دوشنبه, ۸ بهمن, ۱۴۰۳ / 27 January, 2025
مجله ویستا
امام خمینی، انقلاب اسلامی و شالودهشکنی سیطره گفتمانهای رسمی در حوزه سیاست
● آزادی از دین، آزادگی در دین!
این حقیقت دارد كه آدمیان بالفطره عافیتطلباند و به آرامش و آسایش بیشتر میگرایند تا به جنجال و ناامنی، بنابراین گفته میشود: برقرار ساختن قواعد و نظامهای سیاسی نو همانقدر خطر دارد كه كشف دریاها و سرزمینهای ناشناخته. (١)
اما در انقلاب اسلامی مردم ایران تصمیم گرفتند رابطه خود را با گذشته به ظاهر آرام قطع نمایند. به نظر نمیرسد هیچ رویدادی بهتر از انقلاب اسلامی بتواند به نویسندگان سیاسی، سیاستمداران و اهل اندیشه بیاموزد كه در تأملاتشان نسبت به رخدادها، محتاطتر باشند. زیرا به ندرت میتوان رویدادی را در تاریخ پیدا كرد كه با وجود ریشه داشتن در گذشتهای بس دور و گریزناپذیری(٢)، مانند انقلاب اسلامی اینچنین غیر قابل پیشبینی رخ داده باشد.
شاه، دستگاه ساواك، نخبگان سیاسی و سیاستمداران امریكا و اروپا و سرویسهای اطلاعاتی آنها با آن همه ادعاهایی كه در تیزبینی سیاسی داشتند، از آنچه در شرف وقوع بود بویی نبرده بودند. انقلاب اسلامی نظام كهن شاهنشاهی را در ایران ساقط كرد. بعد از پیروزی انقلاب اسلامی و زوال نظام پادشاهی، در هر كجا این آگاهی مبهم پراكنده بود كه نظام جدیدی در آستانه ساخته شدن است و به همان سان امیدهای جدیدی را نیز در زمینه دگرگونی و اصلاحات، تحول مفاهیم و مدل نظام سیاسی به بار آورده است. اما هنوز هم به درستی نمیتوان گفت كه این شالودهشكنیها چه صورتی به خود خواهد گرفت. دولتهای غربی كه منافع زیادی در ایران داشتند با سرویسهای اطلاعاتیشان از تشخیص چگونگی شكلگیری انقلاب كاملا باز مانده بودند و انقلاب اسلامی را مانند یكی از بیماریهای گذرایی تلقی میكردند كه همه ملتها گاه دچار آن میشوند و تصور میكردند كه تنها نتیجه عملی این انقلاب همانا ایجاد فرصتهای سیاسی برای همسایگان یا قدرتها خواهد بود. بسیاری از تحلیلگران هنوز در باطن بر این عقیدهاند كه انقلاب اسلامی ایران به جز یك پدیده ملی و گذرا چیز دیگری نیست. اما انقلاب اسلامی مسیر مقررش را دنبال میكند و به موازات آن، طرز نگرش جهان خارج نیز نسبت به انقلاب اندك اندك دگرگون میشود و ماهیت ساختارشكن آن بیش از پیش آشكار میگردد. اكنون به راحتی میتوان دید كه انقلاب اسلامی پس از نابودی نهادهای سیاسی رژیم پیشین، نهادهای مدنی این رژیم را نیز برانداخت و پس از دگرگون ساختن قوانین و رسوم قدیمی، حتی مفاهیم سنتی سیاست را از اعتبار انداخت. انقلاب اسلامی به نابودی كل نظام مشروطه سلطنتی بسنده نكرد بلكه موفق شد ابطالناپذیری و نظم اجتماعی به ظاهر معقول مدرنیته را نیز در اذهان پارهای از جریانهای شبه روشنفكری ساقط نماید. علت دگرگونی یاد شده را باید در طرز نگرش به انقلاب درك كرد. آنچه در نگاه نخست برای نظام مشروطه سلطنتی و حامیان غربی آن یك مرحله گذرا و نشانه نه چندان غیر معمول از دردهای روزافزون یك ملت مینمود، چیزی یكسره جدید از كار درآمد كه با هر یك از انقلابها و جنبشهای پیشین و نظامهای سیاسی حاكم كاملا متفاوت است.
برخی هنوز نمیخواهند باور كنند كه این نیروی ناشناخته كه هیچ چیزی نمیتواند آن را تحت نظارت در آورد، نه تنها نظام پادشاهی را در ایران برانداخت بلكه بافت و ساخت اجتماعی حاكم بر جهان را نیز به چالش كشید. یكی از نخستین اقدامهای انقلاب اسلامی بازسازی اندیشه اسلامی در زندگی اجتماعی است. نخستین سودایی كه سر بر كشید و آخرین سودایی كه در آرمانها و خواستهای مردم است، ماهیتی كاملا دینی و اسلامی دارد. حتی پس از آنكه پافشاری برای دستیابی به آزادی و استقلال در ایران به ثمر نشست، ایرانیان دیگر چیزی را بهتر از زندگی در سایه دین خواستار نیستند. انقلاب اسلامی ایران دقیقا عكس انقلاب فرانسه است. به تعبیر آلكسی دو توكویل، یكی از نخستین اقدامات جنبش انقلابی فرانسه حمله هماهنگ به دین و كلیسا بود. انقلاب فرانسه از دیدگاه اغلب فیلسوفان، سرشتی ضد دینی داشت. (٣) بنابراین اگر گفته شود كه انقلاب فرانسه انقلاب آزادی از دین بود سخن به گزاف نگفتهایم. اما انقلاب اسلامی دقیقا بر خلاف انقلاب فرانسه یك انقلاب دینی بود. انقلاب اسلامی مانند انقلاب فرانسه خواستار آزادی بود اما آزادی در درون دین. باید بین مبانی انقلابی كه هدفش آزادی از دین و انقلابی كه هدفش آزادگی در دین بود، تفاوت قائل شد. بسی سادهلوحانه و خارج از مبانی علمی است كه عدهای باور كنند با مبانی انقلاب فرانسه كه انقلاب آزادی از دین بود میتوانند انقلاب اسلامی را ـ كه انقلاب آزادی در دین است ـ تحلیل كنند. در انقلاب فرانسه دین و كلیسا به این اعتبار مورد تهاجم قرار گرفت كه حافظ نظم پوسیده كهنه بود. یعنی بیزاری از دین در انقلاب فرانسه نه برای آن بود كه كلیسا در دنیای نوین در حال ساخت جایی نداشته باشد بلكه به این دلیل بود كه در دنیای كهنهای كه در آستانه نابودی بود كلیسا نیرومندترین و ممتازترین مقام را در اختیار داشت. (٤) در انقلاب اسلامی دین به اعتبار تضاد با نظم پوسیده و كهنه مورد اقبال مردم قرار گرفت. شاید یكی از دلایل بیزاری مردم از نهادهای وابسته به نظام پادشاهی و جریانهای شبه روشنفكری وابسته به آن و همچنین نفرت مردم از نظامهای لیبرالیستی و سوسیالیستی و دموكراتیك غربی این است كه آنها نیرومندترین و ممتازترین مدافع نظم اجتماعی رو به انحطاط در ایران بودند. امام خمینی(ره) در نامه سرگشادهای در سال ۱۳۴۶ به هویدا مینویسد: حكومت پلیسی غیر قانونی شما و اسلاف شما به خواست آنان كه میخواهند ملل شرق به حال عقبافتادگی باقی باشند، حكومت قرون وسطایی، حكومت سرنیزه و زجر و حبس، حكومت اختناق و سلب آزادی و حكومت وحشت و قلدری است. با اسم مشروطیت بدترین شكل حكومت استبدادی و خودسری و با نام اسلام، بزرگترین ضربه به پیكر قرآن كریم و احكام آسمانی است... آنها نمیخواهند ما در بین ملت آزاد باشیم و گویندگان ما آزاد باشند و شماها معالاسف مأمور اجرا هستید، مأمور چشم و گوش بسته و مأمور بی چون و چرا. (٥)
هدف انقلاب اسلامی تنها دگرگونی صورت قدیم حكومت نبود بلكه میخواست كل ساختار اجتماعی ایران پیش از انقلاب و همه قدرتهای تثبیت شده، امتیازات به رسمیت شناخته شده، جریانهای، حكومتها و اندیشههایی را براندازد كه حامی این ساختار هستند. در این میان تنها دین بود كه هیچ جایی در نظام كهنه نداشت و نظام كهنه ساختاری بود كه علیه دین بسیج شده بود. لذا بر خلاف انقلاب فرانسه، انقلاب اسلامی ماهیت دینی پیدا كرد و آزادی را نه در ضدیت با دین بلكه در درون دین جستجو میكرد. با این تفاصیل باید گفت كه انقلاب اسلامی از نظر ماهیت از سه جهت با سایر دگرگونیهای انقلابی جهان تفاوت دارد:
۱) معنویت
۲) عقلانیت
۳) عدالت.
● انقلاب اسلامی، انقلاب معنویت در جهانی فاقد معنا
این حقیقت دارد كه ادیان در نفسالامر قبل از اینكه آلوده تفسیرها و تأویلهای بشری شوند و آموزههای الهی كه از طریق وحی بر پیامبران نازل شد، دچار تحریف گردند، آرمانهای خود را با بذر آزادی و آزادگی انسان آغاز میكنند. پیامبران آمدهاند كه انسانها را از هر آنچه مربوط به پنداشتههای آنها از حقیقت و ماهیت پدیدههاست، آزاد سازند. آزادی از وابستگی به سنتهای خاك، خون، نژاد، قبیله، شهر، ملت، دولت، آزادی از بتهای عینی و ذهنی ساخته دست بشر، آزادی از اوهام و خرافات، آزادی از خدایان قدرت، ثروت، نیرنگ و فریب. هر پیامبر بر حقی كه آمد، شعار آزادی انسانها را سر داد. دلیل اصلی مقابله صاحبان زور، زر و تزویر با آموزههای پیامبران نیز رها شدن انسانها از سلطه آنها بود. اگر نمرود در مقابل حضرت ابراهیم(ع) و فرعون در مقابل حضرت موسی(ع) و امپراطوری روم در مقابل حضرت عیسی(ع) صفآرایی كردند و راه را بر تعالیم این پیامبران بزرگ الهی بستند بدین اعتبار بود كه آموزههای این پیامبران با سنتهای حاكم بر حیطه فرمانروایی و امپراطوری آنها بر اذهان، جانها، دلها و اندیشههای انسانها سازگاری نداشت. در رأس اولین شعارهای پیامبران، آزادی از سلطه صاحبان قدرت، ثروت و تزویر قرار داشت. اگر تمامی اشراف قریش و حافظان نظم پوسیده و مشركانه زمان، در مقابل آموزههای پیامبر بزرگ اسلام، مقاومت نشان دادند و راه را برای تحقق آرمانهای دین توحیدی اسلام بستند و قصد جان پیامبر و اصحاب او كردند، برای این بود كه میدانستند آنچه او میآموزد با سنتهای حاكم بر خاك، خون، قبیله، نژاد و منافع آنها سازگاری ندارد. پیامبر اسلام(ص) فرستاده خدا بود و خداوند میدانست كه آزادی از لوازم حیات و تكامل جوامع بشری و از نیازمندیهای موجود زنده است، چه انسان باشد، چه حیوان باشد یا گیاه.
خاصیت موجود زنده رشد و تكامل است و آزادی، امنیت و تربیت لازمه آن میباشد. بنابراین شعار آزادی، تربیت و امنیت در كنار توحید (معنویت)، عقلانیت و عدالت شعارهای محوری پیامبر اسلام است.
افتخار مسلمانان است كه در میان ادیان توحیدی، اسلام تنها دینی است كه به آموزههای انبیاء گذشته اعتقاد داشته و هیچ دینی را مورد تردید و انكار قرار نمیدهد و تنها دینی است كه به ادیان گذشته به دیده احترام و تأیید نگریسته و پیامبران ادیان گذشته را پیامبران بر حق قلمداد میكند. از نظر اسلام ریشه همه ادیان الهی یكی است. انسان از این جهت هبوط كرد و اسیر طبیعت شد كه آزادی و در جوار قرب الهی بودن خود را با انتخابی از دست داد كه متأثر از پنداشتههای او بود. انسان پنداشتهها را بر دانشی كه خداوند به او تعلیم داده بود و محصول عقل و مقام خلیفه الهی انسان بود ترجیح داد و هبوط كرد. پنداشتهها محصول نفس انسان است و انسانی كه اسیر پندارها میشود هبوط میكند. انسان با هبوط خود اولین چیزی را كه از دست میدهد آزادی است. انسانی كه آزادی خود را از دست میدهد آماده است تا اسیر دست هر كس و هر چیزی شود. ابتدا اسیر طبیعت میگردد و سپس اسیر خاك، خون، نژاد، دارایی، مال، قدرت، ثروت، زن و فرزند و از همه مهمتر اسیر پندارها و پنداشتههایی كه به تمام این اشیا تعلق دارد و در زبان دین به آن دنیا گفته میشود.
پیامبر عظیمالشأن اسلام وقتی انقلاب بزرگ اسلامی را بر پا كرد رهایی انسان از پنداشتهها و پیروی از دانشها و معرفتها را سرلوحه شعارهای خود قرار داد.
از دیدگاه قرآن هر یك از پیامبران در آموزههای خود اسوه و الگوی مبارزه با پنداشتهها و مروج دانشهایی خاص بودند. ابراهیم قهرمان مبارزه با بتهای عینی و ذهنی، لوط قهرمان مبارزه با فساد اخلاقی، هود پیشوای ضد غرور و تكبر، یوسف قهرمان نجابت و پاكی و مبارزه با شهوت و هوس، شعیب اسوه مقابله با فسادهای اقتصادی، موسی قهرمان مبارزه با لجاجت و خودسری و هرزگی انسان، داود مبشر دانایی و داوری، سلیمان قهرمان حكمت و توانایی، عیسی پیشوای صلح و راستی و عشق و محمد(ص) عصاره همه پیامبران یعنی پیامبر وحدت، رحمت، معرفت، معنویت، عقلانیت، امنیت و عدالت است، آموزههایی كه مبتنی بر توحید، عقل و عدل میباشند. اگر ادعا كنیم كه روایت ناب موضوعیت انسان در تاریخ، برای اولین بار در متون دینی و آموزههای پیامبران الهی و به صورت كامل در آموزههای اسلامی سر بر آورد، ادعایی به گزاف نكردهایم، زیرا در نگرشهای اسطورهای بینالنهرین و مصر و در آموزههای فلسفی یونان، تاریخ مركز ثقل جزئیگرایانه دارد. یعنی در عالیترین شكل، از خدایان مكان، شهریاران یا ابرانسانهایی صحبت میكند كه همه چیز را برای نژاد خود میخواهند.
در حالی كه در ادیان، تاریخ با ظهور و سقوط تمدنها، حكومتها و فراز و فرود انسانها سر و كار دارد. تاریخ اسطورهای، تاریخ قهرمانسالار (ابرانسان نیچه) ولی تاریخ ادیان تاریخ انسانسالار است.
میگویند وقتی كه حضرت ابراهیم(ع) به دستور خداوند، قبیله خود را در شهر اور كلده به سوی سرزمین كنعان رها كرد، در پس این رهایی و هجرت باید تمثیلی از حقیقت و ماهیت ادیان توحیدی را ـ كه ابراهیم(ع) پدر آنها میباشد ـ جستجو كرد. خدا در باور انسانها تا قبل از ابراهیم خدایی است اسیر مكان، خاك، خون، نژاد، قبیله، شهر و ملتی خاص. اما خداوند با فرمان هجرت حضرت ابراهیم(ع) از قبیله، خاك، خون و نژاد به دنبال اثبات حقیقتی بود كه این حقیقت در معرفتهای پیشین بشر، نشانی از خود نداشت.
خداوند در پی اثبات این حقیقت بود كه شریعت نبوی آموزههایی الهی است و نمیتواند حامی یك قوم یا قبیلهای خاص باشد. خدای حضرت ابراهیم یا خدای ادیان توحیدی خدای یك میثاق تاریخی با بشر است و هر چه در جهان وجود دارد، به نوعی جزئی از تاریخ این میثاق میباشد. مهمترین اصلی كه انقلابهای ادیان توحیدی را از اندیشههای اساطیری، طبیعتگرایانه و قراردادهای اجتماعی بشرانگارانه متمایز میسازد این است كه در میثاق خدای ادیان توحیدی با انسان، جهان به مثابه یك تاریخ تلقی میشود، تاریخی كه نباید در پای منافع یك نژاد، قوم، قبیله، شهر یا ملتی خاص قربانی شود. سختترین كمینگاهی كه باعث انحراف و تحریف پیروان ادیان یهودی و مسیحی شد و زمینه را برای ظهور خاتم پیامبران فراهم ساخت همین بود. در صورتبندیهای دانایی این دو دین، میثاق تاریخی خدا با انسان در منافع قوم و طبقه خاصی قربانی شد.الهیات یهودی با قرنطینه كردن خدا در خاك، خون، نژاد و قبیله به همان اصلی برگشت كه بینشهای اسطورهای و آموزههای آرمانشهرهای فلسفی بینالنهرین، یونان و روم گرفتار آن بود. دین پس از چندی توانایی ترجمه جنبشهای زمان را در تاریخی فراتر از تاریخ قوم بنیاسرائیل یا كلیسای مسیحی از دست داد و زبان دین از درك زمان حال و آینده عاجز شد.... در صورتبندیهای دانایی الهیات توحیدی، قرار بود جهان به مثابه یك تاریخ تلقی شود و همه چیز در پرتو خدای احد و واحد درك گردد. خدایی كه اسیر مكان خاك، نژاد و قبیله نبود بلكه بر فراز همه ملتها بود اما خدای بنیاسرائیل بر اساس آموزههای تورات و انجیل خدای مكان و خدای قوم و نژادی خاص بود.
آیا خدایی كه منتسب به قومی خاص باشد قادر به تباهی و نابودی قوم فاسد خود است. بر اساس روایتهای توراتی، با وجودی كه قوم بنیاسرائیل بارها از ناحیه خداوند؛ قوم نافرمان، سركش، متكبر، خونریز و لجوج معرفی شده است اما باز هم چنین قومی مورد حمایت خدای خود است. خدایان منتسب به قوم و قبیله و شهر باید دارای چنین خصلتی باشند. آنها در همه حال باید حافظ منافع قوم خود باشند. چون نابودی قوم مترادف با نابودی خدای قوم است. همسازی الهیات یهودی ـ مسیحی با فلسفه یونان را باید در همین اندیشه جستجو كرد. خدای یهودی ـ مسیحی، مانند فلسفه یونان وجودی تراژیك دارد، زیرا مانند خدایان ?المپ? (٦) یونان، خدای آنها نیز خدای مكان است و در جوار قوم خود به نبرد با دیگر اقوام میآید. اما وقتی پیامبر اسلام به رسالت برگزیده شد اولین شعار او این بود كه قوم و قبیله و خون و نژاد فقط عامل بازشناسی انسانها از یكدیگرند و هیچكس را در این رابطه برتری با دیگری نیست. كسی در نزد خدا عزیزتر است كه با تقواتر باشد. (٧)
در حالی كه قدرت مكان در ذهن پیروان الهیات یهودی ـ مسیحی قدرتی فائق بود. همه چیز در سرزمین موعود و شهر اورشلیم به عنوان شهر آسمانی و شهر خدا خلاصه میشد. همان طور كه همه چیز یونان نیز در كوه المپ مقر خدایان و شهر پولیس، مقر انسانها رقم میخورد. الهیات یهودی مانند فلسفه یونان، محصور در مكان و معطوف به شهر شد. خدای الهیات یهودی رابطهای با زمان ندارد. اما از نظر اسلام خدای احد و واحد خدای زمان و خدای تاریخ است خدایی است كه در تاریخ به سوی غایتی انجامین میكوشد. تاریخ هدفی دارد و به سمت و سوی مشخصی میرود و در این حركت پیوسته است كه همیشه چیزی تازه آفریده میشود. تاریخ الهیات توحیدی اسلام، تاریخ جهانی است، تاریخ شهر، ملت، قبیله و نژادی خاص نیست. در تاریخ جهانی ادیان حقیقی، محدودههای مكان و مرزهای بین ملتها نفی میشود. همه ملتها و همه انسانها از نظر خداوند باید آمرزیده شوند و به رستگاری برسند.
بنابراین یكتاپرستی اسلام، یكتاپرستی عدالت است چون به همه انسانها نظر دارد نه به انسانی خاص، در حالی كه خدایان مكان بالضروره عدالت را تباه میكنند. دعوی بیحد و حصر هر خدای مكانمندی مثل خدای قوم بنیاسرائیل یا خدای فلسفه یونان به ناگزیر با دعوی نامحدود خدای مكانمند دیگر در تضاد است.
تضاد خدایان در آسمان، تضاد انسانها را در زمین دامن میزند. اراده معطوف به قدرت یك گروه یا قوم یا قبیله یا شهر برای قوم و قبیله و شهر دیگر عدالت به همراه نخواهد آورد. دین كه آمده بود تنها راه نجات انسانها باشد، پیوسته اسیر جهالتها و نفعپرستیهای انسان شد. خدای الهیات یهودی ـ مسیحی مانند خدای فیلسوفان یونانی است. پیوسته با قوم خود و اقوام دیگر در جدال و جنجال به سر میبرد.
اما خدای اسلام خدای توحید، عقل و عدالت است. غایت چنین خدایی برای انسان غایت در مقام شهروند نیست بلكه غایت در مقام انسان است. اگر چه انسان ناچار است در شهر زندگی كند، همه كمالات عملی انسان در مقام شهروند در ارتباط با زندگی اجتماعی ارزش مییابد و غایت هستی آدمی فقط به عنوان عضوی از جامعه باید منطبق باشد. در حالی كه در اسلام فردیت فرد اصل مطلق نیست. یعنی مسائل جامعه از دیدگاه فردی و شخصی او نگریسته نمیشود بلكه چشمانداز اسلام یك چشمانداز اجتماعی است كه در آن نه فرد محور میگردد و نه جامعه ـ كه موطن اصلی و محل استقرار فرد است ـ از بین میرود.
اسلام وقتی ظهور میكند كه بشر در اضطراب انسانی است. اضطراب مواجهه با پرتگاه نیستی و غیبت خدا و دین خدا در جامعه. در دنیای فروپاشیدهای كه از غیبت خدا ویران شده و سرگردان میباشد، اضطراب حاصل از مرگ خدا و بیخدایی اضطراب كشندهای است. انسان وقتی از خدا محروم میشود، یا خدای دیگر خلق میكند یا خود به جای خدا مینشیند و یا پوچی و هیچانگاری به سراغ او میآید. هر سه وجه از بیخدایی برای حیات بشر خطرناك و ویرانكننده است.
مهمترین وجه نسبت انقلاب اسلامی با انقلاب بزرگ پیامبر عظیمالشأن اسلام و مهمترین وجه تفاوت این انقلاب را با سایر دگرگونیها باید در همین مسأله جستجو كرد.
انقلاب اسلامی در جهانی ظهور كرد كه هیچانگاری و پوچانگاری، انسانخدایی و جایگزینی بنبستهای عینی و ذهنی به جای خدای احد و واحد شاخص اصلی این جهان است. هیچانگاری و پوچانگاری جهان را فاقد روح معنویت و تاریخ انسان را فاقد جهت، غایت و نهایت نشان میداد. انسانخدایی، اراده معطوف به قدرت ابرانسانها را تنها اصل حاكم بر جهان جدید معرفی میكرد و عدالت را به مثابه فضیلتهای كوچك كه راه را بر ابرانسان و خدایی انسان میبندد، امر سخیف و مهمل معرفی میكرد. ابرانسان نیچه الگوی انسان عصر تجدد در جهان مدرن است. نمونه آرمانی و اسطوره جاودانه انسان كامل در عصر مرگ خدا و انسان آرمانی، عصر انسانخدایی است.
در تفكر اسلامی انسانها بر اساس شاخصهایی چون فقیر و غنی، سیاه و سفید، آفریقایی و اروپایی و از این قبیل تقسیمات پنداری طبقهبندی نمیشوند. اما در عصر انسانخدایی به تعبیر پارهای از فیلسوفان مثل نیچه و اصحاب اندیشههای او، اكنون با ظهور فلسفه ابرانسان، خدا مرده است و انسانها دیگر نمیخواهند با هم برابر باشند. انسان كامل دیگر انسان فاضل نیست بلكه انسان شرور است. انسان شر است، فرزانهترینان همه برای آسایش خاطر من چنین گفتهاند، دریغا، كاش امروز نیز چنین میبود، زیرا شر بهترین نیروی انسان است. انسان باید بهتر و شریرتر شود، من چنین میآموزانم. به شریرانهترین چیز برای بهترین چیز در ابرانسان نیاز است. (٨)
ابرانسان تفكر جدید عدالت را در پای منافع طبقاتی و ارادههای معطوف بر سیطره و قدرت ابرقدرتها قربانی كرد و پرستش بتهای جدیدی چون آزادی، دموكراسی علمپرستی و غیره راه را برای دیدن حقایق عالم هستی كه ورای اندیشهها و پندارهای حسی انسانهای كوتهنظر بود مسدود كرد.
انقلاب اسلامی در مقابل چنین جهانی و در دل چنین باورهایی شكوفه زد. جهان جدید به دنبال آزادی ابرانسانها از قید و بندهای اخلاق، دین و فلسفه برای اعمال قدرت بر انسانها میگشت اما انقلاب اسلامی آمد تا آزادی از دین، اخلاق و عقلانیت را به آزادگی در دین تبدیل كند، زیرا سیصد سال حاكمیت مدرنیته برای بشر جز استعمار، استثمار، كشتار و غارت، بردهداری، تولید سلاحهای كشتارجمعی مدرن، بمبهای شیمیایی و هستهای، تخریب محیط زیست، فقر و گرسنگی بیش از نیمی از مردم جهان، تحمیل جنگهای ویرانگر به بهانه صدور دموكراسی و آزادی و دفاع از حقوق بشر و امثال اینها به ارمغان نیاورد.
انقلاب اسلامی خواستار آزادی بود اما نه آزادی انسان از اخلاق، انسانیت، عقلانیت، معنویت و عدالت. امام خمینی(ره) معمار تجدید بنای حكومت اسلامی در تاریخ میفرماید:
ما آزادی میخواستیم، ما آزادی در پناه اسلام میخواستیم؟ ما اسلام میخواستیم. اسلام هم آزادی دارد اما آزادی بیبند و باری نه، آزادی غربی ما نمیخواهیم... آزادیای كه ما میخواهیم آزادی در پناه قرآن ما میخواهیم. (٩)
در اینجا امام خمینی(ره) دقیقا ماهیت متفاوت مفهوم آزادی را در انقلاب اسلامی با مفهوم آزادی در مدرنیته نشان میدهد. آزادی در مدرنیته به معنای آزادی از هر گونه اخلاق، دین و فلسفه و در مفهوم كلی به معنای بیبند و باری انسان است. در حالی انسان متدین مسلمان اصولا با چنین مفهومی از آزادی سازگار نیست. در انقلاب فرانسه كه نماد آغاز هیچانگاری و پوچگرایی انسان بیبند و بار عصر مدرنیته است همه چیز به دنبال دموكراتیك شدن حیات سیاسی انسانها است. به عبارت دیگر دموكراسی یا مردمسالاری انقلاب فرانسه دموكراسی یا مردمسالاری سیاسی بود. در حالی كه در انقلاب اسلامی مسأله فقط مردمسالار شدن سیاست نبود بلكه مردمسالار شدن كل فرهنگ جامعه مطرح بود. امام مفهوم مردمباوری را از حوزه سیاست، آشكارا به حوزه فرهنگ منتقل كرد و نمود آن را در فرهنگ جامعه كه عبارت از دین بود، نشان داد.
یكی از دلایل اساسیای كه جریانهای شبه روشنفكری وابسته به غرب، انقلاب اسلامی را برنتابیدند همین خصلت مردمگرایی انقلاب اسلامی در مقابل نخبهگرایی انقلاب فرانسه بود. در مفهوم دموكراسی غربی كه چیزی فراتر از دموكراسی سیاسی نیست نخبگان و احزاب سیاسی خود را حلقه واسط بین مردم و قدرت سیاسی معرفی میكنند و بر اساس چنین اعتقادی خود را تفسیركننده بیچون وچرای همه مفاهیم جدید، اشكال حكومت و غیره میدانند. امام خمینی(ره) در انقلاب اسلامی این تفكر را از اساس مورد تردید قرار داد. جریانهای شبه روشنفكری وابسته به اندیشههای غربی بر اساس الگوهای سنتی گفتمانهای رسمی سیاست، معتقد بودند كه ما مجاز نیستیم خارج از حوزه سیاست از مردمی شدن یا مردمسالاری سخن به میان آوریم. آنها هر جریانی را كه خارج از این مدار سنتی از مردمسالاری سخن به میان آورد متهم به پوپولیسم یا عوامگرایی میكردند. در دموكراسی سیاسی این اصل كه قدرت ناشی از اراده مردم است شكلدهنده شیوه اداره جامعه است. بنابراین از مردم خواسته میشود كه نقش خود را در حكومت ایفا كنند. اما در اندیشههای سیاسی امام چنین فراخوانی از مرز سیاست گذشت و تمام جلوههای فرهنگی جامعه را در برگرفت. امام خمینی در سال ۱۳۵۸ در سخنرانی به مناسبت سالگرد نهضت خونین ۱۵ خرداد سال ۱۳۴۲ میفرماید: نظر آن ملتی كه نهضت را به وجود آورد و قدرتهای بزرگ را شكست و بعد از این هم دنبال همین قدرت خواهد بود حق مال اینها است. نظرهای اینها میزان است. نظرهای دیگران اگر موافق با نظر اینها است، اگر دنباله اسلام است، اگر با حفظ اسلام و احكام اسلام است اهلا و مرحبا... شما ای حقوقدانهای ما، ای جمعیت حقوق بشر، دنباله این حقوقدانها نروید. شما مثل این قشر زحمتكش حقوق را اجرا كنید. اینها جمعیت حقوق بشر هستند، اینها برای حقوق بشر زحمت میكشند، اینها تأمین آسایش بشر را میكنند و شما صحبت میكنید، اینها عمل میكنند. (۱۰)
انقلاب اسلامی مانند انقلاب پیامبر عظیمالشأن اسلام، انقلابی نیست كه آمده باشد مانند انقلاب فرانسه با خارج كردن دین و اخلاق و اخیرا فلسفه از حیات اجتماعی بشر، راه را برای سلطه نخبگانی كه اراده معطوف به قدرت دارند فراهم سازد. انقلاب فرانسه با خارج كردن لباس اخلاق و دین از زندگی اجتماعی، بشر را مجددا به عصر بدویت و زندگی در جهان پنداشتهها در مقابل جهان دانشها و معرفتها بازگرداند. دین جامهای بود كه بشر در برابر بدویت پیروی از پنداشتهها به تن كرد. در بدویت، یعنی زندگی در پنداشتهها كه پارهای از فلاسفه از آن تحت عنوان وضع طبیعی یاد كردهاند، نه اخلاقی وجود دارد نه قانونی، هیچ چیز از بشر حمایت نمیكند و هیچ پوششی برای بشر نیست. انسان در بدویت پنداشتهها، برهنه محض است، چیزی ندارد كه او را پوشش دهد. دین پوششی است برای انسان برهنه بدوی اسیر پندارها. شاید یكی از تمثیلهای زیبای متون دینی در عریان شدن انسان به خاطر پیروی از هوای نفس و خوردن میوه ممنوعه این باشد كه آدمی وقتی گناه میكند یا اسیر پندارهای نفس خود میشود. چون دین او در معرض نابودی است برهنه میشود. یعنی پوشش خود را از دست داده و بدوی میشود. برهنگی نمادی از بدویت انسان است.
جهانبینی متون مقدس عهد عتیق و جدید در عصر ظهور محمد صلی الله علیه و آله استعداد سازگاری با جهان جدید را از دست داده بود، زیرا استعداد ویژهای برای تبدیل شدن به آرمان انسان برای همه جهان را نداشت. نبودن آرمان در چنین جهانی به منزله هیچانگاری بود و هیچانگاری دو بازتاب خطرناك برای بشر به همراه داشت. یكی بریدن از جهان و نفی جهان در عمل و دیگری ترویج درندهخویی در جهانی فاقد روح و آرمان.
انقلاب اسلامی ایران به رهبری امام خمینی به تأسی از انقلاب بزرگ پیامبر اسلام در جهانی رخ داد كه در آن نه روحی وجود داشت و نه آرمانی، هیچانگاری جهان ساخته دست مدرنیته شرایطی را فراهم كرده است كه بشر دو راه بیشتر در پیش پای خود نمیدید. یكی بریدن ازجهان و نفی جهان و دیگری درندهخویی.جهان مدرن در دویست سال اخیر در معرض چنین اوضاعی قرار داشت. ظهور مشربهای هیپیگری، چپهای جدید، اندیشه ماركسیستی و اتوپیاهایی كه در آن بشر بریده از همه حقایق زندگی در شكل تمدنهای اشتراكی كوچك و آنارشیستی كه همه قواعد و قوانین، اخلاق و ارزشها را به هیچ میانگارد، در گذران زندگی است. نفوذ فلسفههای شبه دینی شرقی كه هیچ حقیقت و اصالتی را دنبال نمیكنند جز بریدن از علائق و سلائق و دم را غنیمت شمردن، نمادهای دیگر هیچانگاری جدید است. از طرف دیگر درندهخویی بشر جدید، ظهور جنگهای بزرگ ویرانگر، تولید و استفاده از سلاحهای كشتار جمعی وحشتآور و غیره نمود دیگری از هیچانگاری جهانی است كه در آن آرمانی وجود ندارد.
انقلاب اسلامی ایران در چنین جهانی ظهور كرد. انقلاب اسلامی و امام خمینی(ره) در سرلوحه شعارهای خود همان اصولی را قرار دادند كه پیامبر عظیمالشأن اسلام قرار داده بود. آرمان آزادی، تربیت و امنیت در كنار توحید و عقل و عدل شعارهای محوری انقلاب اسلامی در عصر پیامبر و عصر امام خمینی است.
در انقلاب اسلامی ایران همان چیزهایی به چالش كشیده میشود كه در عصر پیامبر اسلام(ص) كشیده شد. برتری نژادی، تضاد دین و دانش، تضاد دین و سیاست، روحیه دنیاگرایی، تمایلات سرزمینی و تحقیر انسان به عنوان موجودی بدذات و شرور و گناهكار كه رستگاری برای او در شهر شیطان امكان ندارد اینها آموزههایی است كه انقلاب اسلامی و اسلام در مقابله با آن به وقوع پیوست.
● انقلاب اسلامی، انقلاب عقلانیت در جهانی فاقد عقل
دنیای مدرنیته كه بر اساس آموزههای یهودی ـ مسیحی و تفسیرهای فلسفه سیاسی توماس هابز و فیلسوفان غرب با آموزههای بدذاتی فطری انسان شروع میشود، از انسان و خدای او موجود پرتناقضی میسازد كه در حالات خود به میانهروی قائل نبوده و درست از همین بیاعتدالی رنج میبرد. خدای این انسان در متون یهودی ـ مسیحی بارها اقرار میكند از خشم و حسد در آزار است. در وجود این خدا و انسانی كه به صورت او آفریده شده، تیزبینی و دانش با بیفكری و نادانی همراه است، مهربانی با سنگدلی و نیروی آفریدن با انگیزه ویران كردن، همه چیز در وجود این خدا و انسان ساخته دست او موجود است. انسان و خدای ساخته دست الهیات یهودی ـ مسیحی غرب دارای وجدان و تفكر نیستند. خدای آنها با معرفت و دانش هیچ نسبی ندارد و نباید در امور اجتماعی انسانها دخالت كند. این خدا توانایی برقراری رابطه با اقوام غیر یهودی و مسیحی را ندارد و رحمت واسعه خود را فقط به اقوامی عطا میكند كه این اقوام حتی توجهی به اجرای دستورات این خدا ندارند و پیوسته نافرمانی كرده به پرستش بتهای عینی و ذهنی، گوسالههای سامری و ارادههای معطوف به قدرت، ثروت و سیاست (البته به مفهوم تزویر و نیرنگ) برمیگردند.
خدای غرب كه خدای فرزندان بنیاسرائیل است، بیان فینفسه حقیقت نیست بلكه هزاران توصیف شاعرانه متعالیترین ارزشها در انسانگرایی و یا فلسفههای ساخته پندارهای انسان است؛ یعنی بازگوكننده تجربهای درونی و شكلگرفته در متن تاریخ انسان است.
خدایی كه زاده وجود یك ساخت اجتماعی ـ سیاسی است كه از آن رئیس قبیله یا پادشاه یا به زبان امروزی رئیس جمهور یا نخست وزیر و یا امپراطور، قدرت فوقالعادهای در جامعه به دست آورده و در نتیجه ارزشهای متعالی با قدرتهای عالی جامعه كه یا اراده اكثریت عددی شركتكنندگان در انتخابات است و یا اراده پادشاه یا ملكه، یكی شده است. انقلاب اسلامی به تأسی از انقلاب بزرگ پیامبر عظیمالشأن اسلام در چنین دنیایی ظهور میكند. شالودهشكنی سیطره اقتدار یهوه، زئوس یا ژوپیتر مدرن در نگاه به عالم و آدم برای انقلاب اسلامی ایران كار سخت دشواری است.
مهمترین وجوه تفاوت اسلام و آموزههای انقلاب اسلامی با سایر انقلابهای بشری در معرفتشناسی، هستیشناسی و انسانشناسی آن است، در انسانشناسی اسلامی بر خلاف انسانشناسی یهودی ـ مسیحی و انسانشناسی فلسفههای یونانی ـ رومی و معرفتشناسیهای انسان ما بعد نوزایی، انسان موجودی مجبور در مقابل دستگاه خلقت نیست. خالق از او آزادی خواسته و او را آزاد آفریده است. انسان موجودی است كه رسالتی را به عهده دارد. او خلیفه و جانشین خدا در زمین است و این بارزترین مقامی است كه انسان میتواند از آن برخوردار باشد. چنین تفسیری از انسان در هیچ مذهب، مكتب و فلسفهای وجود ندارد هیچ كتابی مثل قرآن انسان را تمجید و تقدیس نكرده است.
انقلاب اسلامی ایران مانند انقلاب صدر اسلام، مبشر چنین تلقیای از انسان است و این تلقی به هیچ عنوان با سیطره الهیات یهودی ـ مسیحی در تفكر مدرنیته همسازی ندارد.
مهمترین تفاوت انسانشناسی انقلاب اسلامی با انسانشناسی یهودی ـ مسیحی مدرنیته، علم و معرفت انسان به اسماء است. اسم كلید معرفت و شناسایی است. از نظر اسلام فرشتگان در میدان معرفت و شناسایی به انسان باختند و در مقابل عظمت او به خضوع و خشوع افتادند. قرآن برای انسان رسالت آزادی و اختیارات جانشینی خدا قائل است و این بدان معناست كه انسان مكمل وجود و هستی است. در حالی كه در تفكر یهودی ـ مسیحی مدرنیته غرب كه فعلا بر بخش اعظمی از جهان سیطره دارد، انسان موجودی بدذات، شرور و گناهكار معرفی شده است كه باید با اعمال قوانین خشك و برقراری سیطرهای مبتنی بر زور و اقتدار و هزاران حیلهگری دیگر شرارت این انسان را كنترل كرد. تفاوت ماهیت سیاست در اسلام و غرب ناشی از همین دیدگاه است.
در اسلام سیاست گفتمان مبتنی بر خدمت است در حالی كه در غرب و فرهنگ یهودی ـ مسیحی، سیاست گفتمان مبتنی بر قدرت است و این بزرگترین تفاوت انقلاب اسلامی با جهان غرب است.
تفاوت مهمتر دیگر انقلاب اسلامی و آموزههای اسلام با آموزههای یهودی ـ مسیحی غرب، در حوزه معرفتشناسی است. قرآن كتابی است كه پیوسته انسان را دعوت به شناخت و معرفت پدیدهها و پیروی از عقل میكند. در حالی كه در فرهنگ یهودی ـ مسیحی شناخت میوه گناه و عقل ضد ایمان است. شناخت خدا، شناخت خود، شناخت دیگران، شناخت طبیعت، شناخت جامعه و شناخت تاریخ مهمترین وجوه مطالعه و شناختشناسی قرآن در آیاتی تحت عنوان آیات آفاقی و انفسی است. در حالی كه در الهیات یهودی ـ مسیحی، دین، متون دینی و متون ایمانی نه تنها در ماهیت خود ضد شناخت تلقی میشوند بلكه انسان هم موجودی است كه هیچگاه به شناخت واقعی اشیا نائل نخواهد شد. رشد نسبیگرایی، ابطالپذیری و ناتوانی انسان در فهم حقیقت اشیا در غرب و آموزههای یهودی ـ مسیحی دلیل آشكار این تفاوت است.
انسان توراتی، انسانی است كه به جرم معرفت و شناخت از بهشت رانده شد. در حالی كه انسان قرآنی، انسانی است كه به جرم عمل نكردن به معرفت و شناخت و اسمایی كه خداوند به او آموخته بود، هبوط میكند و از بهشت رانده میشود. امانت الهی در قرآن به انسان كه مقام خلیفهاللهی او را تضمین كرد، معرفت به اسماء است. بر همین اساس است كه در آموزههای اسلام اصولا تضادی میان عقل و ایمان، دین و معرفت، دنیا و آخرت و شریعت و سیاست دیده نمیشود. در حالی كه در فرهنگ یهودی ـ مسیحی غرب، تفاوت عقل و ایمان منجر به جداسازیهای دوگانه خطرناكی میشود. جدایی جهان دینی كه جهان ایمانی است و جهان دنیوی كه جهان عقلی است، نتیجه طبیعی كلام یهودی ـ مسیحی در تفكیك جهان دینی و جهان دنیوی این بود كه خداوند به جهان ایمانی یعنی جهانی فراسوی دسترسی عقل ارتقا مییافت و جهان طبیعی یعنی جهانی كه مقر زندگی انسان است، عاری از دخالت خدا و دین و ایمان میشد و به ناچار به زیر سیطره عقل در میآمد. بدیهی است كه چنین جهانی برای استوار كردن استدلالهای خود بر اساس عقل و عدم دخالت مرجعیت دینی به طبیعت باز میگردد. بازگشت به طبیعت در تعیین ارزشهای بشری بزرگترین ظلمی بود كه الهیات یهودی ـ مسیحی در جهان جدید مرتكب شدند. كاوش عقلانی به طور طبیعی از حوزه خداشناسی خارج و نقل جای عقل را در این حوزه میگیرد. تفاوت مهم دیگر آموزههای انقلاب اسلامی با تفكرات رسمی غرب در چنین جایی است. مسلمانان در معرفتشناختی خود با یهودیان و مسیحیان نه تنها در ماهیت شناخت بلكه در امكان شناسایی، حدود شناسایی، منشأ شناسایی و منابع و ابزارهای شناسایی نیز تفاوتهای بنیادی دارند و همه این تفاوتها به چشمانداز نگاه اسلام به انسان و جایگاه او در هستی باز میگردد.
چقدر سادهلوحانه است اندیشه كسانی كه تصور میكنند با مبانی معرفتشناختی و انسانشناختی غرب كه فعلا بر اغلب آموزههای رسمی سیطره دارد میتوانند به شناخت انقلاب اسلامی و اندیشههای امام خمینی نائل آیند. برای شناخت انقلاب اسلامی باید آموزههای پیامبر اسلام و ائمه معصومین را به دقت شناسایی كرد.
امسال به بركت انقلاب اسلامی و درایت رهبر معظم انقلاب سال پیامبر اعظم(ص) لقب گرفته است.
مهمترین وجوه بهرهگیری از این سال آن است كه دوستداران انقلاب اسلامی و پژوهشگران حقیقتجو، وجوه تأسی انقلاب اسلامی را از انقلاب پیامبر بزرگ اسلام و از دل آموزههای آن بزرگوار استخراج نموده و به تفاوتهای تفكر اسلامی با تفكر غرب توجه بیشتری نمایند.
كسانی كه هنوز دل در گرو آرمانهای امام خمینی و انقلاب اسلامی دارند باید از این فضای به وجود آمده استفاده كنند. مبانی معرفتشناسی و انسانشناسی غرب كه تحت تأثیر آموزههای یهودی ـ مسیحی است استعداد تحلیل انقلاب اسلامی را كه تحت تأثیر آموزههای قرآنی است ندارند. اگر این الهیات توانایی تحلیل جنبشهای زمان را بر اساس زبان آموزههای یهودی ـ مسیحی داشت ظهور اسلام در برهوت بیخدایی جهان ساخته یهودیت و مسیحیت بیمعنا بود.● انقلاب اسلامی انقلاب عدالتخواهی در جهان فاقد عدل
الهیات یهودی ـ مسیحی خدایان طبیعت را مقهور خدایی كرد كه او را پدر میخوانند. همچنان كه عدل به مفهوم غلبه اراده معطوف به قدرت در مقابل ارادههای فاقد قدرت تلقی میشود. انسان فرزند چنین خدایی است كه باید بر طبیعت سیطره یابد. همانطور كه پدر او بر خدایان طبیعت سیطره یافت. انسان پسر خداست و پسر وارث حقیقی پدر در زمین است. این وارث همه چیزهایی را كه از پدر به ارث میبرد میتواند در آنها تصرف كند، برای الهیات یهودی ـ مسیحی یك مشكل بزرگ وجود دارد و آن اینكه پسر وقتی حق تصرف را در ارث پدر دارد كه پدر در قید حیات نباشد. تا پدر زنده است حق تصرف برای پسر نیست. وقتی تفكرات پدران كلیسا به دوران جدید رسید تقابل خواستههای پدر و پسر یك تقابل جدی در مسیحیت مدرن شد. پسر اكنون احساس میكند به سن بلوغ رسیده میتواند در میراث پدر تصرف كند. اما از طرف دیگر میداند این تصرف منوط به مرگ پدر یا كوتاه شدن دست او از این میراث است. اغلب هیچانگاران غرب مسیحی تلاش خود را به كار گرفتند كه اثبات نمایند در حوزه معرفتشناختی، پدر آسمانها یعنی خدا و در حوزه امور اجتماعی، پدر زمین یعنی پدران كلیسا دیگر مرجعیتی برای تصرف در میراث به جا مانده از پدر ندارند.
باید پدر كشته میشد یا از تصرف در امور دور نگه داشته میشد تا پسر بتواند سری در سرها در بیاورد.
انسان در غرب بر اساس آموزههای یهودی ـ مسیحی و یونانی ـ رومی، با بودن خدا نمیتوانست در هر چه تمایل داشت تصرف كند. مرگ خدا در غرب مترادف با آزادی انسان در تصرف ما ترك خدا بود. چگونه با چنین آموزههایی میتوان انقلابی مثل انقلاب اسلامی را كه در رأس آموزههای آن توحید، معنویت، عقلانیت و عدالت قرار دارد تحلیل كرد؟
انسان غیر اسلامی انسانی است كه در طول تاریخ با تضادهایی همراه است. تضاد اسطوره با طبیعت، طبیعت با فلسفه، فلسفه با اخلاق، اخلاق با قرارداد اجتماعی و غیره، اسلام دینی است كه آمده تا تمام این تضادها را پایان بخشد. انقلاب اسلامی در دوران جدید مبشر وحدت، آزادی، صلح و امنیت و عدالت برای همه انسانها است نه نژاد، خون، قبیله، قوم، دولت و ملتی خاص.
خدایان فلاسفه، طبیعتگرایان و اصحاب قراردادهای اجتماعی مثل محرك اول ارسطو، مگر جز با نیروی عقل و اندیشه بشر سر و كار دارند؟
ولی بشر مگر تنها نیروی عقل و اندیشه دارد؟ بشر علاوه بر عقل و اندیشه چیزهایی مثل دل، احساسات و عواطف نیز دارد كه فلاسفه عمدتا با این مقولهها سر و كار ندارند. از میان همه آن راههایی كه بشر برای تثبیت پنداشتههای خود جستجو كرده، تنها خدای پیامبران است كه علاوه بر جنبههای منطقی استدلال و عقلانی، پیوند محكم و استواری با ضمیر، دل، احساسات و عواطف بشر دارد و انسان هنوز با او در حال داد و ستد و عشقورزی است. تفاوت خدای پیامبران با خدای فلاسفه در این است كه ارتباط انسان با او از نوع ارتباط یك نیازمند با یك بینیاز، عالم، قادر، عطوف، مهربان و عاشق انسان است. عدل به مفهوم اجتماعی برای چنین خدایی هدف نبوت و به مفهوم فلسفی مبنای معاد، اختیار و مسئولیتپذیری انسان است.
دین در آموزههای الهیات توحیدی وقتی ماهیت خود را از دست میدهد كه تفسیری اخلاقی و فلسفی شود. سیاست در رعایت حقوق مردم و برقراری عدالت بیش از هر چیز به خدا و حقایق متعالی نیاز دارد، فلسفه از همان ابتدا به حساب خدایان رسید و حقایق متعالی را در سرنوشت سیاسی مورد تردید قرار داد. شكافی كه از هومر و حماسههای ایلیاد و ادیسه در معرفتشناسی غرب به وجود آمد شكافی است كه نتوانست رابطه فلسفه غرب را با حقایق متعالی مستدام نگه دارد. فیلسوفان غرب، در دوران نوزایی و روشنگری، دین و اخلاق را از سیاست به بیرون پرتاب كردند اما چه نتیجهای عاید بشر شد؟ بحران محیط زیست، از بین رفتن بنیاد خانواده، تولید و به كارگیری سلاحهای كشتار جمعی، فقر و نابودی انسانها، از بین بردن منابع طبیعی و ثروت ملتها، بحران روحی و روانی بشر، توسعه زندانها و سیاهچالها، جنگ و خونریزی تمامنشدنی ابرقدرتها علیه ملتها و هزاران مصیبتی كه نتیجه جدایی دین و اخلاق از سیاست بود. اینها محصول اعوجاجات فیلسوفان عصر روشنگری الهیات یهودی ـ مسیحی غرب است كه تصور میكردند با مرگ پدر، پسر همه چیز را عقلی خواهد كرد و استعداد اداره میراث پدر را دارد.
اكنون پراگماتیستهای جدید الهیات یهودی ـ مسیحی، پس از انكار نسبت عقیده و عمل و نفی اخلاق و دین در سیاست به سراغ فلسفه رفته و مدعیاند كه دموكراسی و آزادی نسبتی با فلسفه ندارد.
كسانی كه با اربابی فلسفه، تكلیف دین و اخلاق را در سیاست یكسره كردند اكنون اعلام میكنند كه وقتی پای تفكر سیاسی به میان میآید، فلسفه امربری خوب ولی اربابی بد است. اكنون هیچ چیز، نه قدرت خدا، نه سرشت درونی واقعیتها، نه قانون اخلاقی و نه آرمانشهرهای فلسفی، نمیتواند بر حاصل توافق سیاسی اعضای جامعهای مقدم باشد كه تصمیم گرفتهاند به گونهای زندگی كنند كه اكثریت عددی اراده كردهاند. صدق و حقیقت از دیدگاه اهل سیاست جدید به مثابه سرشت درونی چیزی مستقل از انتخاب توصیفهای زبانشناسانه انسان نیست. سوفسطائیان جدید جز اراده معطوف به قدرت، اراده دیگری را برنمیتابند. از دیدگاه آنها پدر مرده است و پسر حق دارد در تمامی ماترك به جا مانده از پدر تصرف كند زیرا حقیقت به هیچیك از ماهیتهای درونی ربطی ندارد و به خرد و معرفت تنها از طریق گفت و شنود نگریسته میشود. این نوع معرفت، فلسفه، دین و اخلاق را از سر راه برمیدارد تا به پنداشتههای بشر میدان دهد بر پایه امكانات قدرت سیاسی، آرمانشهری باب طبع اربابان سیاست و قدرت در زمین بنا كنند.
انقلاب اسلامی با تمام وجود خود در جهانی قد علم كرد كه فاقد روح، اخلاق، دین و فلسفه است. آیا هنوز میپندارید آرمانهای چنین انقلابی و اندیشههای پایهگذار آن را باید با همان ابزارهایی تحلیل كرد كه این انقلاب علیه آنها به وجود آمده است؟!
آیا هیچ تصور كردهایم كه چرا اربابان قدرت و سیاست كه اكنون بر همه چیز جهان غرب سیطره دارند، اخیرا تهاجم یكپارچهای را در تخریب چهره اسلام و پیامبر عظیمالشأن(ص) آن آغاز كردهاند؟
چه باور بكنیم چه نكنیم این تهاجم به سه چهره شاخص معنویت، عقلانیت و عدالت اسلامی است كه با پیروزی انقلاب اسلامی در ایران، جلوه جدیدتری از توانایی زبان اسلام در تفسیر جنبشهای زمان را به نمایش میگذارد.
زبانی كه فیلسوفان خودبنیاد غربی تصور میكردند در عصر روشنفكری برای همیشه به حساب آن رسیدهاند. انقلاب اسلامی زبان دین را در تفسیر جنبشهای زمان زنده كرد. با زنده شدن چنین زبانی همه سنتهای وابسته به خاك، خون، نژاد، قبیله، شهر، ملت و دولت كه اكنون جهان غرب و تفكر یهودی ـ مسیحی و فلسفه یونانی ـ رومی مبشر آن است، به زیر سؤال خواهد رفت.
در غرب سالها به بشر القا میكردند كه دین مخالف دانش و شریعت مغایر با عقل و ایمان ضد دانایی است. اما انقلاب اسلامی با شعار توحید، عقل و عدل كه شعار پیامبر اسلام بود تمام بافتههای فیلسوفان عصر نوزایی به بعد را مورد تردید قرار داد. دینی كه آرمانهای آن توحید، عقل و عدل باشد و آزادی، تربیت، امنیت و فراوانی نعمت را برای همه انسانها بخواهد، جاذبهاش بیش از دین و فلسفههایی خواهد بود كه شرارت ذاتی انسان و مهار او توسط قوانین و قراردادهای اجتماعی را سرلوحه خود قرار داده است. تحولاتی كه در ایران بعد از انقلاب اسلامی اتفاق افتاد، تحولاتی نیست كه از چشمان تیزبین اهل سیاست و قدرت در غرب پنهان بماند. این تحولات آنها را متوجه اراده معطوف به دگرگونیهای بنیادی و مثبت نهفته در نهاد دین اسلام كرد. انقلاب اسلامی در طول كمتر از سه دهه یك كشور كاملا وابسته و عقبمانده علمی، سیاسی، اقتصادی و اجتماعی را به كشوری نیرومند با تواناییهای علمی حتی در پیچیدهترین علوم جدید یعنی فنآوری هستهای و سلولهای بنیادی نموده است. اگر چنین كشوری تخریب نگردد یا موانع جدی سر راه آن گذاشته نشود معلوم نیست كه الگوهای برآمده از انقلاب اسلامی ایران چه تأثیراتی در سیطره غرب در جهان ایجاد كند. دموكراسی، حقوق بشر، آزادی و امثال اینها حربههای كهنهای هستند كه اكنون دیگر در جهان خاصیت و توانایی خود را از دست دادهاند. كمونیسم، فاشیسم، آنارشیسم و لیبرالیسم در غرب با پشتوانهای از جنایات ضد بشری، نظامهایی هستند كه از دل حقوق بشر، دموكراسی و آزادی غربی خارج شدهاند.
اگر نگوییم سیاستهای جهانی اما میتوان با قاطعیت اعلام كرد كه سیاستهای خاورمیانهای غرب و سردمدار فعلی آن امریكا دچار بحران است. بحرانی كه اكنون امریكا و نظام لیبرال ـ دموكراسی غربی با آن در خلیج فارس روبهرو است از نظر استراتژیك و حتی ژئوپولتیك و ژئواستراتژیك ماهیتی بیسابقه دارد و خطرناكترین چالشی است كه از جنگ جهانی دوم به بعد نظامهای لیبرال ـ دموكراسی غرب با آن روبهرو شدهاند. به اعتراف برژیسنكی امریكا هیچ راه و واكنش مناسب و روشنی در مقابل انقلاب اسلامی و بحران خلیج فارس ندارد مگر دست زدن به تخریبهای ناجوانمردانهای كه علیه انقلاب اسلامی و اخیرا بر علیه پیامبر عظیمالشأن اسلام اتخاذ كرده است. ایران و بعضی از كشورهای مسلمان منطقه سپر استراتژیك غرب در مقابل رشد افكار ضد لیبرالیستی محسوب میشدند، اما با انقلاب اسلامی و بیداری جهان اسلام اكنون ایران و بعضی از كشورهای منطقه به عنوان محور این سپر از آن جدا شده و توازن ایدئولوژیكی غرب را در منطقه دچار مشكل كردند. لیبرالیسم، سوسیالیسم و فاشیسم در قرن بیستم پا را فراتر از كشتارهای عامدانهای گذاشتهاند كه به نام تجدد و ترقی تبلیغ میكردند. آنها انسان را به قبول آرمانشهرهایی دور از ذهن تشویق میكردند. اما این تلاشها مبین افراطیترین حركتهای سیاسی و گستاخانهترین نگرشهای فلسفی در تاریخ بشر بود كه هیچ آرمانی برای تكیه بشر به جا نگذاشت و تا تسلط كامل بر انسان و تحریف متعصبانه از بافت فكری و اجتماعی و حتی محدود كردن شخصیت انسانی پیش رفت.
معماران آرمانشهرهای اتوپیایی مدرنیته برای خود نقشی قائل شدند كه انسان از دیرباز برای خدا قائل بود. روند تدریجی تكامل اجتماعی كه ابتدا از دل دین زائیده شده بود، دور كردن دین و اخلاق از زندگی اجتماعی، تلاشهای جاهطلبانهتری را برای كنترل سرنوشت انسان دنبال كرد. اتوپیاها بر پایه آموزههای فیلسوفان عصر مدرنیته نقطه عطف نیاز انسان به رهایی از دین، طبیعت، اخلاق و رموز ماوراء آن شدند.
ظاهرا پذیرش اتوپیاهای تحمیلی، امری اختیاری مینمود. ترسیم آینده تاریخ را میتوان در نوشتههای بیمارگونه روشنفكران عصر مدرنیته و گفتمانهای استبدادی آنها و همچنین سیاستمداران دولتهای مدرن و گفتمانهای خشونتطلب و جنگافروزی آنها مشاهده كرد. هانتینگتون و فوكویاما نمونههای كوچكی از ترسیمكنندگان آینده تاریخ در پناه حقوق بشر و آزادی میباشند.
انقلاب اسلامی با تكیه بر آموزههای دین اسلام خواب راحت سلطهگران تاریخ جدید را آشفته كرد. فاشیسم، نازیسم، لیبرالیسم، سوسیالیسم و كمونیسم كه به ظاهر تصویری منطقی از اتوپیاهای خود ارائه میدادند اگر چه ریشه در آرمانگرایی داشتند اما در عمل به سطحی غیر عقلایی كشیده شدند و نتایجی برای بشر به بار آوردند كه با منتها درجه افراط در كشتار و بیرحمی و حتی مخربتر از انسانهای وحشی از نظر نتایج اخلاقی و به همان اندازه برای بشر نفرتانگیز است. این نظامها بالاترین نقطه ظهور خشونت انسانی را به نمایش گذاشتند. مدرنیته نه تنها ادعای تملك كلید بصیرت علمی و معرفتی برای بازگشایی قلب تمامی معرفتهای انسانی را داشت بلكه مدعی آوردن خوشبختی برای تمامی انسانها بود. اما در كمتر از دو قرن جز تخریب محیط زیست، نابودی بشر، توسعه و تولید و مصرف سلاحهای كشتار جمعی و هزاران بلای خانمانسوز چه چیزی به ارمغان آورده است؟
اكنون معضلات بزرگی توانایی مدرنیته در رهبری جهان را به زیر سؤال برده است.
بدهیهای جهانی كشورهای فقیر، فقدان توانایی رقابتی، سطح رشد تولید ناموزون، وضعیت نامناسب اجتماعی، ضعف آموزش، انحطاط ارزشهای دینی و مدنی، سلطه طبقه ثروتمند، نارضایتیهای ناشی از فقدان عدالت، ریشهدوانی فقر و تبعیض نژادی، گسترش جنایات و خشونت، گسترش اعتیاد، رشد روحیه ناامیدیهای اجتماعی، بیبند و باری جنسی، گسترش فساد اخلاقی، روحیه بیتفاوتی قشرهای اجتماعی، ظهور فرهنگهای تفرقهافكن، بنبست نظامهای سیاسی، گسترش فزاینده احساس پوچی و معنوی (١١) كمترین بیماریهای سلطه مدرنیته بر جهان است.
بدیهی است در چنین جهانی، انقلابی مثل انقلاب اسلامی و دینی مثل دین اسلام مورد توجه مردم دنیا قرار گیرد و بدیهی است كه اربابان قدرت و ثروت كه چنین جهانی ساخته دست آنهاست در مقابل اسلام، پیامبر عظیمالشأن اسلام، انقلاب اسلامی و امام خمینی(ره) تجهیز شوند. (١٢)
دكتر مظفر نامدار
پاورقی:
۱. ر ك: نیكولو ماكیاولی، گفتارها، ترجمه محمد حسن لطفی، تهران، خوارزمی، ۱۳۷۷، ص ۳۵.
۲. الكسی دوتوكویل درباره انقلاب فرانسه اینگونه داوری میكند. ر ك: الكسی دوتوكویل، انقلاب فرانسه و رژیم پیش از آن، ترجمه محسن ثلاثی، تهران، نقره، ۱۳۶۵، ص ۲۱.
۳. همان، ص ۳۱، ۳۲.
۴. همان، ص۳۲.
۵. صحیفه امام، ج۲، ص۱۲۳ ـ ۱۲۶.
۶. اُلمپ كوهی است در یونان كه مركز فرماندهی خدایان یونان بود.
۷. انّ اكرمكم عند الله اتقیكم. قرآن، ۴۹ / ۱۳.
۸. فردریش نیچه، چنین گفت زردشت، ترجمه داریوش آشوری، تهران، آگاه، ۱۳۶۲، ص۴۴۵.
۹. صحیفه امام، ج۸، ص۶۵.
۱۰. صحیفه امام، همان، ص۵۶.
۱۱. برای مطالعه بیشتر از اوضاع نابسامان غرب و امریكا ر ك: زی بیگنیو برژنسكی، خارج از كنترل، ترجمه عبدالرحیم نوه ابراهیم، تهران، اطلاعات، ۱۳۷۲، ص۱۲۰ به بعد.
۱۲. در نگارش مباحث مربوط به دین یهود و مسیحیت از منابع زیر استفاده شده است:
پلیتیلیشین، الهیات سیستماتیك، ج۳، ترجمه حسین نوروزی، تهران، حكمت.
اریك فروم، همانند خدایان خواهید شد، ترجمه نادر پور خلخالی، گلپونه.
آنگالووی، پانن برگ. الهیات تاریخی، ترجمه مراد فرهادپور، تهران، صراط.
پاورقی:
۱. ر ك: نیكولو ماكیاولی، گفتارها، ترجمه محمد حسن لطفی، تهران، خوارزمی، ۱۳۷۷، ص ۳۵.
۲. الكسی دوتوكویل درباره انقلاب فرانسه اینگونه داوری میكند. ر ك: الكسی دوتوكویل، انقلاب فرانسه و رژیم پیش از آن، ترجمه محسن ثلاثی، تهران، نقره، ۱۳۶۵، ص ۲۱.
۳. همان، ص ۳۱، ۳۲.
۴. همان، ص۳۲.
۵. صحیفه امام، ج۲، ص۱۲۳ ـ ۱۲۶.
۶. اُلمپ كوهی است در یونان كه مركز فرماندهی خدایان یونان بود.
۷. انّ اكرمكم عند الله اتقیكم. قرآن، ۴۹ / ۱۳.
۸. فردریش نیچه، چنین گفت زردشت، ترجمه داریوش آشوری، تهران، آگاه، ۱۳۶۲، ص۴۴۵.
۹. صحیفه امام، ج۸، ص۶۵.
۱۰. صحیفه امام، همان، ص۵۶.
۱۱. برای مطالعه بیشتر از اوضاع نابسامان غرب و امریكا ر ك: زی بیگنیو برژنسكی، خارج از كنترل، ترجمه عبدالرحیم نوه ابراهیم، تهران، اطلاعات، ۱۳۷۲، ص۱۲۰ به بعد.
۱۲. در نگارش مباحث مربوط به دین یهود و مسیحیت از منابع زیر استفاده شده است:
پلیتیلیشین، الهیات سیستماتیك، ج۳، ترجمه حسین نوروزی، تهران، حكمت.
اریك فروم، همانند خدایان خواهید شد، ترجمه نادر پور خلخالی، گلپونه.
آنگالووی، پانن برگ. الهیات تاریخی، ترجمه مراد فرهادپور، تهران، صراط.
منبع : سایر منابع
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست