سه شنبه, ۱۳ آذر, ۱۴۰۳ / 3 December, 2024
مجله ویستا


تماشای اعدام؛ آن‌چه در روان تماشاگر اتفاق می‌افتد


تماشای اعدام؛ آن‌چه در روان تماشاگر اتفاق می‌افتد
چند وقتی‌ست خبر و عکس‌های مراسم اعدام در مقابل چشم‌های مردم در سایت‌های خبری و حتا وبلاگ‌ها به وفور دیده می‌شود. موج اخیر اعدام‌ها با ماجرای دستگیری افرادی موسوم به «اراذل و اوباش» شروع شد و روز پنج‌شنبه هم با به دار کشیدن دو نفر، به‌عنوان قاتلان قاضی مقدس، ادامه پیدا کرد.
این اعدام‌ها در برابر چشم مردم انجام می‌شود. چرا مردم برای دیدن مراسم اعدام جمع می‌شوند؟ علل اجتماعی و انگیزه‌های روانی این تجمع چیست؟
برای بررسی بیشتر این موضوع، سراغ دکتر رضا کاظم‌زاده، روانشناس مقیم بلژیک، رفتم.
▪ فکر می‌کنید اعدام با حضور مردم چه دلیلی دارد و اصلا چه واکنش‌هایی را ایجاد می‌کند؟
ـ فکر می‌کنم مسأله‌ی اعدام‌های علنی و در حضور مردم، از یک طرف مربوط می‌شود به سیاست‌های جمهوری اسلامی، و از طرف دیگر کاربردی که فکر می‌کنند اینها در سطح جامعه می‌تواند داشته باشد. این‌که دلایل این اعدام‌ها به چه برمی‌گردد، و چرا گاهی اوقات استنباط می‌شود که مردم تا حد زیادی از این قضیه استقبال می‌کنند، به این قضیه برمی‌گردد که کلا مسأله‌ی خشونت، وقتی در جامعه‌ای شکل جمعی به خودش می‌گیرد، می‌تواند به دو صورت متفاوت خودش را نشان بدهد:
یک‌بار به شکل همانندسازی افراد با پیکر و روان آن فرد رنجیده و مصیبت کشیده. که خودش یک کارکرد اجتماعی دارد. در فرهنگ اروپایی می‌شود مثلا از پیکر مسیح بر بالای صلیب سخن گفت؛ و در فرهنگ خودمان از قضیه‌ی عاشورا و امام حسین و اینها.
یک شکل دیگر هم مسأله‌ی هدایت رانش‌های ویران‌ساز است به سوی فردی که مصیبت رنج و مصیبت دیگران تلقی می‌شود. در اعدام‌های جمعی بیشتر این حالت دوم است. یعنی این‌که افراد با حضور خودشان در مراسم به مجازات رسیدن شخصی که به‌عنوان مسبب یکسری بدبختی‌های جامعه تلقی می‌شود، نوعی از خشونت‌های درونی‌شان را، که یا در اثر سرخوردگی‌های زندگی اجتماعی پدید آمده یا به خاطر تحمل نابرابری‌ها و ناعدالتی‌ها، تخلیه می‌کنند.
اگر بخواهیم به این سوال پاسخ بدهیم که آیا این مسأله جنبه‌ای فرهنگی دارد یا نه، دو نوع نگاه کاملا متفاوت در روانشناسی در مسأله‌ی خشونت و رابطه‌اش با فرد هست:
یک نگاه هست که معتقد است بعضی از فرهنگ‌ها خشونت را بیش از فرهنگ‌های دیگر ترویج می‌کنند. یعنی برعکس فرهنگ‌هایی‌ هستند که بیشتر صلح‌جویی را تبلیغ می‌کنند.
یک نگاه دیگر هم هست که می‌گوید به‌جای این‌که خشونت جنبه‌ای فرهنگی داشته باشد، یعنی فرهنگ بتواند بروزش را به‌طور جمعی توضیح بدهد، یکسری شرایط خاص اجتماعی و سیاسی‌ست که باعث بروزش می‌شود. در این نگاه دوم، چیزی که خیلی مهم است این است که جای علت و معلول تغییر می‌کند. یعنی به‌جای این‌که فرهنگ عامل خشونت باشد، درست برعکس است.
اگر در جامعه‌ای، به هر دلیلی، یک مدت طولانی خشونت رواج پیدا کند، این خشونت است که می‌تواند یکسری از ساختارهای آن فرهنگ را تغییر بدهد و حتا روی شخصیت افراد آن محیط تأثیر بگذارد. مثلا مطالعاتی که در دهه‌ی شصت و هفتاد بر روی جنگ داخلی لبنان شد، خیلی روشن این را نشان می‌دهد که افراد چطور خودشان را کم‌کم با مسأله‌ی خشونت‌های روزانه تطبیق می‌دهند. وقتی خشونت روزانه باشد، در سطوح مختلف اجتماعی یا به‌خاطر نابرابری‌های اقتصادی یا سیاست‌های سرکوبگرانه‌ی حکومت یا...، افراد جامعه به‌نوعی به خشونت معتاد می‌شوند؛ یعنی خشونت جزیی از زندگی روزانه‌شان می‌شود.
وقتی خشونت چنین حالتی پیدا کند و یک نوع عادت بشود که افراد مدام با آن زندگی کنند، به لحاظ روانی سعی می‌کنند پیش‌بینی‌اش بکنند. یعنی همیشه یک نوع تنشی در درون افراد وجود دارد برای مواجه شدن با این خشونت.
▪ اول صحبت‌تان گفتید یکی از مواردی‌ست که حکومت جمهوری اسلامی خواسته اعدام در حضور مردم اعمال شود. یعنی آیا با این سیاست‌گذاری خواسته‌اند خشونت لابه‌لای زندگی مردم برود و مردم به خشونت عادت کنند؟
ببینید! من فکر می‌کنم پارادایم جدیدی که با دولت آقای احمدی‌نژاد به وجود آمده، پارادایمی‌ست که من اسمش را می‌گذارم "امنیت در تضاد با آزادی". در مسأله‌ی اعترافات تلویزیونی، در مسأله‌ی بحران هسته‌ای، در مسأله‌ی امنیت اجتماعی و حجاب و غیره،‌ همه جا حرف از ایجاد امنیت است. حالا یا در سطح بین‌المللی یا در سطح کشور. اما از طرف دیگر، در مقابل مسأله‌ی امنیت، مسأله‌ی آزادی را می‌گذارند.
یعنی انگار باید مردم انتخاب کنند. می‌گویند اگر بخواهیم امنیت را برقرار کنیم، تا حد زیادی مجبوریم یکسری آزادی‌ها را حذف کنیم.
از طرف دیگر، مهم‌ترین وسیله‌ی که آنها برای به وجودآوردن امنیت استفاده کرده‌اند، اِعمال خشونت بوده. مسأله‌ این است که چه هدفی دارند از این نمایش بیرونی‌ و جمعی خشونت؟ این است که می‌شود گفت به لحاظ روانی و اجتماعی، به نمایش‌گذاشتن اعدام و شرکت مردم در مراسم اعدام، به لحاظ روانی نوعی همدستی و شراکت بین کارگزاران این اعدام‌ها و تماشاچیان ایجاد می‌کند. و مسأله‌ی مرگ و مسأله‌ی اعدام را امری کاملا پیش‌پاافتاده می‌کند.
می‌دانیم که مسأله‌ی مرگ و مواجه‌شدن با آن در درجه‌ی اول امری فردی‌ست و هر کسی در مراحلی از زندگی‌اش به آن فکر می‌کند. ولی وقتی شما به آن شکل جمعی بدهید، وقتی به‌نوعی همه مشارکت کنند، چه با نگاه‌کردن چه با اجراکردن، پیش پا افتاده‌اش می‌کنید؛ یعنی این شرایط را به لحاظ روحی در جامعه ایجاد می‌کنید که اعدام‌های بعدی افراد کمتر شوکه می‌شوند؛ نظر مثبت تماشاچی هم جلب می‌شود.
▪ به‌عنوان روانشناس بگویید اگر یک نفر برای اولین بار مراسم اعدام را ببیند و بعد خیلی راحت صبحش را شب کند، چطور می‌تواند معتاد شود به دیدن چنین صحنه‌هایی در روزهای آینده؟
ـ ببینید! شما وقتی از نزدیک به‌طور روزانه چنین چیزی را ببینید، به هر حال تأثیر مثبت روی روان‌تان نمی‌گذارد!
▪ پس اگر تأثیر مثبت نمی‌گذارد مردم نباید استقبال کنند؟
قاعدتاً. استقبال کردن به این معنا که باهیجان و تایید شرکت کردن. اما حتا به‌عنوان ناظر ساده هم شرکت‌کردن، برای کسی که در محیطی خشونت‌زده زندگی می‌کند، مواجه‌شدن جمعی با خشونت است. یعنی اولا از لحاظ روانی اهمیت خشونت را در ذهنش پایین می‌آورد، ثانیا وقوع خشونتی را که بعدا امکان دارد دوباره پیش بیاید، به تأخیر می‌اندازد.
یک نوع تخیله است. یعنی وقتی شما در محیطی زندگی می‌کنید که مدام تحت وقوع خشونت قرار دارید، ذهن‌تان مدام سعی می‌کند وقوعش را پیش‌بینی کند؛ برای این‌که باید در همه‌ی لحظه‌ها در مقابلش آماده باشید. ولی وقتی این مدت طولانی شود، ذهن‌تان برای این‌که این تنش را در درونش کاهش دهد، حتا خواستار خشونت می‌شود. انگار که گاهی اوقات به‌خودمان می‌گوییم: بابا! یک بار پیش بیاید و تمام بشود برود، من خیالم راحت بشود.
▪ چون فکر کردن به آن سخت‌تر است تا این‌که اتفاق بیافتد...
ـ چون فکرکردن به آن، در حقیقت افزایش انتظار است؛ و افزایش تنش درونی‌ست. ولی وقوعش، انگار که آن قضیه پیش آمده و حالا داریم می‌گذرانیم. یعنی فرصت تولید می‌کنیم.
▪ حالا یک صحنه‌ی خیلی ساده‌تر را در نظر بگیریم: وقتی در اتوبانی در تهران، تصادفی اتفاق می افتد، خیلی‌ها می‌روند از نزدیک صحنه را تماشا می‌کنند. گاهی با لذت هم تماشا می‌کنند. آیا این هم به همان عادی شدن خشونت برمی‌گردد؟ به اسباب تفریح شدن خشونت؟
فکر نمی‌کنم واقعا بتوان گفت اسباب تفریح می‌شود. بیشتر از آن که لذت ایجاد کند، برایش یک‌جور جذابیت دارد؛ همزمان که بعضی از تنش‌های درونی را ایجاد می‌کند، تنش‌هایی دیگر را کاهش می‌دهد. در حقیقت، تکرار است که تا حد زیادی باعث کاهش این تنش‌ها می‌شود و آن را عادی می‌کند. همان‌طور که ساکنان شهرهای بزرگ، حداقل از طریق تلویزیون، به مسأله‌ی تصادف‌های خیابانی و جاده‌ای عادت کرده‌اند.
در هر موردی که این قضیه تکرار شود می‌تواند نوعی احساس اعتیاد را باعث شود. مسأله‌ی اعتیاد ذهنی به خشونت یا به هرچیز دیگر، بزرگ‌ترین کارکردش این است که جلو تأثیر آن قضیه را بر ذهن شما می‌گیرد و کاهش می‌دهد تا حد زیادی. یعنی به نوعی شما با رفتن و دیدن صحنه‌ی تصادف، آن ترس اتفاق برای خودتان را کاهش می‌دهید. زیرا همیشه احساس می‌کنید این اتفاق برای دیگران می‌افتد.
در این حد در هر فرهنگی، یک جاذبه‌ای برای آدم‌ها هست. چنین صحنه‌هایی امری‌ست که در همه‌ی جوامع دیده می‌شود. ولی در جامعه‌ی ما، چیزی که می‌شود گفت از همه وحشتناک‌تر است، این است که خشونت اتفاق نیست، تصادف نیست؛ خشونت چیزی‌ست که دقیقا برنامه‌ریزی شده، کارگزاری شده، برایش جا در نظر گرفته شده، افراد از پیش می‌آیند به قصد دیدنش، نه برحسب تصادف که داشته‌اند از آنجا عبور می‌کرده‌اند.
منبع : ایرانیان انگلستان