پنجشنبه, ۲۴ آبان, ۱۴۰۳ / 14 November, 2024
مجله ویستا


راه رفتن پروانه بر جاده ماه


راه رفتن پروانه بر جاده ماه
ـ یک
«بوی کال یاس» به روایت پشت جلد خود مختص مخاطبان «د» و «هـ» است. یعنی دوره راهنمایی و سال های دبیرستان یا بهتر بگوییم متعلق به دوره نوجوانی است. فاصله میان شعر کودک و شعر نوجوان در چیست
آیا فقط جنس کلمات اند که این دو شعر را فاصله گذاری می کنند یا نوع صور خیال و ارتفاع و زاویه دید متفاوت است که این دو گروه سنی را از هم جدا می کند بعضی کارها را هر دو سن انجام می دهند هر دو در کوچه فوتبال بازی می کنند. اما هر دو مثلاً قایم باشک بازی نمی کنند. کودک در چارچوب حوزه استحفاظی خانه مجوز خروج بدون والدین را حداکثر تا مسافتی کوتاه - تا سرکوچه یا دو کوچه آن طرف تر یا... ـ دارد اما نوجوان اغلب اجازه می یابد برای رسیدن به مدرسه راهنمایی یا دبیرستان مسافت های بیشتری را طی کند با آدم های بیشتری آشنا شود ، با پدیده هایی آشنا شود که اغلب خانواده ها از آن پدیده ها سخن نمی گویند. خوب یا بد این چشم انداز بیرونی دوره نوجوانی است که آمیخته است با بحران بلوغ و عبور از دوران بلوغ. بلوغ مرز اصلی میان کودکی و نوجوانی است. چه از نظر شرعی چه عرفی ، چه روانشناسانه ، چه جامعه شناسانه و چه شاعرانه. شاعران در دهه های شصت و هفتاد، این مرز را دور می زدند تا مورد شماتت جامعه قرار نگیرند اما در دهه هشتاد، این مرز، هم با درک درست شاعران و هم شناخت بیشتر جامعه، جامعه پذیر شد و به شعرها راه یافت.
«بوی کال یاس» البته متعلق به دوره جامعه پذیری دوران بلوغ در شعر نیست و بیشتر با خاطرات نوجوانی سر و کار دارد و آن هم با خاطرات نوجوانی خود شاعر - خاطرات روستایی شاعر- از این نظر کمتر «امروزی» به نظر می رسد و بیشتر - البته- شاعرانه. هنوز آن روح سرکش «مادر طبیعت» در این شعرها نفس می کشد و هنوز کشف لحظه های «ابتدایی» بشری، کلید ورود به این شعرهاست. این شعرها چون کشف اهرام است! اغراق می کنم تکنولوژی چنان طی سال های اخیر چشم انداز زندگی بشری را عوض کرده است که هرماه چون یک دهه و هرسال، بیش از یک سده به نظر می آید و اکنون حتی تغییر و تحول روز به روز شده و در این بین، نسلی که جعفر ابراهیمی شاعر از دل آن سر بیرون آورده، چون پریان قصه های کهن تنها با تخیلات نسل نو سر و کار دارند. نسل نو به چیزهای دیگر و «نشانه» های دیگر می اندیشد اما جوهره شعر یا جادوی شعر گاهی قوی تر از آن است که سحر تکنولوژی با آن در بیفتد و پیروز شود. بپذیریم که بشر گرچه دگرگون شده اما هنوز بشر است و دلمشغولی های خودش را دارد. شاعر در شرح شعر «بوی گنجشک» می نویسد: «وقتی این شعر در کتابی به همین نام به چاپ رسید، یکی از نقاشان معروف که برای کودکان و نوجوانان، کارهای درخشانی هم دارد، با تعجب از من پرسید: «مگر گنجشک هم بودارد » از سؤال آن نقاش مشهور حیرت کردم. اگر او یک آدم عادی بود، حق می دادم که چنین سؤالی را ازمن بکند، ولی از یک نقاش خوب و هنرمند بعید بود. البته بعدها فهمیدم که او گمان برده بود که منظور من از بوی گنجشک، بوی خود گنجشک است و نه حسی که از دیدن گنجشک ها و پرواز و آوازشان در انسان پیدا می شود و انسان حس می کند که هوا بوی گنجشک می دهد.»
شعر «بوی گنجشک» دقیقاً از منظر درک فطری بشر «معناطلب» است و اگر بخواهیم با معیارهای شعر نوجوان آن را بسنجیم شامل «نشانه» های بلوغ و البته نه «دیدار» بلوغ است:
«هوا بوی گنجشک می داد
زمین بوی پرواز و ماهی.
لب پنجره آمدم تا
کنم آسمان را نگاهی.
به خورشید گفتم بتابد،
مرا بوسه باران کند باز.
و گفتم به باد بهاری،
که رقصیدنت را بیاغاز.
به چشمان من بوسه می زد
گل گرم خورشید، در باد.
لب پنجره شاد بودم،
هوا بوی گنجشک می داد.»
از تعریف احساسی شعر که بگذریم این شعر دارای «تعادل» نیست؛ فاقد آن ظرافت دقیقی است که به طور معمول در هر اثر هنری درجه یکی به چشم می خورد.
در بیت نخست میان «هوا» با «زمین» دارای ارتباط معکوس است و صنعت «تضاد» را شاهدیم؛ «گنجشک» با «پرواز» همجنس است اما «ماهی» از کجا پریده وسط شعر آیا صرفاً به این دلیل کاربرد پیدا کرده که با «نگاهی» قافیه مشکوکی را شکل دهد [«ی» در دو کلمه از یک جنس و یک کاربرد صوتی نیست]
«ماهی» تا پایان شعر رها می شود و با هیچ یک از اجزای شعر ارتباط نمی یابد. در بند دوم اگرچه تضاد کلامی میان «خورشید» و وجه دوم ترکیب «بوسه باران» یعنی باران زیباست اما در این قاب، تصویر واضحی از تضاد میان این دو «پدیده» پدید نمی آید تا لااقل به پرسپکتیو صحنه کمک کند. در بند سوم، «باد» که در بند دوم به آن جان بخشیده شده و هویت یافته ناگهان دوباره در هیئت بی جانش ظهور می کند: «به چشمان من بوسه می زد‎/ گل گرم خورشید، در باد» «گل گرم» هم گرچه از لحاظ آوایی زیباست اما فاقد منطق کاربردی است؛ گرما از خصوصیات گل نیست نرما از خصوصیات گل است و اگر وجه گرم را متصل به خورشید هم بدانیم باید این صفت نقش یک پل را میان گل و خورشید ایفا کند که نمی کند. شعر «بوی گنجشک» از مشهورترین شعرهای جعفر ابراهیمی است که از بدیهی ترین عنصر هنری - عنصر حیاتی در شعر کودک و نوجوان - یعنی «تناسب» بی بهره یا کم بهره است.
ـ دو
«مه گرفته کومه ها را
یک مه موذی و انبوه
از دل مه رفته بیرون
مثل غولی، قله کوه
می رسد آوای مردی
شاید از دشتی در آن سو
شاید او چوپان دشت است
گله را گم کرده است او
در دل مه، ساکتم من
خیره در آن تیرگی ها
در دل مه، مثل سایه
ناگهان می بینم او را
سایه می آید جلوتر
تا کنارم، روی در رو
می شود او خیره در من
می شوم من خیره در او
کودکی در روبه رویم
ایستاده مثل رؤیا
می شناسم آه، او را
او منم، در کودکی ها
سایه در مه می شود گم
می دهم من گریه را سر
می توانم کی ببینم
من خودم را بار دیگر!»
شعر «سایه در مه» خلاف شعر «بوی گنجشک» مجموعه ای از تناسب هاست و در واقع یک نقاشی کامل است؛ گرچه کلمه «موذی» در بیت نخست بند نخست ابتدا زاید به نظر می رسد اما در بیت دوم با تشبیهی که قله کوه را به غول افسانه ها متصل می کند، معنا می یابد و از طریق ماهیت «زبان» و نشانه شناسی «ادبیات فولکلور» هم در وجه استعاری و هم در وجه واقعی متناسب می شود با توصیف به کار رفته در این بند. به نظر می رسد جعفر ابراهیمی در توصیف، بسیار موفق تر است تا تصویرسازی. این شعر وصف یک رؤیاست در قاب حادثه ای که بارها و بارها در کوهپایه ها اتفاق می افتد و مه ای می آید و کوه را می پوشاند و صدای چوپان و گله گمشده و دیدن شبحی که به طور معمول می گویند که روح یکی از مردگان است و در اینجا روح کودکی شاعر است. شعر، دارای وجه «رازآمیزی» نیز هست که هم جوهره هنر و هم تیزکننده اشتیاق هر خواننده ای در هر سنی برای خواندن یک متن است با این همه نباید فراموش کرد که حتی این شعر موفق از آسیب عمومی شعر کودک و نوجوان یعنی پر کردن وزن با کلمات زائد بری نیست: «در دل مه، ساکتم من» [«من» به شکل مشهودی زائد است و تنها برای پر کردن وزن استفاده شده]، «کودکی در روبه رویم» [کلمه «در» زائد است]، «می دهم من گریه را سر [«من» زائد است].
ـ سه
«پروانه ای زیبا رسید،
بر روی احساسم نشست
در من سکوتی راه رفت،
چینی احساسم شکست
احساس کردم قلب من
اندازه یک کوه شد،
گلدان روی تاقچه
یک جنگل انبوه شد
پروانه در من بال زد،
پروانه در من راه رفت
چیزی جدا شد از دلم،
بالا به سوی ماه رفت
رفتم کنار آینه،
دیدم که من یک کودکم
دو شاپرک روییده بود
بر چشم های کوچکم»
شعر «دو شاپرک» نیز مجموعه ای از تناسب هاست در شعر نوجوان. به عنوان شعر کودک، زیاد پیچیده است کودک البته نمی تواند بفهمد: «چیزی جدا شد از دلم‎/ بالا به سوی ماه رفت» یعنی چه نوجوان به دلیل دارا بودن حسی شبیه به آن، آن را احساس می کند و بزرگسالان چون این حس را فراموش می کنند از طریق ارتباط نشانه شناسانه «بالا» و «ماه» که از طریق رمزگشایی ادبیات کهن «معنا» می شود، مفهوم مورد نظر شاعر را درمی یابند. پس می توان نتیجه گرفت این شعر با جمع کردن توصیفاتی که هم از لحاظ حسی، هم از لحاظ تناسب زبانی، هم از لحاظ تناسب طبیعی و هم از جهت تناسب ادبی با هم هماهنگ اند توانسته با مخاطبان چند گروه سنی ارتباط برقرار کند. در «احساس کردم قلب من‎/ اندازه یک کوه شد» شاهد استفاده شاعر از یک کاربرد متداول زبانی هستیم اما وقتی گلدان روی تاقچه، یک جنگل انبوه می شود با توصیفی شاعرانه روبروییم که کاربرد زبانی را به کاربردی ادبی بدل می کند و غیر از ارتباط میان گلدان و جنگل، ارتباط میان کوه و جنگل را هم رقم می زند و آن وقت قلب که اندازه کوه شده با جنگلی انبوه پوشانده می شود و خیال با تخیل گره می خورد و این سیر تصاویر در ذهن مخاطب ادامه می یابد و این یعنی موفقیت یک شعر. ابراهیمی درباره این شعر نوشته است: «شاعر کودک وقتی کودکی خودش را از دور تماشا می کند، فقط خودش را نمی بیند، کودکی را می بیند ؛ کودکی همه را .» و ما احتمالاً کودکی همه را در کودکی ابراهیمی می بینیم؛ یا شعر ما را مجاب می کند که این طور ببینیم.
یزدان سلحشور
منبع : روزنامه ایران