سه شنبه, ۹ بهمن, ۱۴۰۳ / 28 January, 2025
مجله ویستا
من و سیده با هم جنگیدیم
قسم راست گوهر خیراندیش <به روح همسرم جمشید> است. او حالا در بستر بیماری دراز کشیده و آزرده از بیمهری بعضیها هنوز منتظر است همکارانش در سریال <حماسه آرد> از او حالی بپرسند. اما همه اینها دلیل نمیشود که وقتی صحبت از فیلم دعوت و جایزه جشن خانه سینما به میان میآید چشمهایش ندرخشد و برای لحظهای درد را فراموش نکند. راستش را بخواهید خیراندیش حتی در بستر بیماری هم همان گوهر خیراندیش همیشه است. با همان مهربانی و انرژی همیشگیاش. با او درباره فیلم دعوت و نقش سیده گفتوگو کردیم تا شنونده روایت او از نقشی باشیم که ظاهرا تاثیر عمیقی روی او گذاشته است. نقشی با چالشی بزرگ که انگار هنوز ذهن خیراندیش را در تصرف خود دارد.
▪ خانم خیراندیش دیدن شما در بستر بیماری برای هر کسی ناراحتکننده است. برایمان میگویید که دقیقا چه اتفاقی برای شما افتاده است؟
ـ همانطور که میدانید من خبر مریضیام را به بعضی از روزنامهها دادهام. اما نه برای اینکه خدای ناکرده بخواهم مظلومنمایی کنم یا مردم خوبمان را برنجانم، بلکه فقط برای این بود تا بتوانم صدای مظلومیت بازیگران ایرانی را به گوش دیگران برسانم که چطور همه چیزشان را پای سینما میگذارند و گاهی اوقات از همین سینما ضربات جبرانناپذیری میخورند. ماجرا از این قرار است که ما برای فیلمبرداری سریال <حماسه آرد> به کارگردانی آقای بهزاد فراهانی باید در جایی مستقر میشدیم که در فقر و محرومیت کامل بهسر میبرد. روستای دورافتادهای به نام حلب در اطراف شهر زنجان که جایگاه استقرار بازیگران این سریال بود. جایی که بازیگران باید کار میکردند واقع در یک بیابان دورافتاده بود که حتی از همین روستای حلب هم فاصله داشت و به هیچوجه امکاناتی در اختیار ما گذاشته نشده بود. بهطوری که ما حتی آب برای شستوشوی دست و صورتمان هم نداشتیم و باید در چند کلبه روستایی و در کنار حشرات موذی و حیوانات اهلی و انواع و اقسام مشکلاتی از این دست سر میکردیم. این شرایط سخت باعث شد که ۳ نفر از اعضای گروه مسموم شوند - که البته بعدها این آمار به ۱۰ نفر رسید - و من هم در ناحیه شکمم احساس درد کردم. برداشت اولیه این بود که من هم مثل بقیه دچار مسمومیت شدم به خاطر همین به مرکز روستا رفتیم و در بهداری آنجا بستری شدم. آنها هم بیماری مرا مسمومیت تشخیص دادند و با زدن سرم و آمپول سعی کردند مرا مداوا کنند اما بعد از ۳ روز درد من کشندهتر شد و شکمم بیشتر ورم کرد. در این شرایط کارگردان از من خواست صحنهای را هم بازی کنم. من وقتی به روح همسرم قسم خوردم که حتی نمیتوانم بنشینم ایشان گفتند کافی است چند جمله بگویی تا بتوانیم سکانس را ببندیم و من باز با گریه و درد گفتم نمیتوانم.
به هر حال بعد از این ۳ روز من از بهیار خواهش کردم مرا به زنجان برساند تا در بیمارستانی آزمایش دهم و ببینم چه اتفاقی برایم افتاده است. به زنجان رفتم و نتیجه آزمایشات نشان داد که هم ریه من عفونت کرده است و هم آپاندیسام پاره شده است. البته گروه از اینکه آپاندیس من پاره شده اطلاعی نداشت و من هم هر چقدر میگفتم که درد وحشتناکی دارم آنها حمل بر مسمومیت میکردند و فکر میکردند من در مقابل درد از خودم کمطاقتی و بیتحملی نشان میدهم و ضعیف برخورد میکنم. بالاخره مجبور شدم فرزندانم را از تهران بخواهم تا بیایند و مرا با خود ببرند. چون هیچیک از افراد گروه با من نبود و دخترم به تهیهکننده خبر داد. تهیهکننده با آمبولانس مرا به تهران رساند و در بیمارستانی بستری کرد که وضعیت وحشتناکی داشت. از شب تا فردا ظهر آن روز هیچ کس بالای سر من نیامد و من بیوقفه درد کشیدم نهایتا دخترم شخصا وارد عمل شد و مرا با تب ۴۱ درجه به یک بیمارستان دیگر منتقل کرد.
آنجا پزشکان فوری مداوای مرا شروع کردند و بالاخره بعد از ۸ روز توانستند با کمک آنتیبیوتیکهای تزریقی و خوراکی تب مرا پایین بیاورند و آپاندیس مرا مهار کنند تا برای جراحی آماده شوم. بعد از مرخصی از بیمارستان هم یک روز در خانه دچار ضعف شدم و در آشپزخانه زمین خوردم و از ناحیه لگن و کمر آسیب دیدم. نهایتا دکتر ۳ هفته به من استراحت مطلق داده تا بعد از آن خودم را برای عمل جراحی آپاندیس آماده کنم. اما چیزی که در این مدت مرا عذاب داده این است که تا به امروز کارگردان و عوامل حتی از من حالی نپرسیدهاند و من نمیدانم اسم این کار را باید چه بگذارم. البته همسر آقای فراهانی خانم فهیمه رحیمیان دوست خوب من هر روز در بیمارستان شاهد تب و معالجات من بودند و به من گفتند که این را به گروه هم منتقل کردهاند اما ظاهرا آنها گفتهاند کسی که آپاندیسش پاره شود زنده نخواهد ماند، پس مطمئن باش چنین چیزی نیست!
▪ اتفاقاتی از این دست همیشه رخ میدهد و ما هرچند وقت یکبار خبرهای ناگواری در این زمینه میشنویم، مثل اتفاقی که برای شما افتاده یا خانم مهتاج نجومی که سر همین کار پایشان شکست. یا آقای مشایخی که در کرمان دچار سانحه شدند یا پگاه آهنگرانی و خلاصه... انگار همه چیزمان باید به همه چیزمان بیاید! واقعا چرا نباید سر صحنه فیلمبرداری امکاناتی را برای جلوگیری از وقوع چنین حوادثی پیشبینی کنند؟یا حتی چرا نباید در سر صحنههای فیلمبرداری بهخصوص آثاری از این دست، امکانات ساده پزشکی باشد تا جلوی این اتفاقها را بگیرد؟
ـ ما توقع نداریم برایمان سنگ تمام بگذارند ولی ایکاش لااقل وقتی به مشکل برمیخوریم به مشکلاتمان رسیدگی کنند. الان یک هفته است که من از دفتر شبکه یک سیما درخواست ملاقات با رئیس شبکه را کردهام تا بتوانم بهطور حضوری یا تلفنی شرح اتفاقات را بدهم اما هنوز هیچ خبری نشده است. من توقع ندارم حال مرا بپرسند ولی لااقل میتوانند به حرفهای من گوش دهند؟ طی این مدت بارها به منشی دفتر آقای میرمیران که برایشان احترام بسیار زیادی قائلم زنگ زدهام ولی ایشان یا گرفتارند یا اصلا دوستان پیغام مرا به او نرساندهاند. ببینید من در ماه رمضان سال گذشته در خدمت خانه خودم که تلویزیون باشد بودم و جزو اعضای خانواده تلویزیون محسوب میشوم ولی آنها نباید حتی از عضو خانواده خودشان هم حالی بپرسند؟ این در حالی است که من داشتم برای همین تلویزیون و برای دهه فجر در سریال حماسه آرد بازی میکردم.
▪ الان کار به خاطر شما متوقف است؟
ـ تا چند روز پیش صحنههایی بدون حضور من گرفته میشد ولی الان گروه در مرخصی به سر میبرد و ظاهرا برای شرکت در ختم عزیزانی که از دست رفتهاند و خدا میداند من هنوز ناباورم و نمیدانم بعد از برگشت به کار با جای خالی آنها چطور روبهرو شوم به تهران آمدهاند. نمیدانم کی میتوانم از بستر بیماری بلند شوم و راه بروم ولی به کمک فرزندانم و پزشکان روزبهروز بهتر میشوم. اگر خوب شوم و نخواهم به این زودی عمل کنم حتما به سر کار بازخواهم گشت چون من صحنههایی را بازی کرده ام که تکرار آنها برای گروه شاید سخت باشد و هزینهبر.
▪ خب در کنار همه این اتفاقات بدی که برای شما رخ داد یک اتفاق خوب هم افتاد که شاید بهنوعی همه آنها را جبران میکند و آن جایزه جشن خانه سینما است. در اینباره صحبت میکنید؟
ـ باور میکنید این هم یکی از نشانههای خداوند برای من بود که در این مقطع بیماریام رقم زده شد تا بتوانم از دلشکستگی دربیایم؟ به نظرم خداوند خواست بزرگی خودش را با جایزه سینما به من نشان دهد و این پیام را به من برساند که اگر گروهی با گرفتاریهای شخصی و کاری یا به علت ناآگاهی از بیماری تو، تو را رنجاندند همه سینما اینگونه نیست. کار من به جایی رسیده بود که با خودم عهد کرده بودم دیگر تا مدتها کار نکنم چون با خودم میگفتم وقتی برای سینما و تلویزیون فقط مردهها اهمیت دارد و با آن عکس یادگاری میگیرند چرا ما باید برای آن دل بسوزانیم؟ از همه این حرفها بگذریم، باید بگویم خوشحالم که فیلم دعوت دیده شد، البته چون من در تهران نبودم نمیدانستم که قرار است ۳ فیلم از من در جشن خانه سینما مورد داوری قرار بگیرد. فیلم <دلشکسته> به کارگردانی آقای روئینتن که آنجا نقش یک زن خیابانی را بازی میکنم که خب خیلیها بازی مرا در آن صحنه پسندیدهاند. فیلم بعدی هم <دایره زنگی> بود که به گفته منتقدین بازی قابل قبولی در آن ارائه داده بودم ولی در مورد نقش <سیده> در فیلم دعوت باور کنید حتی نمیدانستم حاتمیکیا فیلم را به خانه سینما میدهد یا نه. چون امسال برخلاف سالهای گذشته من منتظر هیچ جایزهای نبودم و خداوند درست در مرحله ناامیدی و بیماری این جایزه را برای من رقم زد. خیلی خوشحال شدم که دعوت در چند رشته کاندید جایزه شد ولی این سوال هم برایم پیش آمد که خب اگر من جایزه میگیرم لابد کارگردان و نویسنده خوبی داشتهام که باعث شدند من بازی خوبی ارائه دهم پس چطور آنها نمیتوانند جایزه بگیرند؟
▪ یعنی خودتان فکر نمیکردید سیده جایزهای برای شما به همراه بیاورد؟ چرا؟ نقش از نظر شما مشکلی داشت؟
ـ اصلا. اولا که خودم این نقش را خیلی دوست داشتم و برایش خیلی زحمت کشیدم، با وجود اینکه نقش کوتاهی هم بود اما برآمدن از پس این نقش برای من یک زایمان سخت محسوب شد. درست است که این نقش طولانی نیست ولی برشی از یک زندگی بلند است. زندگی سیده خانم و تو وقتی میخواهی این برش را به نمایش بگذاری باید آن را خیلی موجز نشان دهی و خیلی ظریف و آگاهانه از پس نقش بربیایی که زمانی برای تو ندارد تا بتوانی همه لحظات بازی را اجرا کنی. زمان فشرده است و در یک فیلم کوتاه خیلی سخت است که بتوانی همه اتفاقات زندگی یک زن را به نمایش بگذاری ولی این کاری است که به نظر من حاتمیکیا از پس آن برآمده است. او با همدلیها، همفکریها و اجازه بروز خلاقیت به بازیگران کمک بزرگی به ما کرد. اگر یک کارگردان خودشیفته دگم داشتیم مسلما این اتفاق نمیافتاد. ما با حاتمیکیا دچار چالش میشدیم ولی چالش میان من و او ثمرهاش یک کار خوب و آبرومندانه شد که هم جایزه را برای من رقم زد و هم با چند کاندیدا نشان داد زحمتهای کارگردان دیده شده است. شاید جالب باشد اگر برایتان بگویم در آغاز وقتی که من ماجرای فیلمنامه را در چند خط شنیدم به نظرم اصلا کار جالبی نیامد و نهتنها نپذیرفتم که حتی به آقای حاتمیکیا گفتم چیز جذابی در این کار نمیبینم و اصلا به نظرم قوی نیست ولی حاتمیکیا گفت به من اعتماد کن چون میدانم که میخواهم چه کار کنم.
بازی در نقش سیده دقیقا مصادف با زمانی شد که من داشتم درست نقش متضادی را روی صحنه بازی میکردم. بازی در نقش کلارا در نمایش <ملاقات بانوی سالخورده> اثر فردریک دورنمات و به کارگردانی استاد حمید سمندریان. برایم سخت بود که در تئاتر درست نقش زنی را بازی کنم که اصلا هیچ سنخیتی با سیده ندارد اما آقای حاتمیکیا لطف کرد و منتظر من ماند چون من به دلیل حضور روی صحنه تئاتر ۶ ماه بود که هیچ کار سینمایی را قبول نمیکردم و این را به ایشان هم گفتم و گفتم که تنها راه این است که شما لطف کنید و منتظر بمانید تا دهه فجر آغاز شود چون در مدت آن ۱۰ روز تئاتر تعطیل است و من میتوانم در کار شما بازی کنم و حاتمیکیا هم در کمال بزرگواری همین کار را کرد و من از این جهت به خودم میبالم که کارگردانی منتظر من شود که برای تئاتر ارزش قائل است و به این نکته توجه دارد که وقتی من روزی ۳ ساعت روی صحنهام دیگر انرژی برای جلوی دوربین رفتن ندارم و اگر هم داشتم این کار را نمیکردم چون میدانستم که آقای سمندریان بسیار ناراحت میشدند. چون ایشان قبول ندارند که یک بازیگر انرژیاش را به جای اینکه خرج تماشاگر کند برود و جای دیگری صرف کند. خلاصه من از آقای حاتمیکیا و برنامهریز محترمشان ممنونم که صبر کردند و نگذاشتند نقش سیده شان را کس دیگری بازی کند.
▪ قرار گرفتن در موقعیتی مثل موقعیت سیده به نظرم کار بسیار دشواری است اینکه در آن سن و سال و با وجود داشتن نوه خودت بچهدار شوی. میخواهم بدانم سیده چه تاثیری روی خود شما گذاشت، چقدر ذهنتان را درگیر مسالهای بهنام سقط جنین کرد و آیا اگر مسیر فیلم طوری شود که نهایتا او بچهاش را سقط میکرد شما حق را به او میدادید یا خیر؟
ـ این نقش از آن نقشهایی بود که با خود من در چالش و جنگ مدام به سر میبرد. خود من بارها با سیده جنگ داشتم و میگفتم خدایا آدم در این سن بچه به چه دردش میخورد؟ ولی سیده با ایمان کامل به من میگفت چطور میتوانم نوههایم را بزرگ کنم، اما بچه خودم را نمیتوانم؟ احساس هنوز زنده بودن، مادر بودن و شوق و شور جوانی او دهان من گوهر خیراندیش را میبست و میگفت شاید تو دلت میخواهد بچه نداشته باشی تا به کارهایت برسی، چطور زمانی که میخواستی برای اولین بار مادر شوی آن همه خدا را شکر میکردی و با شوهرت مدام منتظر تولدش بودی ولی حالا که خداوند در بطن من موجود زندهای قرار داده مخالفت میکنی؟ لابد حکمتی در این کار هست به چه حقی میخواهی که من آن را بیندازم؟ و ما همیشه با هم در حال جنگیدن بودیم. من با خودم فکر میکردم در این موقعیت، با این گرانی و مشکلات جامعه و جوانها آن هم با این سن ممکن است این آدم حتی فرصت بزرگ کردن بچهاش را هم نداشته باشد ولی سیده با دیالوگهایش به من جواب میداد از کجا میدانی که عمر من حتی از فرزندانم بیشتر نباشد؟ به هر حال میخواهم بگویم این فیلم برای خودش حرف جدید و تازهای دارد. نکته جالب برای من این بود که در حین ساخته شدن فیلم من هر روز بیشتر غرق داستان میشدم و بیشتر از آن خوشم میآمد وگرنه در آغاز اصلا فکر میکردم که فیلم حتی فروش مناسبی ندارد اما حاتمیکیا برای هر روز فیلمبرداری یک فکر تازه داشت و همانطور قوی مثل سیده پشت شخصیتهایش ایستاده بود و حرف خودش را میزد.
▪ شما تا پیش از این با سقط جنین موافق بودید؟
ـ راستش الان دیگر به این سوال میترسم جواب بدهم چون دیدگاهم تغییر کرده و مدام از خودم میپرسم آیا ما اجازه داریم موجود زندهای را که خداوند به ما عطا کردهاز بین ببریم؟ ولی تا قبل از بازی در این فیلم اگر این سوال را از میپرسیدند میگفتم با این شرایط تا سنی از جنین نگذشته و اشکال شرعی ندارد بهتر است این کار انجام شود اما حالا بههیچوجه موافق این کار نیستم. میدانید در کشورهای غربی وقتی زنی در سن بالا باردار میشود نهتنها استقبال میکنند که حتی عکسش را هم در روزنامه میاندازند یا اگر زنی در وضعیت بد اقتصادی و فقر باردار شود از او حمایت میکنند اما در اینجا به خاطر خیلی از مسائل برخورد دیگری میشود که ناشی از سنتها و دیدگاهها و مسائل جغرافیایی و اقتصادی در کشور ما است.
▪ سقطجنین در کشور ما جزو موضوعات بحثبرانگیزی است به طوری که حتی اگر از نظر شرعی و حکومتی مانع برداشته شود از نظر سنتی خانوادهها با این موضوع مشکل پیدا میکنند. میخواهم بدانم آیا فیلم دعوت به نظر شما تغییری در این دیدگاه به وجود میآورد؟
ـ به گمانم این فکر را تقویت میکند که اصلا این کار را انجام ندهید.
▪ یعنی اگر یک کسی در شرایطی شبیه به شرایط یکی از اپیزودها این فیلم را ببیند آیا به این نتیجه خواهد رسید سقط جنین بکند یا نکند؟
ـ بله، کاملا قانع میکند و به قول آقای پیرهادی تهیهکننده کار ما حتی اگر نتوانیم یک نفر را از طریق این فیلم از خطر سقط جنین نجات دهیم خداوند ما را بهشتی میکند. البته این نکته را هم باید قید کنم گاهی اوقات که خطر عقبماندگی ذهنی برای کودک وجود دارد یا خطر مرگ برای مادر این کار اجتنابناپذیر است و هیچکس نمیتواند با آن مخالفت کند ولی در باقی موارد نمیتوان چنین حکمی داد. لااقل من بعد از بازی در این فیلم چنین حکمی نمیدهم.
الهه خسروی یگانه
منبع : روزنامه اعتماد ملی
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست