چهارشنبه, ۲۶ دی, ۱۴۰۳ / 15 January, 2025
مجله ویستا
به قواعد داستان نویسی اعتقادی ندارم
کران دسایی در این گفتوگو درباره رمان «همهمه در باغ گویاو» صحبت میکند.
▪ رای نوشتن این کتاب چه روندی داشتید؟ آیا کار را با پرداختن به شخصیت شروع کردید یا پیرنگ؟
ـ حقیقتش من کار را با یک ایده خیلی کوچک شروع کردم. من در روزنامه «تایمز» هندوستان یک گزارشی خوانده بودم و از خیلیها راجع به یک شخصیت شنیده بودم; مردی که معتکف خیلی معروفی در هندوستان بود و واقعا از درخت بالا میرفت و سالیان سال تا لحظه مرگ درون یک درخت زندگی کرد. فکر کنم پارسال مرد. از همین جا بود که من از خودم پرسیدم اگر آدم دست به چنین کار افراطیای بزند یعنی تمام عمرش را درون یک درخت بگذراند چه حسی دارد. بنابراین من در واقع کارم را با پرداختن به این شخصیت شروع کردم و بعد هم داستان کتاب حول این شخصیت شکل گرفت.
من وقتی نوشتن این کتاب را شروع کردم اصلا هیچ ایدهای در مورد اینکه چه داستانی باید بنویسم نداشتم. هیچ ایدهای در مورد پیرنگ داستان نداشتم. داستان خود به خود شکل گرفت و من را با خود برد. کار ابتدا یک روند بسیار در هم و بر هم و به هم ریخته داشت و من نمیدانم آیا به بهترین شیوه ممکن نوشتن این کتاب را شروع کردهام یا نه چون این اولین کتاب من بود. بنابراین من مجبور بودم در حین نوشتن آن به خودم یاد بدهم که چگونه بنویسم. نمیدانم آیا به شیوه درستی کارم را انجام دادم یا نه ولی مطمئنم که نوشتن این کتاب برای من تجربه بسیار خوشایندی بود. البته کارم خیلی درهم و برهم بود; خیلی از کاغذهایی را که بر روی آنها متن داستان را نوشته بودم به دور انداختم. فکر کنم حدود نصف کتاب را ویرایش کردم. وقتی فهمیدم که داستانم را از چه راههایی باید بنویسم پیرنگ داستان هم شکل گرفت.
▪ چگونه متوجه شدید که داستان به پایان رسیده و کار شما تمام شده است؟
ـ به نظر من این دشوارترین بخش کار است، اینکه بفهمید کی کارتان تمام شده است، چون به نظر نویسنده اینگونه میرسد که میتواند همیشه کار خود را جلا بدهد و یک کم دیگر هم بر روی آن کار کند. ولی بعد از گذشت مدتی آنقدر به آن نزدیک شدم که دیگر نمیتوانستم آن را ببینم; دیگر ادامه دادن آن برایم بیمعنی شده بود و بنابراین سرانجام آن را به کارگزارم نشان دادم و از یک ویراستار خواستم که به من کمک کند تا کتابم را به مرحله بعد ببرم. ولی این را هم متوجه شدم که پس از گذشتن از یک مرحله خاص دیگر نمیتوانی چیزی را به مرحله کمال برسانی و هی آن را جلا بدهی و آن را به شکل بهتری در بیاوری، چون در حین نوشتن چیزی را از دست میدهی و این چیز همان حس تازگی و بکر بودن است، و من متوجه شدم که حتی اگر داستان کاملا به کمال نرسیده باشد با این حال باید آن را در همان نقطه تمام کنم.
کافی بود. من دیگر نمیتوانستم کار بر روی آن را ادامه بدهم. این یک معادله است; اگر یک چیزی را به کمال برسانی چیز دیگری را از دست میدهی و این مرحلهای است که به نظر من باید بدانی چه زمانی کار را متوقف کنی.
▪ کدام شخصیت یا کدام بخش از رمان برای شما جالبتر بود؟
ـ نوشتن این کتاب به طور کلی کار جالبی بود. در تمام مدتی که مشغول نوشتن آن بودم به من خیلی خوش میگذشت و خیلی خوشحال بودم. به همه شخصیتهای داستان علاقه مند شده بودم و از بین آنها شاید به «سامپاث» و خواهرش بیشتر علاقهمند بودم. شخصیتها من را خوشحال میکردند و باعث میشدند که به داستان علاقهمند بشوم. سختی کار در بقیه چیزها بود، اینکه پیرنگهای پیچیده را متوازن کنم و آنها را مثل تار و پود در هم تنیده کنم. این بخش دشوار کار بود و خیلی برایم جالب نبود.
▪ بعضی نویسندگان میگویند وقتی نوشتن کتابی را به پایان میرسانند شخصیتهای آن همچنان در وجود آنها به زندگی خود ادامه میدهند; آیا شما حالا که نوشتن کتابتان را به پایان رساندهاید دلتان برای شخصیتهای داستان تان تنگ میشود؟
ـ بله. میدانید، آدم با این شخصیتها تا سالهای سال زندگی میکند و از طرف دیگر نویسنده در مکانهای روایت داستان هم زندگی میکند; مثلا من در روستایی که خودم در این رمان خلق کردم آنقدر طولانی زندگی کرده بودم که وقتی داستان به پایان رسید احساس غربت به من دست داده بود; واقعا نمیدانستم چه کار باید بکنم. ولی حالا ایدههای دیگری در سرم دارم. دیگر از فضای آن داستان دور شدهام. از آخرین باری که واقعا به آن نگاه کردم یک سال میگذرد.
▪ آیا امکان دارد کمیدر مورد پیشینه زندگی و تحصیلاتتان برای ما صحبت کنید; اینکه چگونه به اینجا که الان ایستادهاید، رسیدهاید؟
ـ من در هندوستان به دنیا آمدم، در هندوستان هم بزرگ شدم، در چهارده سالگی هندوستان را ترک کردم و یک سالی را در انگلستان گذراندم، و بعد هم به ایالات متحده رفتم و از آن زمان تا به حال هم مشغول درس خواندن بودهام. در ماساچوست به دبیرستان رفتم و در ورمونت به دانشگاه رفتم و بعد یک دوره آموزش نویسندگی را در ویرجینیا گذراندم و در همین جا بود که نوشتن این کتاب را شروع کردم. بعد از آن به کلمبیا رفتم ولی دو سال را مرخصی تحصیلی گرفتم تا نوشتن این کتاب را به پایان برسانم. نمیتوانستم در آن واحد هم به دانشگاه بروم و هم کتابم را بنویسم. در محیط کارگاه نویسندگی نمیتوانستم رمان بنویسم.
▪ آیا مادر شما بر نویسندگی شما تاثیر مستقیم داشت؟
ـ مطمئنا او بسیار تاثیرگذار بوده، چون من در تمام عمرم همیشه دیدهام که او دارد از نویسندگی و ادبیات و کتاب صحبت میکند. خیلی خوب بود که وقتی داشتم کتابم را مینوشتم مادرم در کنارم بود چون در طول نوشتن کتاب میتوانستم با او صحبت کنم. او در طول کار تاثیر بسیار خوبی داشت. ریسک بزرگی است که آدم سالهای زندگیاش را صرف کاری کند که نمیداند سر آخر چگونه از آب در خواهد آمد و مادرم در طول این مدت حضور بسیار موثری برام داشت و بیشتر به لحاظ عاطفی از من حمایت میکرد تا انتقادی. او در حقیقت نقشی بسیار مادرانه را ایفا میکرد.
▪ بعضی از نویسندگان محبوب شما یا بعضی از کارهای محبوب شما کدامها هستند؟
ـ من همه نوع کتاب خواندهام، ولی از کارهای ایشیگورو خیلی خوشم میآید، و همینطور کونزابورو اوئه و گابریل گارسیا مارکز و نارایان. یکی از کتابهای مورد علاقه من «پدرو پارامو» نوشته خوآن رولفو است; من این کتاب را بارها و بارها خواندهام. شعر هم زیاد خواندهام.
▪ این روزها آثار بسیاری از نویسندگان بینالمللی در ایالات متحده منتشر میشود و بسیاری از نویسندگان آمریکایی کارهای خود را در خارج منتشر میکنند; نظر شما در مورد چنین تغییر و تحولاتی در صنعت نشر چیست؟
ـ بله، نویسندگان هندی زیادی هستند که کارهایشان در این کشور دارد منتشر میشود، و خیلی بیشتر از گذشته هم دارد منتشر میشود که البته برای ما هندیها اتفاق بسیار هیجانانگیزی است چون این دنیا برای ما یک دنیای کاملا جدید است که اکنون بخشی از آن هستیم. در انگلیس البته سنت چاپ آثار نویسندگان هندی سابقه بیشتری دارد. جالب است آدم در کشوری بنویسد که دنیای نشر بهاندازه غرب پیشرفته نیست، ولی به نظر من الان وضعیت در هندوستان در حال تغییر است. ناگهان سرعت نشر کتاب بیشتر شده; خیلی بیشتر از سابق کتاب منتشر میکنند.
الان کتاب خیلی بیشتر از گذشته چاپ میشود و نسبت به گذشته خریداران کتاب بیشتر شده، بنابراین از این جهت هم یک تغییر برای آنها محسوب میشود. سابق اینگونه بود که نویسنده حتما باید کتابش در خارج از کشور چاپ میشد تا بتواند امرار معاش کند و به صنعت نشر غرب هم دسترسی داشته باشد; این وضعیت برای ما هندیها که در سالهای رشدمان به زبان انگلیسی صحبت میکردیم منفعت خیلی بزرگی است. خیلی خوب است که از نظر چاپ کتاب به چنین منفعتهایی دسترسی داریم. ولی در غیر این صورت از جهت نویسندگی هم شرایط عالی است چون برای نویسندگان هیجانانگیزتر است و وقتی کتابهای بیشتری از نویسندگان سایر کشورها چاپ میشود برای خوانندگان هم هیجانانگیزتر میشود.
▪ آیا نویسندگان آمریکایی بر روی کار شما تاثیر گذاشتهاند؟
ـ بله، مسلما. من عاشق کارهای ترومن کاپوته و تنسی ویلیامز و فلانری اوکانر هستم. آثار زیادی از نویسندگان آمریکایی خواندهام. دنیای چاپ و نشر کتابی که دارد کوچکتر میشود که البته بسیار اتفاق خوبی است.
▪ آیا شما برای اینکه به بهترین شکل ممکن بنویسید نیاز به رعایت یک سری تشریفات خاص دارید یا باید در محیطی خاص قرار بگیرید؟
ـ خب، من موقعی که داشتم این کتاب را مینوشتم آن را با خودم هر جایی میبردم، یعنی واقعا هر جایی آن را با خودم میبردم، این کتاب را در هندوستان نوشتم، در ایالات نوشتم، در مکزیک نوشتم و همچنین در محیطهای مختلف و اتاقهای مختلف.
هر جا که بودم سعی میکردم با محیط و شرایط خودم را انطباق بدهم تا بتوانم بنویسم. ولی حالا با هم اتاقیهایم زندگی میکنم، خانهای پر از انواع و اقسام آدمها، آدمهایی که مدام میآیند و میروند، و نوشتن برایم عملا غیرممکن میشود; این شرایط واقعا عصبیام کرده چون باید خودم را حبس کنم تا بتوانم چیزی بنویسم.
من واقعا کار کردن در آشپزخانه را دوست دارم; هر وقت که نزدیک آشپزخانه و یا داخل آشپزخانه مینویسم این موضوع را حس میکنم. میتوانم در حین کار بیوقفه برای خودم یک غذاهای مختصری و یا چند فنجان چای درست کنم. این وضعیت برای من حالت بسیار متعادلانهای دارد، از این جهت که میتوانم کمیبنویسم و یک کلوچه بخورم و بعد هم کمیبیشتر مینویسم و کمیبستنی میخورم. یعنی همیشه به خودم جایزه میدهم، بیوقفه. من صبحها بهترین بازدهی را دارم، همین که از رختخواب بیرون میآیم نوشتن را شروع میکنم، اواخر شب هم کارکردم خوب است. بعدازظهرها معمولا زمان مردهای دارم که البته فکر میکنم علتش این باشد که در کوچکی همیشه بعدازظهرها چرت میزدیم. از حدود ساعت دو تا پنج، مغز من کارش را تعطیل میکند.
▪ من نقشی را که غذا در این کتاب شما داشت خیلی دوست داشتم; مثلا وسواس مادر نسبت به غذاها. آیا شما خودتان هم به غذا علاقهمندید؟
ـ غذا از جمله علاقههای اصلی من است; یعنی اصلا بخش مهمیاز زندگیام است. من همیشه توی آشپزخانهام یا دارم چیزی درست میکنم یا درست کردن غذایی را یاد میگیرم; عاشق این کارم. هر از گاهی با خودم میگویم، باید یک کتاب آشپزی بنویسم اینکه یا باید برای مجلههای مخصوص غذا مطلب بنویسم. ولی بعد دوباره میروم سر وقت نوشتن داستان. ولی در هر حال غذا بخش مهمیاز زندگی مرا تشکیل میدهد.
▪ شخصیتهای داستانی شما در این کتاب بسیار متنوع و عجیب و غریب هستند. آیا شما برای نوشتن این شخصیتها صرفا از تخیلتان استفاده کردید یا آنها را بر اساس آدمهای واقعیای که میشناختید نوشتید؟ آیا شخصیت خودتان را هم وارد متن کتابتان میکنید؟
ـ این شخصیتها از بخشها و تکههایی از آدمهای واقعیای که میشناسم تشکیل شدهاند. شخصیتهای اصلی و همچنین بقیه شخصیتها کاملا زائیده تخیل من هستند. ولی در عین حال مطمئنم که همه آنها بخشهایی از شخصیت من، بخشهای مختلف شخصیت من را هم در درون خود دارند.
▪ شما خودتان راوی داستان هستید؟
ـ بله. من از یک جهت خیلی با این کتاب احساس نزدیکی میکنم، ولی در نهایت محصول تخیل من است.
▪ شما خودتان این کتاب را چگونه طبقهبندی میکنید؟ کمدی، حکایت و یا آمیزهای از سبکهای مختلف در داستاننویسی؟
ـ نه، این کار را نمیکنم. این کتاب کمدی است و از بسیاری جهات هجوگونه. از طرفی میتوان آن را به صورت یک قصه و یا داستان پریان مطالعه کرد. یعنی این کتاب را از جنبهها و زوایای مختلف میتوان خواند و از کلمات متفاوتی در توصیف آن میتوان استفاده کرد. به نظر من بستگی به این دارد که شما آن را چگونه بخوانید.
▪ دوست دارید که کتاب شما را چه نوع مخاطبانی بخوانند؟
ـ میدانید، من هیچ وقت به مخاطبان کتابم فکر نکردم. من این کتاب را بیشتر برای خودم نوشتم، بیشتر به خاطر دلایل خودخواهانه. ولی به نظر خودم هر کسی که ذرهای هم حس طنز داشته باشد از خواندن این کتاب لذت میبرد.
▪ در کلاسهای آموزش نویسندگی معمولا میگویند که نویسنده باید از قبل پیچش پیرنگ را به خوبی مشخص کند; ولی شما ثابت کردهاید که این فرمول همیشه لازم و ضروری نیست. همانطور که خودتان گفتید برای نوشتن رمان «همهمه» از شیوههای نامتعارف استفاده کردید. با توجه به اینکه این رمان اولین کتاب شما است آیا برای نویسندگان جویای نام توصیهای دارید؟
ـ در کارگاههای نویسندگی همه انواع تئوریهای مربوط به نویسندگی را برای آدم توضیح میدهند و مثلا میگویند، چیزی را که میدانی و میشناسی بنویس و از این جور حرفها; ولی من اصلا به این تئوریها اعتقادی ندارم. به نظر من یکی از بزرگترین لذتهای نویسندگی در این است که سعی کنی در مورد موضوعی که بلد نیستی و نمیشناسی کندوکاو کنی; این برای من خیلی هیجان دارد. همه جور تئوری در زمینه داستاننویسی هست; مثلا میگویند تعریف نکن، نشان بده; ولی من به هیچ کدام از این تئوریها توجه نمیکنم. به نظر من نمیتوان طبق یک سری اصول و قوانین مشخص و ثابت نوشت. نویسندهها با هم خیلی فرق دارند. اصلا سر در نمیآورم چگونه به این قوانین میرسند; قواعد داستاننویسی واقعا مضحکاند. نمیشود به این شکل نوشت.
چیزی که برای من در زمینه نویسندگی الهام بخش شد این بود که مدام کتاب بخوانم و از دیگر نویسندگان شیوههای نویسندگی را یاد بگیرم; اینکه یاد بگیرم که چگونه به یک موضوع در داستان خود میپردازند. من وقتی داشتم این کتاب را مینوشتم خیلی نسبت به این موضوع آگاه بودم. هر کتابی را که میخواندم با خودم میگفتم خوب دقت کنم ببینم چگونه موضوع را در رمان خود به کار بسته است. من همیشه به جنبه فنی کار نویسندگان توجه میکنم ولی خوانندگان معمولا توجهی به این موضوع ندارند. با این کار در واقع به خودم یاد میدهم که با نگاه انتقادی به کارهای خودم نگاه کنم.
فرشید عطایی
بوک براوز
بوک براوز
منبع : روزنامه حیات نو
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست