پنجشنبه, ۲۵ بهمن, ۱۴۰۳ / 13 February, 2025
مجله ویستا
پولهایی از جنس انتخاب
![پولهایی از جنس انتخاب](/mag/i/2/6759x.jpg)
بحث پیدایش سرمایهداری خود موضوعی است که اغلب از کنار آن گذشتهایم. سرمایهداری امروز در دنیای صنعتی، دیگر آن مفهوم استثمارگرانه دوره جنگ سرد را ازدست داده است. فروپاشی شوروی سابق بیشتر به دلیل آن چیزی روی داد که امروزه نادیده گرفته شده است; مدرنیسم.
مارکسیسم، سرمایهداری را شیءگونه شدن انسان نامید. انسان شیء شده قابل خرید و فروش، اندازهگیری و قیمتگذاری است. این سخن مارکس هرچند صحیح بود اما این نظریه فاقد آن توانایی بود که نقاط قوت سرمایهداری نیز در معرض بررسی نظریهپردازان جهان سوسیالیستی قرار گیرد; آن چه امروزه از آن به عنوان فردگرایی و انتخاب آدمی در این مکتب یاد میشود. کمونیستها تحت القائات استالین و هواداران او اغلب از درک این موضوع نیز غافل شدند که سرمایهداری محصول دست مدرنیته نیست. به عبارت دیگر سرمایهداری براساس نقشهء قبلی یک عده آدم سرمایهدار یا سازمانهای جاسوسی، طراحی نشده بود. سرمایهداری، نحوهء زیست انسانهایی بود که در دنیای آزاد خود هرچند میدانستند از شرایط مطلوب اقتصادی بهرهای ندارند، ولی شرایط آزاد سیاسی آنان را متقاعد میساخت که راه برای اصلاحات همواره باز است و میتوانند شعار امروز بهتر از دیروز را برای خود انتخاب کنند. آن چه این امر را امکانپذیر میکرد، شکلگیری ساخت طبقاتی بود که خارج از حوزهء قدرت سیاسی میتوانست به وجود بیاید. با این رویکرد این تعریف آلن بیر دربارهء پیدایش سرمایهداری و مبتنی بر تحلیلی است که پایه تفکر اقتصادی کلاسیک را نیز از نیمهء دوم قرن هجدهم بنا نهاد . نمیتواند تا اندازهء زیادی درست به نظر برسد زیرا این اندیشه خود تا اندازهء زیادی در حوزهء بازار و رفتار سرمایهداران محدود است تا نظام سرمایهداری. این تحلیل از آن زمان به طور وسیع اشاعه یافت و هنوز نیز منشا الهام اکثریت دیدگاهها در مورد تاریخ سرمایه و سرمایهداری است و به دلیل ریشههای خویش مهر و نشان کامل از پیش فرضهای اندیشهء لیبرالی دارد . ویژگی این تفکر توجه خاص و به عبارتی مطلق آن به بازار است. در دورنمای آن، شکلگیری سرمایه به مثابه رابطهء تولید و توسعهء سرمایهداری به مثابه شیوهء تولید اساسا به ترویج و تثبیت حیطهء روابط کالایی خلاصه میشود.
این همان چیزی است که مارکس نیز به آن توجه کرده بود. این تفکر با ظرافت و موشکافی به کند وکاو در مورد پیدایش و اعتلای این روابط میپردازد و شرایط رشد آنها، موانع مقابل راهشان، عواملی که باعث شکوفایی آنها شده یا بر عکس بروز درگیری بین تجارت راه دور و ساختارهای سیاسیای که در مرکز این روندها قرار داشته و اشکال کالایی سرمایه که در بستر این عوامل و به یمن آنها رشد کرده است را بررسی میکند. بدون آن که الزاما موانع مشاهده شده که اکثرا رشد سرمایهداری را ترمز یا حتی مسدود کردهاند، ناشناخته بمانند یا ناچیز شمرده شوند; اندیشهای که از مجموعهء بررسیها برمیخیزد چنین است که سرمایه و سرمایهداری نتیجهء پویایی ناشی از روابط کالایی هستند که در نهایت جلوگیری از آن ناممکن است، این نوع روابط به مثابه شکل طبیعی یا حتی شکل عالی و برتر روابط اجتماعی معرفی میشوند منتها این بیان در نهایت پویایی بازار را ناشی از روابط کالایی میداند که به حوزهء اجتماعی نیز تسری مییابد. این نظریه هر چند درخود بخشهایی ازحقیقت را نیز نهفته دارد اما این موضوع همهء آن چیزی نیست که در سرمایهداری وجود دارد.
به عبارت دیگر تا جذابیتهای بیحد و حصر سرمایهداری شناخته نشود، تعیین ریشههای پویایی آن نیز تا اندازهء زیادی، زیادهگویی اشرافمنشانهای به نظر خواهد آمد که از منظر علمی، تنها برای آن که به طرف مقابل عنوان شود که من سعی میکنم شما را درک کنم یا درک کردهام به نظر میرسد. این نوع روش برخورد که تا اندازهای در روشهای مردمشناسی به روشهای همدلانه برای نزدیک شدن به مخاطب ضروری به شمار میروند اما برای شناخت سرمایهداری بسیار ناکافی و ناکارآمد هستند. آن چه در شناخت سرمایهداری در این روش مورد غفلت قرار گرفته، بیشتر ناشی از ابعاد ایدئولوژیزدگی است که اغلب، از عقبافتادگی روانشناختی و سپس جامعهشناختی ناشی شده است.
این نوع از روش شناخت، به جای درگیر ساختن ذهن فاعل شناسا به سوی روابط پیچیدهء فردی و اجتماعی، او را به سوی حرکت بدوی شناخت مقصر برای تعیین عوامل عقبافتادگی «ما» که توسط «غیر» و «دیگری» ایجاد شده سوق میدهد. به عبارت دیگر، برای ایجاد جبههء واحد به جای توسل به عناصر پیچیدهء فهم نقایص در درون، همواره به دنبال تعیین مقصر در شرایط بیرونی بوده و درمیان شرایط بیرونی نیز تعیین این که رهبران فکری و مالی سرمایهداری، محور اصلی همهء مصیبتهایی هستند که امروزه با آن سروکار داریم از همه سهلتر بوده و جریانهای پوپولیستی را به نحو راحتطلبانهای به سوی قدرت سوق میدهد. اما مشکل اصلی در این فرآیند چیست؟
● عدم تمایز میان مدرنیته و مدرنیسم
عدم تمایز میان آن چه مدرنیته و مدرنیسم نامیده میشود، خود میتواند بسیاری از اندیشههای ناصواب را به همراه داشته باشد. یکی از این اندیشهها توجه بیش از اندازه به عاملیت قهرمان در تاریخ است. عاملیت قهرمان تاریخی چه درحوزهء اندیشه و چه درحوزههای دیگر، عاملانی را برای تغییر تاریخ تربیت میکند که آنان را در ردهء خداوندان اندیشهء سیاسی و اقتصادی و... قرار میدهد. در این حوزه است که از نگاه افلاطونی نخبگانی تاریخساز سرنوشت دورههای تاریخی را رقم میزنند و با حرکتهای محیرالعقول خود ناگهان ساختارهای تاریخی شکل گرفته را دچار تغییر میکنند. در مبارزه با چنین تفکری، بررسی توطئههای عاملان تاریخساز بسیار تعیینکننده میشود. فهم منطق درونی رفتار آنان میتواند ما را در مبارزه با آنان موفق کند. از این رو مدرنیته و منطق بازار بر اساس هوای نفسانی اندیشمندان و سرمایهدارانی شکل گرفته است که در صورت باطل ساختن سحر آنان، دنیا به گلستان رویایی فرودستان تبدیل میشود. برای چارهء این مشکل تالکوت پارسونز، جامعهشناس مشهور آمریکایی در بحث از تغییر اجتماعی از دیدگاه کارکردی - ساختی دو نوع تغییر را از یکدیگر متمایز میکند.
یکی تغییر متعادل و دیگری تغییر ساختی; منظور از تغییر متعادل فرآیندی است که به واسطهء آن بدون این که نظام اجتماعی دچار دگرگونی کامل شود، جای خود را به تعادل و توازنی جدید میدهد. در این نوع تغییر بخشهایی از نظام اجتماعی مورد دگرگونی و تغییر واقع میشوند ولی تغییر ساختی به آن نوع تغییری گفته میشود که کلیت نظام اجتماعی و اقتصادی یا سیاسی را دچار دگرگونی و به واسطهء آن نظام جدیدی جایگزین نظام قبلی شود البته نباید فراموش کرد که در کشورهای توسعهنیافته یا درحال توسعه، این تغییرات ساختی است که اغلب جوامع دچار آن میشوند. علت اصلی این تحول همواره در مفهوم تحولخواهی تحولطلبان بوده است.
آنان پس از روی کار آمدن موقعیت انقلابی دچار توهم روانشناختی تعمیم یافته میشوند. از این منظر براساس آموزهء دورکیمی، این توهم در زوایای پنهان روانشناختی آنان که قابل تعمیم به وجدان اجتماعی است، شکل میگیرد که «این ما بودیم که انقلاب کردیم» به همین دلیل، برسرسفرهء غنایم و نحوهء تقسیم آن، از فردای پیروزی انقلاب، تازه درگیریها آغاز میشود. به عبارت دیگر آنان سادهلوحانه یا فرصتطلبانه به دنبال آن هستند که برای اثبات حقانیت خود برای تصرف ثروت و قدرت، نقش تاریخی خود را در تحولات تاریخی بیش از آن که هست نشان بدهند مانند کسانی که به صورت بسیار بچهگانهای همواره میخواهند خود را منبع اخبار پشت پردهای نشان بدهند که براساس نقش طبیعی آنان و اهمیتی که این نقش برای حیات سیاسی و اجتماعی دارد، دیگران ناچار به ارتباط با وی هستند و اخبار از این طریق به آنان میرسد. از این رو آنان همواره منبع الهامات و پیشبینیهای خدشهناپذیر به شمار خواهند رفت. وجود ساختارهای مسلط این چنینی، با قوانین اقتصاد بازارو تصمیمهای هر لحظهء آدمیان در تضاد قرار دارد. آزادی در بطن این دست از تصمیمگیریها، همواره انسان را در پرتو ریسک ناشی از انتخابهایش قرار میدهد. درحالی که در نظامهای مبتنی بر قهرمانان تاریخساز همهء نگاهها به سوی انتخاب یک فرد چشم دوخته است. از این رو آزادی نگاهها در عمل هیچگاه میسر نبوده است.
برای دهان باز او همواره یک لقمه نان وجود داشته است اما سرمایهداری ابتدا به ساکن به جای آن که در دهانهای باز لقمهای بگذارد، نحوهء تهیهء لقمه ناشی از کار را برای همگان امکانپذیر کرد. به همین دلیل، دولتهای سرمایهداری، اکنون از دولت رفاه به دولت کوچک جفرسون تقلیل یافتهاند.آزادی انتخاب جامعهء سرمایهداری را با این تحول مهم روبهروساخت که آدمیان قادر باشند خود در انتخاب تعلقات طبقاتی و استقرار در آن شریک باشند و این امر به میزان تلاش آدمیان مرتبط شد. این موضوع مهمترین فصل تمایز جهان قدیم با جهان جدید است. کمونیسم که خود موسس جامعهای کاستی بود به نحوی که هرکسی قادر نبود به قدرت و ثروت دست پیدا کند نسبت به فهم رمز تکامل تاریخی سرمایهداری، از خود کاهلی نشان داد. این کاهلی او را به باد فنا داد. شهروندان در جهان سرمایهداری به خوبی این مفهوم را درک کرده بودند که بدون انسان آزاد، اقتصاد آزاد و جامعه وسیاست آزاد وجود نخواهد داشت. آنان در یک تحول تدریجی و از نگاه پارسونزی نه لزوما ساختی، شاهد ساختن جهان به دست خویش بودند. مارکس دایما از تغییر جهان و ساختن آن دم میزد ولی سرمایهداری با همهء نقایص بیشمارش آن را متحقق کرد اما رهبران توتالیتر تا مرز فروپاشی، همواره از درک این موضوع نه غافل که عاجزند. آنان به دنبال جهان بیطبقهای هستند که صورت و باطن را با هم یکی میکرد و سعی داشت دوگانگیهای موجود را با قدرت گارد آهنین و تشکیلات حزبی در وحدت کامل نشان بدهد. از این رو دنیای متکثر، از نگاه رهبران و جوامع توتالیتر، جهان کالا شده سرمایهداری و انسان از خود بیگانه خرده بورژوازی و بورژوازی بود که در هر مرحله از حرکت تاریخی خود به اضمحلال قطعی نزدیک میشد.آنان هیچگاه گمان نمیکنند که منشا سرمایهداری در اندیشههای نمایندگان آن شکل نگرفته است، بلکه سرمایهداری، خود برخاسته از زندگی مردم است که در نهایت پدیدهء مدرنیسم را شکل میدهد.
اگر شوروی سابق حوزهء مدرنیسم و نقش آن را در زندگی اجتماعی درک کرده بود، حداقل میتوانست درک پیچیدهتری نسبت به اندیشههای سادهنگرانه خود به انسان دست بیابد. هرچند لنین سعی داشت با تئوری مدرسهزدایی خود تا اندازهء زیادی به این موفقیت نایل شود اما محدودیتهای نظری وی در این باره، نمیتوانست چشمانداز درازمدتی از تحولات مبتنی بر آزادی انسان را در جامعهء شوروی به ارمغان بیاورد. آیا لنین میدانست که طرح اقتصادی نپ که بنا بر محدودیتهای خاص تدوین شده، هر چند در کوتاهمدت میتواند از روشنبینی وی حکایت کند اما در درازمدت میتوانست ناشی از کوتهنظری وی باشد؟ بیگمان پاسخ به این سوال بسیار دشوار است، چه هیچ رهبری مایل نیست از منظر تاریخ، فردی کوتهنظر داوری شود ولی همین که او از خطرانسان خرده بورژوازی، به عنوان مسالهء مسلط بر جامعهء شوروی میخواست فرصت و پلی برای رفتن به سوی جامعهای یک شکل و با قدرتی فراگیر بسازد که در آن با عدالت توزیعی همه به بهشت برین خواهند رسید، حکایت از شوق کودکانه بیحد وحصر وی برای فقرزدایی و ایجاد عدالت در میان زحمتکشان جهان داشت.
ایدئولوگزدههای انقلابی نشان دادند که به واقع درک درستی از تمایز میان رهبران سرمایهداری به عنوان مدرنیته و مدرنیسم به عنوان جریان زندگی در جوامع سرمایهداری ندارند. این در حالی است که مدرنیته در جهان مدرنیسم،همواره سعی دارد تغییرات را به خوبی درک کرده و راه پیشرفت در حوزهء مدرنیسم را با صورتبندی نظری و تبدیل آن به قانون در چارچوب توسعه هموار کند.
● کشتار برای تحقق عدالت!
به طور مثال ۱۰ هزار نفر از بهترین نویسندگان شوروی سابق در گولاگها جان سپردند. استالین با انتخابهایش سقوط امپراتوری و فروپاشی آن را رقم زده بود. پیشتازی او برای مبارزه با امپریالیسم، هیچ امتیازی برایش تلقی نشد. او گمان میکرد نویسندگان و روشنفکران عمل امپریالیسم هستند و چنین سرنوشتی برای آنان انتخابی درست است. او اقتصاد جامعهء شوروی را یکدست و طبقهء متوسط را منحل کرد. برای او شاید به حقیقت، این طبقهء کارگر بود که میتوانست تاریخ تحولات شوروی را به پیش براند. او سعی کرد عدم تفاوت ارزشی، طبقاتی و در نهایت یکدستی را به ارزشهای جدید جامعه تبدیل کند. آیا چنین رهیافتی قادر بود تغییر اجتماعی در جامعهء شوروی را دریابد؟ تغییر اجتماعی عبارت است از پدیدههای قابل رویت و قابل بررسی در مدت زمانی کوتاه، به صورتی که هر شخص معمولی در طول زندگی خود یا مقطعی از زندگیاش میتواند یک تغییر را شخصا دنبال کند و نتیجهء قطعی یا موقت آن را دریابد. حکومتهای توتالیتر چنین توانایی را از مردم میستانند. به عبارت بهتر ساختن الگویی یکدست و بیکم و کاست، آدمیان را از به دست آوردن بینش نسبت به مسایل زندگی خود و از جمله اقتصاد فقیر میکند و آنان را به سوی گدایی از دولت و در نهایت فقر و تیرهروزی میکشاند. به همین دلیل است که در یک اقتصاد یکدست، آزادی هیچگاه معنا ندارد زیرا دهان باز در هراس از فقدان یک لقمه فقیرانه، مداح قدرت نیز میشود و در بهترین شکل آن قیمومیت قدرت را میپذیرد.
سرمایهداری از آن جا بر کمونیسم پیروز شد که اجبار را ولو به زعم برخی نظریهپردازان در ظاهر، سعی دارد از سر جامعه بردارد. این امر مانع از آن بود که فساد اقتصادی و سیاسی در جامعه نهادینه شود. ربیعی از مشاورین حوزهء امنیت خاتمی، بر این مساله تاکید داشت که در کشورهای سرمایهداری فساد ساختاری و نهادینه نیست اما در کشورهای جهان سوم مانند ایران این امر کاملا نهادینه شده و ساختاری است. جوامع سرمایهداری از این امتیاز برخوردار بودهاند که برای ایجاد بهشت، آدمیان را نباید به جهنم ببرند. به عبارت دیگر مدلهای جهان سومی از آرمانشهر و جامعهء بهشتی، جز به جهنم ختم نشده است. حدود یک میلیارد و ۲۰۰ میلیون نفر فقیر در کشورهای در حال توسعه وجود دارند که این رقم در سال ۲۰۰۰ به یک میلیارد و ۳۰۰ میلیون نفر و درسال ۲۰۲۵ به یک میلیارد و ۵۰۰ میلیون نفرخواهد رسید. فقر متدولوژیک وفقر فرهنگی اغلب حوزهء منازعات این دسته از کشورها را به گونهای شکل داده است که آنان را اغلب در چرخهء عقبماندگی نگاه میدارد. این دسته از کشورها بدون این که به پیامدهای تفکر خود به خوبی اندیشیده باشند اغلب گمان میکنند بدون دسترسی به فرهنگ توسعه با واردات نوعی از تکنولوژی قادر است عقبماندگی تاریخی آنان را برطرف کند. آیا نگاه این دسته از رهبران با نگاه لنین به خردهء بورژوازی شوروی سابق تفاوتی دارد؟ این دسته از رهبران به جای آن که توسعهء سیاسی و اقتصادی را سرلوحهء حرکت به سوی پیشرفت و توسعه قرار بدهند اغلب فقرای بیقدرت را در سه حوزهء شبکهء روابط، عدم اطلاعرسانی و فساد اقتصادی و در نهایت فقدان چانهزنی دچار ضعف مضاعف میکنند. فقدان توسعهء سیاسی و توسعهء اقتصادی شبکههای ارتباطی و امتیازهای ناشی از آن را در محدودهء حوزههای تحت حمایت قدرت میبرد و فرودستان اغلب از دسترسی به این دست از شبکهها و در نهایت بهرهمندی از مزایای آنها محروم میشوند.
این امر به نوبهء خود ابزارهای رسانهای را در اختیار محافل نزدیک به قدرت قرار داده و مردم بدون ابزارهای نظارتی تحت غارت مضاعف قرار میگیرند. همهء این موارد روی همدیگر، باعث میشود قدرت نابرابر در چانهزنی برای یک گروه و فقدان آن برای گروهی دیگر به وجود بیاید. در نتیجه مردم فقیر به دلیل نیازهای شدیدی که دارند مجبورند که داراییهای ناچیز خود را به قیمت ارزانتر به حراج بگذارند و این یعنی فقر بیشتر. شاید پیدایش و بقای اقتصاد سرمایهداری و دولت برخاسته از آن بر این اساس است که نقد خود را از درون میپذیرد، منافذ چانهزنی را هیچگاه کور نمیکند و در نهایت راه به دست آوردن ثروت را به روی دیگران نمیبندد تا دستش برای ایجاد عدالت مانند آن چه اقتصاد و سیاست کمونیستی به آن دچار شد آلوده به خون انسانهای بیگناه نشود.
فروزان آصف نخعی
منبع : روزنامه سرمایه
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست