دوشنبه, ۲۲ بهمن, ۱۴۰۳ / 10 February, 2025
مجله ویستا
ازدواج چرا؟
![ازدواج چرا؟](/mag/i/2/0qa42.jpg)
و نیز مانند حیواناتی كه در مساله تولید مثل و تربیت فرزند احتیاج به لانه دارند، ماده آنها در ساختن لانه و حفظ آن نیاز به همكاری نر دارد كه اینگونه حیوانات برای امر تولید مثل روش ازدواج را انتخاب میكنند و این خود نوعی تعهد و ملازمت و اختصاص بین دو جفت نر و ماده را ایجاب میكند و آن دو را به یكدیگر میرساند و نیز به یكدیگر متعهد میسازد و در حفظ تخم ماده و تدبیر آن و بیرون كردن جوجه از تخم و همچنین تغذیه و تربیت جوجهها شریك میكند، و این اشتراك مساعی همچنان ادامه دارد تا مدت تربیت اولاد به پایان رسیده و فرزند روی پای خود بایستد و از پدر و مادر جدا شود، و دوباره نر و ماده ازدواج نموده، ماده مجددا تخم بگذارد و... پس عامل نكاح و ازدواج همانا تولید مثل و تربیت اولاد است، و مساله اطفای شهوت و یا اشتراك در اعمال زندگی چون كسب و زراعت و جمع كردن مال و تدبیر غذا و شراب و وسایل خانه و اداره آن اموری است كه از چهار چوب غرض طبیعت و خلقتخارج است و تنها جنبه مقدمیت داشته و یا فواید دیگری غیر از غرض اصلی بر آنها مترتب میشود.
آزادیهای جنسی بر خلاف سنت طبیعت است
از این جا روشن میگردد كه آزادی و بی بند و باری در اجتماع زن و مرد به اینكه هر مردی به هر زنی كه خواست در آویزد و هر زنی به هر مردی كه خواست كام دهد و این دو جنس در هر زمان و هر جا كه خواستند با هم جمع شوند، و عینا مانند حیوانات زبان بسته، بدون هیچ مانع و قید و بندی نرش به مادهاش بپرد، همانطور كه تمدن غرب وضع آنان را به تدریجبه همین جا كشانیده، زنا و حتی زنای با زن شوهردار متداول شده است. و همچنین جلوگیری از طلاق و تثبیت ازدواج برای ابد بین دو نفری كه توافق اخلاقی ندارند و نیز ممنوع كردن زن از اینكه همسر مثلا دیوانهاش را ترك گفته، با مردی سالم ازدواج كند، و محكوم ساختن او كه تا آخر عمر با شوهر دیوانهاش بگذارند. و نیز لغو و بیهوده دانستن توالد و خودداری از تولید نسل و شانه خالی كردن از مسؤولیت تربیت اولاد، و نیز مساله اشتراك در زندگی خانه را مانند ملل پیشرفته و متمدن امروز زیربنای ازدواج قرار دادن، و نیز فرستادن شیرخواران به شیر خوارگاههای عمومی برای شیر خوردن و تربیتیافتن، همه و همه بر خلاف سنت طبیعت است و خلقتبشر به نحوی سرشته شده كه با سنتهای جدید منافات دارد. بله حیوانات زبان بسته كه در تولد و تربیت، به بیش از آبستن شدن مادر و شیر دادن و تربیت كردن او یعنی با او راه برود، و دانه بر چیدن و یا پوزه به علف زدن را به او بیاموزد، احتیاجی ندارند طبیعی است كه احتیاجی به ازدواج و مصاحبت و اختصاص نیز ندارد، مادهاش هر حیوانی كه میخواهد باشد، و نر نیز هر حیوانی كه میخواهد باشد، چنین جاندارانی در جفت گیری آزادی دارند، البته این آزادی هم تا حدی است كه به غرض طبیعتیعنی حفظ نسل ضرر نرساند. مبادا خواننده عزیز خیال كند كه خروج از سنتخلقت و مقتضای طبیعت اشكالی ندارد، چون نواقص آن با فكر و دیدن برطرف میشود، و در عوض لذائذ زندگی و بهرهگیری از آن بیشتر میگردد، و برای رفع این توهم میگوئیم این توهم از بزرگترین اشتباهات است، زیرا این بنیههای طبیعی كه یكی از آنها بنیه انسانیت و ساختمان وجودی او است مركباتی است تالیف شده از اجزائی زیاد كه باید هر جزئی در جای خاص خود و طبق شرایط مخصوصی قرار گیرد، طوری قرار گیرد كه با غرض و هدفی كه در خلقت و طبیعت مركب در نظر گرفته شده، سازگار باشد، و دخالت هر یك از اجزا در بدست آمدن آن غرض و به كمال رساندن نوع، نظیر دخالتی است كه هر جزء از معجون و داروهای مركب دارد و شرایط و موفقیت هر جزء، نظیر شرایط و موفقیت اجزای دارو است كه باید وصفی خاص و مقداری معین و و وزن و شرایطی خاص داشته باشد، كه اگر یكی از آنچه گفته شد نباشد و یا كمترین انحرافی داشته باشد اثر و خاصیت دارو هم از بین میرود(و چه بسا در بعضی از موارد مضر هم بشود). از باب مثال انسان موجودی است طبیعی و دارای اجزائی است كه بگونهای مخصوص تركیبیافته است و این تركیبات طوری است كه نتیجهاش مستلزم پدید آمدن اوصافی در داخل و صفاتی در روح و افعال و اعمالی در جسمش میگردد، و بنا بر این فرض اگر بعضی از افعال و اعمال او از آن وصف و روشی كه طبیعتبرایش معین كرده منحرف شود، و خلاصه انسان روش عملی ضد طبیعت را برای خود اتخاذ كند، قطعا در اوصاف او اثر میگذارد، و او را از راه طبیعت و مسیر خلقتبه جائی دیگر میبرد، و نتیجه این انحراف بطلان ارتباطی است كه او با كمال طبیعی خود و با هدفی كه دارد، به حسب خلقت در جستجوی آن است. و ما اگر در بلاها و مصیبتهای عمومی كه امروز جهان انسانیت را فرا گرفته و اعمال و تلاشهای او را كه به منظور رسیدن به آسایش و سعادت زندگی انجام میشود بی نتیجه كرده و انسانیت را به سقوط و انهدام تهدید میكند بررسی دقیق كنیم، خواهیم دید كه مهمترین عامل در آن مصیبتها، فقدان و از بین رفتن فضیلت تقوا و جایگزینی به بی شرمی و قساوت و درندگی و حرص است، و بزرگترین عامل آن بطلان و زوال، و این جایگزینی، همانا آزادی بی حد، و افسار گسیختگی، و نادیده گرفتن نوامیس طبیعت در امر زوجیت و تربیت اولاد است، آری سنت اجتماع در خانه و تربیت فرزند(از روزی كه فرزند به حد تمیز میرسد تا به آخر عمر)در عصر حاضر قریحه رافت و رحمت و فضیلت عفت و حیا و تواضع را میكشد. و اما اینكه توهم كرده بودند كه ممكن است آثار شوم نامبرده از تمدن عصر حاضر را با فكر و رؤیت از بین برد، در پاسخ باید گفت: هیهات كه فكر بتواند آن آثار را از بین ببرد، زیرا فكر هم مانند سایر لوازم زندگی وسیلهای است كه تكوین آن را ایجاد كرده و طبیعت آن را وسیلهای قرار داده، برای اینكه آنچه از مسیر طبیعتخارج میشود به جایش برگرداند، نه اینكه آنچه طبیعت و خلقت انجام میدهد باطلش سازد و با شمشیر طبیعتخود طبیعت را از پای در آورد، شمشیری كه طبیعت در اختیار انسان گذاشت تا شرور را از آن دفع كند و معلوم است كه اگر"فكر"كه یكی از وسایل طبیعت است در تایید شؤون فاسد طبیعتبكار برود، خود این وسیله هم همانند دیگر وسایل فاسد و منحرف خواهد شد و لذا میبینید كه انسان امروز هر چه با نیروی فكر آنچه از مفاسد را كه فسادش اجتماع بشر را تهدید كرده، اصلاح میكند.همین اصلاح خود نتیجهای تلختر و بلائی دردناكتر را به دنبال میآورد، بلائی كه هم دردناكتر و هم عمومیتر است.
بدون فضائل نفسانی زندگی اجتماعی بشر از هم میپاشد
بله، چه بسا گویندهای از طرفداران این فكر بگوید كه: صفات روحی كه نامش را "فضائل نفسانی"مینامند، چیزی جز بقایای دوران اساطیر و افسانهها و توحش نیست و اصلا با زندگی انسان مترقی امروز هیچ گونه سازشی ندارد، از باب نمونه: "عفت"، " سخاوت" "حیا"، "رافت" و "راستگوئی" را نام میبریم، مثلا عفت، نفس را بی جهت از خواهشهای نفسانی باز داشتن است و سخاوت از دست دادن حاصل و دست رنج آدمی است كه در راه كسب و بدست آوردنش زحمتها و محنتهای طاقتفرسا را متحمل شده است و علاوه بر این مردم را تنپرور و گدا و بیكاره بار میآورد.همچنین شرم و حیا ترمز بیهودهای است كه نمیگذارد آدمی حقوق حقه خود را از دیگران مطالبه كند و یا آنچه در دل دارد بی پرده اظهار كند.و رافت و دلسوزی كه نقیصه بودنش احتیاج به استدلال ندارد، زیرا ناشی از ضعف قلب است، و راستگوئی نیز امروز با وضع زندگی سازگار نیست. و همین منطق، خود از نتائج و رهآوردهای آن انحرافی است كه مورد گفتار ما بود، چون این گوینده توجه نكرده به اینكه این فضائل در جامعه بشری از واجبات ضروریهای است كه اگر از اجتماع بشری رختبربندد، بشر حتی یك ساعت نیز نمیتواند به صورت جمعی زندگی كند. اگر این خصلتها از بشر برداشته شود و هر فرد از انسان به آنچه متعلق به سایرین است تجاوز نموده، مال و عرض و حقوق آنان را پایمال كند، و اگر احدی از افراد جامعه نسبتبه آنچه مورد حاجت جامعه استسخا و بخشش ننماید، و اگر احدی از افراد بشر در ارتكاب اعمال زشت و پایمال كردن قوانینی كه رعایتش واجب استشرم نكند، و اگر احدی از افراد نسبتبه افراد ناتوان و بیچاره چون اطفال و دیوانگان كه در بیچارگی خود هیچ گناهی و دخالتی ندارند رافت و رحمت نكند، و اگر قرار باشد كه احدی به احدی راست نگوید و در عوض همه بهم دروغ بگویند، و همه به هم وعده دروغ بدهند، معلوم است كه جامعه بشریت در همان لحظه اول متلاشی گشته و بقول معروف"سنگ روی سنگ قرار نمیگیرد".پس جا دارد كه این گوینده حداقل این مقدار را بفهمد كه این خصال نه تنها از میان بشر رختبر نبسته، بلكه تا ابد هم رختبر نمیبندد و بشر طبعا و بدون سفارش كسی به آن تمسك جسته، تا روزی كه داعیه"زندگی كردن دستجمعی"در او موجود است آن خصلتها را حفظ میكند. تنها چیزی كه در باره این خصلتها باید گفت و در باره آن سفارش و پند و اندرز كرد، این است كه باید این صفات را تعدیل كرده و از افراط و تفریط جلوگیری نمود تا در نتیجه با غرض طبیعت و خلقت در دعوت انسان به سوی سعادت زندگی موافق شود، (كه اگر تعدیل نشود و به یكی از دو طرف افراط و یا تفریط منحرف گردد، دیگر فضیلت نخواهد بود)و اگر آنچه از صفات و خصال كه امروز در جوامع مترقی فضیلت پنداشته شده، فضیلت نسانیتبود، یعنی خصالی تعدیل شده بود، دیگر این همه فساد در جوامع پدید نمیآورد و بشر را به پرتگاه هلاكت نمیافكند بلكه بشر را در امن و راحتی و سعادت قرار میداد. حال به بحثی كه داشتیم برگشته و میگوئیم: اسلام امر ازدواج را در موضع و محل طبیعی خود قرار داده، نكاح را حلال و زنا و سفاح را حرام كرده و علاقه همسری و زناشوئی را بر پایه تجویز جدائی(طلاق)قرار داده، یعنی طلاق و جدا شدن زن از مرد را جایز دانسته و نیز به بیانی كه خواهد آمد این علقه را بر اساسی قرار داده كه تا حدودی این علاقه را اختصاصی میسازد، و از صورت هرج و مرج در میآورد و باز اساس این علقه را یك امر شهوانی حیوانی ندانسته، بلكه آن را اساسی عقلانی یعنی مساله توالد و تربیت دانسته و رسول گرامی در بعضی از كلماتش فرموده: "تناكحوا تناسلوا تكثروا..."(یعنی نكاح كنید و نسل پدید آورید و آمار خود را بالا ببرید).
۲ - اسلام مردان را بر زنان استیلا داده است: اگر ما در نحوه جفت گیری و رابطه
بین نر و ماده حیوانات مطالعه و دقت كنیم خواهیم دید كه بین حیوانات نیز در مساله جفت گیری، مقداری و نوعی و یا به عبارت دیگر بوئی از استیلای نر بر ماده وجود دارد و كاملا احساس میكنیم كه گوئی فلان حیوان نر خود را مالك آلت تناسلی ماده، و در نتیجه مالك ماده میداند و به همین جهت است كه میبینیم نرها بر سر یك ماده با هم مشاجره میكنند، ولی مادهها بر سر یك نر به جان هم نمیافتند، (مثلا یك الاغ و یا سگ و یا گوسفند و گاو ماده وقتی میبینند كه نر به مادهای دیگر پریده، هرگز به آن ماده حملهور نمیشود، ولی نر این حیوانات وقتی ببیند كه نر ماده را تعقیب میكند خشمگین میشود به آن نر حمله میكند). و نیز میبینیم آن عملی كه در انسانها نامش خواستگاری است، در حیوانها هم(كه در هر نوعی به شكلی است)از ناحیه حیوان نر انجام میشود و هیچگاه حیوان مادهای دیده نشده كه از نر خود خواستگاری كرده باشد و این نیست مگر به خاطر اینكه حیوانات با درك غریزی خود، درك میكنند كه در عمل جفت گیری كه با فاعل و قابلی صورت میگیرد، فاعل نر، و قابل(مفعول)ماده است و به همین جهت ماده، خود را ناگزیر از تسلیم و خضوع میداند. و این معنا غیر از آن معنائی است كه در نرها مشاهده میشود كه نر مطیع در مقابل خواستههای ماده میگردد(چون گفتگوی ما تنها در مورد عمل جفت گیری و برتری نر بر ماده است و اما در اعمال دیگرش از قبیل بر آوردن حوائج ماده و تامین لذتهای او، نر مطیع ماده است)، و برگشت این اطاعت(نر از ماده)به مراعات جانب عشق و شهوت و بیشتر لذت بردن است، (هر حیوان نری از خریدن ناز ماده و بر آوردن حوائج او لذت میبرد)پس ریشه این اطاعت قوه شهوت حیوان است و ریشه آن تفوق و مالكیت قوه فحولت و نری حیوان است و ربطی به هم ندارند.
و این معنا یعنی لزوم شدت و قدرتمندی برای جنس مرد و وجوب نرمی و پذیرش برای جنس زن چیزی است كه اعتقاد به آن كم و بیش در تمامی امتها یافت میشود، تا جائی كه در زبانهای مختلف عالم راه یافته بطوری كه هر شخص پهلوان و هر چیز تسلیم ناپذیر را " مرد"، و هر شخص نرمخو و هر چیز تاثیر پذیر را"زن"مینامند، مثلا میگویند: شمشیر من مرد استیعنی برنده است، یا فلان گیاه نر و یا فلان مكان نر است، و... و این امر در نوع انسان و در بین جامعههای مختلف و امتهای گوناگون فی الجمله جریان دارد، هر چند كه میتوان گفت جریانش(با كم و زیاد اختلاف)در امتها متداول است.و اما اسلام نیز این قانون فطری را در تشریع قوانینش معتبر شمرده و فرموده: "الرجال قوامون علی النساء بما فضل الله بعضهم علی بعض" (۱) ، و با این فرمان خود، بر زنان واجب كرد كه درخواست مرد را برای همخوابی اجابت نموده و خود را در اختیار او قرار دهند.
۳- مساله تعدد زوجات:
مساله وحدت و تعدد همسر در انواع مختلف حیوانات، مختلف است و خیلی روشن نیست زیرا در حیواناتی كه بینشان اجتماع خانوادگی بر قرار است، همسر یكی است و یك ماده به یك نر اختصاص مییابد و این بدان جهت است كه نرها در تدبیر امور آشیانه و لانه و نیز در پرورش دادن جوجهها با ماده همكاری میكنند و این همكاری برای نرها مجالی باقی نمیگذارد كه به اداره یك ماده دیگر و لانه دیگر و جوجههائی دیگر بپردازد، البته ممكن هم هست از راه اهلی كردن و سرپرستی نمودن آنها، وضعشان را تغییر داد یعنی امر معاش آنها را مانند مرغ و خروس و كبوتر تامین نمود، و در نتیجه وضعشان در همسری نیز تغییر یابد.
و اما انسان از قدیم الایام و در بیشتر امتهای قدیم چون مصر و هند و فارس و بلكه روم و یونان نیز تعدد زوجات را سنتخود كرده بود، و چه بسا بعد از گرفتن یك همسر و برای اینكه او تنها نماند، مصاحبانی در منزل میآوردند تا مونس همسرشان باشند، و در بعضی امتها به
عدد معینی منتهی نمیشد مثلا یهودیان و اعراب گاه میشد كه با ده زن و یا بیست زن و یا بیشتر ازدواج میكردند، و میگویند: سلیمان پادشاه، چند صد نفر زن داشته است. و بیشتر این تعدد زوجات در میان قبائل و خاندانهائی كه زندگیشان قبیلهای است، نظیر دهنشینان و كوهنشینان اتفاق میافتد، و این بدان جهت است كه صاحب خانه حاجتشدیدی به نفرات و همكاری دیگران دارد و مقصودشان از این تعدد زوجات زیادتر شدن اولاد ذكور است تا بوسیله آنان به امر دفاع كه از لوازم زندگی آنان ستبهتر و آسانتر بپردازند.و از این گذشته وسیلهای برای ریاست و آقائی بر دیگران باشد، علاوه بر یك همسری كه میگرفتند یك جمعیتی را نیز خویشاوند و حامی خود میكردند.
و اینكه بعضی از دانشمندان گفتهاند كه: انگیزه و عامل در تعدد زوجات در قبائل و اهل دهات كثرت مشاغل استیعنی یكی باید بارها را حمل و نقل كند، یك یا چند نفر به كار زراعت و آبیاری مشغول شوند، كسانی نیز به كار شكار و افرادی به كار پخت و پز و افرادی دیگر به كار بافندگی بپردازند و...این مطالب هر چند كه در جای خود سخن درستی است الا اینكه اگر در صفات روحی این طایفه دقت كنیم، خواهیم دید كه مساله كثرت مشاغل برای آنان در درجه دوم از اهمیت قرار داشته است و غرض اول در نظر قبائل و انسان بیابانی از تعدد زوجات به همان تعلق میگیرد كه ما ذكر كردیم، همانطور كه شیوع پسرخواندگی و بنوت و امثال آن در بین قبائل نیز از فروعات همان انگیزهای است كه خاطرنشان ساختیم.علاوه بر این یك عامل اساسی دیگری نیز در بین این طایفه برای متداول شدن تعدد زوجات بوده است و آن این است كه در بین آنان عدد زنان همیشه بیش از عدد مردان بوده است، زیرا امتهائی كه به سیره و روش قبایل زندگی میكنند همواره جنگ و كشتار و شبیخون و ترور و غارت در بینشان رایج است و این خود عامل مؤثری استبرای زیاد شدن تعداد زنان از مردان و این زیادی زنان طوری است كه جز با تعدد زوجات نیاز طبیعی آن جامعه بر آورده نمیشود، (پس این نكته را هم نباید از نظر دور داشت). اسلام قانون ازدواج با یك زن را تشریع و با بیشتر از یك همسر، یعنی تا چهار همسر را در صورت تمكن از رعایت عدالت در بین آنها، تنفیذ نموده، و تمام محذورهائی را كه متوجه این تنفیذ میشود به بیانی كه خواهد آمد اصلاح كرده و فرموده: "و لهن مثل الذی علیهن بالمعروف" (۲) . بعضیها به این حكم یعنی"جواز تعدد زوجات"چند اشكال كردهاند. چهار اشكال بر حكم"جواز تعدد زوجات"و پاسخ بدانها اول اینكه: این حكم آثار سوئی در اجتماع به بار میآورد زیرا باعث جریحهدار شدن عواطف زنان میشود و آرزوهای آنان را به باد داده، فوران عشق و علاقه به شوهر را خمود و خاموش میكند و حس حب او را مبدل به حس انتقام میگرداند.و در نتیجه، دیگر به كار خانه نمیپردازد و از تربیت فرزندان شانه خالی میكند.و در مقابل خطائی كه شوهر به او كرده، در مقام تلافی بر میآید و به مردان اجنبی زنا میدهد و همین عمل باعثشیوع اعمال زشت و نیز گسترش خیانت در مال و عرض و...میگردد و چیزی نمیگذرد كه جامعه به انحطاط كشیده میشود.
دوم اینكه: تعدد زوجات مخالف با وضعی است كه از عمل طبیعت مشاهده میكنیم، چون آمارگیریهائی كه در قرون متمادی از امتها شده، نشان میدهد كه همواره عدد مرد و زن برابر بوده و یا مختصر اختلافی داشته است، معلوم میشود طبیعتبرای یك مرد.یك زن تهیه كرده، پس اگر ما خلاف این را تجویز كنیم بر خلاف وضع طبیعت رفتار كردهایم.
سوم اینكه: تشریع تعدد زوجات مردان را به حرص در شهوترانی تشویق نموده و این غریزه حیوانی(شهوت)را در جامعه گسترش میدهد.
و چهارم اینكه: این قانون موقعیت اجتماعی زنان را در جامعه پائین میآورد، و در حقیقت ارزش چهار زن را معادل با ارزش یك مرد میكند و این خود یك ارزیابی جائرانه و ظالمانه است، حتی با مذاق خود اسلام سازگار نیست، چرا كه اسلام در قانون ارث و در مساله شهادت یك مرد را برابر دو زن قرار داده، با این حساب باید ازدواج یك مرد را با دو زن تجویز كند، نه بیشتر، پس تجویز ازدواج با چهار زن به هر حال از عدالت عدول كردن است، آن هم بدون دلیل، و این چهار اشكال اعتراضاتی است كه مسیحیان و یا متمدنین طرفدار تساوی "حقوق زن و مرد"بر اسلام وارد كردهاند. جواب از اشكال اول را مكرر در مباحث گذشته دادیم و گفتیم كه اسلام زیر بنای زندگی بشر و بنیان جامعه انسانی را بر زندگی عقلی و فكری بنا نهاده است، نه زندگی احساسی و عاطفی، در نتیجه هدفی كه باید در اسلام دنبال شود رسیدن به صلاح عقلی در سنن اجتماعی است، نه به صلاح و شایستگی آنچه كه احساسات دوست میدارد و میخواهد.و عواطف به سویش كشیده میشود. و این معنا به هیچ وجه مستلزم كشته شدن عواطف و احساسات رقیق زنان و ابطال حكم موهبتهای الهی و غرایز طبیعی نیست، زیرا در مباحث علم النفس مسلم شده است كه صفات روحی و عواطف و احساسات باطنی از نظر كمیت و كیفیتبا اختلاف تربیتها و عادات، مختلف میشود همچنانكه به چشم خود میبینیم كه بسیاری از آداب در نظر شرقیها پسندیده و ممدوح، و در نظر غربیها ناپسند و مذموم است.و به عكس آن بسیاری از رسوم و عادات وجود دارد كه در نظر غربیها پسندیده و در نظر شرقیها ناپسند است و هیچگاه یافت نمیشود كه دو امت در همه آداب و رسوم نظر واحدی داشته باشند، بالاخره در بعضی از آنها اختلاف دارند. و تربیت دینی در اسلام زن را بگونهای بار میآورد كه هرگز از اعمالی نظیر تعدد زوجات ناراحت نگشته و عواطفش جریحهدار نمیشود، (او همینكه میبیند خدای عز و جل به شوهرش اجازه تعدد زوجات را داده تسلیم اراده پروردگارش میشود، و وقتی میشنود كه تحمل در برابر آتش غیرت، مقامات والائی را نزد خدای تعالی در پی دارد به اشتیاق رسیدن به آن درجات، تحمل آن برایش گوارا میگردد"مترجم"). بله یك زن غربی كه از قرون متمادی تاكنون عادت كرده به اینكه تنها همسر شوهرش باشد و قرنها این معنا را در خود تلقین نموده، یك عاطفه كاذب در روحش جایگیر شده و آن عاطفه با تعدد زوجات ضدیت میكند.دلیل بر این معنا این است كه زن غربی به خوبی اطلاع دارد كه شوهرش با زنان همسایگان زنا میكند و هیچ ناراحت نمیشود، پس این عاطفهای كه امروز در میان زنان متمدن پیدا شده، عاطفهای است تلقینی و دروغین. و این، نه تنها مرد غربی است كه هر زنی را دوست داشته باشد(چه بكر و چه بیوه، چه بیشوهر و چه شوهردار)زنا میكند، بلكه زن غربی نیز با هر مردی كه دوستبدارد تماس غیر مشروع برقرار میكند، و از این بالاتر اینكه زن و مرد غربی با محرم خود جمع میشوند و میتوان ادعا كرد كه حتی یك انسان غربی از میان هزاران انسان را نخواهی یافت كه از ننگ زنا بر حذر مانده باشد(چه مردش و چه زنش)انسان غربی به این هم قانع نیست، بلكه عمل زشت لواط را هم مرتكب میشود و شاید مردی یافت نشود و یا كمتر افتشود كه از این ننگ سالم مانده باشد، و این رسوائی را بدانجا رساندند كه در چند سال قبل از پارلمان انگلیس خواستند تا عمل لواط را برایشان قانونی كند، چون آنقدر شایع شده بود كه دیگر جلوگیریش ممكن نبود، و اما زنان و مخصوصا دختران بكر و بیشوهر كه فحشاء در بینشان به مراتب زنندهتر و فجیعتر بود. و جای بسیار شگفت است كه چگونه زنان غربی از این همه بیناموسی كه شوهرانشان میبینند متاسف نگشته، دلها و عواطفشان جریحهدار نمیشود، و چگونه است كه احساسات و عواطف مردان از اینكه در شب زفاف همسرشان را بیوه مییابند ناراحت نشده و عواطفشان جریحهدار نمیگردد؟و نه تنها ناراحت نمیشود بلكه هر قدر همسرش بیشتر زنا داده باشد و مردان بیشتری از او كام گرفته باشند، او بیشتر مباهات و افتخار میكند، و منطقش این است كه من همسری دارم كه عاشقهای زیادی دارد و شیفتگانش بر سر همخوابی با او با یكدیگر جنگ و ستیز دارند، همسر من كسی است كه دهها و بلكه صدها دوست و آشنا دارد. ولی اگر آن نكته كه خاطرنشان كردیم در نظر گرفته شود، این شگفتیها از بین میرود، گفتیم عواطف و احساسات با اختلاف تربیتها مختلف میشود، این اعمال نامبرده از آنجا كه در سرزمین غرب تكرار شده و مردم در ارتكاب آن آزادی كامل دارند، دلهایشان نسبتبه آن خو گرفته است، تا جائی كه عادتی معمولی و مالوف شده و در دلها ریشه دوانده، به همین جهت عواطف و احساسات به آن متمایل، و از خالفتبا آن جریحه دار میشود. و اما اینكه گفتند: تعدد زوجات باعث دلسردی زنان در اداره خانه و بی رغبتی آنان در تربیت اولاد میشود و نیز اینكه گفتند: تعدد زوجات باعثشیوع زنا و خیانت میگردد، درست نیست زیرا تجربه خلاف آن را اثبات كرده است. در صدر اسلام حكم تعدد زوجات جاری شد و هیچ مورخ و اهل خبره تاریخ نیست كه ادعا كند در آن روز زنان به كار كردن در خانه بی رغبتشدند و كارها معطل ماند و یا زنا در جامعه شیوع پیدا كرد، بلكه تاریخ و مورخین خلاف این را اثبات میكنند.علاوه بر اینكه زنانی كه بر سر زنان اول شوهر میكنند، در جامعه اسلامی و سایر جامعههائی كه این عمل را جایز میدانند با رضا و رغبتخود زن دوم یا سوم یا چهارم شوهر میشوند، و این زنان، زنان همین جامعهها هستند و مردان آنها را از جامعههای دیگر و به عنوان برده نمیآورند و یا از دنیائی غیر این دنیا به فریب نیاوردهاند و اگر میبینیم كه این زنان به چنین ازدواجی تمایل پیدا میكنند به خاطر عللی است كه در اجتماع حكم فرما است و همین دلیل روشن استبر اینكه طبیعت جنس زن امتناعی از تعدد زوجات ندارد و قلبشان از این عمل آزرده نمیشود، بلكه اگر آزردگیای هست از لوازم و عوارضی است كه همسر اول پیش میآورد، زیرا همسر اول وقتی تنها همسر شوهرش باشد، دوست نمیدارد كه غیر او زنی دیگر به خانهاش وارد شود، زیرا كه میترسد قلب شوهرش متمایل به او شود و یا او بر وی تفوق و ریاست پیدا كند و یا فرزندی كه از او پدید میآید با فرزندان وی ناسازگاری كند و امثال اینگونه ترسها است كه موجب عدم رضایت و تالم روحی زن اول میشود نه یك غریزه طبیعی.
و اما اشكال دوم: كه تعدد زوجات از نظر آمار زن و مرد عملی غیر طبیعی است، جوابش این است كه این استدلال از چند جهت مخدوش و نادرست است.
۱ - امر ازدواج تنها متكی به مساله آمار نیست، (تا كسی بگوید باید زن هم جیرهبندی شود، و گرنه اگر مردی چهار زن بگیرد، سه نفر مرد دیگر بی زن میماند" مترجم").بلكه در این میان عوامل و شرایط دیگری وجود دارد كه یكی از آنها رشد فكری است، كه زنان زودتر از مردان رشد یافته و آماده ازدواج پیدا میشوند، سن زنان مخصوصا در مناطق گرمسیر وقتی از نه (۹)سالگی بگذرد صلاحیت ازدواج پیدا میكنند، در حالی كه بسیاری از مردان قبل از شانزده(۱۶)سالگی به این رشد و این آمادگی نمیرسند، (و این معیار همان است كه اسلام در مساله نكاح معتبر شمرده است). دلیل و شاهد بر این مطلب سنت جاری و روش معمول در دختران كشورهای متمدن است كه كمتر دختری را میتوان یافت كه تا سن قانونی(مثلا شانزده سالگی)بكارتش محفوظ مانده باشد.و این(زایل شدن بكارت)نیست مگر به خاطر اینكه طبیعت، چند سال قبل از سن قانونیاش او را آماده نكاح كرده بود و چون قانون اجازه ازدواج به او نمیداده، بكارت خود را مفت از دست داده است.
و لازمه این خصوصیت این است كه اگر ما موالید و نوزادان شانزده سال قبل یك كشور را - با فرض اینكه دخترانش برابر پسران باشد - در نظر بگیریم، سر سال شانزدهم از نوزادان پسر تنها یك سالش(یعنی سال اول از آن شانزده سال)آماده ازدواج میباشند، در حالی كه از نوزادان دختر، دختران هفتسال اول از آن شانزده سال به حد ازدواج رسیدهاند، یعنی نوزادان سال اول(از پسران)تا سال هفتم(از دختران)و اگر نوزادان بیست و پنجسال قبل كشوری را در نظر بگیریم، سر سال بیست و پنجم مرحله رشد بلوغ مردان است، و نوزادان ده سال از پسران و پانزده سال از دختران آماده ازدواج شدهاند و اگر در گرفتن نسبتحد وسط را معیار قرار دهیم برای هر یك پسر، دو دختر آماده ازدواجند و این نسبت را طبیعت پسر و دختر برقرار كرده است.
گذشته از آن آماری كه از آن یاد كردند خود بیانگر این معنا است كه زنان عمرشان از مردان بیشتر است، و لازمه آن این است كه در سال مرگ همین پسران و دخترانی كه فرض كردیم عدهای پیر زن وجود داشته باشد كه در برابر آنها پیرمردانی وجود نداشته باشند(مؤید این معنا آماری است كه روزنامه اطلاعات تهران مورخه سهشنبه یازدهم دی ماه هزار و سیصد و سی و پنجشمسی از سازمان آمار فرانسه نقل كرده)و خلاصهاش این است كه: "بر حسب آمارگیری این نتیجه به دست آمده است كه در فرانسه در برابر هر صد نفر مولود دختر صد و پنج پسر متولد میشود و با این حال روز به روز آمار زنان از مردان بیشتر میشود و از چهل میلیون نفوس فرانسه كه باید بیش از بیست میلیونش مرد باشد، عدد زنان "۱۷۶۵۰۰۰"یك میلیون و هفتصد و شصت و پنج هزار نفر از مردان بیشتر است و علت این امر این است كه پسران و مردان مقاومتشان در برابر بیماریها كمتر از دختران و زنان است.و به همین جهت از ولادت تا سن ۱۹ سالگی، پسران پنج درصد بیش از دختران میمیرند. آنگاه این مؤسسه شروع میكند به گرفتن آمار در ناحیه نقص و این آمار را از سن ۲۵ - ۳۰ سالگی شروع میكند تا سن ۶۰ - ۶۵ سالگی و نتیجه میگیرد كه در سن ۶۰ - ۶۵ سالگی در برابر یك میلیون و پانصد هزار زن بیش از هفتصد و پنجاه هزار نفر مرد باقی نمیماند". از این هم كه بگذریم خاصیت تولید نسل و یا به عبارت دیگر دستگاه تناسلی مرد عمرش بیشتر از دستگاه تناسلی زن است، زیرا اغلب زنان در سن پنجاه سالگی یائسه میشوند و دیگر رحم آنان فرزند پرورش نمیدهد، در حالی كه دستگاه تناسلی مرد سالها بعد از پنجاه سالگی قادر به تولید نسل میباشد و چه بسا مردان كه قابلیت تولیدشان تا آخر عمر طبیعی كه صد سالگی استباقی میماند، در نتیجه عمر مردان از نظر صلاحیت تولید، كه تقریبا هشتاد سال میشود، دو برابر عمر زنان یعنی چهل سال است. و اگر ما این وجه را با وجه قبلی روی هم در نظر بگیریم، این نتیجه به دست میآید كه طبیعت و خلقتبه مردان اجازه داده تا از ازدواج با یك زن فراتر رود و بیش از یكی داشته باشد و این معقول نیست كه طبیعت، نیروی تولید را به مردان بدهد و در عین حال آنانرا از تولید منع كند، زیرا سنت جاری در علل و اسباب این معنا را نمیپذیرد. علاوه بر اینكه حوادثی كه افراد جامعه را نابود میسازد، یعنی جنگها و نزاعها و جنایات، مردان را بیشتر تهدید میكند تا زنان را، به طوری كه نابود شوندگان از مردان قابل مقایسه با نابودشوندگان از زنان نیست، قبلا هم تذكر دادیم كه همین معنا قویترین عامل برای شیوع تعدد زوجات در قبائل است و بنا بر این زنانی كه به حكم مطلب بالا، شوهر را از دست میدهند، چارهای جز این ندارند كه یا تعدد زوجات را بپذیرند و یا تن به زنا و یا محرومیت دهند، چون با مرگ شوهران غریزه جنسی آنان نمیمیرد و باطل نمیشود.و از جمله مطالبی كه این حقیقت را تایید میكند، جریانی است كه چند ماه قبل از نوشتن این اوراق در آلمان اتفاق افتاد و آن این بود كه جمعیت زنان بیشوهر نگرانی خود را از نداشتن شوهر طی شكایتی به دولت اظهار نموده و تقاضا كردند كه برای علاج این درد مساله تعدد زوجات در اسلام را قانونی ساخته، به مردان آلمان اجازه دهد تا هر تعداد كه خواستند زن بگیرند، چیزی كه هستحكومتخواسته آن زنان را بر آورده نكرد، زیرا كلیسا او را از این كار بازداشت. آری كلیسا راضی شد زنا و فساد نسل شایع شود ولی راضی نشد تعدد زوجات اسلام در آلمان رسمیت پیدا كند.
۲ - استدلال به اینكه"طبیعت نوع بشر عدد مردان را مساوی عدد زنان قرار داده"، با صرفنظر از خدشههائی كه داشت زمانی استدلال درستی است كه تمامی مردان چهار زن بگیرند و یا حداقل بیش از یك زن اختیار كنند، در حالی كه چنین نبوده و بعد از این نیز چنین نخواهد شد، برای اینكه طبیعت چنین موقعیتی را در اختیار همگان قرار نداده و طبعا بیش از یك زن داشتن جز برای بعضی از مردان فراهم نمیشود، اسلام نیز كه همه دستوراتش مطابق با فطرت و طبیعت است چهار زن داشتن را بر همه مردان واجب نكرده، بلكه تنها برای كسانی كه توانائی دارند، جایز دانسته(نه واجب)آن هم در صورتی كه بتوانند بین دو زن و بیشتر به عدالت رفتار كنند. و یكی از روشنترین دلیل بر اینكه لازمه این تشریع، حرج و فساد نیست، عمل مسلمانان به این تشریع و سیره آنان بر این سنت است و همچنین غیر مسلمانان اقوامی كه این عمل را جایز میدانند و نه تنها مستلزم حرج و قحطی و نایابی زن نیستبلكه به عكس، ممنوعیت تعدد زوجات در اقوامی كه آن را تحریم كردهاند، باعثشده هزاران زن از شوهر و اجتماع خانوادگی محروم باشند و به دادن زنا اكتفا كنند.
۳ - استدلال نامبرده، صرفنظر از خدشههائی كه داشت در صورتی درستبوده و بر حكم تعدد زوجات وارد است كه حكم نامبرده(تعدد زوجات)اصلاح نشده و با قیودی كه محذورهای توهم شده را اصلاح كند، مقید و تعدیل نشود.ولی اسلام همین كار را كرده، و بر مردانی كه میخواهند زنانی متعدد داشته باشند شرط كرده كه در معاشرت با آنان رعایت عدالت را بكنند و بستر زناشوئی را بین آنان بالسویه تقسیم كنند.و نیز واجب كرده كه نفقه آنان و اولادشان را بدهند و معلوم است كه رعایت عدالت در انفاق و پرداخت هزینه زندگی چهار زن و اولاد آنها و نیز رعایت مساوات در معاشرت با آنان جز برای بعضی از مردان فهمیده و ثروتمند فراهم نمیشود.و این كار برای عمومی مردم فراهم و میسور نیست. علاوه بر این، در این میان راههای دینی و مشروع دیگری است كه با به كار بستن آن، زن میتواند شوهر خود را ملزم سازد كه زن دیگری نگیرد و تنها به او اكتفا كند. و اما اشكال سوم: كه میگفت: "تجویز تعدد زوجات، مردان را به شهوت رانی ترغیب نمودن و همچنین نیروی شهوت را در جامعه تقویت كردن"است، در پاسخ این اشكال باید گفت كه: صاحب این اشكال اطلاع و تدبری در تربیت اسلامی و مقاصدی كه این شریعت دنبال میكند ندارد و نمیداند كه تربیت دینی نسبتبه زنان در جامعه اسلامی دین - پسند، این است كه زنان را با پوشیدن خود با عفاف و با حیا بار میآورد، و زنان را طوری تربیت میكند كه خود به خود شهوت در آنان كمتر از مردان میشود، (بر خلاف آنچه مشهور شده كه شهوت نكاح در زن بیشتر و زیادتر از مرد است.و استدلال میكنند به اینكه زن بسیار حریص در زینت و جمال و خود آرائی است و وجود این طبیعت در زن دلیل بر آن است كه شهوت او زیادتر از مرد است)و ادعای ما آنقدر روشن است كه مردان مسلمانی كه با زنان متدین و تربیتشده در دامن پدر و مادر دین دار ازدواج كردهاند، كمترین تردیدی در آن ندارند، پس روی هم رفته، شهوت جنسی مردان معادل استبا شهوتی كه در یك زن، بلكه دو زن و سه زن وجود دارد. از سوی دیگر دین اسلام بر این معنا عنایت دارد كه حداقل و واجب از مقتضیات طبع و مشتهیات نفس ارضا گردد.واحدی از این حداقل، محروم نماند و به همین جهت این معنا را مورد نظر قرار داده كه شهوت هیچ مردی در هیچ زمانی در بدن محصور نشود و وادارش نكند به اینكه به تعدی و فجور و فحشا آلوده گردد. و اگر مرد به داشتن یك زن محكوم باشد، در ایامی كه زن عذر دارد، یعنی نزدیك به یك ثلث از اوقات معاشرتش كه ایام عادت و بعضی از ایام حمل و وضع حمل و ایام رضاعش و امثال آن است او ناگزیر از فجور میشود، چون ما در مباحث گذشته این كتاب مطلبی را مكرر خاطرنشان كردیم كه لازمه آن لزوم شتاب در رفع این حاجت غریزی است.و آن مطلب این بود كه گفتیم اسلام اجتماع بشری را بر اساس زندگی عقل و تفكر بنا نهاده، نه بر اساس زندگی احساسی و بنا بر این باقی ماندن مرد بر حالت احساس حالتی كه او را به بیبندوباری در خواستهها و خاطرات زشت میكشاند، نظیر حالت عزب بودن و امثال آن، از نظر اسلام از بزرگترین خطرهائی است كه انسان را تهدید میكند. و از سوی دیگر یكی از مهمترین مقاصد و هدفها در نظر شارع اسلام زیاد شدن نسل مسلمانان و آباد شدن زمین به دست آنان است. آری جامعه مسلمانان كه آباد شدن زمین به دست او، آبادی صالحی و آبادی مخصوصی است كه ریشه شرك و فساد را میزند. پس این جهات و امثال آن مورد اهتمام شارع بوده و باعثشده است كه شارع اسلام حكم جواز تعدد زوجات را تشریع كند، نه ترویج امر شهوترانی و ترغیب مردم به اینكه در شهوات غرق شوند، و اگر اشكال كنندگان به اسلام در خصوص تشریع این حكم انصاف میداشتند لبه تیز حملات خود را متوجه بانیان تمدن غرب میكردند و جا داشت این تمدن را به ترویج فحشا و ترغیب مردان به شهوترانی متهم سازند، نه اسلام را كه اجتماع را بر پایه سعادت دینی قرار داده است.بله در تجویز تعدد زوجات این اثر هست كه شدت حرص مرد را شكسته و تسكین میدهد، چون به قول معروف: "هر آن كس كه از چیزی منع شود به آن حریص میگردد"و چنین كسی همی جز این ندارد كه پرده منع را پاره و دیوار حبس را بشكند و خود را به آنچه از آن محرومش كردهاند برساند.و مردان نیز در مورد تمتع و كامگیری از زنان چنین وضعی دارند، اگر قانون، او را از غیر همسر اولش منع كند، حریصتر میشود، ولی اگر قانون به او اجازه گرفتن همسر دوم و سوم را بدهد، هر چند بیش از یك همسر نداشته باشد، عطش حرصش فرو مینشیند و با خود فكر میكند كه برای گرفتن همسر دیگر راه باز است و كسی نمیتواند مرا جلوگیری كند، اگر روزی خود را در تنگنا ببینم از این حق استفاده میكنم(و اگر در تنگنا ندید، مساله را سبك و سنگین نموده، اگر دید گرفتن زن دوم از نظر اقتصاد و از نظر اداره دو خانه صرفه دارد، میگیرد و اگر صرفه نداشت نمیگیرد"مترجم").
و همین باز بودن راه، بهانه او را از ارتكاب زنا و هتك ناموس محترم مردم، از دستش میگیرد. در میان غربیها بعضی از نویسندگان رعایت انصاف را نموده و گفتهاند: در اشاعه زنا و فحشا بین ملتهای مسیحی مذهب، هیچ عاملی نیرومندتر از تحریم تعدد زوجات بوسیله كلیسا نبوده است. مسترجان دیون پورت انگلیسی در كتاب عذر به پیشگاه محمد(ص)و قرآن(ترجمه فاضل دانشمند آقای سعیدی)این انصاف را به خرج داده است. و اما در جواب از اشكال چهارم: "كه تجویز تعدد زوجات مقام زن را در مجتمع پائین میآورد"!باید گفت كه هرگز چنین نیست، همانطور كه در مباحث گذشته(یعنی در بحث علمی كه در جلد دوم عربی این كتاب صفحه ۲۷۳ پیرامون حقوق زن در اسلام داشتیم) اثبات كردیم كه زنان در هیچ سنتی از سنتهای دینی و یا دنیوی نه قدیمش و نه جدیدش همانند اسلام مورد احترام قرار نگرفتهاند و هیچ سنتی از سنن قدیم و جدید حقوق آنان را همچون اسلام مراعات ننموده است، برای بیشتر روشن شدن این مساله، مطالب مشروحی بیان خواهیم نمود. جواز تعدد زوجات برای مرد در حقیقت و واقع امر توهین به زن و از بین بردن موقعیت اجتماعی و حقوق او نیست، بلكه بخاطر مصالحی است كه بیان بعضی از آنها گذشت. بسیاری از نویسندگان و دانشمندان غربی(اعم از دانشمندان مرد و زن)به نیكی و حسن این قانون اسلامی اعتراف نموده، و به مفاسدی كه از ناحیه تحریم تعدد زوجات گریبانگیر جامعهها شده است اعتراف كردهاند، خواننده عزیز میتواند به مظان این نوشتهها مراجعه نماید. قویترین و محكمترین دلیلی كه مخالفین غربی به قانون تعدد زوجات گرفته و به آن تمسك كردهاند و در نظر دانشمندان و اهل مطالعه آب و تابش دادهاند، همان گرفتاریها و مصیبتهائی است كه در خانههای مسلمانانی كه دو زن و یا چند زن هست مشاهده میشود كه این خانهها همیشه محل داد و فریاد و حسد ورزیدن به یكدیگر است.و اهل آن خانه(اعم از زن و مرد)از روزی كه زن دوم، سوم و...وارد خانه مرد میشوند تا روزی كه وارد خانه قبر میگردند روی سعادت و خوشی را نمیبینند، تا جائی كه خود مسلمانان این حسد را به نام "مرض هووها"نامیدهاند.در چنین زمانی است كه تمامی عواطف و احساسات رقیق و لطیف فطری و طبیعی زنان، مانند: "مهر و محبت"، "نر مخوئی" ، "رقت"، "رافت" ، "شفقت"، "خیرخواهی" ، "حفظ غیب" ، "وفا"، " مودت"، "رحمت"، "اخلاص"و...نسبتبه شوهر و فرزندانی كه شوهر از همسر قبلیش داشته، و نیز علاقه به خانه و همه متعلقات آن كه از صفات غریزی زن استبرگشته و جای خود را به ضد خودش میدهد و در نتیجه خانه را كه باید جای سكونت و استراحت آدمی و محل برطرف كردن خستگی تن و تالمات روحی و جسمی انسان باشد و هر مردی در زندگی روزمرهاش دچار آنها میشود به صورت گود زورخانه و معركه قتال در میآید، معركهای كه در آن نه برای جان كسی احترامی هست و نه برای عرضش و نه آبرویش و نه مالش، و خلاصه هیچ كس از كس دیگر در امان نیست. و معلوم است كه در چنین خانهای صفای زندگی مبدل به كدورت گشته و لذت زندگی از آنجا كوچ میكند و جای خود را به ضرب و شتم و فحش و ناسزا و سعایت و سخن چینی و رقابت و نیرنگ میدهد و بچههای چنین خانهای نیز با بچههای دیگر خانهها فرق داشته و دائما در حال اختلاف و مشاجره هستند و چه بسا كه(كارد مرد به استخوانش رسیده و همسر خود را به قتل برساند و یا)زن در صدد نابود كردن شوهر، و بچهها در مقام كشتن یكدیگر و یا در صدد كشتن پدر بر آیند و پیوند خویشاوندی و قرابت و برادری جای خود را به انتقام و خونخواهی بدهد.و معلوم است كه(به فرموده رسول خدا(ص)كه: الحب یتوارث و البغض یتوارث، دشمنی نسل اول خانوداه، به نسلهای بعدی نیز منتقل میگردد "مترجم")خونریزی و نابودی نسل، و فساد خانه در نسلهای مردی كه دارای دو زن میباشد ادامه یابد.
از تمام اینها كه بگذریم، آثار سوء تعدد زوجات به بیرون از خانه یعنی به جامعه نیز راه یافته و باعثشقاوت و فساد اخلاق و قساوت و ظلم و بغی و فحشا و سلب امنیت و اعتماد میگردد.و مخصوصا كه اگر جواز طلاق را هم بر این قانون(جواز تعدد زوجات)اضافه كنیم بخوبی روشن میشود كه این دو حكم(جواز تعدد زوجات و طلاق)كار مردان جامعه را به كجا میكشاند، وقتی مرد بتواند هر كه را خواستبگیرد و هر یك از همسرانش را خواست طلاق دهد، خود بخود ذوقی و شهوتپرستبار میآید، چنین مردی جز پیروی از شهواتش و اطفای آتش حرصش و گرفتن این زن و رها كردن آن زن، عزت دادن به این و خوار ساختن آن، هیچ كاری و هیچ همی ندارد و این وضع جز تباه كردن و دبختساختن نیمی از مردم جامعه (یعنی زنان)اثر دیگری ندارد، علاوه بر اینكه با تباهی آن نصف(زنان)، نصف دیگر(مردان) نیز تباه میشوند.
این بود حاصل سخنان مخالفین كه به خورد جامعه دادهاند، انصافا سخن درستی است و ما قبول داریم، و لیكن هیچیك از آنها بر اسلام و تشریع اسلام وارد نیست، بلكه همهاش متوجه مسلمانان است.
آری، اگر مخالفین، عصر و دورهای را نشان دهند كه در آن دوره مسلمانان به حقیقت احكام دین و تعالیم آن عمل كرده باشند و در آن دوره نیز این آثار سوء بر مساله تعدد زوجات و جواز طلاق مترتب شده باشد، آنگاه میتوانند ادعا كنند كه آثار سوء نامبرده، از ناحیه جواز تعدد زوجات و طلاق است، ولی با كمال تاسف مسلمانان قرنها است كه حكومت اسلامی ندارند و آنان كه سردمداران مسلمانان بودند، صالح نبودند، تا مسلمانان را بر طبق تربیت اسلامی و با تعالیم عالیه آن تربیت كنند، بلكه خود آن سردمداران در پرده دری و نقض قوانین و ابطال حدود دین پیشگامتر از مردم بودند و واضح است كه مردم تابع مرام پادشاهان خویشند. و اگر ما بخواهیم در اینجا به نقل قسمتی از سرگذشت فرمانروایان و جریاناتی كه در دربار آنان جاری بوده و رسوائیهائی كه پادشاهان كشورهای اسلامی به بار آوردند از روز مبدل شدن حكومت دینی به سلطنت و شاهنشاهی بپردازیم، باید در همین جا كتابی جداگانه در بین كتاب تفسیر خود بنویسیم(و این با وعده اختصاری كه دادهایم نمیسازد). و كوتاه سخن آنكه اگر اشكالی هستبه مسلمانان وارد است كه اجتماع خانوادگی خویش را به گونهای ترتیب دادهاند كه تامین كننده سعادت زندگیشان نیست و سیاستی را اتخاذ میكنند كه نمیتوانند آن را پیاده سازند و در پیاده كردنش از صراط مستقیم منحرف نشوند، تازه گناه این آثار سوء به گردن مردان است، نه زنان و فرزندان، هر چند كه هر كسی مسؤول گناه خویش است، ولی ریشه تمام این مفاسد و بدبختیها و خانمان براندازیها و... روش و مرام اینگونه مردان است كه سعادت خود و همسر و اولاد خود را و صفای جو جامعه خویش را فدای شهوترانی و نادانی خود میكنند. و اما اسلام(همانطور كه در سابق بیان كردیم)قانون تعدد زوجات را بدون قید و بند تشریع نكرده، و اصلا آن را بر همه مردان واجب و لازم ننموده، بلكه به طبیعت و حال افراد توجه فرموده، و همچنین عوارضی را كه ممكن است احیانا برای افرادی عارض شود در نظر گرفته، و به بیانی كه گذشت صلاحیت قطعی را شرط نموده و مفاسد و محذورهائی را كه در تعدد زوجات وجود دارد بر شمرده و در چنین موقعیتی است كه آن را جایز دانسته، تا مصالح مجتمع اسلامی انسانها تامین شود.و حكم"جواز"را مقید به صورتی كرده است كه هیچیك از مفاسد شنیع نامبرده پیش نیاید و آن در صورتی است كه مرد از خود اطمینان داشته باشد به اینكه میتواند بین چند همسر به عدالت رفتار كند.پس تنها كسی كه چنین اطمینانی از خود دارد و خدای تعالی چنین توفیقی به او داده، از نظر دین اسلام میتواند بیش از یك زن داشته باشد.و اما آن مردانی كه(اشكال كنندگان.وضعشان را با آب و تاب نقل كردهاند كه)هیچ عنایتی به سعادت خود و زن و فرزند خود ندارند و جز ارضای شكم و شهوت هیچ چیزی برایشان محترم نیست، و زن برایشان جز وسیلهای كه برای شهوترانی مردان خلق شدهاند مفهومی ندارد، آنها ارتباطی با اسلام ندارند و اسلام هم به هیچ وجه اعمالشان را امضا ننموده و از نظر اسلام اصلا زن گرفتن برای آنان با وجود این وضعی كه دارند جایز نیست و اگر واجد شرایط باشند و زن را یك حیوان نپندارند، تنها یك زن میتوانند اختیار كنند. علاوه بر اینكه در اصل اشكال بین دو جهت كه از نظر اسلام از هم جدا نیستند یعنی جهت تشریع و جهت ولایتخلط شده است. عدم جریان صحیح یك قانون در جامعهای، الزاما به معنای بطلان و فساد قانون نیست
توضیح اینكه: در نظر دانشمندان امروز معیار در داوری اینكه چه قانونی از قوانین موضوعه و چه سنتی از سنتهای جاریه صحیح و چه قانون و سنتی فاسد است، آثار و نتایج آن قانون است كه اگر بعد از پیاده شدنش در جامعه، آثارش مورد پسند واقع شد آن قانون را قانونی
خوب میدانند، و اگر نتایجخوبی به بار نیاورد، میگویند این قانون خوب نیست، خلاصه اینكه معیار خوبی و بدی قانون را پسند و عدم پسند مردم میدانند، حال مردم در هر سطحی كه باشند و هر دركی و میلی كه داشته باشند مهم نیست.
و من گمان نمیكنم كه این دانشمندان غفلت ورزیده باشند از اینكه: چه بسا میشود كه جامعهای دارای بعضی سنن و عادات و عوارضی باشد كه با حكم مورد بحث نسازد و اینكه باید مجتمع را مجهز كرد به روشی كه منافی آن حكم یا آن سنت نباشد، تا مسیر خود را بداند و بفهمد كه كارش به كجا میانجامد و چه اثری از كار او بجا میماند، خیر یا شر، نفع یا ضرر؟. چیزی كه هست این دانشمندان در قوانین، تنها خواست و تقاضای جامعه را معیار قرار میدهند.یعنی تقاضائی كه از وضع حاضر و ظاهر اندیشه جامعه ناشی میشود، حال آن وضع هر چه میخواهد باشد و آن تفكر و اندیشه هر چه میخواهد باشد و هر استدعا و تقاضا كه میخواهد داشته باشد.در نظر این دانشمندان قانون صحیح و صالح چنین قانونی است و بقیه قوانین غیر صالح است(هر چند مطابق عقل و فطرت باشد). به همین جهت است كه وقتی مسلمانان را میبینند كه در وادی گمراهی سرگردان و در پرتگاه هلاكت واقعند و فساد از سراسر زندگی مادی و معنویشان میبارد، آنچه فساد میبینند به اسلام، یعنی دین مسلمانان نسبت میدهند، اگر دروغ و خیانت و بد دهنی و پایمال كردن حقوق یكدیگر و گسترش ظلم و فساد خانوادهها و اختلال و هرج و مرج در جامعه را مشاهده میكنند، آنها را به قوانین دینی دایر در بین ایشان نسبت میدهند و میپندارند كه جریان سنت اسلام و تاثیرات آن مانند سایر سنتهای اجتماعی است كه(با تبلیغات و یا به اصطلاح روز، "شستشو دادن مغز"و)متراكم كردن احساسات در بین مردم، بر آنها تحمیل میشود.
در نتیجه از این پندار خود نتیجه میگیرند كه: "اسلام باعثبه وجود آمدن مفسدههای اجتماعیای است كه در بین مسلمانان رواج یافته و تمامی این ظلمها و فسادها از اسلام سرچشمه میگیرد!و حال آنكه بدترین ظلمها و نارواترین جنایتها در بینشان رایجبوده است.و به قول معروف: "كل الصید فی جوف الفراء - همه شكارها در جوف پوستین است"و همچنین نتیجه این پندار غلط است كه میگویند: اگر اسلام دین واقعی بود و اگر احكام و قوانین آن خوب و متضمن صلاح و سعادت مردم بود، در خود مردم اثری سعادت بخش میگذاشت نه اینكه و بال مردم بشود. این سخن، سخن درستی نیست، چرا كه این دانشمندان بین طبیعتحكم"صالح"و "مصلح"، و همچنین حكم بین مردم "فاسد " و "مفسد " خلط كردهاند، اسلام كه خم رنگرزی نیست، اسلام مجموع معارف اعتقادی و اخلاقی است، و قوانینی است عملی كه هر سه قسمت آن با یكدیگر متناسب و مرتبط است و با همه تمامیتش وقتی اثر میگذارد كه مجموعش عملی شود و اما اگر كسی معارف اعتقادی و اخلاقی آن را به دست آورده و در مرحله عمل كوتاهی كند، البته اثری نخواهد داشت، نظیر معجونها كه وقتی یك جزء آن فاسد میشود همهاش را فاسد میكند و اثری مخالف به جای میگذارد، و نیز وقتی اثر مطلوب را میبخشد كه بدن بیمار برای ورود معجون و عمل كردنش آماده باشد كه اگر انسانی كه آن را مصرف میكند شرایط مصرف را رعایت نكند، اثر آن خنثی میگردد و چه بسا نتیجه و اثری بر خلاف آنچه را كه توقع داشت میگیرد. گیرم كه سنت اسلامی نیروی اصلاح مردم و از بین بردن سستیها و رذائل عمومی را به خاطر ضعف مبانی قانونیش نداشته باشد، سنت دموكراتیك چرا این نیرو را نداشته و در بلوك شرق دنیا یعنی در بلاد اسلامنشین، آن اثری را كه در بلاد اروپا داشت ندارد؟ خوب بود سنت دموكراتیك بعد از ناتوانی اسلام، بتواند ما را اصلاح كند؟و چه شده استبر ما كه هر چه بیشتر جلو میرویم و هر چه زیادتر برای پیشرفت تلاش میكنیم بیشتر به عقب بر میگردیم، كسی شك ندارد در اینكه اعمال زشت و اخلاق رذیله در این عصر كه روزگار به اصطلاح تمدن!است در ما ریشهدارتر شده، با اینكه نزدیك به نیم قرن است كه خود را روشنفكر پنداشتهایم، در حالی كه حیوانی بیبندوبار بیش نیستیم، نه بهرهای از عدالت اجتماعی داریم و نه حقوق بشر در بین ما زنده شده است.از معارف عالی و عمومی و بالاخره از هر سعادت اجتماعی جز الفاظی بیمحتوا و دل خوش كن بهرهای نداریم، تنها الفاظی از این حقوق بر سر زبانهایمان رد و بدل میشود.
و آیا میتوانید برای این جواب نقضی كه ما بر شما وارد كردیم پاسخی بدهید؟نه، هرگز، و جز این نمیتوانید عذر بیاورید كه در پاسخ ما بگوئید: "به این جهت نظام دموكراتیك نتوانسته استشما را اصلاح كند كه شما به دستورات نظام دموكراتیك عمل نكردید، تا آثار خوبی در شما به جای بگذارد و اگر این جواب شما درست است، چرا در مورد مكتب اسلام درست نباشد؟. از این نیز بگذریم و فرض كنیم كه(العیاذ بالله)اسلام به خاطر سستی بنیادش نتوانسته در دلهای مردم راه یافته و در اعماق جامعه بطور كامل نفوذ كند، و در نتیجه حكومتش در جامعه دوام نیافته و نتوانسته استبه حیات خود در اجتماع اسلامی ادامه دهد و موجودیتخود را حفظ كند، به ناچار متروك و مهجور شده، ولی چرا روش دموكراتیك كه قبل از جنگ جهانی دوم مورد قبول و پسند همه عالم بود، بعد از جنگ نامبرده از روسیه رانده شد و روش بلشویكی جایش را اشغال كرد؟!، و به فرض هم كه برای این رانده شدن و منقلب شدن آن در روسیه به روشی دیگر، عذری بتراشند؟چرا مرام دموكراتیك در ممالك چین، لتونی، استونی، لیتوانی، رومانی، مجارستان و یوگسلاوی و كشورهائی دیگر به كمونیستی تبدیل شد؟و نیز چرا با اینكه سایر كشورها را تهدید میكرد و عمیقا در آنها نیز ریشه كرده بود، ناگهان اینگونه از میان رفت؟. و چرا همین كمونیستی نیز بعد از آنكه نزدیك به چهل سال از عمرش گذشته و تقریبا بر نیمی از جمعیت دنیا حكومت میكرد و دائما مبلغین آن و سردمدارانش به آن افتخار میكردند و از فضیلت آن میگفتند و اظهار میداشتند كه: نظام كمونیستی تنها نظامی است كه به استبداد و استثمار دموكراسی آلوده نشده و كشورهائی را كه نظام كمونیستی بر آن حاكم بود بهشت موعود معرفی میكردند، اما ناگهان همان مبلغین و سردمداران كمونیست دو سال قبل (۳) رهبر بی نظیر این رژیم یعنی استالین را به باد سرزنش و تقبیح گرفتند و اظهار نمودند كه:حكومت ۳۰ ساله(سی سال حكومت استالین)حكومت زور و استبداد و بردهگیری به نام كمونیستبود.و به ناچار در این مدت حكومت او تاثیر عظیمی در وضع قوانین و اجرای آن و سایر متعلقاتش داشت و تمامی این انحرافات جز از اراده مستبدانه و روحیه استثمارگر و بردهكشی و حكومت فردی كه بدون هیچ معیار و ملاكی هزاران نفر را میكشت و هزاران نفر دیگر را زنده نگه میداشت، اقوامی را سعادتمند و اقوامی دیگر را بدبخت میساخت و نشات نمیگرفت و خدا میداند كه بعد از سردمداران فعلی چه كسانی بر سر كار آیند و چه بر سر مردم بیچاره بیاورند!.
چه بسیار سنن و آدابی كه(اعم از درست و نادرست)در جامعه رواج داشته و سپس به جهت عوامل مختلف(كه مهمترینشخیانتسردمداران و سست اراده بودن پیروان آن میباشد)از آن جامعه رختبر بسته است و كسی كه به كتابهای تاریخ مراجعه كند به این مطلب بر خورد میكند. ای كاش میدانستم كه(در نظر دانشمندان غربی)چه فرقی استبین اسلام از آن جهت كه سنتی است اجتماعی، و بین این سنتها كه تغییر و تبدیل یافته است و چگونه است كه این عذر را در سنتهای مذكور میپذیرند اما همان عذر را از اسلام نمیپذیرند، راستی علت این یك بام و دو هوا چیست؟آری باید گفت كه امروز كلمه حق در میان قدرت هول انگیز غربیان و جهالت و تقلید كوركورانه و به عبارت دیگر مرعوب شدن شرقیان از آن قدرت، واقع شده پس نه آسمانی است كه بر او سایه افكند و نه زمینی كه او را به پشتخویش نشاند، (غربی حاضر نیستحقانیت اسلام را بپذیرد، به خاطر اینكه علم و صنعتش او را مغرور ساخته است، شرقی نیز نمیتواند آن را بپذیرد، به خاطر آنكه در برابر تمدن غرب مرعوب شده"مترجم"). و به هر حال آنچه را كه لازم است از بیانات مفصل قبلی ما متذكر شد، این است كه تاثیر گذاشتن و تاثیر نگذاشتن و همچنین باقی ماندن و از بین رفتن یك سنت در میان مردم چندان ارتباطی با درستی و نادرستی آن سنت ندارد تا از این مطلب بر حقانیتیك سنت استدلال كنیم و بگوئیم كه چون این سنت در بین مردم باقیمانده پس حق است و همچنین استدلال كنیم به اینكه چون فلان سنت در جامعه متروك و بیاثر شده است، پس باطل است، بلكه علل و اسبابی دیگر در این باره اثر دارند. و لذا میبینیم هر سنتی از سنتها كه در تمامی دورانها، در بین مردم دایر بوده و هست، یك روز اثر خود را میبخشد و روزی دیگر عقیم میماند، روزی در بین مردم باقی است و روزگاری دیگر به خاطر عواملی مختلف از میان آن مردم كوچ میكند، به فرموده قرآن كریم: "خدای تعالی روزگار را در بین مردم دستبه دست میگرداند، یك روز به كام مردمی و به ناكامی مردمی دیگر، و روز دیگر به ناكامی دسته اول و به كام دسته دوم میچرخاند، تا معلوم كند كه افراد با ایمان چه كسانند، تا همانها را گواه بر سایرین قرار دهد". و سخن كوتاه اینكه قوانین اسلامی و احكامی كه در آن هستبر حسب مبنا و مشرب با سایر قوانین اجتماعی كه در بین مردم دایر است تفاوت دارد، و آن تفاوت این است كه قوانین و سنتهای بشری به اختلاف اعصار و دگرگونیها كه در مصالح بشر پدید میآید، دگرگون میشود.و لیكن قوانین اسلامی به خاطر اینكه مبنایش مصالح و مفاسد واقعی است، اختلاف و دگرگونگی نمیپذیرد، نه واجبش و نه حرامش، نه مستحبش و نه مكروهش، و نه مباحش، چیزی كه هست اینكه: كارهائی را در اجتماع یك فرد میتواند انجام بدهد و یا ترك نماید و هر گونه تصرفی را كه میخواهد میتواند بكند و میتواند نكند، بر زمامدار جامعه اسلامی است كه مردم را به آن عمل - اگر واجب است - وا دارد، - و اگر حرام است - از آن نهی كند و...، كانه جامعه اسلامی یك تن واحد است و والی و زمامدار نیروی فكری و اداره كننده او است. بنا بر این اگر جامعه اسلامی دارای زمامدار و والی باشد، میتواند مردم را از ظلمهائی كه شما در جواز تعدد زوجات شمردید نهی كند و از آن كارهای زشتی كه در زیر پوشش تعدد زوجات انجام میدهند جلوگیری نماید و حكم الهی به جواز تعدد زوجات به حال خود بماند و آن فسادها هم پدید نیاید. آری حكم جواز تعدد زوجات یك تصمیم و حكمی است دائمی كه به منظور تامین مصالح عمومی تشریع شده، نظیر تصمیم یك فرد به اینكه تعدد زوجات را به خاطر مصلحتی كه برای شخص او دارد ترك كند كه اگر او به خاطر آن مصلحت چند همسر نگیرد، حكم خدا را تغییر نداده و نخواسته استبا این عمل خود بگوید تعدد زوجات را قبول ندارم، بلكه خواسته استبگوید این حكم، حكمی است مباح و من میتوانم به آن عمل نكنم. كتاب المیزان ج ۴ ص ۲۸۵
پینوشتها:
۱)مردان مستولی و سرپرست زنان هستند به جهت آن برتری كه خدای تعالی بعضی را بر بعضی دیگر داده."سوره نسا، آیه ۳۴"
۲)با رعایت معروف اموری كه به نفع زنان استبه اندازه و مثل اموری كه بر ضرر ایشان استخواهد بود."سوره بقره، آیه ۲۲۸".
۳)لازم به تذكر است كه مرحوم استاد علامه طباطبائی این مطالب را در سال ۱۳۳۵ ش به رشته تحریر در آورده است.
نویسنده: علامه طباطبایی
منبع : بنياد انديشه اسلامي
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست