سه شنبه, ۹ بهمن, ۱۴۰۳ / 28 January, 2025
مجله ویستا
۴۸ کادر
از ماشین پیاده شد. اسكناس دو هزار تومانی را به راننده داد. هوا گرم بود و آفتاب مستقیم میتابید. ایستاد تا بقیه پولش را بگیرد. راننده اما نایستاد. ماشین حركت كرد. او ماند و سایهای كه جلو پاهایش، چسبیده بود به آسفالت داغ. برگشت و به راه افتاد.
سایه هم پشتسرش. سینهخیز حركت میكرد. او بود و جادهای كه پنج كیلومتر كشیده شده بود روی زمین. باید پیاده میرفت. هوا داغ بود. كفپاهایش در حرارت جنس لاستیكی كفش چینیاش میسوخت. چارهای نداشت. باید ادامه میداد. از دور صدای «هومهوم» ماشینی به گوش میرسید. برگشت و به پشتسرش نگاه كرد. وانتقرمز رنگی از پیچ جاده اصلی به جاده فرعی خزیده بود و داشت هومهومكنان خودش را روی آسفالت داغ میكشاند.
كاش وانتقرمز میایستاد تا او بقیه راه را اسیر حرارت كفشهای چینیاش نباشد. وانت ایستاد. مرد هیكلداری از پشتفرمان صدایش كرد. در وانت را باز كرد و سلام كرد. مرد هیكلدار پیراهن چارخانهاش را انداخت روی شانهاش تا موهای سینه و جای زخمهای بازویش دیده نشود. وانت به راه افتاد. این بار زوزهكشان. مرد راننده گاهی نگاهش میكرد؛ از آن نگاههای زهردار. از آن نگاههایی كه بوی پیاز و سیگار و عفونت دندان با خود داشت.
تصویر كمرنگ خودش را در شیشه وانت دید. كاش آرایش نكرده بود.
وانت، زوزهكنان خودش را در آسفالت داغ میكشاند. صدای مردی از حلق خاكگرفته پخش ماشین بیرون میآمد:
آی دختر گلفروش
گلرو ارزون نفروش
بیا تو با من بجوش
گلرو ارزون نفروش
به زیرپاهایش نگاه كرد. سایهاش همراهش نبود. ترسید.
از زیر نگاههای ترسناك مرد هیكلدار، خودش را به زور بیرون كشید. پیاده شد و به نگهبانی شركت نگاه كرد. وانت زوزهكشان دور شد. هنوز صدای خواننده از حلقوم خاكگرفته پخش شنیده میشد.
آهای فیروزه قشنگه
آهای فیروزه قشنگه
آرام به دفتر نگهبانی پا گذاشت. اطراف شركت بیابان بود، اما دورتادور آن را نرده كشیده بودند. نسیم ملایمی میوزید و صورت سرخشده او را نوازش میداد. نگهبان از دور میدوید. سگی در دوردستها پارس میكرد و گاهی صدای جرثقیلی بلند میشد كه گویی جسم سنگینی را جابهجا میكرد.نگهبان به او رسید و وارد كریدور ورودی شركت شد.
لاغر بود و قدبلند و باد، بوی سیگار فرو رفته در تاروپود لباسها و سبیلهایش را منتشر میكرد. نگهبان میخواست بداند با چه كسی كار دارد و او گفت كه آمده است تا «مهندس ریاضی» را ببیند. زیاد طول نكشید تا اجازه ورود داده شود و او به راه افتاد.
از در ورودی تا محوطه كارخانه هزار متری راه بود و باز آسفالت داغی كه كشیده شده بود تا ساختمان اداری شركت. در حالی كه پاهایش میسوخت از اتاق نگهبانی دور شد. باد احتمالا، بوی عطر فرانسویاش را میبرد برای نگهبان. برگشت و نگاه كرد. نگهبان داشت رفتن او را تماشا میكرد.
برای دیدن «ریاضی» باید چند دقیقهای در اتاق انتظار مینشست. نشست و فرورفت به مبل كهنه كرمرنگ. پاهایش میسوخت. احساس میكرد زیر انگشتهایش فندك گرفتهاند. پنكهای گوشه اطاق كلهكله میكرد. كفشهایش را درآورد تا پاهای سوختهاش هوایی تازه كنند.
بدنش داغ بود و چند دانه عرق گرم از كنار شقیقهاش خزیدند پایین. كمی از پاچههای شلوارش را بالا زد و پاهایش را در معرض باد قرار داد. از داخل كیفش آیینهاش را بیرون آورد و نگاهی به سر و صورتش انداخت. گرمای آفتاب، رطوبت لبها و صورتش را بخار كرده بود و او مجبور شد دوباره از رژ و پودر صورت استفاده كند.
هنوز خبری از «ریاضی» نبود و او شاید كمی وقت داشت تا موهای خیسش را به خنكای باد پنكه بسپارد. روسریاش را درآورد و این طرف و آن طرف صورتش را در معرض باد قرار داد. پنكه برای خودش در گوشه اتاق كلهكله میكرد. سگ هنوز داشت پارس میكرد و صدای جرثقیل هنوز میآمد. یكبار دیگر آنچه را که باید میگفت، مرور كرد.
او باید ریاضی را قانع میكرد تا فردا در مجمع عمومی شركت، آگهی نتیجه مجمع مال او باشد. جملهای را كه باید میگفت، چندبار مرور كرد. داشت به جملههای بعد فكر میكرد كه در باز شد و مردی هیكلدار وارد شد. او دستپاچه شد و فوری روسریاش را سرش كشید.
كفشهایش را پوشید و پاچههای شلوارش را پایین كشید. مرد هیكلدار نیشخندی زد و روبهروی او نشست تا تقلای مضحك او را ببیند و او سرانجام توانست در حجاب داغش فرو رود. آنكه روبهروی او نشسته بود «ریاضی» بود و زمانی كه صحبت میكرد، بوی پیاز در فضای اتاق میپیچید.
باد پنكه، بوی سیگار و پیاز و عرق تن او را در هوا منتشر میكرد و او مجبور بود خوب به صحبتهای ریاضی گوش كند. ریاضی دریده بود و شاید هنوز داشت به تصویری فكر میكرد كه چند لحظه پیش دیده بود. تحمل ریاضی با آن نگاههای خوفناك، زیاد طول نكشید. بهخصوص اینكه از او دعوت به دوستی كرد. دعوت به خلوت و اتاقی خنك. بیدرنگ از جا برخاست.
كیفش را برداشت و از اتاق زد بیرون. پلهها را با بغض طی كرد و از ساختمان اداری شركت بیرون آمد. صدای پارس سگ هنوز میآمد. بیوقفه و ممتد. دیگر داغی آسفالت و سوزش انگشتپاهایش مهم نبود. باید دور میشد. صدای ریاضی شاید از پنجره ساختمان اداری به گوش میرسید كه میگفت: «میگویم فردا به مجمع راهت ندهند.» برگشت و به پشتسرش نگاه كرد.
صدها چشم داشتند، رفتنش را تماشا میكردند. از پشت نردهها دید كه وانت قرمزرنگ دارد خودش را زوزهكشان روی آسفالتهای داغ میكشاند. صدای خواننده از حلقوم خاكگرفته پخش شنیده میشد:
من دختر تنهای شهرم
با همه كس هم قهر قهرم
با زور خودش را وارد جمع كرد. هر كس لیوانی شربت به دست میگرفت و مینشست سرجای خودش. سالن شلوغ بود و یك نفر داشت میكروفون را امتحان میكرد. الو یك، دو، سه. الو یك، دو، سه. جایی نزدیك جایگاه هیاتمدیره نشست تا به مدیرعامل و اعضای هیاتمدیره دسترسی داشته باشد.
میان اعضای هیاتمدیره «ریاضی» را دید كه داشت میخندید و دختری كه روسری قرمز داشت، به صورتش پودر زده بود و شلوار كوتاهی به پا داشت. ریاضی وقتی میخندید، شانههایش بالا و پایین میرفت. دختر روسری قرمز، كاغذی به ریاضی داد و ریاضی آن را امضا كرد.
دختر احتمالا شرایط ریاضی را پذیرفته بود. مجمع داشت آغاز میشد و روسری قرمز كه دیگر كاری نداشت از كنارش رد شد. صدایش كرد. كاغذ دستش را چنگ انداخت و با غیظ نگاهش كرد.
بله، قرارداد منعقد شده بود.
درج آگهی مجمع سالانه شركت در ۴۸ كادر.
پرویز گیلانی
منبع : روزنامه هممیهن
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست