سه شنبه, ۱۴ اسفند, ۱۴۰۳ / 4 March, 2025
مجله ویستا
تقلب این نیمه پر از سوءتفاهم

او بر این باور است که فرا یافت این نیمه از دست شده میتواند در بازیافت و پیوندی خجسته او را به سوی نهایت زیبایی و سرخوشی رهنمون شود. در جهان داستان <در انتهای آتش آیینه> حتی خوشبختترین زن - شباب شادمهر - که به ظاهر از تمام امکانات پرستیژساز! برخوردار است، به سبب الیناسیون و سقوط در ورطهای کالاوار که جز به کار تمتع نمیآید، یقینا موجود مفلوک و شوربختی است و شوربختی مضاعف آنکه فضای فرهنگی موجود چنان با ظرافت، او را در هم کوفته که هرگز به این فهم نمیرسد که در یک ایلغار به نام ازدواج چگونه تمام تواناییهای بالقوهاش را بیآنکه بداند به آتش کشیده است. شباب پیش از ازدواج، با نقش زدن بر بوم نقاشی، در تکاپوی گسترش خویش و جهان است اما پس از این ازدواج ظاهرا موفق و گذران در کنار نیمهای که با نیمه گم شده او ماهیتا مغایرتی تام دارد به خودزنی میافتد و به ورطه وحشتناک روزمرگی سقوط میکند. البته این خودزنی پیچیده و پوشیده تنها برای کسانی میسر است که تلخکامانه درمییابند که این ازدواج کذایی، نبات را با قلم و قلممو و رنگ و بوم به صورتی هولآمیز بیگانه میسازد و <مفیستوفلس> بساز و بفروش تمام تابلوهای همیشهاش به ثمن بخس میخرد.
من در این یادداشت به گمان خود بر آنم تا از نیمه گمشده <شاخه نبات> حرف بزنم. رمان ۸۲۸ صفحهای فرخزاد با این گفتوگو شروع میشود: -< بس کن دیگر چقدر صدایم میکنی... خسته شدم - ]...[ کاری نکن ازت دلگیر بشوم، امشب شبمهمیه و تو... - چه داری میگویی... اصلاً ما با هم آشناییای داریم که از همه دلگیر بشویم. - اشتباه نکن ما سالهاست با هم زندگی میکنیم... فقط خدا میداند چقدر بهت تلنگر زدم، چقدر صدایت کردم، چقدر به خوابت آمدم و تقلا کردم تا بفهمی اما...>
این شروع ظاهراً معمولی و متعارف زمانی به جایگاه خلاقه و شگفتانگیز خود دست پیدا میکند که از منشور بینامتنی رمان دوباره بازخوانی شود و تازه در چنین وضعیتی است که ادراکات عرفانی، فلسفی، روانشناختی و دینی میتوانند همین کلمات ظاهراً ساده را بازیافت فرهنگهای متفاوت پر تلون سازد.
سقراط میگوید: <خودت را بشناس.> منبع وحی در گزاره خاص خود میفرماید: من عرف نفسه فقد عرف ربه.حافظ شیرازی میگوید: <درون من خسته دل ندانم کیست / که من خموشم و او در فغان و در غوغاست.> و این حدیث در فرهنگهای مختلف به یک فراروایت متکثر تبدیل میشود! و مبتنی بر چنین نگرهای است که با تفسیر بنمایهها، حوادث و رخدادهای کتاب درمییابیم که شاخه نبات در فراسوی فیزیک شناخته شده و محصور در نشانههای محدود به دنبال نیمه گم شده خویش میگردد؛نیمهای که اگر با یقینی <گوستاویونگ>ی به دنبال آن باشیم باید در آتش حسرت آنیموس - Animus نیمه مردانه پنهان در وجود زن سر به دود سودا سایید و در روند این سودازدگی چنان عیارشناس شد که از آنیموسهای کاذب و غیراصیل بیپروا و شجاعانه درگذشت. بگذار من اینگونه آنیموس را به صورتی سمبولیک آنیموسهای چهارراهی و یا کافه تریایی بنامم و گفتم از اینان باید شجاعانه درگذشت. این قید بدان سبب به کار گرفته میشود که مکانیسمهای فرهنگی و اجتماعی گاه چنان از زنان جرأتستانی میکند که آنان اغلب بیکمترین تمایل مجبور میشوند یک عمر با کسانی سر کنند که حتی در یک نگاه عاشقانه هم با هم همخوانی ندارند و تنها با سوءتفاهمهای ساختگی روزهای نخستین آشنایی که اکثراً در پس پرسونا <> persona به گول زدن همدیگر اشتغال دارند، خود را به عنوان نیمه گم شده همدیگر جا زده اند. اما شوکت آن نیمه گمشده ازلی کجا و تقلب این نیمه پر از سوءتفاهم کجا! چنین غبنی آنچنان که در رمان مورد نظر اتفاق میافتد اگرچه وجه فراگیرش به خاطر شرایط تاریخی دامنگیر زنان است ولی فرخزاد درنگاهی واقعبینانه، جنس مذکر را نیز از فریب آنیماهای بدلی مصون نمیبیند. چنانچه گاهی به شکلی هنری برای شجاعالدین شادمهر این فریب خورده بزرگ گونه قلمش را تر میبینم.
شخصیت اول رمان یعنی شاخه نبات دوبار در پیداکردن نیمه گم شده خویش مغبون واقع شده، اما شجاعانه نیمه دروغکی را پس زده و مهر طلاق را به پیشانی خود کوبانده است تا یک عمر مجبور نباشد خود را پشت ماسکی پنهان کند که یا زاییده تحملی ناخواسته است و یا ماسکی است که سوءنیت را لاپوشانی میکند. پدر همین شاخه نبات تا لب گور، مادر شاخه نبات را که تنها میتواند نیمه گمشده یک موزاییک باشد تحمل میکند و به واسطه همین نیمه زبر و زمخت است که نبات در وصف ناکامیهای او چنین میگوید: <میدانید پدرم به هیچکدام از آرزوهایش نرسید، نه در موسیقی نه در خوانندگی و نه در خوشنویسی و همیشه درجه دوم و سوم باقی ماند. به قول خودش این اواخر فقط شده بود ماشین پولسازی. آخر برج حقوق را میریخت توی دستهای مادرم.>(ص ۲۸۲)
گل شجاعالدین شادمهر با عشق سرشته شده بود. شاخه نبات تجلی این عشق را هرگز در طنین قرار باخته صدای پدر و ساز او فراموش نمیکند، به ویژه گاهی که هر دو با هم دم میگرفتند: طفیل هستی عشقند آدمی و پری / ارادتی بنما تا سعادتی ببری.
شاخه نبات در ۴۰ سالگی هم هنوز آنقدر شاداب و زیبا مانده است که بیهیچ غمزهای بتواند دلبری کند اما تجربه زیست شده در پنهانترین لایههای دلش میگوید: <از خود بطلب هر آنچه خواهی که تویی.> دیگر روزگار شباب و فریبهای دم دستی برای او گذشته است و درایتهای سر برآورده در ۴۰ سالگی به او یاد داده که هرچه را تصنعی است، باید برای شبابها رها کند و میبینیم پس از کشف حافظ تهرانی و شیرازی که خود رویکردی وحدت وجودی به جهان متلون است، نامزد مهندس، پولدار و سرشناس خود را رندانه رها میکند. جدایی از مهندس صبا و ازدواج صبا با شباب خواهر شاخه نبات، خود یکی از فصلهای پر تعلیق و جذاب رمان است که کششی فوق العاده دارد.
شخصیت اصلی رمان در پی انسان ازلی است. شاید دنبال آن است تا مشی و مشیانه را دوباره در پیوندی جداییناپذیر به ریشه گیاه ریواس برگرداند. شاید میخواهد ردیهای بر نظر افلاطون بنویسد که در رساله میهمانی میگوید، خدایان در ابتدا انسان را کروی و دو جنسی آفریدند و پس آنها را از هم جدا ساختند. شاید میخواهد بگوید من باور کارل گوستاو یونگ را تایید میکنم که بین آنیما و آنیموس اتحاد و ازدواجی جادویی اتفاق افتاده است.آیا با توجه به ازدواجهای ناموفق شاخه نبات، او در فکر ازدواجی جادویی نیست و با وقوف به تبارشناسی عشاق ازلی، دنبال حافظ خود نمیگردد؟ یونگ مهمترین آرکی تایپ یا کهن الگو در رشد و تکامل آدمی را پیوند و تعادل بین آنیما و آنیموس میداند. آیا حافظ تهرانی، کهن الگوی <آنیما> وش خانم شادمهر در یک فرافکنی ایدهآل نیست؟ یونگ به کرات توصیه کرده است که نیمه گمشده را در وجود خویش جستوجو کنید. و ما به کرات چنین معنایی را از زبان حافظ شیرازی و تهرانی و زن آیینهنشین میشنویم که به عنوان راهکار، جهت رهایی شاخه نبات به او تذکر داده میشود.
به گمان من آنچه هر از گاه آن هم به گاه اضطرار به هیئت زن آیینهنشین در آن آیینه قدی تبلور مییابد، در انطباق با اصطلاحشناسی کارل گوستاو یونگ همان چیزی است که یونگ <سایه>اش نام مینهد. سایه کارکردش به گمان یونگ، هشدارهای بازدارنده و ترغیبهای ترمیمی است. او در ظلمات پرتلاطم ندانستن، شبیه فانوسی دریایی است که راه را مینمایاند تا پرتوی خضرگونه باشد. یونگ در کتاب <انسان و سمبولهایش> مینویسد: هر موجود بشری اساسا دارای احساس تمامیت است. و تمامیت یعنی یک احساسی قوی و بسیار کامل از خود و با چنین دریافت و دیدگاهی است که در نوشتهای دیگر بین <من> و <خود> تفاوت و تمایز قائل میشود و <خود> را در تقابل با <من> اقیانوسی بیکران میبیند که از روح نشات میگیرد. در چنین ساختاری میتوان شاخهنبات را به مثابه <من> دانست و زن آیینهنشین را آن <خود> بیکران. در رمان <در انتهای آتش آیینه>، حافظ شیرازی، حافظ تهرانی و زن آیینهنشین هر سه همان بت عیار حضرت مولانا جلالالدین بلخیاند. مولانا در ظهور چنین وضعیت مثبت اما متلونی میفرماید: هر لحظه به شکلی بت عیار درآمد / دل برد و نهان شد و ما این دل بردن و روی نهان کردن را از سوی این هر سه میبینیم. این هر سه اگرچه ظاهراً تجلیاتی دیگرگونه دارند ولی ماهیتاً کارکردشان همسان است. آنها میآیند تا در فراسوی قیود ظاهرا بیارزش اما بیارزش شده که برای تکامل شاخه نبات و جان او گمراهی و بیحاصلیاند، اکسیر مراد باشند. مجازها، ایماها و سمبلها و حتی اشارههای اساطیری به کار گرفته شده در رمان خانم فرخزاد تا رمانی که بر اثر مسامحه نویسنده رمزگشایی نمیشوند، القائات شگفتانگیزی دارند. اما نویسنده بدون هیچ ضرورتی لذت درک ناگفتههای رمان را از خواننده دریغ میکند و با رمزگشایی و توضیحات ضایع ساز، اجازه نمیدهد تا خواننده در خوانش ویژه خود با رمزها درگیر شود و به قول رولان بارت، متن در خوانش به صورت متنی نویسا درآید. ببینید: <آیینه بلند که دیرگاهی زیستگاه نقشهایی از شاخه نبات راستین بود اینک با تمام چشم خیره پیوستگی آن دو پاره گم شده به یکدیگر بود.( >ص ۶۱۶) با این چنین کاری در تمام تعبیرها بسته میشود تا فقط نگاهمان به دست نویسنده باشد...
با تمام جذابیت و قدرت تعلیقی که رمان <در انتهای آتش آیینه> دارد، نویسنده خلاق آن در جاهایی بیمسامحه نمیماند، که من تنها به نمونههایی از آنها اشاره و آرزو میکنم که در آیینه روزگار چون شاخه نبات تبلوری شوکتآفرین داشته باشد و اما آن نمونهها:
▪ یک: مشکلات به لحاظ رسمالخط: <تبریک میگویم>، <نه هنر را میشناسند>، <راحت طرف را به مقام خدایی میرسانند.( >ص ۱۲۷) که شکل رسم الخطیشناسهها از نظر فونتیک به ویژه هنگامی که به صورت گفتوگو به کار میروند، بسیار آزاردهنده است.
▪ دو: نمود هر از گاهی صدای نویسنده، آن هم به عریانترین شکل: <به راستی کدامیک از زنان و مردان آن کوچه، آن داوران پاکدامن و معصوم میدانستند بر آن دختر ساده تازه بلاغ، چه گذشته که او به خودکشی پناه برده است.( >ص ۴۴۲)
▪ سه: یکی دو اشتباه از این دست: <زال همچون همیشه تاریخ بیقراری میکرد اگرچه چشمی به رودابه دختر خوب روی شاه سمنگان داشت.( >ص ۶۴۴) که میدانیم رودابه دختر مهراب، شاه کابل است...
▪ چهار: <اگر خوبی و بدی شرطی نبودند ومعنای ثابتی داشتند...> که احتمالآً نویسنده کلمه شرطی را به جای نسبی و به نادرست به کار گرفته است.
نصرتا... مسعودی
منبع : روزنامه اعتماد ملی
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست