پنجشنبه, ۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 25 April, 2024
مجله ویستا


اندوه بی پایان در فریاد آفرینش


اندوه بی پایان در فریاد آفرینش
موسیقی ایرانی کارنامه گذشته فرهنگی و معانی نمادین جمعی ما است. ممنوعیت ها و گسست های بی شماری را تجربه کرده است. موانعی که برخی از آنها تا به امروز نیز ادامه یافته اند و فضای شکفتن را از آن گرفته اند. گسست های فرهنگی که باعث وقفه، کندی، و تغییرات ژرفی در هنر بوده اند و در روند رشد و شکل یابی فرمهای هنری نیز تاثیرات پابرجایی داشته اند. دگرگونیهای اجتماعی معمولا زمینه ساز نزول یا سقوط و یا صعود زیباشناسی میشوند، گاه پیش آمد چنان است که هنری صعود میکند و گاه به سختی به بند کشیده میشود و توان نفس کشیدن ندارد.
تجلی زیباشناسی در آثار هنری بستگی به اهمیت و کارکرد آن در جامعه، و در نتیجه بستگی به جایگاهی دارد که جامعه برای آن در زندگی اجتماعی قائل است.
نگاهی مختصر به موسیقی پس از انقلاب مشروطه و چگونگی روند آن خواهم داشت.
در جوامع یکدست و سنتی که قدمتی تاریخی دارند و ارزشهای کهن در مناسبات اجتماعی آن حاکم هستند، در قرن اخیر شکافهایی ایجاد شده و بسیاری از بخشهای فرهنگی آنان دچار تغییرات شده است. این جوامع مورد هجوم عناصر فرهنگی غربی و ارزشهای جدیدی قرار گرفته اند که نتیجه ی روابط نزدیکتر با غرب بوده است.
بیدار شدن از خواب کهن چند هزار ساله و نیاز به فراگیری علوم مدرن و جذب ارزشهای جدید از فرهنگهای غربی، بخشی از ارزشهای کهن را مورد تردید و تغییر قرار داد و طبیعی بود که این دگرگونی و تحول موافقان و مخالفانی نیز با خود به همراه داشت. چنانکه بدون شک در کشورهای دیگری نیز که دارای ساختاری سنتی هستند، چون چین و ژاپن و یا کشورهای عربی مانند مصر که بافتی شبیه جامعه ی ما را داراست چنین تغییر و تحولی مشابه جامعه ی ما نیز به وجود آمد. نسبت به تغییر ارزشهای کهن و سنتی در این جوامع شدیدا مقاومت و ایستادگی شد و حتی در مکانهایی منجر به تغییر حکومتها و بگیر و ببندهای یک سویه گردید.
اما این خیابان یک طرفه مینمود. غرب صادرکننده ی تکنولوژی مدرن به همراه ارزشهای نوین، و جوامع کهن و سنتی واردکننده این ارزشهای (مثبت و یا منفی) نوین بودند. جامعه ی جهانی با گذر و تاثیر پذیرفتن از مقطع های مختلف تاریخی و بازنگری مجدد در کوله بار فرهنگی خود امروز زمینه های متفاوتی را در عرصه های مختلف با دیدگاههای مختلف تجربه نموده، تا توانسته در علم و هنر بدین درجات نایل شود. حرکتهای نوین اجتماعی در زمینه های متفاوت با خود نکات ویژه ای را حمل میکنند که در آحاد مختلف جامعه رسوخ و نفوذ مییابند و باعث میشوند شیوه های نوین تفکری در زمینه های فرهنگی عرضه شوند.
آزادی اندیشه و ناهمگون بودن آن، و نبودن ممنوعیت ها در جوامع غربی میدان را برای همه گونه خلاقیت و تجربه ممکن ساخته بدون آنکه بخشهای مختلف هنری دچار سردرگمی شوند و در بخش دیگری تداخل نمایند یا اینکه جای خود را به وسیله ی بخش دیگری اشغال شده بیابند. همه برای لذت هنری ارزشهای خود را مییابند بی آنکه برچسب ابتذال، بی مایه و بازاری به دیگر بخشها اطلاق شود.
و در این گذار طبیعی است که عناصری از فرهنگ که توان و قابلیت ماندگاری دارند در اشکال متفاوت مجددا باززایی میشوند و عناصری که بازدهی خود را از دست داده اند، یا به پس رانده میشوند و یا به بوته ی فراموشی سپرده میشوند. موسیقی ایرانی نیز در بازنگری روند هنری خویش، مانند سایر عرصه های فرهنگی نیاز به این دگرگونی را حس نمود. آغاز این روند و دگرگونی در موسیقی ایرانی بازمیگردد به انقلاب مشروطه و پس از آن و پذیرش نگرشهای جدید که موسیقی ایرانی را دارای سه بخش گرداند. بخش نخست سنت گرایان که تکرار و حفظ ردیف نوازی را موسیقی ایرانی دانستند، دوم گروهی که با درهم آمیختن سنت و نوآوری و بهره گیری از موسیقی جهانی به کار خویش پرداختند.
سوم کسانی که در زمینه ی موسیقی روز آثاری (نه بی هدف و تفننی) را آفریدند. اما در کنار این بخشها جریان دیگری نیز رشد نمود که هر سه گروه را تقریبا از میدان به در کرده بود و آن موسیقی ساده و سطحی بود که از رسانه های عمومی پخش میشد و از طرف عوام سریعا مورد پذیرش قرار میگرفت. واکنش طبیعی دو گروه نخست در برابر این موسیقی ساده و سطحی که طرفداران بیشتری پیدا نموده بود، در پیروی بی چون و چرا از سنت و ردیف نوازی تجلی یافت.
سنت گرایی در ادامه حرکت خود تبدیل به تحجرگرایی شد تا جایی که نسل بعدی در بخش نخست حاضر به پذیرش هیچگونه تغییر و تحولی در موسیقی ایرانی نبودند. شاید آشکارترین تاثیر این دیدگاه نگرشی بود که بعدها عمده نگاه هنری موسیقی معاصر شد.
تاکید شیفته وار به سبک موسیقی سنتی و ردیف، کم و بیش آن را به انزوا کشانید و نتوانست نیازهای هنری دوستداران موسیقی را تامین سازد.
امروز که پس از گذشت چند قرن و چند دهه به موسیقی ایرانی نگاه میکنیم، آنچه را که باید تازه و نو بیابیم، همچنان کهنه مینماید و بوی کهنگی به گریزت وامیدارد. یکی از مهمترین علل رکود نسبی موسیقی ایرانی را در نوع نگرش و ذهنیت آهنگساز و ترانه سرا باید دانست.
چرا میگویم آهنگساز و ترانه سرا از علل رکود نسبی موسیقی میتوانند باشند، به این دلیل که اگر بینش و آگاهی های این دو که در ساخت موسیقی آوازی با هم شرکت دارند محدود و در حصارهای تنگ و بسته ی سنت گرفتار باشد، حاصل ناگزیر چیزی خواهد بود که هست. ناآشنا به زبان امروز هنر و بی توجه به نیازهای جامعه، این گروه قصه های کهن خویش را سالیان درازیست که تکرار و ستایش میکند. و مدام این چرخه بر موسیقی ایرانی گشته است و گسست های بیشمار دیگر . . .
به علت دیدگاه مذهبی حاکم در طول تاریخ ایران، هنرها بویژه نقاشی، مجسمه سازی و موسیقی ممنوع و کار در این رشته ها (موسیقی ـ نقاشی) اگر هم به شکلی محدود انجام پذیرفت بیشتر برای رفع نیازهای دینی بوده است. مثلا از نقاشی برای کشیدن شمایل قدیسین مذهبی و یا از نوعی موسیقی برای خواندن اشعار مذهبی در نوحه و تعزیه ها و موسیقی عرفانی استفاده میشده است.
مجسمه سازی به علت صورت سازی که در اسلام حرام است مطلقا مورد توجه قرار نگرفت. و در همین وادیست که نمایندگان موسیقی ایرانی که متعلق به لایه های سنتی اجتماعی و از مروجان موسیقی مذهبی بوده اند آن را اشاعه دادند و دیدگاه آنان در جای جای این ساختار دیده میشود که در محدوده ی بینش اجتماعی شان بوده است.
آفریدن همواره از نیازهای انسانی است و هیچ ملتی نمیتواند بدون آفرینش هنری به زندگی فرهنگی خود ادامه دهد و انسان در طول زمان توانسته است به وسیله ی آن سختی های زندگی را بر خود هموار سازد و موجبات آرامش خاطر خویش را فراهم سازد. اما آنچه دشوار مینماید آن است که چگونه هنرمند میتواند بیاموزد و با سنجش دستاوردهای نسل های پیشین، بازتاب هنر امروز باشد.
طبیعی است که هنر از باورهای جمعی فرهنگی بارور و آفریده میشود و مراحل تکاملی خود را در جوامع مختلف به شکل های متفاوت طی مینماید و گاه بر صدر مینشیند و زمانی دیگر در پایین ترین جای ممکن. گاه آزادانه در پرواز و زمانی دیگر محبوس در قفس. گاه دستاویزی برای بقای قدر قدرتی و گاهی پیام رسان آزادی و مرهمی بر درد مردم. تاریخ به دفعات شاهد شکل گیری و از بین رفتن قدرتهای بزرگ و کوچک بوده است، ولی هنر از هر دیدگاهی هم که بدان نگریسته شود توانسته در طی این همه زمان به زندگی خود ادامه دهد و نگاه زیباشناسانه و بار فرهنگی خود را با آفریدن برای آیندگان به یادگار بگذارد و منبعی باشد برای آیندگان که آنان نیز از آن بنوشند و سیراب شوند و بر آن بیفزایند.
موسیقی ایرانی خاموشی طولانی را تجربه کرده است، که با آموزش و تجربه های دو سویه شنونده و موسیقیدان باید برطرف شود. موفقیت و کامیابی های انسان متمدن امروز، ناشی از غلبه ی او بر جهل و شناخت کاستی ها و دست یابی به مناسبات جدید است که روابط و ساختار جامعه را بر مبنای خرد و عقل گرایی شکل داده است، لذا در چنین اوضاع و شرایطی زمینه ی رشد هنری فراهم میشود و هنرمند میتواند حداقل با آسایش خاطر به آفرینش بپردازد.
در جامعه ای که از نظر بافت اجتماعی دارای دیدگاهی مخالف هنر و از نظر ساختار، برخوردی دائمی بین بودن و نبودن ها و باید و نبایدها را شکل میدهد و گسست ایجاد مینماید، هنر نمیتواند رشد یابد. اگر هم هنری آفریده میشود بیشتر برای بیان حالات همان دیدگاه بودن ها و بایدهاست که ساخته میشود. در طی قرنهای گذشته نیز هنر در ایران هیچگاه بیان خواست یک طبقه ی اجتماعی نبوده است و هیچ گروهی در جامعه امکان استفاده از هنر را به عنوان بیان نیاز و حالات درونی نداشته است. از این جهت گسستگی میان هنر و جامعه مشهودتر از پیوند آنهاست. آنچه را گسست و سنت نامیده ام، جبرا اوضاع و احوال کلی زندگانی و کار هنرمندان ایرانی را از شکوفایی تهی کرد. مستقیم ترین نتایج این بحران در طول زمان فقدان میراث هنری ارزنده و آموزش هنری بود که کم و بیش زمینه ی به پس راندن این هنر را فراهم ساخت و سکوتی طولانی را حاکم نمود.
موسیقی نتوانست همپای سایر عرصه های هنری در تحولات پس از مشروطه پاسخگوی نیازهای هنری اجتماعی معاصر ایران باشد و با دیگر زمینه های فرهنگی هنری، مانند شعر و داستان نویسی همگام نبود. ادبیات سریعتر از دیگر عرصه های هنری متحول شد و بعدها هنرهای تجسمی و نقاشی به این روند پیوستند و سرانجام نوبت به دگرگونی در تئاتر رسد. برای ایجاد تحول در موسیقی، جامعه ی ما نه تنها به نوازنده و آهنگساز نیازمند است، بلکه بیش از هر چیز دیگری نیاز به آگاهی و شناخت جامعه در این زمینه دارد. چرا که موسیقی و یا هر هنر دیگری مستلزم زیست دو جانبه ارتباط بین خلاقیت و مصرف کننده ی هنر میباشد. مشکلی که "نیما" با آن آنچنان روبرو نبود. درک شعر برای شنونده و یا خواننده ساده تر است. با زبان او با وی سخن گفته میشود، هر چند که در ابتدا بخشی از جامعه و گروهی از شاعران قافیه پرداز از این تحول حمایت نکردند اما زمینه ی فرهنگی، آماده ی تحول در ادبیات بود و گروههای پیشرو که به جستجوی راهکارهای مناسب برای بیان خلاقیتهای خود بودند به این حرکت پیوستند. میماند مسئله سنتی و غیرسنتی در موسیقی که همانندش را در ادبیات شعری میتوان به شعر کهنه و نو تعبیر کرد، و در واقع قلم ابزاری بیش برای نوشتن نیست. و ساز نیز وسیله است برای اجرای موسیقی نوشته شده.
تحول در موسیقی ایرانی بستگی به بینش اجتماعی و آگاهی های هنری دو بخش موسیقیدان، (آهنگساز) و شنونده دارد، تا از کدام بینش برخوردار باشی و از کدام خاستگاه اجتماعی برخاسته باشی و نیازت چه باشد.
هنرمند جستجوگر زمانی که محدودیت ها را در کار هنری خویش بازشناخت دیگر نمیتواند بر آن ها چشم فرو بندد. شناخت محدودیتها خود ابزاری ست که هنرمند را در آفرینش آثار هنری ارزنده به گونه ای یاری میدهد. او درون فرهنگ خود را میکاود تا به چند و چون آن پی ببرد و میخواهد بر فرهنگی که از آن تاثیر میپذیرد و از آن میآموزد، تاثیر گذار نیز باشد.
داریوش افراسیابی ـ تورنتو
منبع : ماهنامه ماندگار


همچنین مشاهده کنید