چهارشنبه, ۲۲ اسفند, ۱۴۰۳ / 12 March, 2025
مجله ویستا


تقدیرگرایی زمینه بسیاری از آفات اجتماعی است


تقدیرگرایی زمینه بسیاری از آفات اجتماعی است
یکی از کارکردهای عالمان، رصد کردن اوضاع و احوال جامعه و نقد و هشدار دادن نسبت به این شرایط است. مسئولیت نخبگان در قبال جامعه و ادای وظیفه امر به معروف و نهی از منکر اقتضا می کند که نسبت به رواج ناهنجاری ها حساسیت به خرج دهند و با راهنمایی ها و نقد دلسوزانه خود جامعه را به سوی کمال و تعالی سوق دهند. ناگفته روشن است که نگاه عالمان به مسائل اجتماعی نگاهی کلان بوده و نقد آنان نیز بیشتر مبنایی است. دکتر سیدیحیی یثربی که آثار بسیاری در زمینه فلسفه تالیف کرده است، در نوشته ای نقدگونه به معضلات فرهنگی جامعه پرداخته است. از دیدگاه وی مجموعه «مرد دوهزار چهره» بازتابی از آسیب های اجتماعی است. از این رو وی این سریال را مبنای نقد اجتماعی خود قرار داده و با استفاده از تجارب اجرایی خود که زمانی ریاست یکی از دانشگاه ها راعهده دار بوده است دیدگاه خویش را مطرح کرده است. او تقدیرگرایی را یکی از آفات اصلی جهان بینی مردم ما می داند و بر این باور است که خط فکری ما «اشعریت» است. به این معنا که روزگار را به تقدیر و جبر و نه تدبیر و برنامه می گذرانیم. البته این خصلت و مانند آن ،ویژگی است که دهه ها و بلکه قرن ها بر بینش برخی از ما حاکم شده و به دنبال خود آفاتی چون فرصت طلبی، تملق و... را بر رفتار ما حاکم کرده است. از این رو برای حل آن باید به طور اصولی برنامه ریزی کرد و صبورانه برای رفع آن تلاش کرد. این نوشتار را که استاد یثربی برای ما فرستاده است، از نظر شما می گذرد.
□□□
سریال مرد دو هزار چهره عید امسال به دنبال سریال مرد هزار چهره نوروز سال گذشته، برای ما از جهات مختلف قابل توجه است، از جمله این که تکرار همین سوژه با شدت بیشتر، (جای هزار چهره، دو هزار چهره) در واقع بازتابی از وضعیت جامعه ما است. برای این که فیلم نامه ها و نمایش نامه ها و سریال هایی که ساخته می شوند و داستان هایی که نوشته می شوند، غالبا از دو منشاء سرچشمه می گیرند: یکی منشاء فلسفی است که مثلا داستان ها و نمایش نامه ها و فیلم نامه ها، تحت تاثیر سوسیالیزم یا اگزیستانسیالیسم قرار می گیرند.
منشاء دیگر، زندگی مردم است، یعنی آثار هنری به نوعی بازتاب وضعیت جامعه است.
نوشته ها، سریال ها و فیلم نامه های نوع اول هدف ترویجی و آموزشی دارند، یعنی می خواهند یک نظام فکری و ذهنیت ویژه ای را که نویسنده به آن معتقد و علاقه مند است، در جامعه ترویج کنند. اما هدف نوشته ها و سریال های نوع دوم در واقع حکایت بازنمایی و روشن کردن و حتی گاهی بزرگنمایی است. بدون شک سریال هایی مانند مرد دو هزارچهره، همانند غالب سریال هایی که در جامعه ما ساخته می شوند، بازتابی هستند، نه خط دهنده. خط فکری ما (تقدیرگرایی) است و این رویه را ادامه می دهیم. هیچ پیشنهاد جدیدی نه در آثار هنری و ادبی دیده نمی شود اما سریال ها و آثار ادبی زیادی هستند که بازتابی از شرایط زندگی جامعه ما هستند. معمولا سریال های ما نوعی زرنگی و کلک را ترویج می کنند که این ها بازتاب زندگی مردم هستند. مرد هزار چهره هم بازتابی است از شرایط حاکم بر جامعه. در این سریال ما باید دو چیز را در نظر بگیریم: یکی رواج فرصت طلبی و زرنگی ناشی از هوی پرستی و جاه طلبی و دنیادوستی که خلاف تفکر اسلامی است،دیگری ضعف تربیتی مردم مخصوصا در حد کارگزاران. اینک کمی این دو مورد را توضیح می دهم: این که یک نفر به هر دلیلی با یک خلبان اشتباه گرفته می شود این نشانه آن است که مشاغل در جامعه ما حساب و کتاب ندارند. در افسانه های قدیم داشتیم که وقتی شاهی می مرد، منتظر می ماندند که همایی بیاید و بر سر کسی بنشیند. مردم کاره ای نبودند. هما تعیین می کرد شاه چه کسی باشد! نه عقل و تدبیر و نظر و انتخاب مردم! و این در ادبیات ما بسیار بازتاب دارد. سایه هما همیشه سمبل سعادت و کامیابی و پیروزی است.
مسئله دوم این که مشاغل اگر حساب و کتاب نداشته باشند، مردم هم عادت به حساب و کتاب ندارند و با هر شرایطی می سازند. مثلا شخصی که مدیر می شود هیچ توانایی برای وی مطرح نیست، مهم این است که ابلاغ بگیرد و مدیر شود، بعد او را اداره می کنند! ما این مسئله را در این سریال همه جا می دیدیم. این مهم نیست دو نفر به هر دلیل کسی را با کاپیتان اشتباه گرفته اند مهم آن است که همه دست به دست هم می دهند تا این اشتباه را به خود تحمیل کنند!
مرحوم فلسفی داستانی را نقل می کردند که یکی مدعی شد که من تاجی برای شاه درست می کنم که حلال زاده و حرام زاده را تشخیص می دهد. شاه هم بسیار علاقه مند شد، آن فرد هم مدتی آن ها را سر دوانید که تاج آماده شود، تا این که اعلام کرد که در جلسه ای عمومی تاج را به سر پادشاه می گذارم و اشخاص حلال زاده تاج را می بینند، اما اشخاص حرام زاده آن را نمی بینند. در واقع وی چیزی در دست نداشت. با دست خالی رفت نزد پادشاه و گویی چیزی بر سر او نهاد و گفت: مبارکتان باشد. همه مردم شروع به تعریف کردند، یکی از مرواریدهای تاج تعریف کرد، یکی از طلاها، یکی از گوهرها و جواهرات دیگرش تعریف کرد، انگار همه تاج را می بینند و پیش چشم آن ها است! شاه با خود فکر کرد نکند که تنها خودش حرام زاده باشد و تاج را نبیند! در نتیجه شاه هم مجبور شد تایید کند که تاج خوبی است!
اما یکی از میان جمع اعلام کرد: قربان، من حلال زاده باشم یا حرام زاده برایم مهم نیست، اما مهم این است که می خواهم تشخیص خودم را بگویم، من روی سر شما چیزی نمی بینم و فکر می کنم خیلی ها هم چیزی نمی بینند، اما از ترس می گویند که می بینند. اگر مردم نترسند شاید حرف مرا خیلی ها تایید کنند. کسی از طرف دیگر مجلس بلند شد و گفت: من هم چیزی نمی بینم اما چنان که ایشان گفتند من از ترسم چیزی نمی گفتم. یکی از این طرف تایید کرد، یکی از طرف دیگر، تا این که شاه گفت: من هم تابع جوی شده بودم که شما ایجاد کردید، وگرنه من الان روی سرم چیزی را نمی بینم، در نتیجه آن فرد به عنوان یک شیاد رسوا و جریان آشکار شد.
مشکل جامعه ما این است که وقتی کسی به مقامی می رسد، کسی جرأت نمی کند اعلام کند که این فرد این کاره نیست. همه دور او را می گیرند، کاستی های او را جبران می کنند. هر کسی مدعی می شود که من مقصود تو را بهتر می فهمم و او به کسی که مقصود او را بهتر می فهمد، بیشتر علاقه مند می شود! زیرا بهتر می تواند او را در میان مردم توجیه کند و از او تعریف کند.
این مشکلی است که ما در جامعه داریم. جالب است که به نوعی منافقانه هم عمل می کنیم یعنی همین عواملی که تاج شاه را تایید می کنند، یا کاپیتان را تایید می کنند، پشت سر وی می گویند که ما می دانیم که او لیاقت ندارد، با این وصف با او همکاری می کنند. مدتی پیش فردی رئیس دانشگاه شده بود و عده ای اعتراض می کردند که او به چه دلیلی رئیس این مرکز بزرگ علمی شده است که صدها استاد باسابقه و بزرگ دارد؟ در جلسه ای که بحث بر سر این موضوع بود، فردی که خود از سران سیاست گذاری های فرهنگی است، به من رو کرد و گفت: این همشهری شما چرا این کار را در دست گرفته است؟ مگر هیچ حساب و کتابی نیست و...؟
من به این فرد گفتم: عزیز من! شما خودتان در معرفی این فرد پیشگام بودید و سخنرانی کردید و از او تعریف کردید، شما از که گلایه می کنید؟ آخر ما چرا این طور هستیم؟ شما به جای غیبت در پشت سر او، زمانی که سخن از انتصاب وی بود، تلفنی به وزیر می زدید و با چند استاد به دیدن وزیر می رفتید، با وی صحبت می کردید که این فرد مناسب نیست. گفت: من خصوصی گفتم اما نشد. گفتم: این درست نیست، آن فرد اگر در دلش می گفت این تاج دروغین است، چه حاصلی داشت؟ باید شما در مطبوعات اعلام کنید، اعتراض کنید، استعفا بدهید! به قول امام(ره) این نظام با کسی عقد اخوت نبسته است و متعلق به همه است. مدیریت متعلق به مردم جامعه است، این را نباید به شوخی بگیریم و بعد بگوییم که ما گفتیم! کجا گفتید؟
به هر حال ما باید دو جنبه را در نظر بگیریم: یکی جنبه فرصت طلبی هاست که متاسفانه به یک فرهنگ تبدیل شده است. کسی شغلی را رد نمی کند اگر انگیزه و فلسفه دقیق این کار را بخواهیم بدانیم، بسیار روشن است دلیل این کار این است که در جوامع سنتی تسخیر مطرح است نه تدبیر یعنی مهم این است که کشوری یا شهری یا شغلی را بگیرند، اما اکنون مشکل ما گرفتن شغل و تصدی یک وزارت نیست، مشکل ما تدبیر آن شغل و وزارت خانه است. در جامعه ای که به تدبیر علمی اهمیت ندهند، یکی امشب می خوابد، فردا که بیدار می شود، دکتر و مهندس می شود و هر شغلی را می پذیرد! عواملی هم دور او را می گیرند. آن گاه اداره کردن این عوامل یکی از مشکل ترین کارهاست. تا حکمی می گیری، دورت را می گیرند. من به تجربه می گویم: رئیس دانشگاه منطقه ای محروم شدم، دیدم پانصد مشاور ناخواسته دارم. از استانداری، اطلاعات، ارشاد، زمین و زمان آمدند سراغ من، همه شان هم با دستورالعمل و راهنمایی! آقا این معاونت را باید برداری، این کار را باید بکنی و... گفتم: آقا من برای این کارها نیامده ام. شما چرا به من دستور می دهید؟ شما چرا از من درخواست می کنید؟ بالاخره عصبانی شدم و با برخی از آن ها قطع رابطه کردم. آدمی که به زور دیپلم گرفته بود، در کل سیاست گذاری دانشگاه اظهارنظر می کرد: این را عوض کن، آن را بگذار، این معاون بهتر است و... آری، یکی از مشکلات این است که انسان بتواند خود را از چنگ این ها برهاند. همین مرد دو هزار چهره وقتی کاپیتان است، چند نفر دور او را گرفته اند و او نمی تواند بگوید که من خلبان نیستم. هرچه می گوید من خلبان نیستم، می گویند نه آقا! شما فروتنی می کنید! بیایید این شرایط را جدی بگیریم. الان طوری شده است که هر کسی می تواند بگوید من دکترم، دیگران هم می گویند: خانم دکتر، آقای دکتر و او را احترام می کنند و یک نفر پیدا نمی شود بگوید از کجا دکتری؟ دوران تحصیل را کجا گذراندی؟ کدام کتاب ها را نوشته ای؟ چه رساله و مقاله ای نوشته ای! آخر دکتر شدن که به این راحتی ها نیست. پیش کدام استاد درس خوانده ای؟ کدام دانشکده را دیده ای؟
یک نفر بنگاهی که برای معالجه فرزندش به آلمان رفته بود، مدعی شده بود متخصص قلب است! اما آن جا می فهمیدند که این آقا دکتر نیست و حقه باز است. با این فرد انگلیسی حرف زدند، یک کلمه نمی دانست. گفت: زبانم فرانسه بوده است. فرانسوی حرف زدند، باز هم هیچ نفهمید. باید ما این زرنگی ها را بشناسیم، سال گذشته سال شکوفایی و نوآوری بود مخصوصا در زمینه علوم انسانی. سال تمام شد و ما شاهد فعالیت چندانی در این باره نبودیم. البته جلسه گذاشته شد و من در بعضی هایشان به خاطر تحقیقاتم حضور داشتم. آقایی آمده بود نظریه می داد، خدا شاهد است معنای کلمه ای را که درباره آن نظریه می داد نمی دانست. آن جلسه ضبط شده، شما نوار آن را بگیرید و ببینید چه تعارفاتی شده است! اگرچه بعضی ها می گفتند درست نیست ولی با چنان تعارفی می گفتند که گویا درست است و ما گوشه ای از آن را نمی فهمیم. هر که حرف زد هفت، هشت دقیقه اش مداحی و ستایش بود! گفتم: آقا! من ثناخوانی نمی کنم، به قدر کافی هم ثناخوانی شد. اما من بر این باورم که شما معنای کلمه ای را که درباره آن می خواهید نظر بدهید نمی دانید!
در نهایت باید با رویکرد علمی و عقلانی به تدبیر جامعه و ترویج نقد و حمایت از آن، به فرصت طلبان مجال ندهیم و امکانات جامعه را از بین نبریم و آینده مان را به خطر نیندازیم.
شریفی
منبع : روزنامه خراسان