چهارشنبه, ۶ تیر, ۱۴۰۳ / 26 June, 2024
مجله ویستا


ابطال گرایی در اقتصاد از دیدگاه هایک


ابطال گرایی در اقتصاد از دیدگاه هایک
علی رغم آنکه هایک، همواره ایده ابطال پذیری پوپر را می ستود، اما معتقد بود که کاربست آن باید محدود باشد و نباید آن را به حیطه علوم پیچیده تری نظیر علوم اجتماعی و حتی زیست شناسی تعمیم داد. از نظر هایک میان مشخصه های علوم طبیعی و علوم اجتماعی تفاوت عمده ای وجود دارد که مانع از آن می شود که بتوان روش شناسی حاکم بر علوم طبیعی رابه علوم اجتماعی تعمیم داد. آنچه سبب می شود، به زعم هایک، که بتوان پروژه ابطال پذیری را در عرصه فیزیک بکاربست، محدود بودن مولفه هایی است که با یکدیگر رابطه متقابل دارند و بر یکدیگر تاثیر می گذارند. محدود بودن این متغیرها(مولفه ها) سبب می شود که بتوانیم با وارد کردن این مولفه های موثر در موضوع تحقیق و خارج نمودن مولفه های غیرموثر از آن، سیستم به نسبت بسته ای را شکل دهیم که در آن تمام مولفه های تعیین کننده را بتوان کنترل کرد. البته هایک تاکید می کند که اصولا در جهان هیچ نظام بسته ای که همه مولفه هایش مشخص باشد، وجود ندارد؛ ولی ما می توانیم از درجات باز یا بسته بودن الگوها و نظام ها در حیطه های مختلف علوم صحبت کنیم. به گفته خود هایک "هیچ نظام بسته ای در جهان وجود ندارد.
همه آنچه می توانیم از آن سوال کنیم این است که آیا در یک مورد خاص و واقع، نقاط تماسی که باقی جهان از طریق آنها بر آن نظامی که مورد نظر ما است، تاثیر می گذارند (که برای تئوری نقش داده ها را دارد) زیاد است یا کم. این داده ها یا متغیرها که مشخص کننده فرم و نحوه آن {پدیده} جزئی هستند که الگوی مورد نظر تئوری در یک شرایط خاص آن را در نظر می گیرد، در مورد یک کلیت پیچیده بسیار متنوع تر اند و کنترل آنها بسیاردشوارتر است تا در مورد یک پدیده ساده تر."(Studies, chap۲, p۲۷) اگر اولا، چنین تعبیری از فیزیک درست باشد(که البته جلوتر بررسی خواهیم کرد که چنین تعبیری از فیزیک درست نمی باشد مگر برحسب درجه نسبت به علوم اجتماعی)، یعنی در هر پدیده فیزیکی تعداد عوامل و فاکتورهای تاثیرگذار محدود باشد و بتوان همه آنها را کنترل نمود، و ثانیا این شرط، شرط لازم برای کاربست ابطال پذیری باشد، و ثالثا بتوان نشان داد که این شرایط در حوزه علوم اجتماعی برقرار نیست، آنگاه می توان نتیجه گرفت که علی رغم اینکه ممکن است ابطال پذیری معیار مناسبی برای علمی بودن در حوزه قیزیک باشد، اما این معیار قابل اعمال در حوزه علوم اجتماعی نیست. این مسیر، همان مسیری است که هایک در صدد پیمودن آن است. اوهرچند بطور جدی به بررسی مقدمه اول نمی پردازد و بصورت درجه ای آن را می پذیرد؛ اما بر دو مقدمه دیگر تاکید می کند و سعی بر توجیه و اثبات آنها دارد. فلاسفه علم متاخر شرط اول را نیز به چالش کشیده اند و اما بهر شکل مغز بحث هایک، اصرار بر توجیه معیار ابطال پذیری در حوزه فیزیک نیست، بلکه هدف او بیشتر نقد این معیار در حوزه علوم اجتماعی است. که برای این ادعا مقدمه دوم و سوم کفایت می کند.
ابطال پذیری مبتنی بر مدل فرضیه ای- قیاسی است. در این مدل وظیفه دانشمند طرح حدسها و فرضیه های متهورانه، و استنتاج نتایج آن فرضیات به روش قیاسی است. این نتایج باید توسط تجربه قابل آزمون باشند. یعنی حدسها و مقدمات، که همان قوانین طبیعی یا فرضیه های علمی هستند، خود مستقیما آزمون پذیر نیستند، اما نتایجی که به شیوه قیاسی از آنها استنتاج می شود باید قابل آزمون و ابطال تجربی باشند. معنی ادعای پاپر که پیشرفت علم یعنی حرکت از ناشناخته ها به سمت شناخته شده ها، همین مساله است که ما از گزاره های مشاهده ناپذیر (و بدین معنی ناشناخته) به سمت گزاره های مشاهده پذیر (و بدین معنی شناخته شده) حرکت می کنیم و آزمون این نتایج مشاهده پذیر را ملاک تایید(یا به ترجمه دکتر نسرین "تبرئه") یا رد آن نظریه ابتدایی قرار می دهیم. هایک ضمن تاکید بر اینکه چنین استباطی از پیشرفت علمی در پاره ای موارد و در برخی از حوزه های علمی صحیح است، تعمیم آن را به کل علم ناموجه می داند و معتقد است قسمت عمده ای از کار علمی حرکت و استنتاج از گزاره های معلوم و شناخته شده به سمت نتایج آن گزاره هااست: یعنی روشن ساختن نتایجی که این گزاره ها در پی دارند. گاهی ما این فرضیات را مسلم می انگاریم و نتایج آنها را مورد استفاده قرار می دهیم بی آنکه این نتایج قابل آزمون باشند. بدین معنی صحت و اعتبار این نتایج مرهون آزمون تجربی نیست، بلکه مرهون فرضیات اولیه و اعتبار شیوه قیاسی بکار رفته است. ممکن است کسی ادعا کند که چنین مسیری به پیشرفت دانش نمی انجامد و دانش جدیدی به ما عرضه نمی کند، زیرا این نتایج پیشتر در خود گزاره ها مستتر بوده اند و حاوی اطلاعات جدیدی نیستند، اما ادعای هایک این است که روشن ساختن و تلاش برای بدست آوردن نتایج این گزاره ها، ما را به گزاره های جدیدی می رسانند که با اینکه آن نتایج در خود گزاره ها مستتر بوده اند، اما ما شناخت آگاهانه نسبت به آنها نداشته ایم و در ضمن بدست دادن این استنتاجات گاه کار بسیار دشواری است که ظرفیت و زحمت فکری بسیاری می طلبد. همچنان که گاه در ریاضی و منطق نتایجی که ما از یک سری استنتاجات از قضایای قبلی بدست می آوریم، پیشتر در خود قضایای اولیه که استنتاجات از آنها منتج شده، مستر بوده اند ولی بدست آوردن این نتایج کار فکری زیادی می طلبد و در عمل اطلاعات جدیدی به ما می دهد. بنابراین به نظر هایک، اینکه ظرفیت کاربردی یک تئوری در چه حد است و چه میزان از پدیده های بیرونی را می توان بر مبنای آنها تبین کرد ( نه آنکه آن پدیده ها را مبنای تایید آن تئوری ها قرار دهیم)، قسمت عمده و مهمی از علم را تشکیل می دهد. بویژه در آن حوزه ای که به حوزه کاربردی شناخته می شود.
نقد هایک بر دید یک جانبه پاپر به تلاش علمی مبنی بر تلاش برای ابطال نظریه، واجد این مطلب است که ما در بسیاری موارد بر تئوری های خود که پیشتر تا حد زیادی تایید شده اند، اعتماد می کنیم و از ترکیب آنها نظریات جدیدی در باب مسائل انضمامی خاص استنتاج می کنیم و بی آنکه این نتایج را وسیله ابطال تئوری ها قرار دهیم. در این نوع تلاش علمی دیگر هدف، ابطال نظریه نیست بلکه صحت نظریه فرض شده است و منظور کاربست نظریه برای توضیح پدیده های خاص بیرونی است. هایک ضمن تایید این موضع پاپر(که مورد تایید کوهن هم هست) که در همه مراحل کاربرد نظریه و تئوری امکان ابطال آن هست، معتقد است که فایده مندی استفاده وکاربست نظریه موجب می شود که ما بر نظریه مان اعتماد کنیم. به گفته خود هایک:
ما هرگز نمی توانیم این امکان را رد کنیم که حتی معتبرترین قوانین مان تحت شرایطی که تاکنون در آن آزمون نشده اند درست از کار در نیایند. اما در حالیکه این احتمال همواره وجود دارد، احتمال آن در مورد فرضیات به خوبی تایید شده(well-confirmed) آنقدر کم است که اغلب در عمل از آن صرف نظر می کنیم. لذا نتاجی که از ترکیب فرضیه های به به خوبی پذیرفته مان بدست می آوریم، برایمان ارزشمند اند؛ هرچند ما در موقعیتی نباشیم که بتوانیم آنها را آزمون کنیم. (studies, chap۱, p۶)
در اینجا گفته هایک به دیدگاه کوهن مبنی بر پارادایمی شدن تئوری و نیز به دیدگاه هسته سخت لاکاتوش نزدیک می شود. از نظر کوهن وقتی مجموعه نظریات به اندازه خوبی تایید می شوند، کار علمی دیگر تلاش برای رد آن نیست، بلکه تلاش برای کاربست آن برای توضیح پدیده های بیرونی یا کارست عملی/ تکنولوژیکی از آن است. التبه هایک هیچ گاه به این پارادایمی شدن اشاره نمی کند- دستکم تا آنجا که به وسعت مطالعات من مزبوط می شود.
در این نوع تلاش علمی آنچه در این تبین، نو و جدید است "ترکیب خاصی از گزاره های تئوریک{ ِاز پیش دانسته شده} با گزاره هایی درمورد فاکتهایی است که برای آن موقعیت خاص مهم و تعیین کننده تشخیص داده شده اند{( شرایط مرزی مساله)}...، نه هیچ یک از آن گزاره های تئوریکی که مورد استفاده قرار گرفته اند" (studies, chap۱, p۷) بلکه این گزاره های تئوریک پیشتر مطرح شده اند و به اندازه خوبی مورد تایید قرارگرفته اند.
ما در این رویکرد علمی دیگر نمی خواهیم از طریق ابطال تجربی، نظریه مان را آزمون کنیم، بلکه می خواهیم ببینیم که آیا"تئوری ما توضیحی برای فاکتهای مشاهده شده هست یا خیر؟"(studies, chap۱, p۱۰)
بیایید به این مساله بر گردیم که چرا نمی توان معیار ابطال پذیری را برای علوم اجتماعی بکار بست. عدم اعتبار ابطال پذیری به این دو شرط بر می گشت که:
شرط (a): اولا باید این شرط را بعنوان یک شرط لازم برای ابطال پذیری یک تئوری بر اساس مشاهده نتایج آن بپذیریم که مولفه های تعیین کننده در رخداد آن پدیده مشاهدتی محدود باشند بطوریکه این امکان را ایجاد کند که بتوانیم تمام این مولفه های موثر را دسته بندی و لیست کنیم و تحت کنترل قرار دهیم.
شرط (b): ثانیا بتوانیم نشان دهیم که پدیده های علوم اجتماعی پیچیده اند بطوریکه نمیتوان تمام مولفه های موثر در یک رخداد و پدیده مشاهدتی (در حوزه علوم اجتماعی) را برشمارد وتحت کنترل قرار داد.
هر پیش بینی را به صورت زیر تعریف میکنیم که:
If (X۱&#۹۲۳;X۲ &#۹۲۳;X۳… &#۹۲۳;Xn) , Then: (Y۱ &#۹۲۳;Y۲ &#۹۲۳;…Ym)
در اینصورت ما مولفه های موثر در رخداد پدیده مشاهدتی واجد ویژگیهای Y۱ تا Ym را با مجموعه X۱ تا Xn لیست کرده ایم که البته این مولفه ها ممکن است شامل روابط میان اعضای دیگر مجموعه Xها نیز باشد. مثلا X۳ بیانگر رابطه خاصی میان X۱ و X۲ باشد. اما در حقیقت هیچ گاه پدیده خاص انضمامی واقع در مکان و زمان مانند Y صرفا در مجموعه شرایط X۱ تا Xn اتفاق نمی افتد بلکه بی نهایت شرایط دیگر نیز در وقوع یک پدیده حضور دارند. برای روشن شدن مطلب باید گفت که پیشبینی همواره وقوع انتزاعی و نوعی یک پدیده را پیشبینی می کند و برای پیشبینی نیز شرایط اولیه و قوانین را بصورت انتزاعی بکار می برد؛ یعنی پدیده ها و قوانین و شرایط اولیه مذکور در هر پیشبینی همواره به مجموعه ها و طبقات خاصی از انتزاعات ما تعلق دارند نه به یک امر واقع بیرونی و انضمامی. در بیان و طرح یک پیشبینی تنها آن دسته از طبقات و ویژگیهای انتزاعی که در رخداد پدیده موثر اند و آن ویژگیهایی از رخداد پیشبینی شده که مد نظر بوده است، لحاظ و بیان می شود. برای مثال در پیشبینی بالا مجموعه Y۱ تا Ym بیانگر ویژگیهایی هستند که در رخداد یک پدیده پیشبینی شده اند، اما وقوع عینی و بیرونی خود پدیده ( در یک زمان و مکان خاص) همواره واجد ویژگیهای بسیار دیگری است که در پیشبینی لحاظ نشده است و در پیشبینی ما اهمیتی ندارند. (برای مثال در پیشیبنی تشکیل آب از اکسیژن و هیدروژن در یک سری شرایط خاص، رنگ میز آزمایشگاهی برای ما اهمیتی ندارد) همچنین مجموعه X۱ تا Xm مجموعه ویژگیهایی است که اگر موجود باشند، پیشبینی محقق می شود. اما در رخداد بیرونی پیشبینی در یک زمان و مکان خاص، همواره ویژگیهای دیگری نیز موجود اند که در پیشبینی انتزاعی لحاظ نشده اند. بنابراین برای هر پدیده واقعی و انضمامی واقع در زمان و مکان ما می توانیم بیشمار عوامل و فاکتورهای دیگر به مجموعه Xها اضافه کنیم و در ضمن بی شمار ویژگیهای دیگر نیز به مجموعه Yها اضافه کنیم. در مورد ویژگیهای اضافه شده به پدیده مشاهدتی(مجموعه Yها) تا جاییکه همه اعضاء Y۱ تا Ym در پدیده مشاهدتی موجود باشند، مشکلی ایجاد نمی شود، اما اضافه شدن عوامل ذکر نشده در پیشبینی به مجموعه Xها ممکن است مشکل ساز شود و این در صورتی است که این عوامل اضافه شدن به پیشبینی در شرایط بیرونی، در خود پیشبینی موثر باشند.
برای مثال فرض کنید که تئوری ما این باشد که "مواد محترقه ای چون باروت در مجاورت یک جرقه منفجر می شوند". حال اگر در یک آزمایش عملی این باروت در مجاورت هوای به شدت مرطوب خیس شده باشد، نتیجه مشاهده با پیشبینی تئوری ما مغایرت خواهد داشت.
بنابراین اگر کلیه عوامل و فاکتورهای تاثیرگذار را نتوانیم در تئوری و شرایط اولیه ای که تئوری لحاظ می کند، وارد کنیم، مغایرت مشاهده با پیشبینی تئوری لزوما به معنای ابطال تئوری نیست، هرچند که روش استنتاجی ما در پیشبینی آن مشاهده آزمون پذیر معتبر و صحیح بوده باشد. بنابراین دسته بندی و کنترل تمامی فاکتورهای تاثیرگذار در یک پدیده شرط لازم برای ابطال پذیری تئوری بوسیله مشاهده است.
از نظر هایک در علوم پیچیده شرایط چنین است و نمی توان تمام فاکتورهای موثر در یک پدیده را شناسایی و کنترل کرد. بنابراین تئوری ما همواره دربردارنده شرایطی انتزاعی و بسیار ساده شده است و در حقیقت توضیحی از اصول است. اما هنگام آزمون، شرایط به شدت پیچیده تر شده وعوامل تاثیرگذار بسیار دیگری که تئوری هیچ ادعایی درباره آنها ندارد وارد کار می شوند. لذا ممکن است نتیجه مشاهده با پیشبینی تئوری در مغایرت قرار گیرد، که این مغایرت نه بدلیل عدم اعتبار یا دقت تئوری، که بدلیل رخداد شرایط و مولفه های جدیدی است که در آزمون عملی سبب رخداد مشاهده ای خلاف پیشبینی تئوری شده اند. لذا این مغایرت بهیچ روی به معنای رد وابطال تئوری نیست، زیرا که تئوری هیچ ادعایی درباره این فاکتورها که سبب نتایج مغایر با پیشبینی بوده اند، نداشته است.
ادعای هایک، که قدم بعدی او در رد ابطال پذیری در حوزه علوم اجتماعی است، این است که علوم اجتماعی نمونه بارزی از علوم پیچیده است و عوامل تاثیرگذار در هر پدیده ای در این حوزه آنچنان زیاد و فراوان هستند که عملا نمی توان آنها را به سادگی دسته بندی کرد و تحت کنترل در آورد. این پیچیدگی به ذات این عرصه برمی گردد؛ به این مهم که عوامل تعیین کننده در این حوزه کنشهای انسانی است واین کنش کاملا سوبژکتیو و تحت تاثیر ذهن بشر است.
این دو مقدمه هایک را به این نتیجه می رساند که ابطال پذیری تجربی در حوزه علوم اجتماعی روشی نامعتبر و غیرکارا است.
هایک از این دو مقدمه نتیجه می گیرد که ممکن نیست که بتوانیم در حوزه علوم اجتماعی، وقوع یک رویداد ویژه (با مشخصات خاص آن) را در زمان و مکانی خاص پیشبینی کنیم. و اساسا یک دانشمند علوم اجتماعی نباید بدنبال چنین چیزی باشد بلکه یک دانشمند علوم اجتماعی، صرفا می تواند مدلی توضیحی در باب اصول کلی ارائه کند. بنابراین عدم دسترسی به همه داده ها و شرایط مرزی لازم برای تعیین دقیق یک رویداد موجب می شود که "تئوری اقتصادی محدود شود به توصیف انواع الگوهایی که اگر شرایط عمومی و کلی ای محقق شوند، آن الگوها به منصه ظهور می رسند" (studies, chap۲, p۳۵) وجه تسمیه "مدل"، دقیقا همان وجه انتزاعی بودن است، این حقیقت که این مدل توضیحی بیانگر همه ویژگیهای رویداد یا موضوع عینی توضیحی نیست، بلکه صرفا ویژگیهای خاصی از آن را توضیح می دهد. این جنبه انتزاعی بودن هر توضیح صرفا محدود به علوم پیچیده تری مانند علوم اجتماعی یا زیست شناسی نیست، بلکه از این لحاظ هر توضیحی در حوزه فیزیک هم محکوم به انتزاعی بودن است. منتها تفاوت آن در درجه این انتزاعی بودن است. و گرنه از آنجا که این انتزاعی بودن حاصل محدود بودن ذهن مدرک(سوژه شناسا) است، امری ذاتی در هر مدل توضیحی است( ریشه این دیدگاه به وضوح به کانت برمی گردد)
هایک ضمن تاکید بر اینکه در حوزه علوم اجتماعی، بدلیل پیچیدگی روابط علی میان پدیده ها در این حوزه، هیچ گاه نمی توانیم پدیدهای خاص را در یک زمان و مکان خاص پیشبینی کنیم، تاکید می کند که این مدل ها، توضیحی از اصول کلی را برای ما فراهم می آورند. در حقیقت تئوری های ما درحوزه علوم اجتماعی و سایر علوم پیچیده که دارای مولفه های تعیین کننده بی شماری هستند، صرفا تبینی از اصول بدست می دهند یا بعبارت دیگر الگوهایی صرف را پیشبینی می کنند، نه یک رویداد خاص را. آنها "جهان پیرامونمان را{برای ما} آشناتر می سازند" (studies, chap۱, p۱۸) و اگر نمی تواند وقوع یک رخداد را بطور دقیق برای ما پیشبینی کند، دستکم وقوع ِ"برخی احتمالات را منتفی می سازند"(studies, chap۱, p۱۸) این مدل توضیحی جهان را "جهانی منظم تر می سازد که در آن رویدادها معنا می یابند؛ زیرا ما دستکم می توانیم ...بگوییم چگونه آنها به یکدیگر مربوط می شوند"(studies, chap۱, p۱۸). این کارکرد تئوری و تبین علمی اگرچه حاوی پیشبینی رویدادهای عینی نیست، ولی نوعی جهت دهی (Orientation) در فهم رویدادها را برای ما ممکن می سازد.
این محدودیت در پیشبینی امور در جهان خارج، دارای نتایجی برای کنش در این عرصه است. "محدودیت در پیشبینی منجر به محدودیت در کنترل می شود" (studies, chap۱, p۱۸, in the margin) وقتی ما نمی توانیم رویدادها را پیشبینی کنیم و مشخص کنیم که مجموعه شرایط بیرونی دقیقا چه نتایجی را در برخواهد داشت؛ قادر نخواهیم بود که با کنترل یک سری رویدادها، نتایجی خاص (که منظور و هدفمان بوده است) را محقق سازیم. اما این محدودیت برای هایک به یک نوعی یاس نمی انجامد که هرگونه دانش و معرفتی درحوزه علوم اجتماعی را سراسر بی فایده تصور کنیم، بلکه اگرچه نمی توانیم کلیه شرایط پیرامونی را تحت کنترل در بیاوریم، اما دستکم قادریم "کنشهایمان را با این شرایط تطابق دهیم و ... شرایط را براساس آنچه می خواهیم، مطلوب تر گردانیم"(studies, chap۱, p۱۹) یعنی یک سری ویژگیها و شرایط مرزی کلی رافراهم آوریم بی انکه انتظار تحقق رویدادی خاص در داشته باشیم. بنابراین "تبینی از اصول غالبا ما را قادر می سازد که شرایط مطلوبتری را ایجاد کنیم حتی اگر ما را قادر به به کنترل یک نتیجه خاص نسازد." (studies, chap۱, p۱۸)
با الهام از تشبیه خود هایک، از این جهت وظیفه دانشمند علوم اجتماعی همانند کار یک کشاورز است. و کارکرد تئوری اجتماعی بیش از آنکه به "کنترل کردن" شبیه باشد به "کِشت" شبیه است. زیرا که یک کشاورز نیز تنها قادر است برخی شرایط را مهیا سازد و بهبود بخشد و با علم به چنین تغییری در شرایط امیدوار نتایج بهتر باشد. اما کار اوهیچگاه واجد اطمینان نیست، زیرا که همواره بسیاری از شرایط دیگر موثر بر کشت او وجود دارند که تحت کنترل و هدایت او نیستند.
هایک برای روشن شدن این موضع، مثالی را در حیطه اقتصاد مطرح می سازد. معادلاتی که بعد از والراس برای نشان دادن ارتباط کلی میان قیمت و مقدار عرضه کالا، به میزان زیاد مورد استفاده قرار گرفتند، می تواند نشان دهنده دو نحوه کارکرد تئوری باشد. بی شک اگر ما مقادیر لازم برای همه متغیرهای موجود در معادله را داشته باشیم، می توانیم مقدار قیمت را تعیین کنیم، اما مساله دقیقا ناتوانی در بدست دادن همه این مقادیر مورد نیاز است. درست بهمین دلیل که "بی معنا است که تصور کنیم می توانیم از همه این داده ها{ی موردنیاز} آگاهی یابیم"، هدف ما از تئوری محاسبه عددی قیمت نیست.
این تئوری مبتنی بر شرایط جزئی و انضمامی خاص نیست، بلکه مبتنی بر یکسری فرضیات واقعی ولی کلی است؛ نظیر این فرض که بیشتر مردم برای کسب درآمد وارد تجارت می شوند، یا اینکه مردم درآمد بیشتر را بر درآمد کمتر ترجیح می دهند.
از نظر هایک، پیشبینی وقوع یک الگوی کلی تحت شرایط خاص، هم مطلوب است و هم آزمون پذیر. از آنجا که تئوری به ما می گوید که تحت یک سری شرایط الگویی خاص محقق می شود، لذا می توانیم با تحقق بخشیدن به آن شرایط، وقوع آن الگو را آزمون کنیم. به گفته هایک: " تئوری به ما می گوید که این الگو به یک معنا ماکزیمم خروجی را برای ما تضمین می کند، همچنین ما را قادر می سازد که شرایط عمومی را خلق کنیم که این ماکزیمم سازی را برای ما ضمانت کند." (studies, chap۲, p۳۶)
البته مشخص نیست که هایک چگونه این الگوهای کلی را ابطال پذیر می داند. زیرا اگر ملاحظات خود هایک را در نظر بگیریم، نتایج ناخوشایند یک الگو را {به خاطر پیچیدگی حوزه علوم اجتماعی} می توانیم به وجود رخدادهای مرزی لحاظ نشده نسبت دهیم و در حقیقت ادعا کنیم که یک سری شرایط پیشبینی نشده سبب نتایج ناکارامد شده اند. بدین ترتیب هیچ گونه آزمون تجربی نمی تواند تئوری رقیب ضعیف تر را رد کند و همواره تئوری های غلط می توانند بدترین نتایج را به بار آورند بی آنکه ابطال شوند. تاریخ عقاید اقتصادی گواهی های بسیاری را برای این ادعای هایک عرضه میکند: هنوز هم طرفداران نظریات اقتصادی مارکسیستی می توانند با این ادعا که تجربه ناموفق اتحاد جماهیر شوروی یا دیگر کشورهای کمونیستی، تجربه مارکسیسم واقعی به آن شکل که مارکس یا لنین آن راتبین کرده اند، نبوده است، مارکسیسم را ابطال نشده بدانند. و البته چنین ادعایی بهیچ وجه بی ربط نیست، زیرا شرایط عینی و انضمامی تجربه شده در شوروری و دیگر کشورهای کمونیستی همواره واجد ویژگیهایی بوده است که در تئوری مارکس یا هر تئوری دیگری، اشاره وذکر همه آنها ممکن نبوده است و لذا می توان هرگونه شکست را به چنین عواملی نسبت داد. همچنین از سوی دیگر موفقیت اقتصادی کشورهای سرمایه داری _ اگر بخواهیم به چنین موفقیتی قائل شویم- لزوما حتی به معنی تایید یا به اصطلاح پاپر "تبرئه" الگوی بازار آزاد نیست؛ زیرا که همواره شرایط انضمامی و بیرونی واجد ویژگیهای بسیاری بوده است که در هیچ تئوری سرمایه داری مطرح نبوده است و هرگونه موفقیتی را میتوان به این عوامل و ویژگیهای جانبی ذکر نشده در تئوری نسبت داد. بنابراین تئوری های رقیب می توانند برای همیشه رقیب باقی بمانند بی آنکه هیچ شاهد تجربی بتواند هریک از آنها را رد یا تایید کند. هرچند این ایراد به الگوی مطالعاتی هایک وارد است و خود صراحتا به آن اشاره می کند اما هایک می گوید که این تنها الگوی ممکن در حوزه این گونه علوم پیچیده است و این ایراد نباید منجر به کنار گذاشتن این الگوی مطالعاتی و لذا از دست دادن مزایای آن شود. او معتقد است که شکست رویکرد ابطال پذیری در این دسته علوم ذاتی آنهاست و با اینکه ایراد مذکور ضعفی در مقایسه باالگوی فرضیهای – استنتاجی و ابطال پذیری، برای رویکرد او (توضیح اصول یا پیشبینی الگویی) به حساب می آید؛ ولی در عین حال این مزیت را بر آن دارد که در حیطه علوم پیچیده ای مانند زیست شناسی و علوم اجتماعی قابل اعمال است درحالیکه الگوی سابق در این حیطه دست خالی است.
در نهایت هرچقدر که موضوع علم پیچیده تر شود، الگوی توضیحی بیشتر و بیشتر به توضیح اصول و سکوت در برابر موارد جزئی و خاص محدود می شود و در نهایت "وقتی ما با نهایت پیچیدگی امور انسانی سروکار داریم، آرزوی به چنگ آوردن پیسبینی خاصی از امور جزئی پوچ و بی معنی است." (studies, chap۱, p۲۰)
از نظر هایک، شناخت ما از جهان بیرون همواره شناختی انتزاعی است، بدین معنی که ذهن ما همواره ویژگی های خاصی ازمحیط بیرون، که محدود به توانایی و قدرت شناخت و فاهمه ما هستند، را دریافت می کند و لذا شناخت ما هیچ گاه شناختی کامل نیست. این مطلب در مورد علوم اجتماعی جدی تر است زیرا داده های علوم اجتماعی، داده هایی سوبژکتیواند و برخلاف داده های علوم طبیعی که مستقل از ذهن اند، اموری ثابت نیستند. هایک معتقد است، سوبژکتیو بودن و لذا متغیربودن پدیده های علوم اجتماعی، امکان بدست دادن قوانینی در این حوزه که بتواند پدیده های اجتماعی را پیشبینی کند، را منتفی می کند. هایک داده های علوم اجتماعی را که سوبژکتیو و وابسته به ذهن افراد اند را داده هایی غیر مادی می نامد که قابل توصیف با فرمول هایی ساده نیسنتد. از نظر اواین"پدیدهای غیرمادی بسیار پیچیده تراند زیرا ما چیزهایی را پدیده های مادر می نامیم که می توانیم با فرمولهای نسبتا ساده توصیف شان کنیم."(۴، جان گری، فصل ۴). هایک معتقد است در حوزه علوم اجتماعی صرفا می توان الگو هایی را پیشبینی کرد که در صورت وجود برخی شرایط عام این الگوها محقق می شوند. بنابراین از نظر هایک وظیفه علوم اجتماعی بدست دادن قوانین نیست که بتواند پدیده های خاص و جزئی حیطه علوم اجتماعی را پیش بینی کند، بلکه وظیفه آن بدست دادن الگوهایی کلی است که در شرایط خاصی محقق می شوند. لذا وظیفه علوم اجتماعی "نه توضیخ وقایع منفرد، بلکه صرفا توضیح پدیداری الگوها یا نظمهایی معین {است}، و مهم هم نیست که ما این را صرفا توضیح اصول بنامیم یا پیشبینی الگو، یا نطریه های سطح بالاتر"(۱، جان گری، فصل ۴) به گفته خود هایک: "نظریه اقتصادی منحصر به توصیف انواع الگوهایی می شود که در صورتیکه برخی شرایط عام محقق شوند، به ظهور می رسند، اما ندرتا می تواند از چنین شناختی به هیچ نوع پیشبینی در مورد پدیده های خاص رسید." "(۲، جان گری، فصل ۴)
از نظر او این الگوها انتزاعی اند و ادعایی در مورد وقایع انضمامی وخاص ندارد. در عین حال این الگوها آزمون پذیر(ابطال پذیر)اند، بدین معنی که چون نظریه ما مدعی است که تحت شرایط عامی این الگوها شکل می گیرد، می توان با خلق آن شرایط و بررسی تحقق یا عدم تحقق الگوی مورد نظر، نظریه را آزمود. هایک می گوید:
هر پیشبینی الگو... هم آزمون پذیر است و هم ارزشمند. نظریه به ما می گوید که تحت چه شرایط عامی یک الگو از این نوع، حود را شکل می دهد، و بدین ترتیب ما را قادر می سازد که چنان شرایطی را خلق کنیم و ببینیم آیا الگویی از آن نوع که پیشبینی کرده ایم شکل میگیرد یا نه. .. هرچند ما از بسیاری از شرایط خاصی که تعیین کننده الگوی مورد نظر است بی خبریم. "(۵، جان گری، فصل ۴)
چنین دیدگاه معرفت شناسانه ای دارای پیامدهای مهمی در دیدگاه او نسبت به سیاستهای عمومی دارد. از آنجاکه هایک معتقداست وظیفه علم اجتماعی و از جمله اقتصاد پیشبینی و نظریه پردازی در مورد پدیده های خاص اجتماعی نیست، بلکه وظیفه آن صرفا طراحی و پیشبینی الگوهای کلی است؛ لذا او با تمام آن رویکردهایی که بدنبال سیاست گذاری برای نیل به یک هدف خاص اند و یا به عبارت دیگر بدنبال "مهندسی اقتصاد/ اجتماعی/ فرهنگی" اند، به شدت مخالفت می کند. از نظر او موضوع سیاست عمومی باید صرفا محدود به طراحی نهادهایی باشد که در درون این نهادها افراد اهداف شخصی و کنش های خاص خود را که اغلب دارای خصلت پیچیدگی و پیشبینی ناپذیری اند، دنبال می کنند. لذا او باکنترل آگاهانه کل اجتماع و سیاستگذاری های کلان در ارتباط با امور اجتماعی و به طور خاص اقتصاد مخالفت می کند و در عوض هدف خود را آماده کردن بستر و شرایط عمومی می داند که تحت آن شرایط می توان امید داشت که نتایج سودمندتری از دل کنش های منفرد افراد گوناگون بوجود آید. او از این لحاظ همراه مایکل اوکشات است که می گوید:" همانند کردن سیاست به مهندسی، در واقع، چیزی است که می توان آن را اسطوره سیاست عقل گرایانه خواند"(۷، جان گری، فصل ۴)
حمزه عرب زاده جمالی
منبع : رستاک