چهارشنبه, ۲۶ دی, ۱۴۰۳ / 15 January, 2025
مجله ویستا
زخم زبان بدتر از زخم شمشیر است
كنایه از این است كه هر كاری اثر خود را تا ابد به جا می گذارد .
آورده اند كه ...
در روزگاران پیش مردی به بیابان می رفت و هیزم می كند تاخرج زن و بچه اش را در بیاورد . یك نفر بیابانی با او رفیق شده بود و به او كمك می كرد تا پول بیشتری بدست بیاورد . البته آن مرد قبلاً روزی یك بار هیزم به خانه اش می برد ، ولی از روزی كه با بیابانی دوست شده بود در اثر كمك او بار زیادتری به شهر می برد . روزی زنش از او پرسید : چطور است كه این روزها بار زیادتری می آوری ؟ شوهرش قصه را برای او نقل كرد . زنش از او خواست كه یكبار از آن مرد بیابانی دعوت كند كه به میهمانی آنها بیاید . روز بعد آن مرد به بیابان رفت ، وقتی بیابانی به او كمك می كرد و كارشان تمام شد ، از او دعوت كرد كه به خانه اش بیاید .
مرد بیابانی ، اول راضی نمی شد ، اما بعد از اصرار هیزم شكن راضی شد و به خانه آنها رفت . آن دو مرد در یك اتاق بودند . صاحبخانه رفت كه لوازم پذیرایی و سفره را بیاورد در این موقع ، زن از گوشهٔ پرده ، مرد بیابانی را دید و گفت : من خیال می كردم كه دوست تو قیافه و لباس آدمهای حسابی را دارد . این كه به همه چیز شبیه است غیر از آدم ! مرد بیابانی وقتی حرف زن را شنید از آن جا دور شد و به صحرا رفت .
روز بعد كه آن مرد به بیابان رفت ،مرد بیابانی با تبری در دست به او گفت : تبر را بگیرد و به مغز من بزن و گرنه من آنرا به مغزت می زنم .
بعد از گفتگوی زیاد ، مرد از ترسش تبر را گرفت و به فرق بیابانی زد و سر او چاك خورد . بیابانی به مرد گفت : حالا دیگر برو ، به تو كاری ندارم . مرد رفت و به زنش هم چیزی نگفت بعد از مدتی آن دو تا بهم رسیدند ، مرد از بیابانی پرسید : زخم سرت چطور است ؟ بیابانی گفت كه زخم سرم خوب شد ، اما زخم دلم خوب نشده !
آورده اند كه ...
در روزگاران پیش مردی به بیابان می رفت و هیزم می كند تاخرج زن و بچه اش را در بیاورد . یك نفر بیابانی با او رفیق شده بود و به او كمك می كرد تا پول بیشتری بدست بیاورد . البته آن مرد قبلاً روزی یك بار هیزم به خانه اش می برد ، ولی از روزی كه با بیابانی دوست شده بود در اثر كمك او بار زیادتری به شهر می برد . روزی زنش از او پرسید : چطور است كه این روزها بار زیادتری می آوری ؟ شوهرش قصه را برای او نقل كرد . زنش از او خواست كه یكبار از آن مرد بیابانی دعوت كند كه به میهمانی آنها بیاید . روز بعد آن مرد به بیابان رفت ، وقتی بیابانی به او كمك می كرد و كارشان تمام شد ، از او دعوت كرد كه به خانه اش بیاید .
مرد بیابانی ، اول راضی نمی شد ، اما بعد از اصرار هیزم شكن راضی شد و به خانه آنها رفت . آن دو مرد در یك اتاق بودند . صاحبخانه رفت كه لوازم پذیرایی و سفره را بیاورد در این موقع ، زن از گوشهٔ پرده ، مرد بیابانی را دید و گفت : من خیال می كردم كه دوست تو قیافه و لباس آدمهای حسابی را دارد . این كه به همه چیز شبیه است غیر از آدم ! مرد بیابانی وقتی حرف زن را شنید از آن جا دور شد و به صحرا رفت .
روز بعد كه آن مرد به بیابان رفت ،مرد بیابانی با تبری در دست به او گفت : تبر را بگیرد و به مغز من بزن و گرنه من آنرا به مغزت می زنم .
بعد از گفتگوی زیاد ، مرد از ترسش تبر را گرفت و به فرق بیابانی زد و سر او چاك خورد . بیابانی به مرد گفت : حالا دیگر برو ، به تو كاری ندارم . مرد رفت و به زنش هم چیزی نگفت بعد از مدتی آن دو تا بهم رسیدند ، مرد از بیابانی پرسید : زخم سرت چطور است ؟ بیابانی گفت كه زخم سرم خوب شد ، اما زخم دلم خوب نشده !
منبع : شمیم
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست