یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا

نیلوفرهای آبی


نیلوفرهای آبی
ردیفی از سربازان دشمن، دست ها به روی سر، در حالت تسلیم ایستاده اند و پسری نوجوان (که ریش اش هنوز درنیامده) اسلحه ای به دست در کنار آنان ایستاده است. اغلب سربازان دشمن تجاوزگر (که حالا اسیر شده اند) رو به دوربین دارند و هر کدام شان دست کم ۱۰ سالی از نوجوان اسلحه به دست بزرگ ترند. گویی در انتظار ظهور معجزه ای از دستگاه دوربین اند. دوربینی که لااقل به آنها نگاه می کند.
پسرک نوجوان نه به دوربین می نگرد و نه به سربازان اسیر شده دشمن. نگاه او شاید به چهره ای و یا چیزی در پشت دوربین است. چهره یا چیزی که ما آن را نمی بینیم. یا شاید او به درون خودش خیره شده است. چهره ای آنچنان غمگین و آرام دارد که اثری از خشم در نگاهش نیست. حتی اسلحه اش را به سمت دشمنان ایستاده در حالت تسلیم، نشانه نرفته است. این همه سرباز اسیر شده، نشان از پیروزی بزرگی دارند. سربازان تجاوزگر دشمن اسیر شده اند و شاید شهری که خرمشهر نام دارد، آزاد شده است.
در نگاه پسرک اما خبری از شادی نیز نیست. نه خشم و نه شادی. او حتی به سربازان دشمن نگاه نمی کند. شاید نگاه به آنان تنها بر غمش می افزاید. شاید او هم خانه ای داشته که همین سربازان در حالت تسلیم ویرانش کرده اند یا شاید مدرسه ای داشته که خراب شده است.
شاید پدر، مادر، خواهر، برادر و یا دوستی را در جنگ از دست داده است. من فکر می کنم او به اندوه درونش خیره شده است. تفنگی که در دست دارد، می توانست شاخه گلی باشد که به معلمش می دهد، اما حالا به قول یانیس ریتسوس، شاعر یونانی، تفنگ ادامه دست اوست.
او تفنگش را برداشته تا از سرزمین اش دفاع کند، سرزمینی که همین سربازان تجاوزگر، خواب آرام برایش نگذاشتند. با تانک ها و موشک ها و نارنجک هاشان. و اینک پسرک نوجوان، اسلحه ای به دست دارد و جای یک شاخه گل سرخ، هزار هزار نیلوفر آبی در دلش روییده است.
من نمی خواهم به چهره سربازان دشمن بنگرم، تنها می خواهم توی عکس دست ببرم و چند شاخه نیلوفر آبی از دل پسرک بچینم.

فرید قدمی
منبع : روزنامه ایران


همچنین مشاهده کنید