چهارشنبه, ۱۰ بهمن, ۱۴۰۳ / 29 January, 2025
مجله ویستا
شایستگی زنان برای عهده دار شدن قضاوت
سپاس و ستایش خدای دوگیتی را، و درود و سلام بر سرورما رسول خدا(ص) و بر خاندان پاک او، و نفرین بر دشمنانشان. آنچه فراروی دارید جستاری است دقیق در مساله شرط «مرد بودن» برای عهدهدار شدن سمت قضاوت. این مساله را در دو فصل بر میرسیم: فصل نخست: نقل دیدگاها; فصل دوم: آنچه نگاه درست و دقیق به مساله اقتضا میکند. «فصل نخست: دیدگاههای دو مکتب سنی و شیعه»فقیهان دو مکتب «مرد بودن» را شرط بسیاری از سمتهای «ولایتی» میدانند، فقهاء اهل سنت این را شرط همه سمتهای ولایتی میدانند، از ولایت کبری گرفته تا ولایتهای خاصی همچون ولایت بر قضاوت در شهر یا ناحیهای معین، ولایت برگردآوری زکات، و ولایت بر ستاندن خراج. به دیگر سخن، آنان مرد بودن را شرط همه منصبهایی میدانند که از «حاکم» سرچشمه میگیرد
بر این نیز تصریح دارند که ولایت از آن دسته چیزهایی است که زن نمیتواند عهدهدار شود; چرا که شایستگی برای ولایت از زنان بازداشته شده است. دلیل ایشان روایتی است که احمد، بخاری، ترمذی و نسائی از ابی بکره، از رسول خدا(ص) نقل کردهاند که فرمود: «لن یصلح قوم ولوا امرهم الی امراة». مردمی که زمامداری خود را به زن واگذارند هیچ رستگار نشوند. این مضمون به عبارتی دیگر نیز روایتشده است: «ما افلح قوم اسندوا امرهم الی امراة». مردمی که کار زمامداری خویش به زن دادند رستگار نشدند. فراء در بحث ولایت قضاء میگوید: عهده دارشدن قضاوت تنها برای کسی جایز است که هفتشرط را دارا باشد: مرد بودن; بدان دلیل که زن برای عهدهداری قضاوت، آنچنان که بایسته است، ناقص است.» ماوردی میگوید: «ولایت قضاوت به همان شرطهایی انعقاد مییابد که دیگر منصبهای ولایتی.» مقصود این سخن ماوردی نیز آن است که قضاوت از زن بازداشته شده است. ابن رشد (ف ۵۲۰ه.ق) در کتاب بدایة المجتهد ونهایة المقتصد میگوید: «نخست، در شناخت کسانی که قضاوت آنان صحیح است: در این باب مینگریم که قضاوت برای چه کسانی صحیح است و چه چیزهای موجب برتری قاضی است. اما صفاتی که جواز تفاوت مشروط بدانها است این است که شخص آزاد، مسلمان، بالغ، مرد، عاقل، عادل باشد.
ابن قدامه (ف. ۶۳۰ه.ق) میگوید: «در قاضی سه شرط است:یکی از آنها کمال است که خود بر دوگونه است: کمال احکام و کمال خلقت. کمال احکام به چهار چیز استوار است: این که بالغ، عاقل، آزاد و مرد باشد. از ابن جریر طبری نقل شده که مرد بودن شرط قاضی نیست; زیرا زن میتواند مفتی باشد، و از همین روی نیز جایز است که قاضی باشد. ابو حنیفه گفته: جایز است زن در غیر حدود قاضی باشد; زیرا گواه بودن وی در این گونه امور جایز است. دلیل ما سخن پیامبر(ص) است که فرمود: «رستگاری نیابند مردمی که زمام کار خویش به زن واگذارند» افزون بر این، جمعهای مردان و مدعیان نزد قاضی حضور مییابند و قاضی هم برای داوری نیازمند کمال رای و نظر و کامل بودن عقل و برخورداری از هشیاری و زیرکی است در حالی که زن به کاستی عقل و نااستواری و نارسایی رای و نظر گرفتار است، اهل حضور یافتن در جمعها و نشستهای مردان نیست، هر چند هزار زن او را همراهی کنند گواهیاش پذیرفته نمیشود مگر آن که مردی نیز به همراه او گواهی دهد. خداوند خود نیز به ضلالت زن توجه داده و فرموده است: (ان تضل احداهما فتذکر احداهما الاخری) و سرانجام آن که، زن نه شایستگی امامت عمومی جامعه را داراست و نه شایستگی حکومتشهر یا سرزمین را. از همین روی نیز، تا آنجا که به ما رسیده است، نه رسول خدا(ص) نه خلیفهگان او و نه حتی هیچ زمامدار دیگری پس از او زنی را به قضاوت یا به زمامداری بر نگزیدند، با آن که اگر چنین کاری جایز بود غالبا نمیبایست در هیچ زمانی نشانی از آن نباشد.»
علاء الدین کاشانی حنفی (ف. ۵۸۷ ه.ق) در کتاب «بدائع الصنائع وترتیب الشرائع» چنین میآورد: «فصلی دیگر: بیان این که چه کسی شایستگی قضاوت دارد. در این باره میگوییم شایستگی قضاوت را شرطهایی است: ... - تا آنجا که میگوید - اما مرد بودن، به طور کلی، شرط جواز تقلید نیست; چرا که زن اجمالا از کسانی است که صلاحیت گواهی دادن دارد. البته این نکته هست که زن حق قضاوت در حدود و قصاص ندارد; زیرا او را در این زمینه، حق گواهی دادن ندارد و از دیگر سوی، شایستگی قضاوت بر همان پایه و با همان شروطی است که شایستگی گواهی دادن.» در نیل الاوطار شوکانی (قاضی القضاة یمن و درگذشته سال ۱۲۵۵ه.ق) نیز چنین میخوانیم: «باب منع از ولایت زن، کودک و کسی که خوب قضاوت نمیداند یا در گزاردن حق آن سستی و کوتاهی میکند.
۱) از ابن بکره روایتشده است که گفت: چون به رسول خدا(ص) خبر رسید که مردمان ایران دختر کسری را به پادشاهی خویش پذیرفتهاند فرمود: «لن یفلح قوم ولوا امرهم امراة»: مردمانی که زمام کار خویش به زن واگذارند رستگار نشوند. این حدیث را احمد، بخاری، نسائی و ترمذی روایت کرده و صحیح دانستهاند و این حدیث دلیلی است بر این که زن از شایستگان ولایت نیست و برای مردم نیز ولایتسپردن به او روا نیست; چه، خودداری از آنچه زمینه نرسیدن به رستگاری میشود واجب است. ابن حجر در فتح الباری میگوید: همه بر شرط مرد بودن قاضی اتفاق نظر دارند، مگر حنفیه که قضاوت زن را پذیرفته و البته حدود را استثنا کردهاند و مگر ابن جریر طبری که ولایت زن را به طور مطلق پذیرفته است. دیدگاه عموم فقهاء بدین حقیقت تایید میشود که قضاوت به کمال و درستی رای و نظر نیاز دارد، در حالی که زن را، بویژه در جمع مردان، رایی ناقص است. آنچه گذشت چکیدهای از دیدگاههای علماء اهل سنت در این باره است که نگارنده در منابع و کتب ایشان بدانها ستیافته است. اینک بنگریم که عالمان شیعه در این زمینه چه میگویند:
شیخ الطائفه طوسی در کتاب الخلاف میگوید: جایز نیستزن در حکمی از احکام قضاوت کند. شافعی همین دیدگاه را دارد، اما ابو حنیفه در اموری که زن میتواند گواهی بدهد (یعنی همه احکام به استثنای حدود و قصاص)، میتواند قضاوت نیز بکند. ابن جریر میگوید: در هر آنچه مرد میتواند قضاوت کند قضاوت زن نیز جایز است; چرا که زن از شایستگان اجتهاد شمرده میشود. دلیل ما آن که جایز بودن این امر به دلیل نیاز دارد; چه، قضاوت حکمی شرعی است و از همین روی، خود این مساله که چه کسی سزاوار چنین کاری است نیازمند دلیل است. این در حالی است که - از آن سوی - از پیامبر(ص) وایتشده است که فرمود: «لا یفلح قوم ولیتهم امراة»; مردمی که زن بر آنان حکومت کند رستگار نشوند. یا فرمود: «اخروهن من حیث اخرهن الله»; آن سان که خداوند آنان را مؤخر داشته است مؤخرشان بدارید. این نیز روشن است که هر کس اجازه قضاوت به زن دهد او را بر مردان مقدم داشته و مرد را در مقایسه با او در رتبهای متاخر قرار داده است. همچنین فرمودص : «من فاته شیء من صلاته فلیسبح فان التسبیح للرجال والتصفیق للنساء»: هر کس در حال نماز بخواهد به چیزی هشدار دهد، باید با گفتن «سبحان الله» مقصود خود را بفهماند، - ولی زنان برای این کار با دست زدن باید مقصود خود را بفهمانند - که تسبیح از آن مردان است و کف زدن از آن زنان.
پیامبر(ص) در این حدیث زن را از زبان گشودن به چیزی بازداشته است، مبادا که صدایش را بشنوند و فریفته شوند. بر این پایه، اگر منع زن از بلند کردن صدا به تسبیح از حال نماز به چنین دلیلی ممنوع است، منع او از قضاوت که در بردارنده، گفت و شنید با دیگران است، اولویتی افزونتر، خواهد داشت.»
قاضی ابن براج (۴۰۰ - ۴۸۱ ه.ق) در مهذب میآورد: کمالاحکام به این است که قاضی بالغ، آزاد و مرد باشد; زیرا زن در هیچ حالی نمیتواند قضاوت کند و داوری کردن به استناد قیاس و استحسان نیز برای او جایز نیست. ابن زهره (۵۱۱ - ۵۸۰ه.ق) در غنیه میگوید: به استناد گواهی دو فرد مسلمان به شرط آزاد بودن، مرد بودن، بلوغ، درستی عقل و عدالت در همه زمینهها و در هر نوع مسالهای داوری و قضاوت میشود و در این نظر هیچ اختلافی نیست. صهرشتی در «اصباح الشیعه بمصباح الشریعه» میگوید: کمال احکام به این است که [قاضی] بالغ، آزاد و مرد باشد ... در همه چیزها میتوان به استناد گواهی دو مسلمان مشروط به فراهم بودن شرطهای آزاد بودن، مرد بودن، بلوغ، کمال عقل و عدالت، حکم کرد.
محقق (۶۰۲ - ۶۷۶) در شرائع الاسلام میگوید: نگاهی بهصفات قاضی ... در قاضی بلوغ، کمال عقلی، ایمان، عدالت، پاکی ولادت، و علم و مرد بودن شرط است، و قضاوت برای کودک ... و زن منعقد نمیشود.
علامه حلی (۶۴۷ - ۷۲۶) در «قواعد» میگوید: در صفاتقاضی، بلوغ و عقل و مرد بودن و ایمان و عدالت و پاکی ولادت و علم، شرط است، پس قضاوت کودک... و زن ممکن نیست».
شهید (۷۳۴ - ۷۸۶) در «لمعه» چنین میآورد: قضاوت فقیهبرخوردار از همه شرطهای لازم برای فتوا دادن، قابل اجرا است ... شرطهای کمال، عدالت، شایستگی فتوا دهی، مرد بودن، قادر به نوشتن بودن و بینا بودن به ناگزیر برای قاضی لازم است، مگر در قاضی تحکیم. در «دروس» نیز چنین میخوانیم: «در قاضی گماشته شده از طرف امام، بلوغ، عقل، مرد بودن - حتی در قاضی تحکیم - و ایمان و ... شرط است.»
فیض کاشانی (ف. ۱۰۹۱ه.ق) در «مفاتیح الشرایع» چنینمیآورد: درباره قاضی، بلوغ، عقل، ایمان، عدالت، پاکی ولادت، مرد بودن و بصیرت فقهی، شرط است، و در باره هیچ یک از این شرطها، اختلاف نظری میان ما و جود ندارد; زیرا کودک .. - و در ادامه ادله عدم جواز قضاوت برای کودک را میآورد و آنگاه میافزاید - وزن نیز چنین است، افزون بر این که نمیتواند با مردان همنشین شود و یا در میان آنان صدای خود را بلند کند، و در حدیث هم آمده است که فرمود: «لا یصلح قوم ولیتهم امراة». در مسالک چنین آمده است: شرط مرد بودن بدان سبب است که زن شایستگی لازم برای تصدی این مقام را ندارد; چه این که همنشین با مردان و بلند کردن صدا در میان آنان برای زن سزاوار نیست و این در حالی است که قاضی گریزی از این همنشینی و هم سخنی ندارد. در حدیث نیز فرموده است: «لا یفلح قوم ولیتهم امراة».
محقق اردبیلی (ف. ۹۹۳ه.ق) در «شرح ارشاد» میآورد:شرط مرد بودن، در آن مواردی که قضاوت زن مستلزم انجام کاری باشد که برای زن جایز نیست، وجهی روشن دارد، اما در غیر این گونه مسائل ما دلیلی روشن برای چنین شرطی سراغ نداریم. تنها نکتهای که در این میان وجود دارد این است که این دیدگاه مشهور فقهاء است. بر این پایه، اگر این شهرت به حد اجماع برسد و اجماعی در میان باشد ما را هیچ سخنی نیست اما اگر چنین نباشد منع زن به طور کلی از قضاوت، جای بحث و گفت وگو دارد; زیرا هیچ محذور و مانعی در این نیست که زن با فرض برخوردار بودن دیگر شرطهای لازم برای داوری به استناد گواهی زنان و به شرط پذیرفته شدن گواهی آنان میان دو زن حکم کند.
محقق قمی (ف ۱۲۳۱ه.ق) در «غنائم» میگوید: بنابر اجماع،در قاضی مطلقا عقل ... و مرد بودن شرط است. برخی نیز حافظه خوب داشتن و توانایی سخن گفتن را شرط کردهاند. شاید در شرط مرد بودن وحافظه داشتن و توانایی سخنوری به طور مطلق اشکال شود; چه، علتهای ذکر شده برای چنین شرطی، یعنی این که قضاوت نیازمند ظاهر شدن در مجامع و شناخت طرفهای نزاع و گواهان است و زن غالبا توان اینها را ندارد و نیز این که باز شناختن حق از ناحق در یک دعوا و درستی داوری با فراموشکاری و گنگی سازگار نمیافتد، علتهایی فراگیر و همه گیر نیستند و بر این پایه، هیچ وجهی برای منع مطلق زن از قضاوت وجود ندارد مگر آن که بگوییم در این باره اجماعی منعقد شده است.
میگویم: چنین اجماعی، ممکن است به برگزیدن زن به ولایت کلی و نیز منصب قضاوت عمومی نظر داشته باشد. اما درباره داوریهای خاص سراغ نداریم که کسی چنین اجماعی نقل کرده باشد، هر چند چنین احتمالی در برخی از عبارتها وجود داشته باشد. بنابر این اشکال در شرط دانستن مرد بودن به طور مطلق، همچنان برجاست.
نراقی (ف. ۱۲۴۵ه.ق) در «مستند» چنین میآورد: از اینجمله شرط مرد بودن است و چونان که از مسالک، نهج الحق، مدارک و دیگر منابع بر میآید این شرط اجماعی است. برخی در این شرط اشکال کردهاند و اشکال آنان سست است; زیرا دو روایت صحیح در این باب قضاوت را به مرد اختصاص میدهد و باید دیگر احادیثی را که عمومیت دارند به این دو حدیث تخصیص زد. دلیل این شرط احادیثی است همانند:
* مرسله من لا یحضره الفقیه: «یا معاشر الناس لا تطیعوا النساء علی حال ولا تامنوهن علی مال»; مبادا در هیچ حالتی از زنان فرمان برید، یا آنان را بر مالی امین بدارید. * روایات ابناء نباته و ابو مقدام و کثیر: «لا تملک المراة من الامر ما یجاوز نفسها»; زن بر بیش از خود حکومتی ندارد. * روایتحسین بن مختار: «اتقوا شرار النساء وکونوا من خیارهن علی حذر وان امرتکم وخالفوهن کیلا یطمعن منکم فی المنکر»; از زنان بد بپرهیزید و از زنان خوب نیز حذر کنید و اگر شما را به چیزی فرمان دهند با آنان مخالفت ورزید تا طمع نبرند که شما را به بدی فرمان دهند. دو روایت مرسل مطلب بن زیاد و عمرو بن عثمان و همچنین روایت طولانی حماد بن عمر نزدیک کننده همین برداشت به ذهن است.در روایت اخیر آمده است: «یا علی، لیس علی النساء جمعه ولا جماعة ... ولا تولی القضاء»; ای علی، بر زن نه نماز جمعه واجب است و نه نماز جماعت .. و نه میتواند عهدهدار قضاوت شود. همین گونه است روایت جابر از امام باقر که در آن فرمود: ولا تولی المراة القضاء ولا تولی الامارة; زن نه عهدهدار قضاوت میشود و نه عهدهدار حکومت در خبری دیگر هم آمده است فرمود: «لا یصلح قوم ولیتهم امراة»; مردمی که زنی بر آنان فرمانروایی کند صلاح نپذیرند.
خوانساری در «جامع المدارک» میگوید: درباره شرط مردبودن ادعای اجماع شده است و برای اثبات اعتبار این شرط به نبوی «لا یفلح قوم ولیتهم امراة» و روایت «لیس علی النساء جمعة ولا جماعة .. ولا تولی القضاء» و نیز روایت دیگر «لا تولی المراة القضاء ولا تولی الامارة» استناد شده است، افزون بر این که روایت مقبوله و مشهوره قید «رجل» را آورده است. در برخی از آنچه گفته شده است میتوان خدشه کرد: چه واژه «تولیت» [که در حدیث «لا تولی المراة .. آمده] در ریاستی که غیر قضاوت است ظهور دارد. تعبیر به «لا یفلح» نیز در حدیث با جواز این امر ناسازگاری ندارد و تعبیر به «لیس علی النساء جمعة و لا جماعة...»، هم با این امر ناسازگار نیست. مگر نمیبینید که زن میتواند امام جماعت برای زنان دیگر شود.
صاحب ریاض (ف. ۱۲۳۱ه.ق) در کتاب خود مینویسد:صفتهایی که وجود آنها در او [قاضی] شرط استشش مورد است: تکلیف که به بلوغ و کمال عقل حاصل آید، ایمان، عدالت، پاکی ولادت، علم، و مرد بودن من در باره هیچ کدام از اینها مخالفتی در میان شیعه نیافتهام، بلکه بر اینها اجماع صورت پذیرفته است، گاه چنان که از عبارتهایی چون عبارت «مسالک» بر میآید در همه این صفتها، گاه چونان که از شرح ارشاد مقدس اردبیلی بر میآید در غیر شرط سوم و ششم، گاه چونان که از «غنیه» بر میآید در علم و عدالت و گاه آنسان که از «نهج الحق» علامه پیداست در علم و مرد بودن.
این اجماع خود یک دلیل است و افزون بر این بر این پایه که به اتفاق فتوا و نصوص، قضاوت به امام(ع) اختصاص دارد، اصل نیز چنین اقتضا میکند. از جمله این نصوص، افزون بر آنچه گذشت، روایتی است که به چند طریق و از جمله طریق صحیح در «من لا یحضره الفقیه» روایتشده است «واتقوا الحکومة فانما هی للامام العالم بالقضاء العادل فی المسلمین کنبی او وصی نبی». چنان که خواهد آمد، قاضی برخوردار از همه شرایط، به اذن امام و به اقتضای نص و اجماع از عموم این نهی خارج میشود و این در حالی است که از آن سوی درباره کسی که همه یا برخی از این شرطها را نداشته باشد چنین نص و اجماعی نیست. این که چنین اجماعی وجود ندارد مسالهای روشن است، به ویژه پس از آن اجماعی که بر عدم (یعنی عدم خروج افراد فاقد این شروط از عموم نهی) آشکار شد. و این که نص و دلیل نقلی نیز وجود ندارد از آن روی است که روایتهای رسیده در این باب، به موجب صراحت برخی و تبادر برخی دیگر، به کسی اختصاص دارد که از همه شرایط و اوصاف برخوردار باشد. بر این پایه، اصل (اصل عدم خروج از عموم نهی) قویترین دلیل بر عدم جواز (عدم جواز قضاوت برای زن) است، افزون بر اجماعی ظاهری که در این مساله وجود دارد.
صاحب «مفتاح الکرامة» نیز در کتاب خود چنین میآورد: امازن، بدان سبب از قضاوت منع شد، که در حدیث جابر از امام باقر(ع) آمده است که فرمود: «ولا تولی القضاء امراة». مقدس اردبیلی این دلیل را، اگر که اجماعی در میان نباشد، انکار کرده است. البته اگر وی اجماع را هم انکار کند همین حدیثحدیثی است که ضعف آن به واسطه شهرت فراوان جبران شده است. افزون بر این در احادیث رسیده است که عقل و دین زن ناقص است. زن شایستگی آن را ندارد که مرد در نماز به وی اقتدا کند، و گواهی او در اغلب موارد نصف گواهی مرد ارزش دارد.
شیخ طوسی در «خلاف» میگوید: ابو حنیفه قضاوت زن را درمسائلی که گواهیاش در آنها پذیرفته میشود جایز دانسته و ابن جریر طبری قضاوت را برای زن به طور مطلق جایز شمره است. ملا علی کنی در کتاب «القضاء والشهادات» شرطهای لازم برای قاضی را بر میشمرد و مرد بودن را در ردیف این شرطها میآورد و ادعای اجماع گروهی از بزرگان را در این مساله نقل میکند و خود نیز همین اجماع را میپذیرد. او آنگاه چنین میافزاید: اگر در انعقاد اجماع در این مساله تردید شود - چنانچه مقدس اردبیلی تردید کرده - باز هم بنابه طریقه خود اردبیلی اشکالی بر شرط مرد بودن وارد نیست چه بنا بر طریقه او به خبر ضعیف عمل نمیشود و به شهرت نیز نتوان توجهی کرد.
در «جواهر الکلام» شیخ محمد حسن نجفی چنین میخوانیم:شرط مرد بودن مستند است به اجماعی که شنیدید، و حدیثی نبوی که میگوید: «لا یفلح قوم ولیتهم امراة» یا در حدیثی دیگر است که «لا تتولی المراة القضاء»، همچنین در توصیه پیامبر(ص) به علی(ع) که در من لا یحضره الفقیه به سند مؤلف از حماد نقل شده چنین آمده است: «یا علی، لیس علی المراة جمعة ولا جماعة ... و لا تولی المراة القضاء» این احادیث بدین باور تایید میشود که زن کمال لازم برای عهدهدار شدن این مقام را ندارد، شایسته او نیست که با مردان بنشیند و در جمع آنان صدای خود را بلند کند، و مؤید دیگر این احادیث آن است که از روایات نصب قاضی در زمان غیبت نیز مرد بودن قاضی فهمیده میشود و حتی در برخی از این روایتها به واژه «رجل» تصریح شده است. بنابر این دست کم در این مساله [که زن بتواند عهدهدار قضاوت شود] تردید است و از دیگر سوی نیز، اصل نرسیدن اذنی و نبودن اذنی بر عهدهدار شدن قضاوت است.
محقق عراقی در «شرح تبصره» پس از نقل اشاره گونه،عموماتی که به مساله قضاوت نظر دارد چنین میگوید: پوشیده نیست که میباید در قدر مشترک مدلول همین عمومات را مبنای عمل قرار داد. اما نسبت به آنچه به طور خاص در برخی از این ادله آمده، و در برخی دیگر نیستیکی از این دو کار را باید کرد: یا آن که مفهوم قید را که در مقام تعیین و تحدید آمده است پذیرفت و از اطلاق دیگر ادله دست برداشت و یا آن که اطلاق دیگر ادله را پذیرفت و از ظهور اعتبار قید در این دلیل خاص که در مقابل آن اطلاق قرار دارد دست کشید. در چنین حالتی هیچ دور نیست که راه نخست گزیدهتر نماید، از این روی که اخبار و روایات، به ویژه مقبوله عمر بن حنظله که درباره بازداشتن مردم از رجوع به قضات ستم، و راه نمودن آنان به سوی قاضیان شیعه ا ست، در این ظهور دارد که در صدد بیان و مشخص کردن مرجعی است که مردم باید برای قضاوت به او مراجعه کنند. لازمه چنین ظهوری این است که آنچه صریحا یا به واسطه انصراف، از ا ین احادیث فهمیده میشود پذیرفته شود و مبنای عمل قرار گیرد. قید مرد بودن از این جمله است ... بر این پایه، هیچ اشکالی براین نظریه نیست که قاضی ناگزیر میبایست مکلف، مؤمن، عادل، عالم، مرد و حلال زاده باشد.
آنچه گذشت گزیدهای بود از دیدگاههای فقهاء شیعه، ظاهراهمین اندازه از نقل دیدگاههای پیشوایان مکتب فقهی شیعه و نیز مکتب فقهی اهل سنت بسنده کند. کوتاه سخن آن که بر پایه آنچه گذشت دیدگاههای مطرح شده در این زمینه از این قرار است:
۱) مرد بودن برای قاضی شرط است مطلقا. دیدگاه مشهور فقهاء شیعه و کسانی همانند شیخ طوسی، محقق حلی، علامه حلی، شهید اول و ثانی، قاضی ابن براج، ابن زهره و گروهی دیگر که پیشتر نامشان را آوردیم همین است.
۲) مرد بودن برای قاضی شرط نیست مطلقا. طبری از اهل سنت این دیدگاه را پذیرفته و در میان شیعه نیز از عبارات کسانی چون محقق اردبیلی، محقق قمی، محقق خوانساری - رضوان الله علیهم اجمعین - چنین بر میآید که به این دیدگاه، نظر بلکه تمایل دارند.
۳) تفاوت نهادن میان مسائل و موضوعات قضاوت، چنان که از ابو حنیفه و پیروانش نقل شده که در آنچه گواهی زن در آن پذیرفته نیست مرد بودن را شرط قاضی دانستهاند و در آنچه گواهی زن در آن پذیرفته است این شرط را لازم ندانسته و قضاوت زن را پذیرفتهاند. اینک هر یک از این سه دیدگاه را نقد میکنیم و بر میرسیم.
«فصل دوم»آنچه نگاه درست و دقیق به مساله اقتضا میکند،در یک دسته بندی کلی ادلهای که برای دیدگاه نخست وجود دارد اینهاست: یک : عمدهترین دلیل این دیدگاه حدیث نبوی است که احمد، بخاری، ترمذی و نسائی آن را از ابو بکره از رسول خدا(ص) نقل کردهاند که فرمود: «لن یفلح قوم ولوا امرهم الی امراة». خواندید که در نیل الاوطار شوکانی درباره سبب صدور این حدیث چنین آمده است: چون به پیامبر خدا(ص) خبر رسید که مردم ایران دختر کسری را به پادشاهی پذیرفتهاند فرمود: «لن یفلح قوم ولوا امرهم امراة».
اهل سنت بدین حدیث چنگ زده، به استناد آن مرد بودن را برای همه منصبهای ولایتی، از ولایت عامه گرفته تا لایتخاصی چون قضاوت حتی در شهری کوچک، شرط دانستهاند با این ادعا که تولیت امر که در حدیث نبوی از آن سخن به میان آمده عام است و قضاوت را نیز در بر میگیرد; چرا که قضاوت در حوزه سیاست و تدبیر و سامان دهی امور ومنصب حکومت و سلطنت جای دارد. به دیگر سخن آنان مدعیاند قیمومت بر مردم و پیشوایی کردن آنان و سامان دهی امور آنان با قضاوت یکی است. بر پایه چنین گمان و ادعایی است که به شرط مرد بودن برای قاضی تصریح کردهاند، از آن روی که به دلالتحدیث نبوی «لن یفلح قوم ولوا امرهم امراة» زن از کمال لازم برای عهدهدار شدن ولایت بی بهره است.
در حالی که معنای تولیت آن است که منصب پیشوایی مردم و زمام امور به دست کسی داده شود. بر این پایه «ولی امر» کسی است که زمام امور و ترتیب دادن و سامان دادن آن در همه جنبهها بر عهده اوست. قضاوت نیز یکی از این جنبههاست که زیر نظر حاکم یا «ولی امر» قرار میگیرد. گواه اینکه در نامه امیرمؤمنان به مالک اشتر چنین میخوانیم: «هذا ما امر به عبدالله علی امیر المؤمنین مالک بن الحارث الاشتر فی عهده الیه حین ولاه مصر، جبایة خراجها، وجهاد عدوها، واستصلاح اهلها، وعمارة بلادها ...:واعلم ان الرعیة طبقات لا یصلح بعضها الا ببعض ولا غنی ببعضها عن بعض: فمنها جنود الله ومنها کتاب العامة والخاصة ومنها قضاة العدل، ومنها عمال الانصاف ... ثم انظر فی امور عمالک فاستعملهم اختیارا ولا تولهم محاباة واثرة فانهم جماع من شعب الجور والخیانة».
در این فرمان آنجا که سخن از برگزیدن کارگزاران و به کارگماردن آنان از سوی مالک اشتر است واژه ولایت و تولیت به میان آمده و فرموده است: «... لا تولهم ...». این خود بروشنی بر این دلالت دارد که تنها کارگزاران حکومت در شهرها و سرزمینها هستند که صبغهای ولایتی دارند که از مقام ولایتسرچشمه میگیرد نه دیگر صنفها و طبقههایی که قضات را نیز در بر میگیرند. بنابر این، دادن صبغه ولایی به قضات - بدان معنا که گذشت - و سپس استناد به حدیث نبوی و شرط کردن این که قاضی باید مرد باشد کاری نادرست است. بویژه آن که در حدیث نبوی واژه «ولوا امرهم» جایگزین «ملکوا امرهم» شده و این خود گواهی میدهد که تولیت همان سلطنت و پادشاهی، و حکومت و سیاست بندگان و آباد کردن سرزمین و پاسداری از مرزهای آن و بر راه درست داشتن مردمان است و این ستون فقرات وظایف کارگزاران است و فرمان راندن و آباد کردن، و سیاست کردن و سامان دادن در چهارچوب ماموریتی که دارند به دست آنان است. اما قاضی که در چهارچوب حاکمیت کارگزار و حاکم انجام وظیفه میکند هیچ چنین اختیارات و وظایفی ندارد و بکلی از عرصه سیاست و سازندگی بر کنار است و به رغم آن که قضاوت شاخهای از درخت نبوت است اما قاضی از رعایای مقام امامت و ولایت است و تنها در دایره قضاوت دست او گشوده است.
آنچه اندوه نگارنده را بر میانگیزد این است که بسیاری ازبزرگان فقهی ما در شرط مرد بودن برای قاضی تنها به همین حدیث نبوی استناد کردهاند که هم از نظر سند و هم از نظر دلالت اشکال دارد. اشکال دلالت آن بر مدعای این فقهاء از آنچه گذشت روشن شد. اشکال سند این حدیث هم بی نیاز از توضیح است، چه نهی از موافقت عامه به سان روشنی خورشید در میانه روز در اخبار و احادیث ما میدرخشد و هیچ مجوزی برای استناد به عامه نداریم. شما را به خداوند سوگند در این حدیث چه میباید که امام در پاسخ به پرسش راوی میفرماید: «فقلت: جعلت فداک، فان وافقتهم الخبران جمیعا؟ قال: ینظر الی ما هم امیل الیه حکامهم وقضاتهم فیترک ویؤخذ بالاخر. قلت: فان وافق حکامهم الخبرین جمیعا؟ قال: اذا کان ذلک فارجه حتی تلقی امامک فان الوقوف عند الشبهات خیر من الاقتحام فی الهلکات»، «گفتم: فدایتشوم اگر هر دو خبر متعارض با دیدگاه آنان موافق بود وظیفه چیست؟ فرمود: باید دید حکام و قضات آنان به کدامیک تمایل بیشتری دارند تا آن حدیث وانهاده و دیگری پذیرفته شود. گفتم: اگر حاکمانشان با هر دو خبر موافق باشند چه؟ فرمود: اگر چنین باشد داوری [در خصوص پذیرش یا عدم پذیرش خبر] را به تاخیر انداز تا امام خویش را ببینی، که باز ایستادن درمرز شبههها بهتر است تا فرورفتن در آنچه مایه نابودی است.
خود میبینید که این حدیث بروشنی بر این دلالت دارد که موافقتیک روایت آن هم روایتی که از طریق شیعه نقل شده است با دیدگاههای عامه مانع پذیرش آن و استناد بدان میشود. این هم که حدیث پیشگفته در مورد تعارض دو خبر رسیده است به این مقدار دلالتی که ما میخواهیم هیچ زیانی ندارد.
گفته نشود: بسیاری از قواعد فقهی شیعه برگرفته ازاحادیثی نبوی است که از طریق عامه نقل شده و بزرگان ما نیز آنها را پذیرفتهاند، همانند قاعده «علی الید ما اخذت حتی تؤدی» که در سنن بیهقی و کنز العمال روایتشده، یا قاعده «نهی از بیع غرری» که در سنن بیهقی روایتشده است. اکنون که چنین چیزی وجود دارد فرض کنید حدیث نهی از ولایت و قضاوت زن نیز از همین قبیل است.
چرا که در پاسخ میگوییم: تردیدی در این حقیقت نیست که بسیاری از قواعد ما چنین حالتی دارد. اما از این حقیقت نیز نباید گذشت که هر قاعدهای که از طریق عامه وایتشده و بزرگان ما آن را پذیرفتهاند با نشانهها و قرینههایی همراه بوده است، حاکی از این که این قاعده بدرستی از سرچشمه تشریع نبوی است. برای نمونه در قاعده «علی الید» میگویند: ضعف سند این حدیث به عمل علماء پیشین جبران شده است. مقصود از این سخن نیز آن است که شهرت عمل علماء پیشین شیعه بر این دلالت میکند که این قاعده برگرفته از حدیث نبوی و روایتشده از طریق اهل سنت در نزد خاندان عترت و طهارت نیز ریشهای داشته است. اما کجا نبوی روایتشده از ابو بکره دارای چنین گواه و چنین تکیه گاهی است؟ با آن که شهرتی که در این باب ادعا میشود چیزی دیگر جز آن شهرتی است که در باب دیگر قواعد هست.
سرور و استاد ما امام راحل در ثبوت شهرت به معنای عملعلماء پیشین شیعه به نبوی «علی الید» اشکال میکرد و بر این باور بود که این خبر در دوران سید مرتضی و شیخ طوسی تنها یک روایت بوده که به عنوان جدل و احتجاج در برابر مخالف آورده میشده و آنگاه در دورانی پسین مورد تمسک علماء قرار گرفته و در دورهای بعد در شمار مشهورات در آمده و در دورههای اخیر نیز در ردیف مشهورات مقبول جای گرفته و بدان پایه رسیده است که گفته میشود اشکال کردن در سند آن روا نیست. چکیده سخن آن که روا نیست در چنین مسالهای با اهمیت که با حقوق بشر پیوندی نزدیک دارد، به چنین حدیثی استناد شود و بر پایه آن حق نیمه بزرگتر جامعه انسانی که در سراسر تاریخ بشر مظلوم بوده است از او ستانده شود.
دو: دومین دلیل دیدگاه نخستیعنی شرط مرد بودن برایقاضی به طور مطلق این حدیث نبوی است که «من فاته شیء فی صلاته فلیسبح فان التسبیح للرجال والتصفیق للنساء» این حدیث را پیشتر از کتاب خلاف طوسی نقل کردیم و نزدیک به این حدیث نیز صحیحه حلبی است که از امام صادق(ع) نقل شده و پیشتر آن را آوردیم. شیخ برای اثبات شرط مرد بودن به همین حدیث چنگ زده و چنین استدلال کرده است که تفاوت نهادن در این حدیث میان توجه دادن مرد به نیاز خویش در طول نماز به وسیله تسبیح گفتن و توجه دادن زن به نیاز خویش به کمک دست زدن بر این دلالت میکنند که زن در حال نماز به هنگام نیاز هم نباید صدای خود را برای بیان خواسته خویش بلند کند، چرا که ممکن است بیگانهای صدای او را بشنود. اکنون که در نماز چنین است - آن سان که شیخ در خلاف استدلال میکند منع زن از قضاوت [که لازمه آن بلند کردن صدا در میان طرفهای نزاع است] به اولویت ثابت است. در رد این استدلال همان که از تذکره نقل کردیم بسنده کند. علامه در تذکره پس از طرح این مساله که برای زن جایز است در حال نماز به وسیله کف زدن یا به وسیله قرآن خواندن دیگران را متوجه خواسته خود کند چنین میآورد:
چند فرع:
الف - اگر تنها قصد زن از خواندن قرآن، فهماندن خواسته خود به دیگران باشد نمازش باطل است، زیرا قصد قرآن نکرده و از همین روی آنچه خوانده قرآن نبوده است. البته در این حکم اشکالی است ناشی از این که قرآن به صرف این که آن را در خواندن قصد نکنند از قرآن بودن خارج نمیشود. ب - در این مساله میان زن و مرد تفاوتی نیست ... اگر هم مرد و زن بر خلاف وظیفه خود عمل کنند و زن تسبیح بگوید و مرد کف بزند نمازشان باطل نیست، و تنها با مستحب مخالفت کردهاند.
نگارنده را نکوهشی نخواهد بود که بگوید: چگونه از کسیهمچون شیخ طوسی برای اثبات حرمت قضاوت زن چنین استدلالی صورت پذیرفته است؟ به یاد دارماستادمان حضرت آیة الله بروجردی; هنگامی که به چنین استدلالهایی از جانب شیخ بر میخورد چنین برای او عذر میآورد که عمری کوتاه داشته است به گونهای که اگر بنا بود عمرش بر آثار خجستهای که در زمینههای گوناگون از قلم او پدید آمده و در کنار آن بر تدریس و تدبیرهای سیاسی که برای دفاع از حریم تشیع داشته است قسمتشود هرگز بسنده نمیکرد. خدای او را رحمت کند و آن را هم که برای او چنینی عذری آورده بیامرزد. نگارنده نیز بر آن دو بزرگ درود میفرستد و از آن دو پوزش میطلبد و میگوید: چگونه میتوان در مسالهای چنین با اهمیت به روایتهایی استناد جست که در مقام سفارش اخلاقی به زنان مؤمن و مسلمان مبنی بر خودداری از ابتذال و آلودگی رسیده است؟ این گونه روایات به منزلت و اهمیت زن اشاره دارد و حاکی از این است که زنان را بایسته است در مساله عفت و حجاب و خودداری از خود نمایی و خود آرایی دقتی افزونتر از معمول روا دارند، در دین خدا احتیاط کنند و زیبایی و نکویی خویش را بپوشانند و اجازه ندهند دستخوش شهوت شوند. حدیث نبوی نقل شده در من لا یحضره الفقیه که در آن رسول خدا(ص) به علی(ع) اندرز میدهد به چنین مقصودی نظر دارد، آنجا که فرمود:
«یا علی، لیس علی النساء جمعة ولا جماعة، ولا اذان ولا اقامةولا عیادة مریض ولا اتباع جنازة ولا هرولة فی الصفا والمروة ولا استلام الحجر ولا حلق ولا تولی القضاء لا تستشار ولا تذبح الا عند الضرورة ولا تجهر بالتلبیة ولا تقیم عند قبر ولا تسمع الخطبة ولا تتولی التزویج بنفسها ولا تخرج من بیت زوجها الا باذنه فان خرجت بغیر اذنه لعنها الله وجبرئیل ومیکائل». ای علی، بر زن نه جمعه است، نه جماعت، نه اذان، نه اقامه، نه عیادت بیمار، نه تشییع جنازه، نه هروله در سعی صفا و مروه، نه بوسیدن حجر و نه تراشیدن موی سر [در حج]، نه قضاوت را عهدهدار میشود، نه با او رایزنی میشود و نه ذبح میکند، مگر به هنگامی ضرورت. نه صدا به تلبیه بلند میکند، نه در کنار قبری میایستد، نه خطبه را گوش میدهد، نه خود عهدهدار شوهر دادن خویش میشود و نه از خانه همسر بدون اجازه او بیرون میرود، که اگر بی اجازه بیرون رود خدا و جبریل ومیکائیل او را لعن کنند. روایت نقل شده در خلاف «اخروهن من حیث اخرهن الله» نیز چنین حکمی است و چنین معنایی دارد.
به هر روی، چونان که خود گواهی خواهید کرد، روایت منلا یحضره تکلیف حضور در نماز جمعه و جماعت و تشییع جنازه و همانند آن را از دوش زن بر میدارد و در مقام نهی از حضور وی در جمعه و جماعت نیست. روایت پیشگفته در حفظ حرمت زنان و پاک داشت آنان از آلودگی آن اندازه مبالغه دارد که حتی تکلیف به حضور در جمعه و جماعت و همانند آن را نیز از دوش زن بر میدارد. به دیگر سخن، این اخبار آن اندازه در مساله حفظ حرمت زن و پاسداشت کرامت و پاکی او مبالغه دارد که مصلحت نزد یک را در برابر مفسدهای که احتمالش وجود دارد فدا میکند. این کرامت نه از آن سرچشمه میگیرد که آنان زن هستند بلکه از این بر میخیزد که زن مسلمان و مؤمناند. این ویژگی سزامند غبطه را بهایی ویژه است و زن باید با تقوا و پرهیز و دوری از محدوده قرق آنچه حرام الهی است این بها را بپردازد. پیش از این نیز یادآور شدیم که این گونه روایات در صدد توجه دادن زنان به جایگاه بلند و مرتبه والی آنان در آیین الهی و یاد آور شدن این حقیقت است که زنان مسلمان در مرتبهای هستند که هیچ زن نامسلمانی از آن برخوردار نیست تا آن پایه که زن نامسلمان را اساسا حرمتی نیست و نگاه به سر و موی آنان اشکالی ندارد.
همه این احکام و آثار در پی بیدار کردن زن مسلمان و توجه دادن او به کرامتی که خداوند به او بخشیده و نیز فراهم آوردن ضمانتها و تعهدات کافی از سوی زن نسبت به پیمان پاکی و پاکدامن وسرانجام دوری گزیدن از همه چیزهای است که او را در معرض آلودگی و ناپاکی و تباهی میگذارد، تا از این رهگذر احتیاط کامل در پیش گرفته و ریشه هر آنچه میتواند طمع و فتنه را در دلهای بیمار بر انگیزد، خشکانیده شود; چه دلهای بیمار در هر عصری وجود داشته و همچنان در هر عصری و در میان پیروان هر آیینی و نسبت به هر زنی وجود دارد و بر این پایه، پاکی و طهارت زن و دوری او از آلودگی تنها و تنها به خودداری ورزیدن و دوری گزیدن از همه زمینهها و عوامل تحریک کننده و از میان بردن این زمینهها و عوامل میسر است.
از آنچه گذشت ارزش این سخن برخی از فقهاء اهل سنت نیزروشن میشود که برای ا ستدلال بر لزوم مرد بودن قاضی چنین میگویند: «جمعهای مردان و مدعیان نزد قاضی حضور مییابند و قاضی هم برای داوری نیازمند کمال رای و نظر و کامل بودن عقل و برخورداری از هشیاری و زیرکی است، در حالی که زن به کاستی عقل و نااستواری و نارسایی رای و نظر گرفتار است، اهل حضور یافتن در جمعها و نشستهای مردان نیست ، هر چند هزار زن او را همراهی کنند گواهیاش پذیرفته نمیشود مگر آن که مردی نیز به همراهی او گواهی دهد خداوند نیز خود به ضلالت زن توجه داده و فرمود است: (ان تضل احداهما فتذکر احداهما الاخری)، و سر انجام آن که زن نه شایستگی امامت عمومی جامعه را داراست و نه شایستگی حکومتشهر یا سرزمین را. از همین روی، تا آنجا که به ما رسیده است نه رسول خدا(ص)، نه خلفاء او و نه حتی هیچ زمامدار دیگری پس از او زنی را به قضاوت یا به زمامداری برنگزیدند» بخوانید و تعجب کنید!میبینید که اینها همه استحسانهایی سرد است و توجیه این گونه استحسانها نزد اهل سنت آن است که اینها سد ذریعه هستند و سد ذریعه یکی از اصول کلی استنباط نزد ایشان است.
این گونه احکام بهانهای برای دشمنان اسلام و زمینهایبرای وارد آوردن این تهمتشده است که از دیدگاه اسلام زن باید همواره خانه نشین باشد، حق رای و اظهار نظر ندارد، او را بهرهای از آزادی نیست، گروگان خانه و در زندان زندگی مرد است و از عقل و خردمندی بی بهره است - و تهمتهایی از این دست که در حقیقت زشتیهای درون و نژندیهای روان بر سازندگان این گونه تهمتهاست که هر روز این آهنگ شوم را مینوازند. این در حالی است که از دیدگاه اسلام زن را بهایی همسان مرد است، از همان حقوقی بر خوردار است که مرد بر خوردار است و همان تکالیفی بر اوست که بر مرد است، و در این میان هیچیک از این دو را بر دیگری برتری نیست جز آن که مرد خدمت زن میگزارد و اسباب آسایش زندگی او را فراهم میسازد و برپای دارنده زندگانی زن است او را در پناه خود میگیرد و از او به قدرت خویش دفاع میکند و برای او از درآمد خویش خرج میکند. تفاوتی که هست در اینهاست و گرنه در دیگر جنبهها زن و مرد یکسانند.
این چیزی است که خداوند کلیات آن را در کتب هدایتگر خویش بیان فرموده است: (ولهن مثل الذی علیهن بالمعروف وللرجال علیهن درجة) این مرتبیت مرد که آیه از آن سخن میگوید همان مرتبت مراقبت از زن، در پناه خود گرفتن او و خدمت او گزاردن است نه آن که مرتبت چیرگی جستن و احیانا ناروا گفتن و ستم راندن باشد.
خداوند همان گونه که در امور زندگی این جهانی مرد و زنرا در کنار هم آورده در برخورداری از پاداش نیکوییها در آن جهان و برخوردار شدن از ذخیره عمل صالح و رسیدن به مراتب والا در روز قیامت نیز این دورا در کنار هم قرار داده و فرموده است: (ومن یعمل من الصالحات من ذکر او انثی وهو مؤمن فاولئکیدخلون الجنة) و (من عمل صالحا من ذکر او انثی وهو مؤمن فلنحیینه حیوة طیبة ولنجزینهم اجرهم باحسن ما کانوا یعملون). در اینجا مناسب مینماید برای روشن شدن زمینههای تاریخی مربوط به این بحث، یعنی ثبوت یا نفی شرط مرد بودن برای قاضی، به آثار و روایاتی بپردازیم که درباره زنان و کارهای آنان در عصر رسالت رسیده است برای تبرک جستن، این بررسی را از داستانی درباره دختر پیامبر اسلام فاطمه - سلام الله علیها - که بسیار رخدادهای پند آموزی در زندگیاش وجود دارد، آغاز میکنیم. مرحوم سید شرف الدین موسوی در کتاب النص والاجتهاد چنین میآورد: زهرا فرستادهای نزد ابو بکر روانه کرد و ارث خود از پیامبر اکرم(ص) را از ابوبکر طلبید ابو بکر در پاسخ گفت: رسول خدا(ص) فرموده است: «لا نورث ما ترکناه صدقة» (ما ارث برر جای نمیگذاریم، آنچه بر جای گذاریم صدقه است).
فاطمه(ص) بر آشفت و خشمگین شد. مقنعه بر سر کرد و جلباب بر تن پوشید و در حالی که دنباله جامه او بر زمین کشیده میشد با حالتی که هیچ تفاوت با راه رفتن رسول خدا(ص) نداشت در جمع گروهی از خدمتگزاران و زنان خاندان به سوی ابو بکر رورانه شد. ابو بکر در جمع گروهی از مهاجران و انصار و برخی دیگر بود که زهرا در آمد پردهای پیشاپیش زهرا آویختند. سپس نالهای کرد که همه حاضران را به گریه واداشت و آن جمع به ناله و گریه در آمیخت. زهرا لختی درنگ کرد تا ناله و گریه فروکش کرد و جوشش احساس و عاطفه فرونشست. آنگاه سخنی را با سپاس و ستایش خداوند عز وجل آغازید و خطبهای گیرا ایراد کرد: در قالب کاملترین سخن مردمان را اندرز داد و یاد پیامبر را به تمامی دوباره زنده کرد. دیدهها فروهشت و دلها آرام شد.
زهرا برای اثبات ارث خود آیاتی محکم به میان آورد و چناندلایلی اقامه کرد که نه انکار شدنی بود و نه نپذیرفتنی، از آن جمله فرمود: «آیا به عمد کتاب خدا را وانهادید و شتسرافکندید، آنجا که کتاب میگوید: (وورث سلیمان داود) یا در داستان زکریا و از زبان او میگوید: (فهب لی من لدنک ولیا * یرثنی ویرث ال یعقوب واجعله رب رضیا). سپس افزود: آیا خداوند آیهای ویژه بر شما فرستاده و پدرم از آن بی خبر بوده است؟ یا آن که شما از پدر و پسر عم من به عموم و خصوص کتاب آگاهترید; و یا آن که میگویید: پیروان دو آیین جداگانه از همدیگر ارث نمیبرند؟ خواننده گرامی خود گواهی میدهد که این داستان و این جدال و احتجاج از جانب پاره تن پیامبر یکی از قویترین گواهها بر این حقیقت است که جایز است زنان در جمع مردان حضور یابند، با آنان بحث و مجادله کنند و گمراهی و گمراه کنندگی آن را که گمراه و گمراه کننده است روشن سازند.
اگر آنچه زهرا - سلام الله علیها - انجام داد جایز نبود همان دم ابو بکر و اطرافیان به ا و اعتراض میکردند. اما میبینید که آنان مداخله زنان در امر سیاست و جدال و مناظره زنان با زمامداران را کاری ناپسند نشمردند.
نقل از سایت دادگستری تهران
http://vekalat.org/public.php?cat=۲&newsnum=۳۳۰۶۴۵
آیة الله محمد محمدی گیلانی
سحر میرشاهی
مدیر سایت / فارغ التحصیل مهندسی علوم و صنایع غذایی از دانشگاه شهید چمران اهواز
http://vekalat.org/public.php?cat=۲&newsnum=۳۳۰۶۴۵
آیة الله محمد محمدی گیلانی
سحر میرشاهی
مدیر سایت / فارغ التحصیل مهندسی علوم و صنایع غذایی از دانشگاه شهید چمران اهواز
منبع : بانک مقالات فارسی
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست