جمعه, ۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 26 April, 2024
مجله ویستا

حکمت و حکایت


حکمت و حکایت
۱) جمعی بهر کم خردانی چند، مالی نهاده بودند که هر کس سقراط را ناسزایی گوید آن مال بستاند و از قضا کم خردی چنان کرد که گفته بودندش، سقراط بردباری کرد و پاسخ نگفت کم خرد شرمنده شد، سقراط وی را گفت بخشیدمت، اگر در ناسزا گفتن به من سود دیگریت نیز هست مگذار که شرم مانع آن شود.
۲) جوانی از مردم اسپارته یونان از کوتاهی شمشیرش نزد مادر شکایت کرد، مادر گفت از صف گامی پیش نه.
۳) شخصی گفته است وارد شدم به بعضی اکابر طریقت، دیدم که می نویسد گفتم این قدر می نویسی پس چه وقت عمل می کنی؟ پاسخ داد آیا این نوشتن عمل نیست؟ ساکت شدم و ندانستم چه جواب دهم
۴) مردی به ابن سیرین گفت دیشب خواب دیدم که قلا ده ای از جواهر به گردن سگی بستم ابن سیرین گفت (تو هم مثل حسینی) حکمت به کسی گفته ای که اهل آن نبوده است
۵) نمایندگان کنگره در ایالا ت متحده به شدت متعجب شدند هنگامی که در سال ۱۹۷۷ دریافتند که در هنرستان موسیقی پنتاگون ۱۵ ماه طول می کشد تا یک رهبر ارکستر تربیت شود در حالی که یک خلبان جت فقط ۳ ماه طول می کشد تا دوره اش را بگذراند.
۶) دو جوان دختر نوموس حکیم را خواستگاری کردند یکی غنی بود و دیگری فقیر، حکیم دخترش را به جوان فقیر داد اسکندر پرسید چرا دخترت را به فقیر دادی؟ حکیم گفت غنی احمق بود برای حفظ مال خود ادبی (خردی) نداشت ولی فقیر ادیب (عاقل) بود لذا به او امید غنا می رفت
۷) شخصی از حاتم طایی ده درم شکر خواست حاتم امر کرد ده تنگ شکر به وی بدهند زنی حاضر بود از باب شاه می بخشد شاه قلی نمی بخشد بر این کار حاتم را سرزنش کرد حاتم گفت سوال ما و عطای او هر دو در خور همت بود(از کوزه همان...)
۸) میرزا مهدی خان مثنی، سجعی مطنطن برای مهر نادرشاه ساخته و به نظر وی رساند، نادر بر آشفته و نوشته را به دور انداخت و گفت خاتم مرا بکنند الخیر فی ما وقع
۹) روزی حاج ملا هادی سبزواری، حکیم بزرگ به خاطر شدت سرما به شاگردان فرمود فردا درس نمی گویم، اتفاقا فردا که شد شاگردان دیدند استاد به درس آمده، لذا گفتند آقا شما فرمودید که نمیآیید، حکیم فرمود دیدم گاوان برای زراعت می روند روا ندیدم بحث علمی را ترک کنم
۱۰) پیشگوی معبدی، سقراط را عاقل ترین فرد یونان خواند، سقراط گفت اگر او (سقراط) عاقل ترین است تنها دلیلش این است که فقط خودش می داند که هیچ نمی داند
۱۱) مردی حکیمی را دشنام داد حکیم از او گذشت سبب عفو پرسیدند حکیم گفت در جنگی داخل نشوم که غالب از مغلوب شریرتر باشد.
۱۲) از بوذرجمهر حکیم و وزیر پرسیدند چگونه به این مقام رسیدی؟ پاسخ داد به سحرخیزی مانند سحرخیزی کلا غ و صبری چون صبر خرس و حرصی مانند حرص خوک
۱۳) وقتی یک خارجی به روستایی رفت با مردی روستایی صحبت کرد و از جواب های سخت تعجب نموده و گفت تو که سواد نداری پس این جواب های خوب را از کجا می دانی؟ روستایی گفت ما چون سواد نداریم فکر می کنیم.
۱۴) حضرت لقمان فرموده است من سنگ ها جابه جا نموده ام آهن به دوش کشیده ام اما از قرض سنگین تر ندیده ام و غذاهای پاکیزه و طیب خورده ام با زنان خوش صورت همآغوش شده ام لیکن لذت بخش تر از عافیت ندیده ام
۱۵) اسکندر می گوید من از دشمنانم بیشتر از دوستانم فایده بردم برای این که دشمنانم عیوبات مرا کشف می کردند و من آگاه شده آن ها را برطرف می نمودم ولی دوستانم عیوباتم را تحسین می کردند و مرا در عیبم تشجیع و تحریص می نمودند
۱۶) از کسی پرسیدند درباره عشق چه می گویی؟ گفت اگر سهمی از جنون نباشد عصاره ای است از سحر و جادو.
منبع : روزنامه مردم‌سالاری


همچنین مشاهده کنید