یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا

موسی و دختر شعیب


موسی و دختر شعیب
فجاءته احداهما تمشی علی استحیاء قالت ان ابی یدعوك لیجزیك اجر ما سقیت لنا فلما جاءه و قص علیه القصص قال لا تخف نجوت من القوم الظلمین
ناگهان یكی از آن دو ( دختر ) به سراغ او آمد در حالی كه با نهایت حیا گام بر می داشت و گفت: پدرم از تو دعوت می كند تا مزد سیراب كردن گوسفندان برای ما را به تو بپردازد هنگامی كه موسی نزد او سرگذشت خود را شرح داده او گفت: نترس از قوم ظالم نجات یافتی ( سوره قصص/ ۲۵ )
● شرح ماجرا
حضرت موسی علی نبینا و آله و علیه السلام بعد از اینكه به نهایت رشد و بلوغ جسمی خود رسید، مردی نیرومند و قوی هیكل شد. روزی ناگهان صدای كمك خواهی فردی مظلوم را شنید، به طرف صدا رفت و دید یكی از عمال فرعون در حال زور گویی به فرد مظلومی است. او نیز از موسی كمك خواست موسی نیز با آن شخص در گیر شد و در اثر مشتی كه بر سینه ی او كوبید آن شخص مرد. به همین خاطر مجبور شد سرزمین مصر را ترك گفته و به مدین برود.
این جوان پاكباز چندین روز در راه بود، راهی كه هرگز از آن نرفته بود و با آن آشنایی نداشت. برای رفع گرسنگی از گیاهان بیابان و برگ درختان استفاده می نمود و تنها به لطف پروردگار امیدوار بود و از اینكه از چنگ فرعونیان رهایی یافته خوشحال . كم كم دور نمای مدین در افق نمایان شد و موجی از آرامش در قلب او نشست. نزدیك شهر رسید، اجتماع گروهی نظر او را به خود جلب كرد. به زودی فهمید اینها شبان هایی هستند كه برای آب دادن به گوسفندان خود اطراف چاه آب جمع شده اند. هنگامی كه موسی در كنار چاه آب مدین قرار گرفت گروهی از مردم را در آنجا دید كه چارپایان خود را سیراب می كنند و در كنار آنها دو زن را دید كه از گوسفندان خود مراقبت می كنند، اما به چاه نزدیك نمی شوند. وضع این دختران با عفت كه در گوشه ای ایستاده بودند و كسی به داد آنها نمی رسید و یك مشت شبان گردن كلفت تنها در فكر گوسفندان خود بودند و نوبت به دیگری نمی دادند، نظر موسی را جلب كرد. نزدیك آن دو آمد و گفت: كار شما چیست؟ چرا پیش نمی روید و گوسفندان را سیراب نمی كنید؟
دختران در پاسخ او گفتند: ما گوسفندان خود را سیراب نمی كنیم تا چوپانان همگی حیوانات خود را آب دهند و خارج شوند و ما از باقیمانده ی آب استفاده می كنیم و برای اینكه این سؤال برای موسی بی جواب نماند كه چرا پدر این دختران عفیف آنها را به دنبال این كار می فرستد ، افزودند: پدر ما پیرمرد شكسته و سالخورده می باشد، نه خود او قادر است گوسفندان را آب دهد و نه برادری داریم كه این كار را انجام دهد، برای اینكه سربار مردم نباشیم، چاره ای جز این نیست كه این كار را خودمان انجام دهیم.
موسی از شنیدن این سخن، سخت ناراحت شد، چه بی انصاف مردمی هستند كه فقط در فكر خویشند و كمترین حمایتی از مظلوم نمی كنند. جلو آمد، دلو سنگین را گرفت و در چاه افكند، دلوی كه می گویند چندین نفر می بایست آن را از چاه بیرون می كشیدند، با قدرت بازوان نیرومندش یك تنه از چاه بیرون آورد و گوسفندان آن دو را سیراب كرد،می گویند: هنگامی كه نزدیك آمد و جمعیت را كنار زد به آنها گفت: شما چه مردمی هستید كه به غیر خودتان نمی اندیشید؟ جمعیت كنار رفتند و دلو را به او دادند و گفتند: بسم الله ! اگر می توانی آب بكش! چرا كه می دانستند دلو به قدری سنگین است كه تنها با نیروی ۱۰ نفر از چاه بیرون می آید. آنها موسی را تنها گذاردند ولی موسی با اینكه خسته و گرسنه و ناراحت بود، نیروی ایمان به کمک او آمد و بر قدرت جسمیش افزود و با كشیدن یك دلو از چاه همه ی گوسفندان آن دو را سیراب كرد سپس به سایه روی آورد و به درگاه خدا عرض كرد .
فقال رب إنی لما أنزلت إلی من خیر فقیر
خدایا هر خیر و نیكی بر من فرستی من به آن نیازمندم
▪ سوره قصص آیه۲۴
موسی در حال استراحت بود ، دید یكی از آن دو دختر كه با نهایت حیا گام بر می داشت و پیدا بود كه از سخن گفتن با یك جوان بیگانه شرم دارد به سراغ او آمد و تنها این جمله را گفت: پدرم از تو دعوت می كند تا پاداش و مزد آبی را كه از چاه برای گوسفندان ما كشیدی به تو بدهد
منبع: الشیعه قران
منبع : سایت قرآنی سحر سحر


همچنین مشاهده کنید