جمعه, ۲۴ اسفند, ۱۴۰۳ / 14 March, 2025
مجله ویستا
ناگفتههائی از زندگی بروسلی

تاریخچه زندگی بروسلی از وقتی شکل میگیرد که پدر و مادرش به آمریکا سفر کردند. پدرش لیهوی چوان متولد ۱۹۰۵ در گوانگ دونگ چین بود. او بهعنوان یکی از چهار عضو اصلی اپراتی کانتون فعالیت میکرد. در آن اپرا کارهای مختلفی میکرد: خواندن، رقصیدن، اجراء کمدی و...
بین این حرفهها خودش بیشتر از همه اجراء را دوست داشت و گاهاً با گروه به کشورهای خارجی مسافرت میکرد. سال ۱۹۴۰ لیهوی چوان به همراه همه و چند تن از اعضاء خانوادهاش که به اتفاق هنگکنگ را ترک کرده بودند، سر از غرب آمریکا درآوردند.
مادر بروسلی گریس با نام اصل اوی یوهو متولد ۲۹ دسامبر ۱۹۱۱ شانگهای بود. در نوزده سالگی شانگهای را به قصد هنگکنگ ترک کرد. همانجا بالی هوی چوآن آشنا و یکی از اعضاء فعال گروه نمایش وی شد. پس از ازدواج در یک خانه کوچک واقع در خیابان ما اولام مستقر شدند.
چند سال بعد به خانهای نه چندان بزرگتر از قبلی در شماره ۲۱۸ ناتان روآد خیابان اصلی کودلون در هنگکنگ اسبابکشی کردند. وقتی اولین فرزندشان که یک پسر بود از دنیا رفت. این زوج جوان وقت خود را با آه و ناله کردن هدر نداد و چون یک سنت چینی میگوید دومین فرزند باید دختر باشد با تولد فوبی انگار که نشان خوشبختی در خانه پدیدار شد. کمی پس از آن اولین پسر بهدنیا آمد که نامش را پیتر گذاشتند و بعد از آن یک دختر دیگر به نام اینس.
● یک چینی متولد آمریکا
خانواده لی از سانفرانسیسکو بود که گریس بار دیگر باردار شد او در بیمارستان میماند چون خانوادهاش ۵۰۰۰ کیلومتر دورتر از او در شهر چینیها اجراء داشت. بیست و هفتم نوامبر ۱۹۴۰ (سال اژدها طبق تقویم چینیها) و بین ساعت ۶ تا ۸ صبح (ساعت اژدها) در بیمارستان جکسون استریت سانفرانسیسکو گریس چهارمین فرزندش را بهدنیا آورد یعی بروسلی را.
گریس فرزندش را Jun Fan نامید به معنای ”بازگشت“ چون او و شوهرش آرزو داشتند روزی بار دیگر به زادگاهشان باز گردند. با این وجود بروسلی بعدها بارها نامش را عوض کرد. این نام را مادرش با کمک دکتر ماری. ای.گلور که او را در بهدنیا آوردن کودک یاری کرده بود، انتخاب کرد. او فکر کرده بود که کودک در آمریکا بهدنیا آمده و باید نامش تا حدودی غربی باشد دکتر گلودبه گریس پیشنهاد کرد کلمه ”Li“ شرقی به صورت ”Lee“ غربی تغییر دهد البته بروسلی این نام را تا چهارده سالگی بهکار نبرد. ”آنچه مهم است این است که من یک چینی متولد آمریکا هستم.“ اینها را بروسلی در یک مصاحبه میگوید. ”هویت مسلم و واقعی من چینی است. در طول سالهای اقامتم در آمریکا هم خودم را یک چینی دیدم. از دید مردم غرب هم من بدون شک یک چینیام.“ بروس ادامه میدهد: ”اینکه من چینی هستم که در آمریکا متولد شدم کاملاً اتفاقی است. در آن دوره چینیهائی که در آمریکا بودند بهطور محسوسی غریب بودند. غربت به خاطر دوری از سرزمین مادری.“
● یک اسم دخترانه
خانواده هنوز باید اجراهای خیابانی داشته باشد چون به اینکار نیاز دارد و برای اینکار به بسیاری از شهرهای آمریکائی سفر میکند تا بالاخره به محله آشنای چینیها میرسد. اپرای کانتون به راه میافتد و از طرف مردم با استقبال گرمی مواجه میشود چون پدر بروس خارج از آسیا هم طرفدار دارد: ”پدرم یک هنرمند معروف اپرای چینی بود و نزد مردم خیلی زبانزد و عزیز بود.“ بروس اضافه میکند: ”برای همین بود که اغلب در آمریکا کار میکرد و من در یکی از این سفرها که مادرم نیز همراه او بود بهدنیا آمدم.“ کمی پس از تولد بروس، لیهوی جوان به همسرش پیوست و کودکش را با خود به مدت یکماه به یک گروه فیلمبرداری سینمائی در سان فرانسیسکو برد که رئیس آن سینما Kwan Man-Ching دوست صمیمیاش بود. فیلم ”Golden Gate Girl“ یا ”دختر گلون گیت“ اولین تجربه سینمائی بروس کوچک بود گرچه متأسفانه فیلم هرگز به روی پردههای سینما راه نیافت.
همچنانکه در سنت رسم و رسوم چینیها پسرها از دخترها عزیزترند، خانواده لیها میترسیدند پسرشان چشم زخم بخورد و یا کسی او را بدزدد پس یک اسم دخترانه Fung Sai (به معنای کوچولو) را برایش انتخاب کردند و یک گوشواره هم به گوشش انداختند تا حسابی دختر شود.
خانواده لی در سان فرانسیسکو تا نیمه ژانویه ۱۹۴۱ ماند و برای مدت ۶ هفته یعنی تا آخر فوریه قصد هنگ کنگ کرد. ”پدرم نمیخواست من در آمریکا تحصیل کنم.“ بروس ادامه میدهد: ”وقتی سه ماهه بودم به هنگکنگ برگشتیم.“
● بچه شوخ اصلاحناپذیر
سکونت در Nathan Road در طبقه دوم یک ساختمان قدیمی که زیر آن پر از مغازه و شلوغ و پر سر و صدا و... خانواده لی (با ورود عضو جدید، پسر کوچک خانواده یعنی روبرت) و زن برادر مادام لی با پنج فرزندش. چون طبق رسومات چین پس از مرگ برادر لیهوی چوان سرپرستی همسر و فرزندان او به پدر و مادر بروس میرسید.
زندگی به آرامی میگذشت. یکی از بچههای گروه اپرا مردی فقیر بود که فرزندی به نام Wu Ngan داشت پدر Wu در گروه فیلمبرداری آمریکا همراه لیهون چوان بود. او زندگی سختی را گذراند و پس از مرگش لیهوی سرپرستی فرزند او را نیز مانند فرزندان خود پذیرفت.
خانه اتاقهای بسیار داشت که همه مبله و با تجهیزات بود. اتاق اصلی به سالن غذاخوری تبدیل شده بود، یک حمام و یک تراس کوچک پر از قفس حیوانات و پر از گل و گیاه.
اتاقها پر از تختخوابهای چند طبقه بودند و یکسره صدای یک جمعیت بیست نفره به گوش میرسید. خانه پر از سگ، گربه، پرنده، یک ماهی و یک مرغ هم بود که بروس بچگیاش را با آنها میگذراند. این خانوار پرجمعیت با مشکل اقتصادی مواجه نبود چون لیهوی چوان صاحب آپارتمانهای بسیاری بود که اجاره آنها را میگرفت. این اجارهها و پولیکه از اجراها میگرفت برای داشتن یک زندگی آرام، و حتی لوکس کافی بود. اما طبیعت بروس کوچک آرامش و یکجا ماندن آرام و بیسروصدا را نمیپذیرفت. و این بهخاطر خصوصیات شخصیتی او بود. به خاطر همین هم بود که در خانه او را Mo Si tung صدا میکردند.
(یعنی کسی که آرام و قرار ندارد ـ یکجا بند نمیشود)
چون وقتی توی کوچه با بچهها و دوستانش در حالت جست و گریز نبود با برادرانش شمشیر بازی میکرد. او دنبال قربانی میگشت که با او شوخی کند و اینطور وقتش را بگذراند. برای همین هر وقت آرام و مؤدب بود و معلوم نبود کجاست، داشت دستهگلی به آب میداد! اگر هم به کسی مشت میزد که انگار شوک به بدن آدم وارد میشد!
برادرش روبرت مزه شیرین کاریهای او را زیاد چشیده است:
”یه روز بروس آمد به اتاق من و گفت یه بازی جدید اختراع کردم. اسمش ”زیر دریائیه“. پرسیدم چطوریه؟ گفت ”بهت یاد میدم“ و من نمیدانستم که چه چیزی در انتظارم هست. بعد او از اتاق بیرون رفت و چند دقیقه بعد با یک بلوز برگشت. من را نشاند و بلوز را کشید سرم و گفت حالا تو زیردریائی هستی و آستینهای لباس دوربین آن. دور و بر تو پر از کشتیهای جنگی است (مثلاً دستهای بروس میشوند کشتیهای جنگی) هر وقت یکی از آنها را دیدی فریاد بزن: آتش!
بازی شروع شد. هر وقت دستی میدیدم که از جلوی آستین یعنی دیدهبان میگذشت فریاد میزدم: آتش! ولی او به من گفت تو خیلی کندی و کشتیهای جنگی سریع رد میشوند و تو آنها را از دست میدهی. دوباره شروع کردیم او دستش را لیز داد و من محکمتر فریاد زدم: آتش! دوباره به من گفت تو خیلی یواش کار میکنی به درد نمیخوره! فقط یک شانس دیگه به تو میدم. این دفعه تصمیم گرفتم حتماً بازی را ببرم و شلیک کنم پس با دقت توی آستین نگاه میکردم خیلی طول کشید شاید بیست ثانیه ولی بهنظر من یکساعت گذشت. دست او دوباره آمد و من فریاد کشیدم آتش! او به من گفت نه فقط کشتی را از دست دادی بلکه دشمن به تو حمله هم کرد و در همان لحظه یک پارچ آب یخ را از توی آستین ریخت روی من و...“
آندیس خواهرش که بروس او را شاهزاده کوچولو خطاب میکرد تعریف میکند. ”بروس بچه شیطانی بود. فقط دوست داشت سر بهسر دیگران بگذارد. کلی پول میداد و اشیاء خندهدار و بامزه میخرید. چیزهائی که در هیچ مغازهای پیدا نمیشد.“
Phoebe هم از دست شیطنتهای او در امان نبود: ”یکروز و طی تشریفات خاصی، بروس یک کتاب به من داد و گفت حتماً باید بخوانم چون خیلی تخصصی و مهم است. روی جلد کتاب اسم و عنوانی نبود. خیلی کنجکاو شدم بدانم کتاب درباره چیست وقتی کتاب را باز کردم دیدم یک باتری الکتریکی از کار افتاده تون آن جاسازی کرده است. بروس خندید و در رفت.“
مادرش درباره شوخیهای او خاطراتی دارد: ”یک روز وقتی خدمتکار از خانه خارج شد، بروس دکور خانه را بهطور کلی تغییر داد. خدمتکار که برگشت یکهو به مبل و صندلیها کوبیده شد. لامپ وسط اتاق بود و نورش به اطراف نمیرسید تا خدمتکار به چراغ برسد بدنش به همه میل و صندلیها خورد و درب و داغان شد. دست آخر عصبانی پیش من آمد و گفت که خودش میداند اینکار، کار بروس است. من به او قول دادم که در این مورد با بروس صحبت کنم ولی واقعاً نمیتوانستم در همان حال هم خندهام را کنترل کنم.“
گاهی هم بعضی از قربانیهایش منتظر فرصت بودند تا از او انتقام بگیرند خواهرش Phoebe تعریف میکند یکروز میخواستیم با هم به استخر برویم او من را هل داد توی آب من هم تصمیم گرفتم یک درس درست و حسابی به او بدهم پس بیرون آمدم و او را به کناره استخر کشاندم و سرش را آنقدر زیر آب نگهداشتم تا ادب شود. این باعث شد بعدها بروس خیلیخیلی کم و بهندرت وارد استخر بشود.
● از مدرسه فراری بود
علیرغم شیطنتهایش خیلی بارحم بود. مادرش تعریف میکند: ”یکروز وارد سالن که میشدم دیدم بروس جلوی پنجره ایستاده و بیرون را تماشا میکند. یکهو به طرف در دوید تا بیرون برود پرسیدم کجا! حتی نایستاد تا جواب من را بدهد. با سرعت دوید بیرون. رفتم طرف پنجره تا ببینم او چه چیزی را دیده است. دیدم مرد روشندلی میخواهد از خیابان رد شود و نمیتواند. بعد بروس به من گفت مردم با بیتوجهی از کنارش رد میشدند و او از این بابت اظهار تأسف و عذاب وجدان میکرد.“
بروس فقط وقتی آرام میگرفت که کتاب دستش میگرفت. یک گوشه مینشست و ساعتها میخواند آنقدر که در سن شش سالگی عینکی شد.“ ساعتها توی رختخوابش مینشست و عکسهای کتاب را نگاه میکرد و زیرنویسها را میخواند.“
عجیب اینکه با این به خواندن بسیار علاقه داشت ولی محصل خوبی نبود. خوب درس نمیخواند. با اینکه استعداد خوبی داشت ولی چندین بار مدرسهاش را عوض کرد.
● تغییر نامها
به خاطر بدرفتاریهائی که در مدرسه داشت مجبور بودند جایش را عوض کنند. در ضمن این جابهجائیها نامش هم بارها عوض شد. تا دو سالگی اسمش Jun Fan بود. و این به خاطر رسومات چینیها بود که میخواستند مثلاً شانس دادن تعادلات روحی به او را بالا ببرند. بروس بعد نام Jun Fan را با Lee Yuen Kam عوض کرد. تا دوازده سالگی هم با همین نام سر کرد. ولی در چهارده سالگی یک نام ساده با تلفظ راحت غربی را برگزید Lee از طرفی بروس واقعاً نمیدانست چهکار کند. او به سینما علاقه داشت ولی مردم در خیابانها دنبال او میگشتند.
منبع : مجلهرزمآور
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست