چهارشنبه, ۲۴ بهمن, ۱۴۰۳ / 12 February, 2025
مجله ویستا
بلوای قحطی نان
![بلوای قحطی نان](/mag/i/2/8rxh8.jpg)
«ناصرالدین شاه چند روزی برای شکار به جاجرود رفته بود. طبق معمول یک ساعت قبل از غروب آفتاب به تهران بازگشت.
هنگامی که کالسکهء شاه و همراهان او به نزدیک ارگ رسید شاه با کمال تعجب مشاهده کرد که عدهء زیادی هیجانزده داد و فریاد میکنند و جلوی دروازهء خارجی ارگ جمع شدهاند و راه ورود کالسکهء او را مسدود کردهاند. زمانی که شاه نزدیکتر شد متوجه شد این عده زنان چادری هستند که به عنوان عزا و ناراحتی گل به سر خود مالیده بودند. شاه که از این وضع غیرمنتظره دچار ترس و نگرانی شده بود از داخل کالسکه به فراشان اشاره کرد که جلو بروند. کالسکهچی به اسبها نهیب زد و کالسکه صفزنان را شکافت و فراشان هم با چوب و شلاق سعی داشتند جمعیت زنان را کنار بزنند و راه را باز کنند در این موقع فریاد خشمگین زنان بلند شد و با سنگ به فراشهایی که میخواستند آنها را عقب بزنند حملهور شدند. زنان کالسکهء شاه را متوقف کردند و فریاد زدند: «ما و بچههای ما گرسنهایم، چند روز است نان پیدا نکردهایم و به جای نان آشغال و کثافت خوردهایم.»
شاه که سخت نگران و عصبانی شده بود به آنها وعده داد به محض رسیدن به قصر خود دستور خواهد داد که به مردمان نان برسانند. وعدههای مساعد شاه زنان را کمی آرام کرد، راه دادند و کالسکهء شاه وارد قصر شد ولی همراهان شاه به سادگی نتوانستند از دست زنان خلاص شوند و از همه بدتر وضع وزیر جنگ شاهزاده کامرانمیرزا نایبالسلطنه پسر ناصرالدین شاه بود که با اسب از عقب کالسکهء شاه میآمد و زنان خشمگین به سوی او هجوم بردند او را از اسب پایین کشیدند و به زمین انداختند، زنان به او که شایع بود انبارهای پر از گندم دارد کینهء شدید داشتند و با سنگ و مشت و لگد به جانش افتادند کتک مفصلی به او زدند و سر و صورتش را سخت مجروح کردند... پس از اعتراض زنان مردان هم در محلات مختلف جمع شدند و اعتراضکنان بدون هدف خاصی در کوچهها و خیابانها به راه افتادند، صبح روز بعد مردم به سمت ارگ سلطنتی حرکت کردند. شاه عده زیادی از فراشهای حکومت را برای جلوگیری از هجوم جمعیت فرستاد اما آنها با شلاق و چوب حریف زنان و مردان نشدند و مجبور به عقبنشینی شدند. مردم با زور دروازهء ارگ را که بسته بود باز کردند و وارد خیابان اصلی ارگ شدند و در آنجا اجتماع کردند و فریاد اعتراض خود را به خاطر قحطی بلند کردند.
در این زمان برخی از درباریان از قصر خارج شدند و به مردم گفتند که شاه مشغول رسیدگی سریع به امر نان است و از طرف شاه وعده دادند که عاملان این قحطی را مجازات کنند. ساعت دو بعدازظهر یک جلسهء مشورتی در دربار تشکیل شد. شاه در جلسهء مشورتی صدای خشمآلود و ناسزاهای اجتماعکنندگان را میشنید و از فرط عصبانیت سبیلهای خود را میجوید... در چنین موقعیت بحرانی «محمودخان»کلانتر پیر تهران وارد قصر شد و در آستانهء تالاری که شاه در آن بود ایستاد و چند تعظیم پیدرپی کرد. شاه با دیدن او عصبانیتش به اوج رسید و به فراشها و میرغضبها فریاد زد: «این مردک را بگیرید و به طناب ببندید.
میرغضبها هم به سرعت برق به پیرمرد حمله کردند و طنابی به گردن او انداختند و آنقدر این طرف و آن طرف کشاندند تا جسد بیجان پیرمرد جلوی شاه افتاد. ناصرالدین شاه که با عصبانیت قدم میزد جلوی جسد کلانتر نگونبخت ایستاد و به فراشها دستور داد تا جسد را به دم اسب ببندند و در شهر بگردانند. جسد را با طناب به دم اسبی شرور بسته و او را کشانکشان در کوچهها و خیابانهای پر از گل و لای تهران گرداندند و سرانجام در میدان جلوی دروازه جسد را وارونه بر چوبی آویختند تا همهء مردم او را تماشا کنند سر جسد به طرف زمین بود و بدن او که آسیب زیاد و زخمهای مهلکی بر تن داشت منظرهای بس هولناک و دلخراش را پدید آورده بود سرانجام در میدان جلوی دروازهء شهر جسد کلانتر را وارونه بر چوبی آویختند تا همهء مردم شهر آن را تماشا کنند. در آن حالت سر جسد به طرف زمین بود و بدن او که آسیب زیاد دیده بود و زخمهای مهلک برداشته بود منظرهای بس هولناک و دلخراش پدید آورده بود... در نهایت حاکم تهران و وزیر او معروف به میرزا موسی که به عقیدهء عموم عامل اصلی قحطی و گرانی نان به شمار میرفتند در آن مقطع از چنین مجازاتهای وحشتناکی رهایی یافتند. ماموران شاه آنها را به زندان انداختند تا بعدا مورد محاکمه و مجازات قرار بگیرند. غیر از این افراد، رییس صنف خبازان تهران و دو نفر از افسران پلیس شهر و شمار زیاد دیگری از صنوف مختلف را که در این امر مسوول شناخته شده بودند دستگیر شدند و به فرمان شاه گوش و بینی و زبان آنها توسط جلادها و میرغضبها بریده شد. عدهای سرباز هم از طرف شاه به دکانهای نانوایی و آردفروشی تهران اعزام شدند تا در آن جا موظف باشند که آرد تنها به قیمتی که از سوی شاه تعیین شده است به فروش برسد.
به این سربازان حکم شده بود هر کس از این فرمان تخطی کرد فورا مجازات و کشته شود. این تدابیر موثر واقع شد و تا ساعت چهار بعدازظهر روز بعد قیمت نان در دکانهای نانوایی تا منی۱۶ شاهی پایین آمد.»
در نهایت بلوای نان به این جا ختم شد که کلانتر پیر تهران که ۳۰ سال با کمال قدرت در تهران حکم رانده بود و تقریبا همهء اهالی را میشناخت قربانی شد و در واقع او بلاگردان شاه و دستگاه حکومتی شد و با اعدام او مردم جسارت خود را در ادامهء اعتراضات و حمله به قصر سلطنتی از دست دادند و یک شورش عمومی که نزدیک بود به سقوط شاه و رژیم او بینجامد، مهار شد در حالی که هیچ قدرتی حتی تمام سربازان ساخلوی (پادگان) شهر تهران یارای در هم شکستن امواج مردم و عقب راندن گروههای معترض و خشمگین را نداشتند.»
محمدجعفر خورموجی مورخ رسمی دولت در عهد ناصری که کتاب تاریخ نوشته شده توسط او به علت پارهای حقگویی و راستنویسی مورد قبول ناصرالدین شاه قرار نگرفت، در تاریخ خود پس از بیان داستان مجازات شدن کلانتر تهران بقیه ماجرا را این گونه توضیح داد: «معتمدان درگاه فلک نظیر،حسب الحکم خسروگردون سریر، هر که را از اواسط واعالیکه غله در انبار بود به قیمت عالی ابتیاع و بر فقرا و مساکین صرف شد. از خزانهء مبارکه هم مبالغی خطیر به ارباب استحقاق از صغیر و کبیر انفاق شد.»
پس از پایان قحطی نان و با توجه به در پیش بودن نوروز و ماه رمضان، دولتیان که هنوز از اجتماع وحضور مردم در ارک سلطنتی به خود میلرزیدند در تلاش بودند تا نان و گوشت مردم را به هر نحوی که شده تامین کنند. روزنامه «دولت علیه ایران» روزنامهء رسمی پایتخت این تلاشها را این گونه گزارش کرده است: «شاه حکم فرمودند که جمیع شتر و قاطر دولتی به ولایات و بلوکات نزدیک تهران رفته، آذوقه به شهر بیاورند که در ماه رمضان المبارک عموم ناس آسوده باشند و حکم فرمودند در این ماه از برنج و گوشت گمرک دیواتی مطالبه نشود.»
دکتر بروگش، پزشک مخصوص دربار در نوشتههای خودش به بلوای نان به شایعات و تصوراتی دربارهء سیاسی بودن قحطی و گرانی نان اشاره دارد. بر پایهء این شایعات گویا گروهی میخواستند با ایجاد نارضایتی در میان مردم و کشاندن آنها به خیابان موجبات سقوط شاه را فراهم کنند.در نهایت باید گفت با وجود تمام تلاشها در جهت پایین آوردن قیمت نان اقدامات انجامگرفته توسط عوامل مرموزی خنثی شد و قیمت نان در پایتخت همچنان بالا ماند. این در حالی است که به گفتهء بروگش یک من نان در تبریز هشت شاهی و در اصفهان ۱۰ شاهی بود در حالی که در تهران یک من نان بیش از یک قران به فروش میرسید... تا این که قحطی مجدد سال ۱۲۵۰ هجری خورشیدی رقم خورد.
منبع : روزنامه سرمایه
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست