزنند!“
یکی از دلایلی که موقعیت کنونی را منحصربهفرد کرده، تکنولوژی است. ساختن فیلمی با سرعت تمام، جوریکه موقعی به نمایش درآمد، مناسبت زمانیاش را از دست نداده باشد، چیزی است که اخیراً امکانپذیر شده.
این اختراع کوچک دیجیتال و لوازم و تجهیزاتی که در اختیار ما قرار داشت، بینظیر است. تمام ابزار ضروری برای تهیهٔ یک فیلم به همین راحتی در اختیارمان بود... تیری فرمو (مدیر هنری جشنوارهٔ کن) نام چند فیلم فرانسوی دههٔ ۱۹۶۰ را آورد که با اوضاع زمان حاضر مناسبت دارند؛ سینمای پویائی دربارهٔ آنچه همین الان در حال رخ دادن است و به محض ترک سالن در واقع وارد چیزی میشوید که در واقع همان فیلمیست که تازه تماشایش کردهاید. دیگر بهخودتان مربوط است که فیلم را ادامه بدهید یا نه... این فیلم در واقع پایانی ندارد؛ پایان آن در دوم نوامبر ۲۰۰۴ شکل میگیرد. بنابراین دقیقاً میدانستیم که چه میکنیم. پس از کن بعضیها گفتهاند: ”مور کارش شده موعظهسرائی برای گروه همسرایان!“ اجازه بدهید چیزی را عرض کنم. اتفاقاً اینکار بدی نیست. چرا که این گروه همسرایان مدتهاست در خواب فرو رفته... گروه همسرایانی متشکل از کسانیکه رأی نمیدهند. چه کسانی رأی نمیدهند؟ ثروتمندان؟ نخبهها؟ نه، اینها رأی میدهند. طبقهٔ کارگر فقیر، مادران مجرد و جوانان هستند که رأی نمیدهند. همان کسانیکه وقتی تصمیم بدی گرفته میشود، بیش از همه لطمه میبینند. پس چطور است فیلمی بسازیم که به آنها دلیل و انگیزهای برای رأی دادن دهد.
با وجود این شرایط سخت و مخاطرهآمیز آیا دامی را پیش رویت میدیدی که سعی کنی از آن بپرهیزی؟
هاروی خیلی حالش گرفته شد که قیافهٔ من را هر سه دقیقه یکبار در فیلم نمیدید. من هم به او توضیح میدادم که حضور گذرای من تأثیر بیشتری میگذارد و بگذار خود قصه، خودش را تعریف کند. البته مشخص است که هم صدایم و هم حضورم در همهجای فیلم حس میشود. با اینحال فکر کردم اگر حتیالامکان مسخرهبازیهایم را کمتر نشان دهم بهتر است.
من دوست دارم به سینما بروم تا غافلگیر شوم و فکر کردم اینطوری مردم غافلگیر خواهند شد. مثل زمانی نیست که وودی آلن دیگر در فیلمهایش بازی نمیکرد و شما هم وقتی میفهمیدید که او در فیلمش بازی نمیکند، ناراحت میشدید. فقط میخواستم مطمئن شوم که ایمان و باورمان را به مردمی که برایشان فیلم میسازیم، نشان میدهیم. در ضمن، امیدواریم اگر سربازی این فیلم را میبیند، بفهمد که ما طرفدار او هستیم. ورد زبان هاروی، باب و ”لاینزگیت“ این است: ”این یک فیلم تعصبآمیز نیست!“
آنها حتی اضافهکاری کردند تا بتوانند آن انگ و برچسب ضدبوش را از فیلم بیرون بکشند. من هم سعی کردم متوجهشان کنم که قبلاً هم با کتابم سفیدپوستهای احمق درگیر این قضیه بودهام. انتشارات هارپر کالینز نمیخواست بلافاصله پس از واقعهٔ یازده سپتامبر کتاب را عرضه کند. آنها میگفتند: ”ما نمیتوانیم این حرفها را در مورد رئیسجمهور بگوئیم!“ و من هم میگفتم: ”نه، بهنظرم ایرادی ندارد.“ یک نظرخواهی در شبکهٔ فاکسنیوز در تابستان ۲۰۰۱ صورت گرفت که خیلی ماجرا را جالبتر کرد. به این نتیجه رسیدند که ۶۰% مردم هنوز به خاطر انتخابات ۲۰۰۰ و عواقبش ناراحتند. همه مرتب میگفتند: ”ما باید ادامه دهیم!“... البته مردم ادامه دادند، اما بهنحوی که وضعیت جاری را قبول کردند. ولی گمان نکنم شدت احساسات مردم تغییر کرده بود. برای مدتی من هم احساس میکردم که بوش، آنطور که نظرخواهیها نشان میداد، محبوب نیست. دلیلی که باعث شد مردم بیش از حد بوش را تأیید کنند، این بود که ما مورد تهاجم قرار گرفته بودیم و هر موقع، گروهی از مردم مورد حمله قرار گیرند، ناخودآگاه از رهبرشان حمایت و پیروی خواهند کرد و فرقی هم نمیکند که او چه کسی باشد. این یک واکنش طبیعی انسان است. اینچیزی بود که شاهد رخ دادن آن بودم. مسئله اصلاً خود بوش نبود مردم فقط میخواستند از آنها دفاع شود و بوش هم رئیس کل امور است و باید وظیفهاش را بهنحو احسن انجام دهد.بر خلاف فیلمهای راجر و من و بولینگ برای کلمباین این فیلم بهنحو سرراستتری جدلی است.
این دشوارترین فیلمی بود که میشد ساخت؛ اینکه بخواهید جمعه شب خود را با تماشای فیلم جدلی سر کنند. اینجاست که امیدوارانه سعی میکنی راهت را به نوعی در مملکت مارکتواین پیدا کنی. ما سعی داشتیم راهی برای تماشاگر آمریکائی پیدا کنیم که دو ساعت راحت در سالن بنشیند و ماجرا را هضم کند و در آخر، متأثر و پرانگیزه، طوری سالن را ترک کند که دست به اقدامی سازنده بزند. نه اینکه فقط دو ساعت برایش موعظه و سخنرانی بشود. پس نکتهٔ اصلی در ساختن این نوع فیلمها این است: ”چهطور فیلمی بسازیم که موعظهگرانه نباشد؟“ در ضمن قصد داشتم فیلمی بسازم که حاوی آن نوع ژورنالیسمی باشد که دوست دارم وقتی با شبکهٔ خبری یا روزنامهای سروکار دارم، ببینم که متأسفانه نمیبینم.
فیلم طوری با دقت و نظم ساخته و طبقهبندی شده که پس از اینکه به ما اطلاعاتی داده میشود که احتیاج به هضم شدن دارد، کمی فرصت و فضای نفس کشیدن به ما میدهد، اغلب هم با طنز و کنایه. برای مثال قسمت پنجم دربارهٔ امنیت کشور و جنگ علیه ترور...
در اینجا از طنز صرفاً برای روغنکاری چرخها استفاده نشده. اساساً طنز به این دلیل عاملی ضروری است که مردم را، در لحظه و مکانی خاص، وامیدارد تا دست بهکاری بزنند... درست نیست که تماشاگر را بعد از دوساعت وارد چنان وضعیتی ناامیدانه کنید که پس از ترک سالن بهخود بگوید: ”چه فایدهای داشت؟ خیلی فهم مأیوسکنندهای بود!“ طنز یک عنصر ضروری در این فیلم است. چاپلین مدتها پیش به این نتیجه رسیده بود که اگر ”ولگرد کوچک“ را علیه ”آقای رئیس“ نشان دهید، طنز به شما اجازه میدهد که به قدرت و اقتدار بخندید. تمسخر یکی از معدود سلاحهائی است که طبقهٔ کارگر از آن استفاده میکند. تا جائیکه به بخشهای ”عمل وطنپرستانه“ و ”جنگ علیه ترور“ مربوط است، احتمالاً در این بخشها طنز بیشتری وجود دارد، چون از تماشاگران خواستهام که سیاست و قانونگذاری را مدنظر قرار دهند و فکر میکنم وقتی در این مسیر گام برمیداری، مردم چشمهایشان گرد میشود.
فیلم را با نقل قولی از جرج اورول به پایان میرسانید که اشاره به این حقیقت دارد که اغلب مردم طبقهٔ پائین جامعه هستند که اول از همه برای دفاع از مملکتشان قدم برمیدارند. در این لحظه، ایدهها و عقیدههای بزرگتری را دربارهٔ ایدئولوژی و ساختار اجتماعی جامعه معرفی میکنید.
درست است. در اینمورد مدتی طولانی بهطور جدی فکر کردم و زمانی آنرا نوشتم که کارم با فیلم تمام شده بود. چون در درجهٔ اول میخواستم مطمئن شوم که آیا آنقدر فیلم خوبی ساختهام و آیا قادر بودهام تماشاگر را آمادهٔ وضعیتی کنم که مایل باشد به یک تکگوئی سه دقیقهای نسبتاً طولانی گوش دهد؛ به گفتاری که نصفش را من نوشته بودم و نصف دیگرش را هم اورول. فکر کنم تا آن لحظه از فیلم موفق بودهام و میتوانم آنچه را که لازم است، بگویم و مردم هم آن را باور خواهند کرد و رویشان تأثیر میگذارد.
یکی از مضمونهائی که در فیلم چندبار تکرار میشود، همدستی و کوتاهی رسانهها در قبال بوش است.
خب، اتفاقی است که رخ داده و بهنظرم این پیام را آمریکائیهای متوسط هنوز نگرفتهاند. در نتیجه فکر کردم چرا فقط این مسائل را عنوان نکنم تا شاید خود رسانهها خجالتزده شوند. در تمام مصاحبههائی که ظرف هفتهٔ پیش داشتهام، خیلی از خبرنگاران حالت تدافعی بهخود میگرفتند. از نیویورکتایمز گرفته تا واشنگتنپست و لسآنجلستایمز، همگی ادعا دارند که: ”ما در اینباره قبلاً چیزهائی نوشتهایم. چیز تازهای در این فیلم وجود ندارد.
حرفهای تو الان مدتهاست که بیرون دارد تکرار میشود!“ آه، جدی؟ پس سری به شهر دسموینز بزنید و از هرکس دوست دارید سؤال کنید. حتی مجبور نیستید از یک احمق سؤال کنید. بروید به یک کالج محلی و از یکی بپرسید که آیا از این مسائل خبری دارد یا نه... خبرنگار لسآنجلستایمز به من گفت: ”من آن اعضاء سیاهپوست کنگره را ندیده بودم.“ خبرنگار دیگری گفت: این اولینبار بود که آشوبی را که در جشن افتتاحیهٔ ریاستجمهوری بوش پیش آمد، تا این حد با جزئیات میدیدم. فکر نمیکردم آنقدر عظمت داشته باشد. ندیده بودم که به لیموزین بوش تخممرغ پرتاب کنند!“ همهٔ اخبار از فیلتر رد میشود، مگر اینکه بهطور اتفاقی آنروز در خانهتان مانده بودید و آن اعضاء سیاهپوست کنگره را تماشا میکردید، چون شبکههای تلویزیونی این ماجرا را در شب پخش مجدد نکردند. همانطور که حرفهای بوش را هم به آن شکل که واقعاً به زبان میآورد پخش نمیکنند! آنها کردار و گفتار بوش را از فیلتر رد میکنند و بعد چیزهائی را که میخواهند، کنار هم میچسبانند و تمام تلاششان را میکند که بوش را به نوعی باهوش و بااقتدار نشان دهند.
در نتیجه بهجای اینکه به سراغ رسانهها بروم، فکر کردم چطور است فقط بوش را ”بدون فیلتر“ نمایش دهیم. چطور است چیزهائی را نشان دهیم که هیچوقت در اخبار شبانه نشان نمیدهند. بیائیم از این اسیران در عراق، قطعه فیلمهائی را نشان دهیم که در آنها مورد سوءاستفادهٔ جنسی قرار گرفتهاند و تحقیر شدهاند. تا حالا در تلویزیون، چیزی از آنها ندیدهام، عکسهایشان را دیدهام، اما هنوز هیچ فیلمی ندیدهام و فیلم ما نمایشدهندهٔ اتفاقهای واقعی و جاری است که الان در آن سرزمین در حال رخ داده است، نه چیزهائی که در رسانهها میبینم.
آن آزارهای جنسی همکنون در آن زندانها اتفاق میافتد. در فیلم ما، این اتفاقها بهطور گذرا نشان داده و بعد هم محو میشوند و بهخودت میگوئی: ”آە، این دیگر چه بود؟“ اتفاقاً نمیخواهم این قضایا را اغراقآمیز جلوه دهم، چون در آنجا اینجور چیزها عادی است. ولی بوش میخواهد شما باور کنید که این وقایع غیرعادیاند که مثلاً شش سرباز دیوانه بودهاند که آن کارهای وحشتناک و افتضاح را انجام دادهاند در حالیکه فیلم من نشان میدهد که این قضایا جزء سیستم شدهاند و در آنجا رفتارهائی معمولی و پیشپا افتادهاند، نه اینکه چیز مهم و بزرگی باشند. من این تصاویر را ماهها پیش داشتم و مدتها قبل از اینکه برنامهٔ ۶۰ دقیقه و قضیهٔ سایهرش را شاهد باشیم، در اتاق تدوین نشسته بویدم و میگفتیم: ”اگر همکارمان که تازه خیلی هم عکاس خبری نیست، این تصاویر را گرفته، پس شبکههای تلویزیونی که در عراق میلیونها دلار هزینهٔ کارهایشان میشود چه میبینند و چه ضبط میکنند؟“ با قراردادن این چیزها در فیلم، امیدم این است که مردم بهخود بگویند: ”لعنتی!... چطور این چیزها را تا بهحال به ما نشان ندادهاند؟... پس رسانههای ما کجایند؟!“
چطور آن تصاویر مربوطه به بوش و اعضاء کابینهاش را که قبل از برنامهٔ تلویزیونی در حال گریم شدن هستند بهدست آوردی؟ آیا از ماهواره آنها را بیرون کشیدی؟
بعضیها در تلویزیونهای ماهوارهای پخش میشوند، بعضیها در اینترنت هستند و... نمیگویم چطور آنها را گیر آوردم، چون نمیخواهم کسی را به دردسر بیندازم.
آیا این در مورد خیلی از مصالح موجود در فیلم مصداق دارد؟
بله، کاملاً محرمانهاند. منابع زیادی وجود درند؛ از جمله اشخاص خوبی که در شبکهها کار میکنند و از وقایعی که شاهد رخ دادنشان هستند خوششان نمیآید.
برخی تصاویر را هم سربازان در عراق تهیه کردهاند؟
امکانش هست!آیا استفاده از این مصالح، پای مسائل حقوقی و قانونی را وسط نمیکشد؟
شاید. من میگویم ”استفادهٔ درست“. من اجازه دارم برای مطرح کردن نظرم، مطرح کردن انتقادم و نشان دادن تصاویری به مردم که قادر به دیدنش نیستند، از این تصویرها استفاده کنم. بسیار مخالف قوانین کنونی کپیرایت هستم... زیادی دستوپا گیرند. این اطلاعات به مردم تعلق دارد، نه به کمپانیهای مختلف.
نمائی طولانی در فیلم وجود دارد از یک زن عراقی که در حال نالیدن دربارهٔ خانهٔ ویران شدهاش است.
سر این صحنه حسابی با تدوینگران جنگیدم. آنها میگفتند: ”ما نکتهٔ موردنظر را حفظ کردهایم.“ من میگفتم ربطی به نکته ندارد. میخواهم این صحنه بدون قطع نمایش داده شود. میخواهم مردم درد او را حس کنند. آن زن مستحق این لحظه است. بمبهائی خانهاش را ویران کردهاند که من و شما پولش را دادهایم، و حالا این فرصت برایش پیش آمده که با مردم آمریکا صحبت کند.
و بعد از تصویر او به تصویر بریتنی اسپیرز کات میکنی که میگوید موافق سیاستهای رئیسجمهور است... چرا او؟
او نمایندهٔ مردمی است که چنین خانههائی را نابود کردهاند. در آن لحظه، او سخنگوست. میتوانستیم به تصویر من هم، چون مالیات میدهم، کات بزنیم. او نمایندهٔ عقیدهٔ اکثریت در آنزمان بود که رئیسجمهور را در هر کاری که میکرد، حمایت میکردند. شخصاً دشمنی با بریتنی اسپیرز ندارم. یادم میآید که در حال تماشای آن صحنه در تلویزیون بودم، در برنامهٔ آتش متقاطع بود و کسیکه با او مصاحبه میکند تاکر کارلسن است. بهخودم گفتم ”آیا آخرش باید به اینجا ختم شود؟! آیا این چیزی است که راستیها میخواهند در اختیار مردم و این پسرانی که در ارتش ثبتنام میکنند، قرار دهند تا بهخود بگویند: ”پسر! بریتنی اسپیرز حتماً به من افتخار خواهد کرد.“ خب، اگر او از شهرت خودش استفاده میکند و راستیها هم از او استفاده میکنند تا آن پسران جوان را اغفال کنند و سر ذوق بیاورد، پس من هم کاملاً حق دارم در این مورد نظرم را بگویم.
یکی از تاکتیکهای مورد استفادهات در فیلم، این است که اجازه میدهی تماشاگر آنچه را که بعد از یک قطعه فیلم میآید، حدس بزند. جائی از فیلم بوش در قسمتی از مصاحبهاش، خیلی جدی و رسمی مصصم بودنش را در جنگ علیه تروریسم اعلام میکند و سپس، وقتی حرفش تمام میشود، مزهای میریزد که: ”حالا این ضربه را نگاه کنید!“ و چوب گلفش را تکان میدهد.
آن مسئول در دفتر مطبوعاتی کاخسفید آنروز حال خوبی نداشته. معمولاً روال این است که یک دوربین به زمین گلف میآورند و با هم قرار گذاشتهاند که هر وقت بوش شروع به گفتن جملهای میکند، دوربین را روشن کنند و پس از پایان جمله، دوربین را خاموش کنند. بوش به شیوهٔ کاری آنها عادت دارد و خیلی راحت جملهٔ ”این ضربه را نگاه کنید.“ را ادا کرد، چون میدانست که آنرا هرگز پخش نخواهند کرد. خب، البته درست هم فکر میکرد چون آنها این صحنه را پخش نکردند!
در مورد نمائی که با همسر یکی از قربانیان یازدهم سپتامبر مصاحبه میکنی و او در آخر از قاب بیرون میرود ولی تو برای چند لحظهای کات نمیدهی، چه میگوئی؟
اصلاً روش تلویزیون را که سعی میکنند همهٔ چیزها را مرتب و خوب و قشنگ نشان دهند، دوست ندارم. دلم میخواهد مفهوم واقعی موقعیتی را که فرد در آن چیزهائی را میگوید یا حس میکند، ببینم. اولینبار که چنین صحنهای را دیدم در برنامهٔ قلبها و مغزها بود. خبرنگار NBC بیرون مجلس سنا ایستاده بود. خبرنگار گزارشش را تمام کرد و سپس برای لحظهای اجازه دادند دوربین به ضبطش ادامه دهد و در اینحا بود که میتوانستی چهرهٔ واقعی خبرنگار را ببینی. بهخصوص رسانههای الکترونیکی تمایل دارند که تماشاگر باور کند خبرنگار کاملاً بیطرف و خنثی است و هیچ احساس و عقیدهای ندارد. این نوعی نیرنگ است که باید تا حد امکان در هر فرصتی آنرا برملا کرد. من با چیزی که باور دارم، تعارف ندارم. از اولین روزی که کارم را شروع کردم بهدنبال حقیقت بودهام و این را شما فهمیدهاید. بهنظرم هر کس که روبروی دوربین قرار میگیرد، ناخودآگاه رفتارش طور دیگری میشود. بالاخره به نوعی چیزی را بازی میکند؛ حتی آن زن بیوه در فیلم. منظورم از بعد منفی نیست. آنچه آن زن بیوه روبهروی دوربین میگوید از دلش بیرون میآید. او میگوید: ”نمیدانم آیا پنج سال دیگر هم اینجا خواهم بود یا نه؟ نمیدانم دیگر چیزی دارم که برایش زندگی کنم یا نه؟“ و با این کلام بغض گلویت را میگیرد و فکر میکنی: ”آه خدای من! امیدوارم این خانم طاقت بیاورد و تسلیم نشود.“ و زمانیکه حرفهایش را تمام کرد، من دوربین را روشن نگهداشتم و شما رفتنش را میبینید و گریهکردنش را میشنوید. در آن لحظهها در آن یکی دو ثانیه، متوجه میشوید که او یک زن دلشکسته و داغان است.
آن حالت ناگهانی و انتزاعی که حرفهایش را تمام میکند و از صحنه دور میشود به نوعی روش ضدتلویزیونی است.
و خیلی هم میان کسانیکه با آنها مصاحبه کردیم معمول است: آن خانم مسن در میامی بیچ که میگوید: ”ما گول خوردیم!“ و بعد دستانش را بالا میآورد و میگوید: ”دیگر بس است!“ هم خودش مصاحبه را تمام میکند و میگوید: ”دیگه کافی است، خسته شدم!“
اما با وجود مخالفتی که با ایدهٔ ”خبرنگار بیطرف“ داری، فکر نمیکنی این خطر وجود دارد که به دام پرسونای روی پردهات و آنچه پیرامون آن شکل گرفته بیفتی؟
کاملاً موافقم و به همین دلیل فکر کردم به اندازهٔ فیلم قبلیام نیازی به حضورم در فیلم نیست. نمیخواهم مردم تصور کنند که من هستم که میخواهم مشکلات را حل کنم. من چنین خیالی ندارم، بلکه از آنها میخواهم که اینکار را انجام دهند. از آنها میخواهم که به من ملحق شوند و من هم به آنها ملحق شوم. دوست ندارم آنها فقط منفعل بنشینند و من را تماشا کنند و به نوعی یک زندگی نباتی ـ خیالی را از طریق من تجربه کنند و بگویند: ”آفرین! برو حسابشان را برس، مایک!“... نه، متأسفم، من هرگز حساب آنها را برای شما نمیرسم.
مشکل بولینگ برای کلمباین هم همین است. تو به چارلتن هستن بند کردی و تقصیر را به گردن او انداختی، اما در آخر چیزی تغییر نمیکند و مشکل همچنان باقی میماند.
درست است. البته اگر میشد به شکلی مصاحبهای با بوش ترتیب دهم، حرفتان را بیشتر قبول میداشتم... اما نمیخواستم چنین اتفاقی رخ دهد، چون نمیخواستم فیلم را طوری تمام کنم که تماشاگران با اعتراض دستهجمعی علیه بوش از سالن بیرون بیایند. پالایش و تخلیهٔ عاطفی میتواند چیز خوبی باشد و فکر میکنم جاهائی در فیلم شما چنین احساسی میکنید. اما نمیخواستم شما به نهایت آن برسید و بعد هم به خانههایتان بروید و فقط نوعی حس ارضاء کننده و آرامبخش به تماشاگران القا شود. این تخلیهٔ عاطفی باید در روز دوم نوامبر اتفاق بیفتد. در ضمن چون قضیه فقط بوش و کری نیست، لذا باید پس از انتخابات هم رخ دهد. حتی اگر کری رئیسجمهور شود، همگی ما چه باید بکنیم تا از عراق بیرون بیائیم و سعی کنیم اوضاع را که بههم ریختهایم سروسامان بدهیم؟ تمامی این مسائل، سال آینده همچنان با ما خواهند بود.
فیلم کامنت، ژوئیه/اوت ۲۰۰۴
ترجمهٔ کاوه کاویان
منبع : ماهنامه فیلم
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست