پنجشنبه, ۱۱ بهمن, ۱۴۰۳ / 30 January, 2025
مجله ویستا
به سبک «پو» یا «اونیل»
اولهای دهه ۸۰، مراسم نخستین جوایز ادبی به یاد نویسنده نامی هوشنگ گلشیری برگزار شد. این مراسم در سالن مجتمع فرهنگی تهران، از بناهای تازه تاسیس شهرداری برپا شد؛ همهچیز جوان بود و در حد خود جذاب. کتابهایی که به دوره نهایی رسیده بودند هر کدام ارزش ویژهای داشتند، اما انگار در تمام برنامههای ریز و درشت اهدای جوایز ادبی، که طی این سالها باب شد، از آغاز نظرها روی چند کتاب متمرکز شد و فضایی به سود آنها پدید آورد که بر هیاتهای داوری نیز اثر گذاشت؛ حال آنکه در واقع چنین بنیادهایی وظیفه دارند آفرینشهای غیرمنتظره را کشف کنند نه اینکه تسلیم جوسازی شوند. چهار کتاب از سوی هیات داوران در زمینه رمان و داستان کوتاه برگزیده شده بود که در بیانیه آنها به داشتن زبانی مستقل ستوده شده بودند، اما چهار نمونهای که برگزارکننده مراسم قرائت کرد همه به یک سبک و یک شیوه بودند. استقلال دستهجمعی یا فردیت چهار نفره مسئلهای است تناقضانگیز. اما درباره خود برگزیدگان گمان میکنم یک اثر باارزش یکسر نادیده گرفته شد.
مقصودم مجموعه داستان «حکایت آن که با آب رفت» نوشته محمد بهارلوست و جالب اینکه تا امروز نیز خود نویسنده به خاطر فعالیتهای گوناگونش از کتابش شناختهتر است.
۱۳ داستانی که در مجموعه «حکایت آن که با آب رفت» گرد آمدهاند البته امتیازهای مشترکی دارند. زبان نویسنده در عین سادگی پایه ادبی دارد. جزئیات توصیفها همه به مرکز داستان باز میگردد، یعنی یا نقش کارکردی دارند یا رنگ لازم را در ترسیم فضا القا میکنند. از نظر اجتماعی بیشتر داستانها بهنوعی از جنگ جنوب کشور متاثرند و آنچه که صاحب این قلم سالها پیش «مکتب خوزستان» نام گذارده است یکی از نمونههای معرف خود را در این کتاب عرضه میکند. اما در این میان ما به دو داستان سطح بالا برمیخوریم که میتواند در هر منتخباتی از داستاننویسی معاصر ایران جای گیرد.
داستان نسبتا بلند «سالی دو ماه» عرصه کارگری را کاویده است. هراس از جنبشهای کارگری یا شاید گسترش اتوماسیون موجب شده است که شرکت نفت بخشی از کارگران خود را با قیمت خوب بازخرید و مرخص کند، اما آنها وابسته به کارشان هستند و بیآنکه نویسنده بر این موضوع تاکید کند ما این امر را در رهاشدگی، بیبرنامگی و ولنگاری آنان حس میکنیم. به همراه عدهای از اینان در دشتها و نخلستانهای جنوب قدم میزنیم. زیر یک پل جشنی میگیرند، پولهای باد کرده در جیب را باید به نوعی صرف کرد، مثل اینکه فردا مهم نیست. پرسوناژهای گوناگونی از نمونههای کارگری گرفته تا بیابانگردان و کولیان و بساطیها و فروشندگان دورهگرد در این جشن فیالبداهه شرکت دارند. هنر نویسنده در آنجاست که بیآنکه احساس تکلفی کند خود نیز بهعنوان خواننده در این حوادث شرکت دارد، حتی ممکن است نوعی فلسفه خیامی نیز از این داستان برداشت کرد؛ اما نیازی نیست، قصه به اندازه کافی واقعی، ملموس و گیراست. توصیه میکنم که خوانندگان سری بزنند به زیر این پل، آنجا دخالتهای نامنتظر واکنشهای نامنتظر، را نیز بهدنبال دارد؛ جامعه کوچکی که میتواند مدلی از اجتماعی بزرگتر باشد.
داستان ممتاز دیگر «گذرگاه مردگان» نام دارد، اثری که گمان میکنم میتواند به راحتی به صحنه تئاتر برود یا براساس آن میتوان یک فیلم «نوآر» نمونه ساخت. اتومبیل راوی در جاده متروکی در منطقه خوزستان که چند ماه پیش صحنه جنگهای خونین بوده و غروب هنگام خراب میشود. آنجور که بعدا میفهمیم هنوز گله به گله این منطقه مینهای عمل نکرده وجود دارد. سگهای بیابانی نیز به خوردن گوشت اجساد آدمیان عادت کردهاند و گاهی دستهجمعی به انسان و حیوان حمله میبرند. در این جاده فرعی گذرنده کمیاب است. راوی نمیتواند انتظار کمکی داشته باشد. خود زیر باران تندی که آغاز شده قهوهخانه سوت و کوری مییابد. دستیار صاحب قهوهخانه پیرمرد نحیف و بدعنقی است با نام عجیب «زنبور». او همه خانوادهاش را در بمباران هواپیماهای دشمن از دست داده، خود آنها را به خاک سپرده ولی یک موشک عراقی آن استخوانها را نیز از زیر خاک بیرون آورده است. حالا اوست و کار در قهوخانهای بیمشتری و نفرت از گربهای که لای دست و پای او میلولد و در تمام داستان حضوری مشوشکننده دارد و... هراس از کلمه «مردگان». راوی سرمازده و بیغذا وحشت میکند از اینکه میبیند سگهای بیابانگرد خود را به در بسته و شیشههای قهوهخانه میکوبند. در این میان پشت سوراخی در دیوار سر و کله صاحب اصلی قهوهخانه را دیده است؛ او مهربانتر است از «زنبور»، به این مسافر گمشده سیگار و چای و پتو میدهد، اما در تمام مدت فقط سر او در کادر سوراخ دیوار دیده میشود. بالاخره راوی به یاد میآورد که صاحب این سر روزگاری مشتزن آماتوری در باشگاه کارگران آبادان بوده که در مسابقههای دستگرمی ملوانان، یکهبزن خارجی (استکاتلندی) را شکست داده است. شب با همه شکها و ابهامهایش میگذرد.
راوی پشت میزی به خواب رفته و تنها صدایی که رویایش را برمیآشوبد ضربههای سنگینی است که بهنظر میرسد از برخورد جسمی نمدپوش به زمین تولید شده باشد. بامدادان توفان فرو نشسته و جیپ یک کارگر حمل و نقل به در قهوهخانه میرسد تا راوی را که برای رسیدن به مراسم دفن مادربزرگش عجله دارد به شهر برساند. گفتوگوهای بین حیدر (کارگر حمل و نقل) و زنبور و صاحب قهوهخانه که خشن و تلخ و اما آمیخته به شوخی است به برخی از سوالهای ما پاسخ میدهد، مکالماتی که البته در مسیر داستان و شناخت روحیه و شخصیت پرسوناژها جا افتاده. موقع خداحافظی جلوی قهوهخانه راوی تازه متوجه میشود که صاحب قهوهخانه، آن مشتزن شورانگیز سالها پیش، هر دو پای خود را در جنگ از دست داده است و آن صدا که خوابها را میآشفت ضربه پاهای چوبی آن مرد بوده است. گمان میکنم در این داستان که حجم متوسطی هم دارد، چهار کاراکتر حاضر و یک شخصیت غایب در برخورد با یکدیگر بخشی از وحشتهای جنگ را بازگو میکنند بیآنکه نویسنده ذکر مصیبت کرده باشد.
بسته به سلیقه خودمان میتوانیم «گذرگاه مردگان» را اثری «ماکابر» بشناسیم به سبک ادگار آلن پو یا یک نمایشنامه واقعگرا با اسلوب یوجین اونیل.
م - ع. سپانلو
منبع : روزنامه کارگزاران
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست