جمعه, ۱۹ بهمن, ۱۴۰۳ / 7 February, 2025
مجله ویستا
هیچکس نمیداند!
آیا فقر و پرهیز از ثروتاندوزی، به خصوص سر باز زدن از تجارت مالی و پولی یک ارزش فرهنگی است؟ در برابر این پرسش در سنتهای فرهنگی ایرانی، کمابیش تاکید بر چنین ارزشهایی بوده و در این زمینه محوریتی شناختی و بسیار پراهمیت وجود داشته که به خوبی در سطح زبان، ضربالمثلها و اسطورهها و سایر اشکال میراث فرهنگی معنوی ما نمایان است. برخی از فرهنگهای دیگر نیز در دورههای خاصی از تاریخ خود، برای مثال مسیحیت پیش از رفرم یا فرهنگهای مانوی (که باید آنها را بیشتر بدعتی در مسیحیت، هر چند زیر نفوذ نسبی ایرانی دانست) چنین ارزشهایی را به صورتی مبالغهآمیز در خود داشتهاند، چنانکه ماکس وبر بر آن بود که پروتستانتیسم راه خروجی برای تابوزدایی از مفهوم پول و ثروت در جوامع غربی و راهگشایی برای کنار گذاشتن منطقی بوده است که امکان رشد به سرمایهداری در اروپا به مثابه نیازی اساسی برای صنعتیشدن نمیداد. با این وصف در فرهنگ ایرانی، تاکید بر این امر، چه پیش و چه پس از اسلام، تقریبا هیچگاه به معنای محرومیتپرستی و تشویق سختگیریهای مادی یا اخلاقی از خلال سختگیری، ضربهزدن یا حتی محدود و محروم کردن کالبد و لذات مادی نبوده و بیشتر ارجاع به الگوهایی میداده است که صرفا سادهزیستی و پرهیز از خودنمایی را هدف قرار میدادهاند. شاید بتوان در این امر نشانهای از موقعیت جغرافیایی اقلیمی این کشور در طول چند هزار سال نیز یافت: ایران کشوری بوده عمدتا کویری با طبیعت و اقلیمی سخت، و ایرانیان در سنتهای خود اغلب اندیشههای اقتصادی (به معنای صرفهجویی و پرهیز از هزینهکردنهای بیهوده) را حمل میکردهاند، که این نیز هنوز تا حدی نزد مردمان حاشیه کویر و برخی دیگر از مردمان کشورمان مشهود است.
در عین حال همین مردم، همانگونه که گفتیم به رخ کشیدن ثروت را، ولو آنکه بسیار ثروتمند بودند، هرگز چندان روا نمیدانستند و از اینکه زندگی روزمره (و نه مراسم خاص مناسکیشان که قواعد خاص خود را داشت، اما نمایش و توزیع ثروت در آنها باز هم به نسبت امروز منطقیتر و عقلانیتر بود) پررنگتر از دیگران باشد و تفاوتهای طبقاتی و امتیازات اجتماعی را از طریق نشانههای بیش از حد برجسته تمایز، پررنگ کند، بیمناک بودند.
اما متاسفانه، جامعه ما از زمانی که ثروتی پیشبینیناشده و سهلالوصول به نام «نفت» به آن رسید، و به دلیل ناتوانی از مدیریت آن (و نه آنگونه که تقلب عنوان میشود به دلایل ذاتی چنین ثروتی)، به شدت برخی از بارزترین خصوصیات اخلاقی خود را از دست داد: ویژگیهایی نظیر سختکوشی (که هنوز میتوان بقایایش را در آثار بر جای مانده از حفر و نگهداری صدها کیلومتر قنات در دشوارترین شرایط و سرزمینی خشک، یا باغهایی رویایی در قلب مناطق بیابانی مشاهده کرد)، پرهیز از دروغ و دورویی و ریا و مالاندوزی سوداگرانه و.... این روند بهرغم تحولات عظیمی که در طول سالهای پس از انقلاب در ایران اتفاق افتاد، گویی با قدرتی که جامعه در بازتولید خود دارد تا امروز نیز ادامه یافته است. یادداشت حاضر ابراز خطر و هشداری نسبت به پدیدهای است که با کمال تاسف نمیتوان نامی جز خطر سقوطی اخلاقی بر آن نهاد که بالطبع دارای تبعات اجتماعی بسیار سختی بوده و هست.
تلویزیونها را میگشاییم و به ندرت ممکن است با برنامههایی به جز سریالهایی که همچون خوره به جان اخلاق و سنت مردم افتادهاند و مسابقات تلویزیونی و جشنوارههای شبهآمریکایی و طبعا فیلمهای آمریکایی روبهرو شویم، و تنها چیزی که باقی میماند، آگهیهای تبلیغاتی است که این روزها در آنها چه میبینیم: اینکه نه فقط اکثر قریب به اتفاقشان، تبلیغات بانکی برای دستیابی به سودهای بالاتر و بالاتر در زمانهایی هر چه کوتاهتر هستند، یعنی نوعی تشویق آشکار به مالاندوزی سودجویانه و بدون ایجاد کار و تولیدی که دیگرانی را نیز به حوزه اجتماعی وارد کند؛ بلکه از این هم تاسفانگیزتر اینکه این تبلیغات نیز در چارچوب بدترین ساختارها و با استفاده از عناصری ساخته شده و ارائه میشوند که هر روز بیش از پیش ضربات خود را بر سنت و اخلاق مردم ما و فرزندان ما وارد میکنند.
صریحتر صحبت کنیم و برای روشنشدن مصداق استدلالمان به دو آگهی که این روزها دائما بر پرده تلویزیون میبینیم، اشاره کنیم، بدون آنکه قصد داشته باشیم مستقیم یا غیرمستقیم سازندگان یا سفارشدهندگان یا پخشکنندگان آنها را زیر انگشت اتهام بگیریم، زیرا معتقدیم آنچه اتفاق میافتد لزوما آگاهانه نیست و حتی ممکن است با قصد خیر انجام شود، و از این گذشته اینها تنها مشتی نمونه خروار هستند و هدف ما تاکید بر آن است که واقعیت تصویری و محتوای اینگونه آگهیها تاثیری واقعی نیز در کوتاه یا درازمدت بر رفتارها و طرز فکرها به ویژه در نزد کودکان و نسل جوان باقی میگذارند. به دو آگهی بانکی بهطور خاص اشاره کنیم. در نخستین آگهی خانوادهای چهار نفره را میبینیم، پدر نگران آن است که پولی را که معلوم نیست از کجا آورده، کجای دیگری سرمایهگذاری کند و در حالیکه نه خود و نه همسرش نمیدانند چه بکنند، کودکان ۸-۷ ساله خانواده، با نوعی خوشحالی مبالغهآمیز، به صدا در میآیند که «معلوم است باید بگذارید در بانک تا سود فلان درصد بگیرد» و در برابر تعجب پدر و مادری که این نکته را نمیدانستهاند، میگویند: «همه میدونن!». و البته این «همه» جای حرف زیادی دارد. در آگهی دوم، مرد کهنسالی را میبینیم که به خانهای قدیمی وارد میشود، در دستی هندوانهای دارد و در دست دیگر سندی که گویا حواله پولی است که بابت فروش ملکی به دست آورده و به خانم خانه، که او هم زن کهنسالی است، اعلام میکند که «بالاخره فروختمش!»، سپس در برابر نگرانی خانم که اینبار «مثل دفعههای قبل» پول را از دست ندهد (ظاهرا سرمایهگذاری تولیدی کرده است) در حالی که باز در حرکتی به ظاهر «سنتی» هنداوانه را درون آب حوض غلت میدهد، میگوید: «نه دیگر، این دفعه میگذارمش در بانک فلان تا دو برابر شود».
واقعیت آن است که مشاهدات و مطالعات ما، خوشبختانه، نشان نمیدهند که نه کودکان هفت، هشت سالهمان از این سنین به فکر سودجویی از راه نرخ بهره افتاده باشند و نه کهنسالانمان سنتهای دیرینه خود را مبنی بر راه انداختن کار یا کمک به راه انداختن یک کسب و کار را به نفع سرمایهگذاریهای مالی رها کرده باشند. برعکس اینگونه گروهها به دلیل حاشیهای بودنشان در برابر گروه بزرگ فعالان اقتصادی که بیشتر به سود خود میاندیشند، هنوز در خود یا معصومیتی کودکانه را حمل میکنند یا دوراندیشیای بزرگورانه را حفظ کردهاند. در این حال چنین خردهروایتهایی تصویری با تحریفی که در واقعیت اجتماعی میکنند، نه فقط به صورتی آشکار، جوانتر را به گریز از کار و زحمت برای دستیابی به ثروت منع میکنند، بلکه یورش خود را با ارائه ضد الگو متوجه همه کسانی میکنند که هرچند رقم کوچکی هستند، اما ممکن است مانع تعمیم یافتن این طرز فکر شوند. در کالیفرنیا، مدارسی خصوصی هست که در آنها به بچههای کوچک یاد میدهند، چگونه پولهای خود را برای سرمایهگذاری و گرفتن سود از دوران طفولیت، جمع کنند تا در آینده انسانهای موفقی باشند.
اما امروز میبینیم که این به اصطلاح موفقیت مبتنی بر بازارهای مالی و پول روی پول گذاشتن، چه بلایی بر سر خود آمریکاییها و مردم سایر نقاط جهان در بحران گسترده مالی آورده است. پس واقعا هدف ما از اینگونه صحنهپردازیها چیست؟ شاید به نظرمان برسد که این آگهیهای بیآزار هیچ تاثیری در مردم ندارند، پس انگیزه ساخت و تهیه آنها چیست و شاید میخواهیم به نوعی مشروعیت مالی بانکها در سرمایهگذاری تضمینی اجتماعی بدهیم، اما آیا کسی میتواند ضمانتی برای تخریب نشدن سیستمهای اجتماعی پیشین در این زمینه را به ما بدهد.
نتایج به دست آمده در مطالعات فرهنگی و بر گروههای کوچک عموما به استدلالهایی معکوس رسیدهاند و آن اینکه: تغییرات اجتماعی هر چه بیش از پیش به صورت تدریجی از خلال ساختارهای روزمرگی و خرده عناصر نمادین و تصویری و مجازی یا واقعی انجام میگیرند و دیگر کمتر از ساختارهای کلان همچون سیستمهای اجتماعی، سیاسی، اقتصادی یا آموزشی رسمی و غیررسمی هنجارمند و یکپارچه تبعیت میکنند (و اغلب دیگر اصولا نمیتوانند نیز چنین بکنند)، همین خرده عناصر، دارای میلیاردها سازوکار کنشی و ذهنی و نمادین هستند که بر انسانها، اندیشهها و کنشهایشان، بر هویتهای فردی و جمعی و بر مجموعه فرهنگ تاثیر گذاشته و آن را هرچه بیشتر شکننده میکنند. فرهنگها بدینترتیب بدان فراخوانده میشوند که خود را از زمینههایی که در طول صدها و گاه هزاران سال درون آنها ریشه دوانده بودند، بیرون کشیده و به ساختارهایی خیالین که همان بازار جهانی است پیوند دهند. سنتها و فرهنگ ما در حقیقت به صورتی تمثیلی حکم خاکی را دارند که درختی تنومند را در خود جای داده است و همین خاک ریشههای آن درخت و خود درخت را در تاریخی طولانی حفظ کرده و این در حالی است که یورشهایی از این دست به صورت کنشهایی روزمره، کوچک اما تکرارشونده، درخت را از خاک خود جدا کرده، ریشههایش را لخت و بیدفاع و خودش را به خشکیدن میکشانند.
بنابراین تا زمانی که هنوز بیش از حد دیر نشده، جای آن هست که تجدیدنظری جدی در اینگونه برنامهها بکنیم و البته این را نیز بیفزایم که توانمند شدن دوباره خاک حافظ ریشههای ما، نمیتواند بدون خروجمان از نوعی توهم تکرارشونده و خودبزرگبینیهای بیمعنا و بیپایه باشد. بهتر است به جای آنکه همواره به دنبال افتخارات و موفقیتهای «خود» در جایی از جهان، در نقطهای اسطورهای که در آن ظاهرا به موفقیت رسیدهایم، باشیم، کمی هم به خود جهان و آنچه در آن میگذرد بنگریم و درباره آن بیندیشیم، و کمی هم به این نگاه فکر کنیم که حضور در جهان، مترادف کامل برنده جایزه شدن در این یا آن فستیوال، این یا آن رده جهانی و این یا آن شخصیت جهانی را پیدا کردن، آن هم براساس سازوکارهای شناختهشده و تصنعی و از پیش آشکار، یعنی از راه تبعیت هر چه بیشتر از کلیشههای گفتمانی و تجسمی و فاصله گرفتن هر چه بیشتر از خلاقیتهای واقعی، نیست.
پس شاید بهتر باشد جای شعار تبلیغاتی «همه میدونن!!» را به این مشاهده غمانگیز اما واقعی بدهیم و آن اینکه: «هیچکس نمیداند!»: هیچکس نمیداند که چرا ما تیشهای برداشتهایم و با آن سختترین ضربات را بر تمام باورها و اخلاقیات چند هزار سالهمان وارد میکنیم؛ حقیقتا فکر میکنیم در انتهای این راه چه چیزی انتظارمان را میکشد؟... مدرنیته؟!
ناصر فکوهی
منبع : روزنامه کارگزاران
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست