شنبه, ۱۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 4 May, 2024
مجله ویستا

روش‌ بت‌ پرستان‌ با محمد ( ص‌ )


روش‌ بت‌ پرستان‌ با محمد ( ص‌ )
وقتی‌ مشركان‌ از راه‌ آزارها نتوانستند به‌ مقصود خود برسند از راه‌ تهدیدو تطمیع‌ در آمدند ، زیرا روز به‌ روز محمد ( ص‌ ) در دل‌ تمام‌ قبایل‌ و مردم‌ آن‌ دیار برای‌ خود جایی‌ باز می‌نمود و پیروان‌ بیشتری‌ می‌یافت‌ . مشركان‌ در آغاز تصمیم‌ گرفتند دسته‌ جمعی‌ با " ابو طالب‌ " عم‌ و یگانه‌ حامی‌ یغمبر ( ص‌ ) ملاقات‌ كنند . پس‌ از دیدار به‌ ابوطالب‌ چنین‌ گفتند : " ابو طالب‌ ، تو از نظر شرافت‌ و سن‌ بر ما برتری‌ داری‌ . برادر زاده‌ تو محمد به‌ خدایان‌ ما ناسزا می‌گوید و آیین‌ ما و پدران‌ ما را به‌ بدی‌ یاد می‌كند و عقیده‌ ما را پست‌ و بی‌ ارزش‌ می‌شمارد . به‌ او بگو دست‌ از كارهای‌ خود بردارد و نسبت‌ به‌ بتهای‌ ما سخنی‌ كه‌ توهین‌ آمیز باشد نگوید . یا او را اختیار ما بگذار و حمایت‌ خود را از او بردار " . مشركان‌ قریش‌ وقتی‌ احساس‌ كردند كه‌ اسلام‌ كم‌ كم‌ در بین‌ مردم‌ و قبایل‌ نفوذ می‌كند و آیات‌ قرآن‌ بر دلهای‌ مردم‌ می‌نشیند و آنها را تحت‌ تأثیر قرار می‌دهد بیش‌ از پیش‌ احساس‌ خطر كردند و برای‌ جلوگیری‌ از این‌ خطر بار دیگر و بار دیگر با ابو طالب‌ بزرگ‌ قریش‌ و سرور بنی‌ هاشم‌ ملاقات‌ كردند و هر بار ابو طالب‌ با نرمی‌ و مدارا با آنها سخن‌ گفت‌ و قول‌ داد كه‌ به‌ برادر زاده‌اش‌ پیغام‌ آنها را خواهد رساند . اما پیامبر عظیم‌ الشأن‌ اسلام‌ در پاسخ‌ به‌ عمش‌ چنین‌ فرمود : " عمو جان‌ ، به‌ خدا قسم‌ هر گاه‌ آفتاب‌ را در دست‌ راست‌ من‌ و ماه‌ را در دست‌ چپ‌ من‌ قرار دهند كه‌ دست‌ از دین‌ خدا و تبلیغ‌ آن‌ بردارم‌ حاضر نمی‌شوم‌ . من‌ در این‌ راه‌ یا باید به‌ هدف‌ خود كه‌ گسترش‌ اسلام‌ است‌ برسم‌ یا جانم‌ را در این‌ راه‌ فدا كنم‌ " .
ابو طالب‌ به‌ برادرزاده‌اش‌ گفت‌ : " به‌ خدا قسم‌ دست‌ از حمایت‌ تو بر نمی‌دارم‌ . مأموریت‌ خود را به‌ پایان‌ برسان‌ " . سرانجام‌ فرعونیان‌ مكه‌ به‌ خیال‌ باطل‌ خود ، از در تطمیع‌ در آمدند ، و پیغام‌دادند كه‌ ما حاضریم‌ هر چه‌ محمد ( ص‌ ) بخواهد از ثروت‌ و سلطنت‌ و زنهای‌ زیباروی‌ در اختیارش‌ قرار دهیم‌ ، بشرط اینكه‌ از دین‌ تازه‌ و بد گفتن‌ به‌ بتهای‌ ما دست‌ بردارد. اما پیامبر ( ص‌ ) به‌ سخنان‌ آنها كه‌ از افكاری‌ شایسته‌ خودشان‌ سرچشمه‌ می‌گرفت‌ اعتنایی‌ نكرد و از آنها خواست‌ كه‌ به‌ " الله‌ " ایمان‌ بیاورند تا بر عرب‌ و عجم‌ سروری‌ كنند. آنها با اندیشه‌های‌ محدود خود نمی‌توانستند قبول‌ كنند كه‌ به‌ جای‌ ۳۶۰ بت‌ ، فقط یك‌ خدا رابپرستند . از این‌ به‌ بعد - همانطور كه‌ گفتیم‌ - ابو جهل‌ و دیگران‌ بنای‌ آزار و اذیت‌ پیامبر مكرم‌ ( ص‌ ) و دیگر مسلمانان‌ را گذاشته‌ وآنچه‌ در توان‌ داشتند در راه‌ آزار و مسخره‌ كردن‌ پیامبر و مؤمنان‌ به‌ اسلام‌ ، بكار بردند .
● آزار مخالفان‌
كم‌ كم‌ صفها از هم‌ جدا شد . كسانی‌ كه‌ مسلمان‌ شده‌ بودند سعی‌ می‌كردند بت‌پرستان‌ را به‌ خدای‌ یگانه‌ دعوت‌ كنند . بت‌ پرستان‌ نیز كه‌ منافع‌ و ریاست‌ خود را بر عده‌ای‌ نادانتر از خود در خطر می‌دیدند می‌كوشیدند مسلمانان‌ را آزار دهند و آنها را از كیش‌ تازه‌ برگردانند .
مسلمانان‌ و بیش‌ از همه‌ ، شخص‌ پیامبر عالیقدر از بت‌ پرستان‌ آزار می‌دیدند . یكبار هنگامی‌ كه‌ پیامبر ( ص‌ ) در كعبه‌ مشغول‌ نماز خواندن‌ بود و سرش‌ را پایین‌ انداخته‌ بود ، ابو جهل‌ - ازدشمنان‌ سرسخت‌ اسلام‌ - شكمبه‌ شتری‌ كه‌ قربانی‌ كرده‌ بودند روی‌ گردن‌ مبارك‌ پیغمبر ( ص‌ ) ریخت‌ . چون‌ پیامبر ، صبح‌ زود ، برای‌ نماز از منزل‌ خارج‌ می‌شد ، مردم‌ شاخه‌های‌ خار را در راهش‌ می‌انداختند تا خارها در تاریكی‌ در پاهای‌ مقدسش‌ فرو رود . گاهی‌ مشركان‌ خاك‌ و سنگ‌ به‌ طرف‌ پیامبر پرتاب‌ می‌كردند . یك‌ روز عده‌ای‌ از اعیان‌ قریش‌ بر او حمله‌ كردند و در این‌ میان‌ مردی‌ به‌ نام‌ " عقبه‌ بن‌ ابی‌ معیط " پارچه‌ای‌ را به‌ دور گردن‌ پیغمبر ( ص‌ ) انداخت‌ و به‌ سختی‌ آن‌ را كشید به‌ طوری‌ كه‌ زندگی‌ پیامبر ( ص‌ ) در خطر افتاده‌ بود . بارها این‌ آزارها تكرار شد . هر چه‌ اسلام‌ بیشتر دربین‌ مردم‌ گسترش‌ می‌یافت‌ بت‌ پرستان‌ نیز بر آزارها و توطئه‌ چینی‌های‌ خود می‌افزودند . فرزندان‌ مسلمان‌ مورد آزار پدران‌ ، و برادران‌ مسلمان‌ از برادران‌ مشرك‌ خود آزار می‌دیدند . جوانان‌ حقیقت‌ طلب‌ كه‌ به‌ اعتقادات‌ خرافی‌ و باطل‌ پدران‌ خود پشت‌ پا زده‌ بودند و به‌ اسلام‌ گرویده‌ بودند به‌ زندانها درافتادند و حتی‌ پدران‌ و مادران‌ به‌ آنها غذا نمی‌دادند . اما آن‌ مسلمانان‌ با ایمان‌ با چشمان‌ گود افتاده‌ و اشك‌ آلود و لبهای‌ خشكیده‌ از گرسنگی‌ و تشنگی‌ ، خدا را همچنان‌ پرستش‌ می‌كردند . مشركان‌ زره‌ آهنین‌ در بر غلامان‌ می‌كردند و آنها را در میان‌ آفتاب‌ داغ‌ و روی‌ ریگهای‌ تفتیده‌ می‌انداختند تا اینكه‌ پوست‌ بدنشان‌ بسوزد . برخی‌ را با آهن‌ داغ‌ شده‌ می‌سوزاندند و به‌ پای‌ بعضی‌ طناب‌ می‌بستند و آنها را روی‌ ریگهای‌ سوزان‌ می‌كشیدند .
بلال‌ غلامی‌ بود حبشی‌ ، اربابش‌ او را وسط روز ، در آفتاب‌ بسیار گرم‌ ، روی‌ زمین‌ می‌انداخت‌ وسنگهای‌ بزرگی‌ را روی‌ سینه‌اش‌ می‌گذاشت‌ ولی‌ بلال‌ همه‌ این‌ آزارها راتحمل‌ می‌كرد و پی‌ در پی‌ ( احد احد ) می‌گفت‌ و خدای‌ یگانه‌ را یاد می‌كرد . یاسر پدر عمار را با طناب‌ به‌ دو شتر قوی‌ بستند و آن‌ دو شتر را در جهت‌ مخالف‌ یكدیگر راندند تا یاسر دو تكه‌ شد . سمیه‌ مادر عمار را هم‌ به‌ وضع‌ بسیار دردناكی‌ شهید كردند . اما مسلمانان‌ پاك‌ اعتقاد - با این‌ همه‌ شكنجه‌ها - عاشقانه‌ ، تا پای‌ مرگ‌ پیش‌ رفتند و از ایمان‌ به‌ خدای‌ یگانه‌ دست‌ نكشیدند .
منبع : سایت اهل بیت