جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا
زخم زبان بدتر از زخم شمشیر است
كنایه از این است كه هر كاری اثر خود را تا ابد به جا می گذارد .
آورده اند كه ...
در روزگاران پیش مردی به بیابان می رفت و هیزم می كند تاخرج زن و بچه اش را در بیاورد . یك نفر بیابانی با او رفیق شده بود و به او كمك می كرد تا پول بیشتری بدست بیاورد . البته آن مرد قبلاً روزی یك بار هیزم به خانه اش می برد ، ولی از روزی كه با بیابانی دوست شده بود در اثر كمك او بار زیادتری به شهر می برد . روزی زنش از او پرسید : چطور است كه این روزها بار زیادتری می آوری ؟ شوهرش قصه را برای او نقل كرد . زنش از او خواست كه یكبار از آن مرد بیابانی دعوت كند كه به میهمانی آنها بیاید . روز بعد آن مرد به بیابان رفت ، وقتی بیابانی به او كمك می كرد و كارشان تمام شد ، از او دعوت كرد كه به خانه اش بیاید .
مرد بیابانی ، اول راضی نمی شد ، اما بعد از اصرار هیزم شكن راضی شد و به خانه آنها رفت . آن دو مرد در یك اتاق بودند . صاحبخانه رفت كه لوازم پذیرایی و سفره را بیاورد در این موقع ، زن از گوشهٔ پرده ، مرد بیابانی را دید و گفت : من خیال می كردم كه دوست تو قیافه و لباس آدمهای حسابی را دارد . این كه به همه چیز شبیه است غیر از آدم ! مرد بیابانی وقتی حرف زن را شنید از آن جا دور شد و به صحرا رفت .
روز بعد كه آن مرد به بیابان رفت ،مرد بیابانی با تبری در دست به او گفت : تبر را بگیرد و به مغز من بزن و گرنه من آنرا به مغزت می زنم .
بعد از گفتگوی زیاد ، مرد از ترسش تبر را گرفت و به فرق بیابانی زد و سر او چاك خورد . بیابانی به مرد گفت : حالا دیگر برو ، به تو كاری ندارم . مرد رفت و به زنش هم چیزی نگفت بعد از مدتی آن دو تا بهم رسیدند ، مرد از بیابانی پرسید : زخم سرت چطور است ؟ بیابانی گفت كه زخم سرم خوب شد ، اما زخم دلم خوب نشده !
آورده اند كه ...
در روزگاران پیش مردی به بیابان می رفت و هیزم می كند تاخرج زن و بچه اش را در بیاورد . یك نفر بیابانی با او رفیق شده بود و به او كمك می كرد تا پول بیشتری بدست بیاورد . البته آن مرد قبلاً روزی یك بار هیزم به خانه اش می برد ، ولی از روزی كه با بیابانی دوست شده بود در اثر كمك او بار زیادتری به شهر می برد . روزی زنش از او پرسید : چطور است كه این روزها بار زیادتری می آوری ؟ شوهرش قصه را برای او نقل كرد . زنش از او خواست كه یكبار از آن مرد بیابانی دعوت كند كه به میهمانی آنها بیاید . روز بعد آن مرد به بیابان رفت ، وقتی بیابانی به او كمك می كرد و كارشان تمام شد ، از او دعوت كرد كه به خانه اش بیاید .
مرد بیابانی ، اول راضی نمی شد ، اما بعد از اصرار هیزم شكن راضی شد و به خانه آنها رفت . آن دو مرد در یك اتاق بودند . صاحبخانه رفت كه لوازم پذیرایی و سفره را بیاورد در این موقع ، زن از گوشهٔ پرده ، مرد بیابانی را دید و گفت : من خیال می كردم كه دوست تو قیافه و لباس آدمهای حسابی را دارد . این كه به همه چیز شبیه است غیر از آدم ! مرد بیابانی وقتی حرف زن را شنید از آن جا دور شد و به صحرا رفت .
روز بعد كه آن مرد به بیابان رفت ،مرد بیابانی با تبری در دست به او گفت : تبر را بگیرد و به مغز من بزن و گرنه من آنرا به مغزت می زنم .
بعد از گفتگوی زیاد ، مرد از ترسش تبر را گرفت و به فرق بیابانی زد و سر او چاك خورد . بیابانی به مرد گفت : حالا دیگر برو ، به تو كاری ندارم . مرد رفت و به زنش هم چیزی نگفت بعد از مدتی آن دو تا بهم رسیدند ، مرد از بیابانی پرسید : زخم سرت چطور است ؟ بیابانی گفت كه زخم سرم خوب شد ، اما زخم دلم خوب نشده !
منبع : شمیم
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
pameranian.com
پیچ و مهره پارس سهند
تعمیر جک پارکینگ
خرید بلیط هواپیما
ایران انتخابات دانشگاه تهران عراق رهبر انقلاب احمد وحیدی مجلس شورای اسلامی دولت دولت سیزدهم روز معلم نیکا شاکرمی مجلس
سیل هواشناسی آتش سوزی تهران شهرداری تهران آموزش و پرورش قوه قضاییه پلیس فضای مجازی معلم سلامت زلزله
قیمت خودرو سهام عدالت تورم قیمت طلا سازمان هواشناسی خودرو بازار خودرو قیمت دلار قیمت سکه بانک مرکزی حقوق بازنشستگان ایران خودرو
مهران غفوریان ساواک موسیقی تلویزیون سریال عمو پورنگ سینمای ایران تبلیغات نمایشگاه کتاب مسعود اسکویی سینما عفاف و حجاب
رژیم صهیونیستی فلسطین اسرائیل غزه آمریکا جنگ غزه روسیه ترکیه حماس انگلیس نوار غزه اوکراین
استقلال فوتبال پرسپولیس سپاهان باشگاه استقلال لیگ برتر علی خطیر بازی باشگاه پرسپولیس لیگ برتر ایران تراکتور رئال مادرید
اپل هوش مصنوعی فناوری آیفون گوگل ناسا مدیران خودرو تلفن همراه
خواب فشار خون چای کبد چرب دیابت