جمعه, ۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 26 April, 2024
مجله ویستا


حشیش قدیمی شده، اما شیشه جدید است!


حشیش قدیمی شده، اما شیشه جدید است!
● دبیرستان پسرانه
کنار یک دبیرستان پسرانه می‌ایستم و منتظر می‌شوم تا زنگ بخورد و پسرها بیرون بیایند. محض تعطیل شدن دبیرستان، سیگارها و فندک‌ها از توی جیب بیرون می‌آید. حمید هفده ساله و سال سوم دبیرستان است. فندکش را بیرون آورده و می‌خواهد سیگار سه سنفر از دوستان را روشن کند. جلو می‌روم. از حشیش و شیشه و اکس سؤال می‌کنم، حمید می‌گوید: یک‌بار شیشه کشیدم، اما تا حالا اکس نخوردم، می‌گن عوارض داره، حشیشم که قدیمی شده به‌کار ما نمی‌آید. وقتی می‌پرسم شیشه مصرف می‌کردی چه حالی شدی؟ می‌گوید: نشئگی شیشه خیلی خوبه، رفته بودم تو رویا! هر موقع یادش می‌افتم هوس می‌کنم یه بار دیگه امتحانش بکنم.
در ادامه می‌گوید: البته من خودم نخریده بودم، مهمون بچه‌ها بودم. سهیل در حالی‌که پوکی به سیگارش می‌زند، در مقابل سؤالم چند لحظه سکوت می‌کند و بعد از چند لحظه می‌گوید: یه روز شیشه کشیدم، با بچه‌ها جمع بودیم، نمی‌خواستم کم بیارم وگرنه خودم زیاد از این چیزها خوشم نمی‌آید. دیگر ادامه نمی‌دهد. سرش را پائین می‌اندازد و راهش را کج می‌کند و می‌رود.
آن‌طرف‌تر علی ایستاده، دورش پنج شش نفری حلقه زده‌اند. آنها هر کدام یکی دو باری، شیشه، اکس و حشیش را تجربه کرده‌اند. اما علی می‌گوید: حشیش از هم بهتره. توهم داره، یه توهم خیلی قشنگ.
● دبیرستان دخترانه
راهم را کج می‌کنم به‌طرف یک دبیرستان دخترانه می‌روم. این را می‌دانم که دخترها اگر تجربه هم کرده باشند کمتر بروز می‌دهند. به سراغ هر کدام که می‌روم انگار تا به‌حال چنین اسم‌هائی نشنیده‌اند. اما در جمع دختران هم دو نفر می‌گویند: اکس را تجربه کرده‌اند. سارا پیش‌دانشگاهی ریاضی می‌خواند می‌گوید: خیلی کنجکاور بودم، تو یه مهمونی بهم تعارف شد، منم یه قرص خوردم. اما تا حالا شیشه نکشیدم. سولماز ادامه می‌دهد اول مهمونی منم با سارا بودم و قرص خوردم، ولی یادم نمی‌آید چه حالی شدم، فقط می‌دونم حال خوبی بود.
● کانون اصلاح و تربیت
راهی کانون اصلاح و تربیت می‌شوم، قرار است با بچه‌های کانون گفت‌وگو کنم. خانمی مرا به طرف کارگاه دختران راهنمائی می‌کند. ولی هیچ‌کس حاضر نیست با خبرنگار صحبت کند. اجازه می‌گیرم تا خودم آنها را قانع کنم. وارد کارگاه عروسک‌سازی می‌شوم. صدای قهقهه دختران بلند می‌شود. وقتی می‌گویم می‌خواهم با شما گفت‌وگو کنم، یکی از آنها می‌گوید: من به اندازه کافی معروف هستم و باز هم صدای خنده. نتیجه نمی‌گیرم به کتابخانه می‌روم، کمی آنجا می‌نشینم، و دوباره به کارگاه عروسک‌سازی برمی‌گردم. بالاخره دو نفر راضی می‌شوند با من گفت‌وگو کنند که از نگاه‌ها و لبخندهائی که رد و بدل می‌کنند، متوجه می‌شوم اینها هم می‌خواهند کمی تفریح کنند. ستاره و بهار، ستاره هفده سال دارد، بار پنجم است به کانون می‌آید و جرم‌هایش از بدحجابی تا بودن در خانه‌های فساد متفاوت است. وقتی از شیشه و حشیش و اکس صحبت می‌کنم، همه را امتحان کرده و می‌گوید: با شیشه حال می‌کنم وقتی شیشه می‌کشم آنقدر شنگول می‌شم، فقط می‌رقصم. اکس هم خوبه اما نشئگی شیشه بیشتره با این‌که گرون‌تره ولی خب برای من که همیشه مجانی درمی‌آید. روز آخری که بیرون بودن هروئین هم کشیدم، حیف شد گرفتنم.
بهار شانزده سال دارد. اولین بار است به کانون می‌آید. او را هم در یک خانه فساد گرفته‌اند. وقتی در مورد شیشه و اکس و حشیش می‌پرسم، او هم همه را امتحان کرده، می‌گوید: وقتی شیشه می‌کشیدم دچار توهم می‌شدم، شیشه توهم می‌آره. ستاره به میان حرفش می‌پرد و می‌گوید: نخیر برای هر کسی نشئگی‌اش فرق می‌کنه. من خیلی حالم خوب می‌شد، بهار در ادامه می‌گوید: من که بیرون برم دیگه شیشه نمی‌کشم. جواد شده، اینجا همه بچه‌ها می‌گن شیشه می‌کشن. دوباره ستاره به میان حرفش می‌آید و می‌گوید: به جوادیش چی‌کار داری؟ با نشئگی‌اش حال کن.
● یک پارک در غرب تهران
از کانون که بیرون می‌آیم تصمیم می‌گیرم به‌جائی بروم که شنیده‌ام مرکز فروش انواع موادمخدر است، یک پارک در غرب تهران.
ساعت حدود چهار بعدازظهر و هوا هنوز روشن است. خودم را خریدار نشان می‌دهم و به یک نفر که قیافه‌اش نشان می‌دهد معتاد است، می‌گویم: دوا داری؟ جوابم را نمی‌دهم، اما بیشتر از پنج دقیقه نمی‌گذرد که چندنفر دورم را می‌گیرند و می‌گویند: چی می‌خوای؟ شیشه، حشیش، اکس، چی می‌خوای؟ هراس وجودم را می‌گیرد ـ شیشه، شیشه می‌خواهم. یکی از آنها می‌گوید: الان خیلی زوده، گرون‌تره! چند سوت می‌خوای؟ ـ یک سوت قیمتش چنده؟ ـ الان چهارده هزار تومن، اما اگه صبر کنی هوا تاریک بشه می‌تونم قیمت رو تا ده تومنم برسونم.
شیما شهرابی
منبع : نشریه پزشکی طبیب مردم


همچنین مشاهده کنید